مقدمه ـ مهدی مسکین یکی از دوستان متخصص و خوب من و مدیر پروژهی دوستداشتنی بیپتونز است. در این پست یادداشت جالب مهدی را دربارهی جذابترین شغلهای دنیای امروز با هم میخوانیم:
بخواهیم یا نخواهیم دنیا تغییر میکند و سریع هم تغییر میکند. و اگر ما این تغییر را متوجه نشویم یا دیر متوجه شویم، طبیعی است که از قافله عقب میمانیم. آنوقت حکایتمان میشود حکایت نوکیا با آن گوشیهای پر امکانات، میشود حکایت واکمنهای سونی، یا تلفنهای ثابت پاناسونیک، یا برگردیم عقبتر، حکایت نوار کاستهای TDK که امروز خبر چندانی از هیچکدامشان نیست.
چه کنیم؟
مشخص است دیگر! باید همراه با تغییرات دنیا، معلومات و مهارتهای خودمان را بهبود دهیم. زیاد یاد بگیریم، خوب فکر کنیم و دقیق عمل کنیم.
در دنیا چه خبر است؟
در طول ۵ سال گذشته در دنیای فناوری شغلهایی ایجاد شدهاند که در سال ۲۰۰۸ هیچ خبری از آنها نبود. این شغلها نشان میدهند که تغییرات فضای فناوری چه بوده و اگر کسی بخواهد در این حوزه کار کند، باید چه توانمدیهایی داشته باشد. اینفوگرافی زیر را ببینید:
حالا با این اوصاف، ۵ سال بعد شما چه کارهاید؟ چقدر تخصص دارید؟ رتبه شغلیتان چیست؟ چقدر درآمد دارید؟
ما با چند پرسش و یک حساب و کتاب مدرسهای میتوانیم به شما بگوییم که اگر علاقهمند به دنیای فناوری هستید، ۵ سال بعد درآمد ماهیانهتان چقدر است. کافی است این پرسشنامه را تکمیل کنید تا نتایج حداکثر ظرف ۲۴ ساعت برای شما ارسال شود و البته منتظر یک غافلگیری اساسی هم باشید!
فوتبال دنیا در کمتر از یک ماه عزادار مرد بزرگ دیگری شد: لوئیس آراگونس مربی سابق تیم ملی اسپانیا دیروز درگذشت. در این دو روز، همهی بزرگان فوتبال اسپانیا از آراگونس بهعنوان معمار نسل جادویی فوتبال این کشور ـ که در سه تورنمنت معتبر پیاپی قهرمان شدند ـ یاد کردهاند. در میان حرفهایی که در مورد پیرمرد دوستداشتنی ماتادورها گفته شد، سخنان دو نفر برایم طعم دیگری داشت:
پپ گواردیولا: “او طرز فکر یک کشور را تنها با یک تغییر نسل تغییر داد. او طوری تیم ملی را مدیریت کرد که ما فکر کنیم نهتنها میتوانیم پیروز شویم، بلکه باید پیروز شویم و به چیزی کمتر از پیروزی قانع نشویم.” (اینجا)
ژاوی هرناندز: “لوئیس همیشه به ما میگفت که ما شرایط فیزیکی ایدهآلی نداریم؛ ولی از نظر تکنیکی جزو ۵ تیم برتر دنیا هستیم. او این را گفت و به اتاقش رفت؛ ولی ما خیلی در اینباره صحبت کردیم. فهمیدیم که استیل و سبک بازی تیم ما کلید موفقیتمان است و بازیکنان بامهارت باید در زمین بیش از پیش بدرخشند.” (اینجا)
احتمالا هیچ کس جز این دو نفر هم نباید این حرفها را میزده! این دو، نماد اصلی فلسفهی سادهی آراگونس برای پیروزی در دنیای سختگیر حرفهایها بودند:
هفتهی پیش در اخبار داشتیم که گوگل یک شرکت سازندهی ترموستاتهای هوشمند به نام “نست” را خرید. در پی این خبر تحلیلهای متفاوتی در مورد رویکردهای آیندهی گوگل و علت ورود این شرکت به بازار جدیدی که ظاهرا به کسب و کار اصلی آن ربطی ندارد، ارائه شد. اما این تحلیل منتشر شده روی سایت اکونومیست، برای من بسیار جذاب و الهامبخش بود. این تحلیل یک نکتهی بسیار کلیدی دارد:
