درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۲۰۳): سرمایه‌ی انسانی، مزیت رقابتی و چند داستان دیگر

“زیدان مثل دیگر ستاره‌ها انسان مرموزی است. به نظر من او یک اسطوره است که می‌تواند احساسات مردم را برانگیزد. با این حال، هیچ ستاره‌ای بدون مشکل نیست. گاهی او انسان خوبی نیست و این طبیعت انسان است. به نظر من در سال ۲۰۱۶، هر مربی برای موفقیت به دو چیز نیاز دارد: وجهه‌ی مناسب و تأثیرگزاری در برخورد با ستاره‌ها.” (ریموند دومنک؛ مربی تیم ملی فرانسه در جام جهانی ۲۰۰۶؛ این‌جا)

شاید نکته‌ی طعنه‌آمیز داستان این باشد که دومنک در جام جهانی ۲۰۱۰ به‌دلیل نداشتن همین دو عامل موفقیت که خودش اشاره کرده، تیم ملی فرانسه را با خود به قهقرا کشاند! اما از این حاشیه که بگذریم، اصل داستانِ مدیریت در دنیای امروز همینی است که دومنک در مورد آن سخن گفته است. دومنک می‌گوید که مدیران برای موفقیت بیش از هر چیزی باید روی “مدیریت سرمایه‌ی انسانی” سازمان خود متمرکز باشند. این حرف کاملا درست است؛ چرا که امروزه مزیت رقابتی اصلی بسیاری از بزرگ‌ترین شرکت‌های دنیا ـ همانند بسیاری از باشگاه‌های بزرگ فوتبال ـ مدیران و مهندسان و کارشناسان برتر آن‌ها است. چرا؟ مسئله این است که مزیت‌های رقابتی دنیای کسب‌وکار سنتیِ دیروز تقریبا در دنیای امروز معنا ندارد؛ چرا که در مورد انواع مزیت‌های رقابتی (مبتنی بر رویکرد مدیریت استراتژیک منبع‌محور) با مسائل زیر مواجهیم:

۱- مزیت رقابتی مبتنی بر قدرت مالی: اگر شما محصول / خدمت / مدل کسب‌وکاری جذابی داشته باشید؛ در دسترسی به سرمایه‌گذار و گزینه‌های تأمین مالی متنوع مشکل چندانی نخواهید داشت! (جالب است که شرکتی به‌عظمت اپل با آن حجم عظیم پول نقدی که در اختیار دارد، خیلی از استراتژی‌های مالی در رقابت استفاده نمی‌کند!)

۲- مزیت رقابتی مبتنی بر ویژگی‌های محصول / خدمت / مدل کسب‌وکار: اما حتی خود آن چیزی که سرمایه‌گذاران ـ و طبیعتا مشتریان ـ را به‌سوی شما جلب می‌کند هم جز در بازه‌ی زمانی کوتاه‌مدت چندان قابل اعتماد نیست. چرا؟ چون هر ویژگی برتری را می‌توان در دنیای امروز کپی کرد و برای فرار از قوانین حقوق مالکیت هم هزاران راه‌کار وجود دارد.

۳- مزیت رقابتی مبتنی بر برند: شاید فاجعه‌ای که فولکس‌واگن در بحران چند ماه اخیر خود با آن مواجه شد نشان‌گر آن بود که حتی یک برند قدیمی و برجسته هم نمی‌تواند تکیه‌گاهی آن‌چنانی برای یک شرکت در دنیای امروز باشد!

جای مزیت‌های رقابتی سنتی را در دنیای امروز “تجربه‌ی مشتری مطلوب” گرفته است. هر روشی که بتوانید با کمک آن این تجربه‌ی مشتری را برای مشتریان خود خلق و تقویت کنید، یک استراتژی به‌حساب می‌آید! و برای خلق این استراتژی بیش از هر چیزی به نوآوری و حس خوب نیروی انسانی‌تان نیاز دارید؛ همان‌هایی که در خط مقدم ارتباط با مشتری شما قرار دارند و همان‌هایی که محصول / خدمت / کسب‌وکار شما را به‌تر می‌کنند و توسعه می‌دهند. نیروی انسانی تنها منبعی است که تمام و کمال در اختیار سازمان شما است و رقبای شما نمی‌توانند از آن تقلید کنند!