سالها پیش شرکت جنرال الکتریک، واژهی کلیدی بهنام “الکتریسیته” را بهعنوان واژهی کلیدی کسب و کارش برگزید و با آن به هر حوزهای که ربطی به الکتریسیته داشت وارد شد. جیای همچنان به موفقیتی کمنظیرش ادامه میدهد. گوگل هم همین کار را دارد با واژهی کلیدی “داده” انجام میدهد! (ترموستات هوشمند، دادههای زیادی از منزل شما جمع میکند و … بقیهاش را خودتان حدس بزنید!) میشود مثالهایی را هم به بحث نویسنده افزود: مثلا فیسبوک را با “ارتباط”، توییتر را با “لحظه”، لینکدین را با “حرفه”، استارباکس را با “کافه” و … توصیف کرد. ماجرا وقتی جالبتر میشود که به سراغ شرکتهای مشکلدار دنیای امروز برویم: بهنظرتان واژهی کلیدی “یاهو” چیست؟ (این سؤال را بهگمانم خانم مریسا میر هم نمیتواند پاسخ بدهد!)
ایدهی نویسندهی این مقاله، ایدهی بسیار جالبی است و من را به یاد بحث “تخصص” انداخت. خیلی لازم نیست ماجرا پیچیده کنیم: شما چه کسب و کاری داشته باشید و چه بخواهید خودتان بهعنوان یک فرد مستقل در دنیای کسب و کار موفق شوید، چارهای ندارید جز اینکه روی یک حوزهی مشخص “تمرکز” کنید. این نقطهی تمرکز، همان “تخصص” شما است که چون یک نخ تسبیح، مهرههای عمر و دانش و تجربهتان را به هم پیوند میدهد و به شما کمک میکند تا در مسیر زندگی و چرخهی عمر کسب و کار / مسیر شغلیتان به اهدافتان آنگونه که باید و دوست دارید دست پیدا کنید.
بحث “تخصص” بیشتر برای آدمها مطرح میشود تا سازمانها؛ اما فرقی ندارد: همانطور که قبلا گفتیم، شما همیشه باید برای موفقیت شایستگیهای متمایزی داشته باشید. گفتیم که باید این شایستگیها را کشف کرد و توسعه داد. این سؤال قطعا در ادامهی این جمله پیش میآید که از کجا باید شروع کنیم؟ پاسخ، همین بحثی است که در این پست در مورد آن صحبت کردیم: شما باید شایستگیهای کسب و کار و خودتان را در حول و حوش “تخصص”تان کشف کنید! (به بحث کشف “تخصص” بعدها در گزارهها مفصل خواهیم پرداخت.)
بهنظرم چالشی بسیار جذاب است که خودمان را در دنیای بیرحم کسب و کار حرفهای تنها با یک واژهی کلیدی ـ که همان تخصص ماست ـ تعریف کنیم. واژهی کلیدی من “مسئله” است (یعنی تخصص من حل مسئله است!). شما کسب و کارتان را در چه واژهای خلاصه میکنید؟ 🙂
قبلا در مورد استراتژی زیاد نوشتهام. شما هم حتما این واژه را زیاد شنیدهاید. استراتژی به ما کمک میکند تا بدانیم که هستیم، قرار است بهکجا برسیم و چگونه به آنجا برسیم. استراتژی در عین حال ابزار “رقابت” است. در هر کسب و کاری همیشه رقبای بالفعل و بالقوهای وجود دارند که کسب و کار ما را بهشدت تهدید میکنند. لازم است که از قبل طرح و نقشهی مشخصی را برای رقابت با این رقبا وجود داشته باشد. استراتژی همان طرح و نقشهی رقابت است (اینجا کاملتر توضیح دادهام.)
اما استراتژی مثل بسیاری دیگر از حوزههای مدیریت، جایی است که در آن حرف زیاد است و عمل اندک. اگر از هر کسی بخواهید میتواند ساعتها در مورد استراتژی برای شما سخن بگوید؛ اما اگر از او بخواهید برای شرکت شما راهحل استراتژیکی ارائه کند، معمولا جز حرفهای کلی و غیراجرایی چیزی نمیتواند به شما ارائه کند. در طول دوران کارم بهعنوان یک مشاور طراحی و اجرای استراتژی، متوجه شدهام که بهترین روش برای تدوین استراتژی، کمک به مدیران کسب و کارها برای تدوین استراتژی توسط خودشان است. مدیران کسب و کارها، معمولا خودشان بهترین و عمیقترین دیدگاه ممکن را به کسب و کار و صنعت حل فعالیت خودشان دارند. هر مدیری بهترین استراتژیست کسب و کار خودش است. اما معمولا مشکل مدیران اینجاست که چگونه میتوان این اطلاعات گسترده و عمیق را در کنار هم گذاشت و به استراتژی مناسبی برای شرکت مورد نظر رسید.
روشی که من در عمل بهکار گرفتم پرسیدن تعدادی سؤال استراتژیک از مدیران کسب و کارها بود. من از مدیران میخواهم که به این سؤالها عمیقا فکر کنند. در این پست از شما هم میخواهم زمان مناسبی را برای فکر کردن انتخاب کنید و به سؤالات زیر عمیقا بیاندیشید:
شرکت شما چرا به این دنیا پا گذاشت؟ (یا بهعبارت دیگر چرا تأسیس شد؟)
شرکت شما چه ویژگیهایی دارد که آن را از شرکتهای رقیب متمایز میکند؟
شرکت شما چه محصولات و خدماتی ارائه میکند؟ چه محصولات و خدماتی میتوانند بهعنوان مکمل خدمات کنونی یا حتی بهعنوان خدمات مستقل و جدید به مشتریان ارائه شوند؟
شرکت شما اکنون در چه حوزههایی از بازار فعال است؟ (بهعنوان مثال: جوانان یا ) فکر میکنید شرکت لازم است در چه حوزههای جدیدی ورود پیدا کند؟ در چه حوزههایی از بازار باید حجم فعالیتها کاهش یابند؟
موقعیت ایدهآل شرکت شما در ۳ تا ۵ سال آینده (مثلا در زمینهی تعداد و حجم ریالی فروش یا درآمد پروژهها، حوزههای کسب و کار و تعداد مشتریان و درآمد هر حوزه) با در نظر گرفتن شرایط موجود کجا است؟ اگر بخواهیم رؤیایی و بدون در نظر گرفتن شرایط موجود فکر کنیم پاسخ این سؤال چه تغییری میکند؟
بهعنوان مدیر ارشد شرکت، چه نقاط مثبتی و مزیتهایی را در شرکت خود مشاهده میکنید؟ چه چیزهایی نباید تغییر کنند؟ (بهعنوان مثال حسن شهرت در میان مشتریان در کمیت و کیفیت محصولات و خدمات)
بهعنوان مدیر ارشد شرکت، چه مشکلاتی را در این شرکت میبینید؟ از چه چیزهایی ناراضی هستید که باید تغییر کنند؟ (بهعنوان مثال ضعف مهارتی نیروی انسانی)
با توجه به تجارب و دیدگاههای کارشناسیتان چه فرصتها و نقاط امیدوارکنندهای در بازارهای فعالیتتان وجود دارند که شرکت شما میتواند از آنها استفاده کند؟ (بهعنوان مثال: فعالیت در یک شهرستان جدید یا ارائهی خدمتی با قیمت پایینتر از رقبا.)
از نظر شما عمدهترین مشکلات صنعت فعالیتتان و مشکلات اقتصاد کلان کشور که بر کسب و کار شرکت شما تأثیر منفی جدی دارند یا ممکن است در آینده داشته باشند کداماند؟ (بهعنوان مثال نرخ تورم بالا یا تغییرات شدید نرخ ارز)
پاسخ این سؤالات را لازم نیست حتی بهصورت مکتوب دربیاورید. اما دانستن پاسخ این سؤالات باعث میشود تا بتوانید در عمل، تصمیماتی درستتر، جامعنگر و با دید بلندمدت بگیرید که موفقیت کسب و کار شما را تضمین خواهند کرد.