اما امروز مدیران بیش از هر زمان دیگری در تعامل با نیروی انسانی و ره‌بری آن‌‌ها با چالش مواجه‌اند. جلب رضایت نیروی انسانی شاید جدی‌ترین چالش‌ پیش روی مدیران  باشد؛ اما فراتر از آن به‌نظر می‌رسد آن‌چه دومنک اشاره کرده ـ یعنی وجهه‌ی مناسب و قدرت اثرگذاری ـ که می‌توان آن را هم‌معنای “قدرت بالا در ره‌بری سازمانی” دانست، در دنیای امروز برای مدیران تبدیل به یک ضرورتِ طبیعی (!) برای موفقیت سازمان شده است. خبر خوب این است که این مهارت بیش از هر زمان دیگری قابل یادگیری و آموزش است؛ البته به‌ این شرط که اجرای آموخته‌ها در عمل از یاد مدیران نرود!

دوست داشتم!
۲

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۲۰۲): دریا شود آن رود که پیوسته روان است …

“ما برای تفریح به فرانسه نمی‌رویم. ما برای فتح جام به این مسابقات می‌رویم. باید جاه‌طلب باشید و مشخصا برای کسب موفقیت به مقداری شانس هم احتیاج دارید؛ اما امیدواریم که باعث دردسر تیم‌های بزرگ شویم.” (گرث بیل درباره‌ی حضور تیم ملی ولز در جام ملت‌های اروپای ۲۰۱۶ فرانسه؛ این‌جا)

در مواجهه با یک رقابت بزرگ، بسیاری از ما هدف‌گذاری‌مان را براساس تصویری که از توان‌مندی‌های‌‌مان داریم انجام می‌دهیم و نتیجه‌ی آن شکست در رقابت است. چرا؟ حداقل به سه دلیل زیر:

۱- معمولا ارزیابی درستی از توان‌مندی‌مان نداریم و خودمان را دست کم می‌گیریم (مخصوصا وقتی که رقبای بزرگی داشته باشیم!) و البته اسم این کار را هم واقع‌بینی می‌گذاریم!

۲- در رقابت آن‌چه مهم است تناسب میان توان‌مندی‌های دو طرف است. در واقع معنای آن‌چه از آن به “مزیت نسبی” یاد می‌شود، همین است.

۳- نقش شانس هیچ‌وقت نباید نادیده گرفته شود! خبر خوب این است که شانس، بیش از هر کسی یار افرادی است که برای رسیدن به رؤیای‌شان تمامی تلاش‌شان را می‌کنند.

ما معمولا از ترسِ شکست در رقابت، اهداف بزرگی را برای خودمان ترسیم نمی‌کنیم. نتیجه؟ گرفتار شدن در چرخه‌ی اهداف و بردهای کوچک و دل‌خوش شدن به متوسط‌ها و فراموش کردن این‌که جایگاه واقعی ما می‌تواند تا کجا باشد. اما واقعیت این است که شما اول باید به‌اندازه‌ی کافی ببازید تا راه نباختن را کشف کنید و پس از آن به‌دنبال یافتن راهِ برنده شدن باشید. بارها دیده‌ام که افرادی با توان‌مندی‌های بالا از ترسِ دردِ باختن، رؤیاهای بزرگ‌شان را به فراموشی سپرده‌اند و در مقابل، انسان‌هایی با توان‌مندی شاید پایین‌تر، تنها به این دلیل که از باختن نمی‌ترسیدند به موفقیت‌های بسیاری دست یافته‌اند. شاید در زمان تصمیم‌گیری برای جنگیدن برای تحقق رؤیاهای‌‌مان مثل جیم وولفنزون اولین سؤال‌مان این باشد که: «آیا ارزش ریسک‌اش را دارد؟» تجربه نشان می‌دهد که پاسخ به این سؤال تنها زمانی مثبت خواهد بود که تمام وجودمان معطوف و مشتاق تحقق آن رؤیای‌ بزرگ باشد. آن‌گاه است که می‌شود حرف از این کلیشه‌‌ پیش کشید که: «یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت!»

امروز بیش از هر زمان دیگری عمیقا باور دارم که رسیدن به بزرگ‌ترین و دوردست‌ترین رؤیاهای زندگی بیش از هر چیزی نیازمند داشتن “صبر لازم در برابر سختی‌ها” است. پایان این مسیر همانی است که ه.ا. سایه‌ی بزرگ در شعر معروف‌ش از آن سخن می‌گوید:

گر مرد رهی، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن، هنرِ‌ گامِ زمان است
آبی که برآسود، زمینش بخورد زود / دریا شود آن رود که پیوست روان است …