نباید فراموش کنید که شما بهعنوان یک متخصص حرفهای برای طراحیاستراتژی فردی و شغلیتان هم میتوانید از خودتان همین سؤالات را بپرسید. فقط کافی است بهجای واژهی “شرکت”، واژهی “من” را در سؤالات ۹ گانهی بالا جایگزین کنید.
و نکتهی پایانی: هنر یک مشاور طراحی و توسعهی کسب و کار، پرسیدن این سؤالات از شما و تسریع و تسهیل مسیر حرکت شما برای رسیدن به پاسخ آنها است. مشاور کسب و کار به شما کمک میکند تا ابعاد مختلف هر سؤال را بهتر درک کنید و البته بتوانید بهجای اختراع دوبارهی چرخ، از تجربیات مثبت یا منفی دیگران و موفقیتها و شکستهای آنها، الگو بگیرید تا بتوانید مسیر توسعهی استراتژیکویژه و اختصاصیکسب و کارتان / حرفهتان را بهدرستی طراحی کنید. بنابراین مشاور کسب و کار، پزشک نیست که برای شما نسخهی موفقیت بپیچد. مشاور کسب و کار حتی جادوگر شهر اوز هم نیست که برای هر مشکل شما یک راهحل جادویی داشته باشد. مشاور کسب و کار همانند یک دوست همفکر است که با شما مسیر حرکت را آغاز میکند، با شما برای دیدن افق مطلوب و فردای دوستداشتنی تلاش میکند و بعد، دست در دستتان میگذارد و شما را تا رسیدن به مقصد همراهی میکند. بنابراین با کمک مشاور کسب و کار، شما خودتان مسیر موفقیتتان را انتخاب میکنید، برای رسیدن به اهدافتان توانمند میشوید و سرانجام با تکیه بر قدرتِ حسِ خوبتان، مسیری لذتبخش را تا رسیدن به موفقیت تجربه میکنید.
اگر نیاز به همفکری استراتژیک در مورد کسب و کار / مسیر شغلی حرفهایتان داشتید، میتوانید با من تماس بگیرید.
“در دنیای فوتبال کسی به تو چیزی نمیدهد، اگر بتوانی برتری جزئی و کوچکی هم داشته باشی، باید سعی کنی که به آن دست بیابی و از آن بهترین بهره را ببری.” (دن دیهگو مارادونا؛ اینجا)
دن دیهگو ـ بزرگترین بازیکن تاریخ فوتبال از نظر من ـ در یک جمله، مهمترین عامل موفقیت را در در دنیای کسب و کار و البته دنیای حرفهایها تعریف کرده است: “شایستگی!” (Competence) به شایستگی دو نوع نگاه میتوان داشت:
نگاه اول، نگاهی کلی است و در هر محیطی (رقابتی یا غیررقابتی) قابل تعریف است. از این زاویهی دید، شایستگی یعنی هر چیزی که از یک کسب و کار / من بهعنوان یک متخصص حرفهای انتظار میرود بتوانم انجام دهم. شایستگی در این نگاه، سطح استاندارد و حداقلی از عملکرد را در نظر میگیرد. معمولا در حوزهی مدیریت منابع انسانی و برای تعریف شغل و ارزیابی عملکرد، شایستگی از این نظر تعریف میشود. در کسب و کار هم میتوان آن را بههمین شکل تعریف کرد: حداقلی از کارکردها / ویژگیهایی که از محصول / خدمت یک کسب و کار انتظار تحقق آن میرود.
نگاه دوم اما خاص محیطهای رقایتی است. در این حالت، شایستگی یک قابلیت یا مهارت (عامل درونی) یا دارایی (عامل بیرونی) است که:
۱- کاملا متعلق به خود ما باشد و بتوانیم در عمل از آن در میدان رقابت بهره ببریم؛
۲- برای من نسبت به رقیبام مزیت یا تمایز ایجاد کند (یعنی باعث میشود مشتری من را انتخاب کند نه رقیبم را!)
۳- بهراحتی / بهسرعت قابل تقلید یا بهدست آوردن نباشد (و در نتیجه بتوان در بلندمدت روی آن حساب کرد.)
نگاه دوم به شایستگی، نگاهی استراتژیک است. از این نگاه، شایستگی ـ یا بهعبارت بهتر شایستگی اصلی / هستهای (Core Competency)، کلید اصلی موفقیت در رقابت محسوب میشود. من با کمک شایستگیهایام میتوانم خودم را در دید مشتری متمایز کنم و او را وادار به انتخاب خودم کنم.
توجه کنید که مفاهیم استراتژیک را میتوان در هر دو سطح فردی و سازمانی بهکار گرفت. بنابراین شایستگی اصلی را میتوان به دو شکل نگاه کرد:
ـ من بهعنوان یک متخصص حرفهای، چه مهارتهایی دارم که من را از دیگر متخصصان حرفهای متمایز میکند؟ مثلا فرق من بهعنوان یک تحلیلگر کسب و کار با سایر تحلیلگران کسب و کار در چیست؟ خودم فکر میکنم تنوع و عمق تجربیاتم در تحلیل کسب و کارها و البته بهروز بودن دانش تخصصیام. توجه کنید که این زاویهی دید هم بهعنوان فریلنس و در رقابت با سایر فریلنسرها معنادار است و هم در سازمان و در مقایسهی میان من و همکارانم (در دومی، مشتری مدیر من یا سازمان محل کار من است.)
ـ کسب و کار / محصول / خدمت من چه چیزهایی دارد که رقبا ندارند؟
اما هنوز یک چیز دیگر کم است: شایستگی وقتی مزیت محسوب میشود و وقتی واقعا “بهدرد میخورد” که به یک یا چند نیاز مشتری پیوند بخورد. بنابراین حتی اگر من منحصر بهفردترین شایستگی تاریخ بشر را هم داشته باشم؛ اما این شایستگی خریداری نداشته باشد؛ عملا نمیتوانم از این شایستگی استفاده کنم. بنابراین بهصورت خلاصه باید بگوییم: یکی از کلیدهای اصلی موفقیت در دنیای کسب و کار / دنیای حرفهایها، کشف شایستگیهای منحصر بهفردی هستیم که به نیازهای مشتری، پاسخی متمایز بدهند. پاسخی که مشتری تمایل داشته باشد هزینهی آن را بپردازد (هزینه هم که صرفا از جنس پول نیست؛ مثلا عشق مردم را به برند اپل ببینید!)
اما برگردیم به جملهی شگفتانگیز دن دیهگو؛ جادوی کلام استاد در این است که همان تعریف دو پاراگراف بالاتر من را با یک ایدهی بسیار ساده خلاصه کرده است: از شایستگیهای برای برنده شدن استفاده کن!
مهارت اصلی مارادونا، دریبل زدن بود و نتیجهی استفاده از آن، قهرمانی آرژانتین دوستداشتنی در جام جهانی ۱۹۸۶! باز هم میبینیم که عامل اصلی موفقیت، کشف و استفاده از مهمترین شایستگیها است.
حالا شما به این پرسش پاسخ بدهید که شایستگیهای اصلی شما کداماند؟ نگران هم نباشید؛ برای کشف شایستگیها و تعریف درست آنها بهشکلی که مشتری خریدارشان باشد، در هر دو حوزهی فردی و کسب و کار مدلهایی وجود دارند که بهتدریج آنها را با هم مرور خواهیم کرد. 🙂
پ.ن. از این هفته، پستهای فوتبالی گزارهها را شنبهها بخوانید.
آرامش مدام نیز گاهی کسلکننده است. گاهی توفان لازم است! (نیچه)
حدودا ۵ ماهی هست که با سؤالات ویرانکنندهی یک دوست بزرگتر و بزرگوار، در گیر و دار بازسازی و بازتعریف بنیادهای زندگیام هستم. ۵ ماه بسیار سخت؛ اما مهم برای آینده و حتی امروز. این روزها که فکر میکنم تا حدودی به نتیجهگیری نهایی نزدیک شدهام، بد ندیدم کمی در مورد تحلیلهای این چند ماهم بنویسم. شاید برای شما هم مفید باشد. در طول این چند ماه بهنتایج زیر رسیدهام:
۱- از روزی که مشغول به کار شدم، هشت سال و اندی میگذرد. در طول این سالها، تجربیات گوناگونی را داشتهام: از کارمندی و کار کارشناسی گرفته مدیریت و انجام پروژههای شخصی. حوزههای کاری من هم بسیار متنوع بودهاند؛ از استراتژی گرفته تا طرح جامع آیتی و حوزههای متعدد دیگر. اما واقعا من ـ بهعنوان فردی که مدام از اهمیت داشتن تخصص صحبت میکنم ـ تخصصم چیست؟
به این سؤال ماهها فکر کردم. واقعیت این است که اصل تخصص من “تحلیل کسب و کار” بهمعنای کاملا کلاسیک آن است. اما بهدلیل علاقهام به تجربه کردن، حوزههای مختلف بسیار زیاد دیگری را هم آزمودهام. تحلیل کسب و کار، خیلی خلاصه یعنی کشف و تعریف سیستماتیک مسائل کسب و کاری و طراحی راهحل برای آنها. فرقاش با مشاورهی مدیریت این است که کار تحلیلی، کار گِل است و کار مشاوره، کار دل! بنابراین در مسیر شغلیام، دوباره به سمت تحلیل کسب و کار برگشتم و درگیر یکی دو پروژهی بزرگ مرتبط با تخصصم شدم. 🙂
اما هنوز این وسط چیزی کم بود: علاقهی من به ایجاد یک نقطهی اثر واقعی از خودم و البته علاقهام به استراتژی، تفکر طراحی، ساختن ابزارهای تحلیلی و البته مهارتآموزی! (خود ماهیت کار مشاورهی مدیریت را فراموش نکنید!) بنابراین تخصصم در تحلیل کسب و کار را با این مجموعهی متنوع از علائق، تجربیات و تحقیقات و مطالعاتام ترکیب کردم و نتیجهی آن، “چارچوب طراحی و توسعهی کسب و کار و مسیر شغلی حرفهای” شد که از این پس در گزارهها بهتدریج آن را معرفی خواهم کرد. این چارچوب، از این پس مبنای اصلی فعالیتهای مشاورهی مستقل من خواهد بود. در این مدل با هم گذشته و امروز کسب و کارمان (و خودمان بهعنوان یک مدیر / متخصص حرفهای) را تحلیل میکنیم، فردا و آیندهی مطلوب را کشف میکنیم، استراتژی و مسیر رسیدن به هدف را طراحی میکنیم و در نهایت خودمان (و همکارانمان در سازمان) را با مجموعهای از مهارتهای لازم برای رسیدن به هدفها مجهز خواهیم کرد.
در واقع خیلی خلاصه من به شما کمک خواهم کرد تا از سرگردانیتان بین گذشته و امروز و فردا رهایی پیدا کنید و جهت حرکت و ابزارها و مهارتهای لازم برای حرکت را بهدست آورید.
۲- در سالهای اخیر، رسانههای اجتماعی نقش پررنگی را در زندگی روزمرهی ما بازی کردهاند. ما هر روز وقت بسیار زیادی را در این رسانهها میگذرانیم. از زاویهی دید حرفهای (و با کنار گذاشتن علایق شخصی به ارتباط با دیگران) شاید مزیت اصلی این رسانهها کمک به شبکهسازی با دیگران باشد؛ اما آیا به اثرات تخریبگر این رسانهها هم فکر میکنیم؟ من در چند ماه اخیر متوجه شدهام که این رسانهها چند اثر منفی روی من و زندگیام گذاشتهاند:
بیحوصلگی: رسانههای اجتماعی، بهدلیل ماهیت مینیمال و سرعت بالای انتقال محتوایشان، ذهن مرا کاملا قطعهقطعه کردهاند و در نتیجه دیگر حوصلهی هیچ کار جدی و حجیم را ندارم. در واقع، “تمرکز فکری” از زندگی من رخت بربسته است! 🙁
زمانبر بودن: رسانههای اجتماعی بهلحاظ ماهوی میطلبند که در آنها حضور دائمی داشت تا نکند محتوایی را از دوست خوبی از دست بدهی! اما یک سؤال: چقدر زمان برای چه نتیجهای؟ آیا لذت بردن از تعامل با دیگران (و گذاشتن نام شبکهسازی روی آن!) تنها خاصیت رسانههای اجتماعی است؟
جدایی از لذتهای اصیل و تجربهی واقعی زندگی: بگذارید این یکی را با کشفهایم در زندگی چند هفتهی اخیرم توضیح بدهم. لذت گذراندن زمان با خانواده، لذت کتاب خواندن، لذت فیلم دیدن و لذت تعامل با آدمهای دنیای واقعی ـ آن بیرون جایی که خبری از رسانههای اجتماعی نیست ـ لذتی است که من تازه بعد از چند سال گذاشتن زمان زیاد برای رسانههای اجتماعی و غفلت از لذتهای واقعی زندگی (روی چند سال کاملا تأکید دارم!) دوباره کشفشان کردهام و دیگر بهسادگی از دستشان نخواهم داد!
حتی در همین دنیای مجازی هم “گزارهها” در یکی دو سال اخیر قربانی حضور من در رسانههای اجتماعی شده بود. با محاسبهی یک ROI (نرخ بازگشت سرمایه) ساده متوجه شدم که “گزارهها” در زندگی من اثرگذارتر است. در اینجا سرمایهی مصرف شده “زمان” است و نرخ بهره، “اعتبار” کسب شده. بنابراین ترجیحم بازگشت به گزارهها و انتخاب استراتژی “حضور صرف” در رسانههای اجتماعی شد. در واقع در زندگی جدیدم رسانههای اجتماعی برای من تنها رسانههایی برای اطلاعرسانی در مورد فعالیتهایام و تعامل با مخاطبانم هستند و گزارهها، محل اصلی زندگی مجازی خواهد بود. و البته در رویکرد جدیدم، برخلاف گذشته “گزارهها” هویت اصلی برند من نیست؛ بلکه بخش مهمی از برند شخصی من ـ علی نعمتی شهاب بهعنوان مشاور تحلیل، طراحی و توسعهی کسب و کار” خواهد بود. بنابراین با من و البته “گزارهها” و برنامههای جدیدش همراه باشید. 🙂
۳- هاروکی موراکامی عزیز جایی در کتاب بینظیر کافکا در کرانه گفته که: “از توفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به توفان پا نهادی. معنی توفان همین است.” آری. معنی توفان زندگی امسال من همین بود: اینجا، جای من نیست. زندگی جای دیگری است. فقط کافی است شجاعت ورود به توفان را داشته باشی!
“شرایط خوب پیش میرود. میدانیم در کجا قرار داریم و اینکه سرمربی از ما میخواهد چطور بازی کنیم. ما در مسیر خوبی قرار داریم و از این مسئله راضی هستیم. در مورد اینکه چه احساسی به پیگرینی دارم، به نظر میرسد که او در مورد آنچه می خواهد کاملا مصمم است و این کار را برای بازیکنان راحتتر میکند.” (جو هارت در مورد مانوئل پیگرینی، مربی جدیدش در تیم من سیتی؛ اینجا)
چه یک مدیر قدیمی هستید و چه تازه بهعنوان مدیر کارتان را شروع کردهاید، آیا کارکنانتان جواب سؤالهایی که جو هارت به آنها اشاره کرده را میدانند؟ ماجرا وقتی جالب میشود که به این فکر کنیم این سؤالات در هر جایی که تعاملی میان ما و دیگران مطرح باشد (حتی در زندگی عادی و روزمره در کنار خانواده و دوستانمان!) معنادارند! به این سه سؤال توجه کنید:
کجا قرار دارید و به کجا میخواهید بروید؟
چطور میخواهید به آنجایی که میخواهید برسید؟
از همه مهمتر: آیا واقعا میدانید و میخواهید که به آنجا برسید؟
آیا پاسخ این سؤالات را خودتان بهصورت دقیق میدانید و آیا این پاسخها را بهصورت شفاف به دیگران منتقل کردهاید؟ مسئله این است! این چیزی است که ما در تفکر استراتژیک بهدنبال آن هستیم. استراتژی در تمامی ابعاد زندگی!
پ.ن. سرگردانی دو ماه اخیرم که نتیجهاش هم تعطیلی نسبی گزارهها انجامید، با همین سه سؤال مرتبط است. 🙂 من همچنان فکری این سؤالاتام. شما هم به خودتان و دنیایتان و آیندهتان حسابی فکر کنید!
دو هفتهی پیش در مورد ضرورت برندسازی شخصی مقالهای را با هم خواندیم. احتمالا بعد از خواندن این مطلب، یک سؤال برای خیلی از ما پیش آمد: چطور برندسازی کنیم؟ در این مورد قبلا بارها نوشتهام و دوستان دیگر هم همینطور و باز هم خواهم نوشت. در این مطلب میخواهم به یک پیشنیاز جدی برندسازی بپردازم: استراتژی شغلی. شاید همینجا بپرسید مگر استراتژی برای زندگی شغلی هم معنادار است؟ بله. استراتژی در همه جای زندگی معنادار است (یادم هست استاد نازنینی داشتیم که برای ما در مورد استراتژی “عشق” هم صحبت میکرد. :)) شاید بعدها برایتان در مورد کاربردهای استراتژی در عرصههای دیگر زندگی هم نوشتم.
برگردیم به بحث خودمان: اگر بپذیریم که عبارت “استراتژی شغلی” معنادار و صحیح است، منظورمان از “استراتژی شغلی” چیست؟ برای شروع بحث در این زمینه، بیایید نگاهی بیاندازیم به خود مفهوم استراتژی. قبلا در مورد استراتژی برای سازمانها زیاد نوشتم (اینجا را ببینید.) استراتژی خیلی خلاصه یعنی “راه رسیدن به هدف.” در این تعریف، کاری نداریم که بهدنبال چه هدفی هستیم. بنابراین برای رسیدن به “اهداف شغلیمان” هم میتوانیم “استراتژی شغلی” داشته باشیم. بنابراین “استراتژی شغلی” یعنی چطور به “اهداف شغلیمان” برسیم. اما وقتی از هدف شغلی صحبت میکنیم، باید حواسمان باشد منظور چیزی فراتر از استخدام شدن در سازمان X و دریافت Y تومان در سال حقوق است. چنین اهدافی لزوما بد نیستند؛ اما در واقع حواشی اهداف شغلی محسوب میشوند: هزاران تجربه نشان دادهاند که اگر بتوانید اهدافی بهاندازهی کافی بزرگ تعریف کنید، نهتنها به این هدفها خواهید رسید که بسیاری از موفقیتها و لذتها و تجربههای باورنکردنی در انتظار شما خواهند بود.
من خودم شخصا این را تجربه کردهام. اگر به چیزی فراتر از زندگی روزمرهی شغلی فکر کنی و اگر حاضر باشی چند سالی عمر و وقتات را روی زندگیات را سرمایهگذاری کنی، اگر بهموقع ریسک کنی، اگر بتوانی دامنهی انتظاراتات را کنترل کنی و چیزهایی شبیه اینها، میتوانی مطمئن باشی اتفاقات بسیار خوبی در انتظارت است. در اینجا دقیقن قرار است در مورد همین نگاه فراتر از لبهی فنجان صحبت کنیم. اینکه چرا و چطور باید چنین کاری انجام دهیم.
برای شروع پیشنهاد میکنم ابتدا این مطلب را در مورد تعریف و اجزای استراتژی در دنیای کسب و کار و برای سازمانها بخوانید. به این فکر کنید که مفاهیمی که آنجا مطرح شده چطور با شغل شما میتواند ارتباط داشته باشد. منتظر پستهای بعدی در این زمینه باشید که از این پس، هر دو هفته یک بار روزهای شنبه در قالب پستهای مربوط به موضوع کار حرفهای در گزارهها منتشر خواهند شد.