دوست داشتم!
۲

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۲۰۱): خشت و آینه

“نویل از من مشورت خواست، او به خانه‌ام آمد و با من صحبت کرد، به نویل گفتم: “نسبت به خودت مطمئن باش، نسبت به باور و عقایدت نیز ایمان داشته باش. درست مثل زمان بازیگری‌ات که باعث شد هیچگاه پا پس نکشی!” فکر می‌کنم این صحبت‌ها به او کمک خواهد کرد.” (سر الکس فرگوسن؛ این‌جا)

نویل در دوران بازیگری‌ش هیچ‌وقت جزو ستاره‌های درخشان فوتبال نبود و شاید تنها او را برای سطح بازی همیشه ثابت‌ و بدون بالا و پایین‌ش و جاه‌طلبی و انگیزه‌ی بالای‌ش که در فریادهای‌ش نمود پیدا می‌کرد، به‌یاد بیاوریم (هر چند شخصا گری نویل را با گل به خودی درخشان‌اش در یک بازی ملی که با پاس رو به‌عقب او و ناتوانی دیوید جیمز در کنترل توپ به‌یاد می‌آورم!)

یکی از ایده‌های فرگوسن بزرگ در دوران مربی‌گری‌ش این بود که هیچ بازیکنی نباید از سرمربی تیم بزرگ‌تر باشد. شاید حال و روز امروز من‌یونایتد و البته این‌که از کلاس درس فرگی نهایتا مربیان متوسطی مثل: “مارک هیوز” بیرون آمدند، نشانی از این باشد که این ایده‌ی مدیریتی فرگی چه پیامدهایی در بلندمدت دارد (و البته در تضاد با مباحث مدیریت استعداد است که این روزها زیاد آن‌ها را می‌شنویم.) بنابراین زمانی این مصاحبه را خواندم با خودم فکر کردم احتمالا فرگی بزرگ در پایان مکالمه لبخندی به‌سبک خودش تحویل نویل داده و گفته: “یه روزی به این نتیجه می‌رسی که تو همونی هستی که فکر می‌کنی و تازه اون روز می‌فهمی اونی هستی که من خواستم!”

اما در هر حال حرف‌های فرگی به‌ترین نصیحت یکی از بزرگ‌ترین مربیان تاریخ به مربی جوانی بوده که تازه در آغاز راه‌ش قرار دارد. پیرمرد آینه‌ای بوده که خلاصه‌ی نوشته‌های روی لوح خشتی زندگی را برای همه‌ی ما خلاصه کرده است: در هر کاری که آغاز می‌کنی مسیر طولانی پیش روی‌ تو مسیری است که با انتخاب‌های درست و نادرست، تلاش‌ها و انفعال‌های‌‌ت، افکار و ایده‌های‌ت، امیدها و ناامیدی‌های‌ت و بیش از هر چیزی با اعتماد به‌ خودت ساخته می‌شود.

دوست داشتم!
۲

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۲۰۰): سه کلید اصلی قفل “تمرکز” در زندگی

برای این‌که ثبات لازم را برای خودم و برای بازی‌های بایرن به دست آورم، حسابی وقت می‌گذارم و کار می‌کنم. اولین کاری که کردم این بود که خودم را تحت فشار قرار ندهم. این از هر چیزی مهم‌تر است. و گر نه ممکن است مثلا مثل تشنجی‌ها قاطی کنم! به‌جز آن زمانی رسید که شروع کردم تا حدودی خودم در زمین مربی خودم باشم. بنابراین عادت کردم که هرگز تعقیب توپ را از دست ندهم و هرجا می‌رود حواسم باشد. در ضمن با خودم هم حرف می‌زنم! این ترفند کمکم می‌کند هشیار و متمرکز بمانم.” (ژروم بواتنگ؛ این‌جا)

پیش از این بارها درباره‌‌ی این‌که مهم‌ترین راز و راه موفقیت، حفظ ثبات در طول مسیرِ رفتن تا رسیدن است بارها در گزاره‌ها نوشته‌ام. ژروم بواتنگ شاید مثال جالبی در این زمینه باشد. شاید از نظر استعداد فوتبالی او با برادرش کوین بواتنگ قابل مقایسه نباشد؛ اما برای کشف اهمیت ثبات در موفقیت تنها کافی است افتخارات ژروم را با افتخارات کوین مقایسه کنید! حفظ ثبات نیازمند داشتن تمرکز است و چه کسی است که نداند ایجاد و حفظ تمرکز در زندگی و کار تا چه اندازه دشوارند! خبر خوب این است که “تمرکز” راه‌هایی هم دارد که با تمرین می‌توانیم آن‌ها را یاد و به‌کار بگیریم. ژروم بواتنگ در مصاحبه‌ی خود به سه کلید اصلی در ایجاد تمرکز اشاره کرده است:

۱- مدیریت احساسات: باید تلاش کنیم تا حد امکان خود را در موقعیت‌های سخت قرار ندهیم. واقعیت این است که بسیاری از ما خودمان خود را در معرض موقعیت‌هایی قرار می‌دهیم که روح ما را خراش می‌دهد و از نظر روانی تحت فشارمان قرار می‌دهد. البته همیشه اتفاقات بد و آدم‌های منفی هم بر سر راه ما قرار می‌گیرند؛ اما خود ما هم در رنج کشیدن‌های‌مان کم‌تقصیر نیستیم. مثال: مدتی است که تصمیم گرفتم فعالیت‌م را در شبکه‌های اجتماعی تا حد امکان محدود کنم و نتیجه این‌که بسیاری از ناراحتی‌های روزمره‌ام از تفکر و گفتار و رفتار دیگران از بین رفته‌اند! البته در کنار آن لازم است یاد بگیریم احساسات بد و منفی و استرس را هم کنترل کنیم و یاد بگیریم چطور به نقطه‌ی آرامش‌مان باز گردیم.

۲- دیدن تصویر بزرگ‌تر: وقتی به یک بازه‌ی زمانی بلندمدت از زندگی نگاه می‌کنم می‌بینم که حسرت‌های‌ امروزم در مورد اتلاف وقت و انرژی در گذشته چقدر وابسته به فراموش کردن آینده و دم‌خوش‌بینی هستند. بارها و بارها توانایی پایین من در مدیریت احساسات باعث شده‌اند تا تصویر بزرگ‌تر را آگاهانه فراموش کنم و برای فرار از استرس و اندوه، به لذت‌های لحظه‌ای برآمده از بطالت روی بیاورم. شاید اگر می‌توانستم با مداومت بیش‌تری به زندگی با نگاه بلندمدت می‌پرداختم خیلی از فرصت‌های بزرگ‌ زندگی‌ام را از دست نمی‌دادم …

۳- گفتگو با خود: خیلی از ما هر چقدر برای گفتگو و تعامل با دیگران وقت داریم، برای خودمان زمانی نمی‌گذاریم. برای خیلی از ما انرژی و شور زندگی وابستگی کاملی به اتفاقات و آدم‌های دنیای بیرونی‌مان دارد. ما شور درونی و ترس‌های‌مان را فراموش می‌کنیم؛ چون آمادگی مواجهه‌ی صادقانه با واقعیت وجودی خودمان را نداریم. و همین است که روز به‌روز بیش‌تر از قبل با خودمان بیگانه می‌شویم و برای فرار از خودمان، به دیگران پناه می‌بریم؛ دیگرانی که شاید خیلی از آن‌ها بیش‌تر از ما گرفتار فرار از خود باشند … سال‌ها پیش دوستی اهمیت “گفتگو با خود” را به من گوشزد کرد و از آن زمان، هر روز زمانی را به حرف زدن با خودم می‌گذرانم تا بتوانم خودم را بیش‌تر بشناسم، از رؤیاها و شور درونی‌ام برای مقابله با دنیای تلخ بیرونی انرژی بگیرم و ترس‌ها و ناتوانی‌های‌م را کشف و تا حد امکان مدیریت کنم.

فرایند رسیدن به تمرکز چندان پیچیده نیست؛ اگر چه فرایندی سخت و طولانی است: با مدیریت احساسات، درونی آرام‌تر خواهیم داشت، با دیدن تصویر بزرگ‌تر به راه می‌افتیم و با گفتگو با خود، حرکت‌مان را در مسیر تعالی و رسیدن به رؤیاها تنظیم می‌کنیم. معنای تمرکز در زندگی چیزی جز “حفظ آرامش در مسیر سنگلاخ حرکت به‌سوی رؤیاها” نیست!

دوست داشتم!
۴

لینک‌های هفته (۲۶۹)

پیش از شروع:

  1. برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها را در فیدخوان‌تان (اینوریدر به‌یاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
  2. لینک‌ مطالبی که توصیه می‌کنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند. ضمنا لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم.
  3. اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینه‌ی مهارت‌های کار حرفه‌ای و هم‌چنین لینک‌های منتخب کار حرفه‌ای در ایمیل‌تان هستید، در راه‌کاو عضو شوید!
  4. می‌توانید گزیده‌ی به‌ترین مطالب در حوزه‌ی شایستگی‌های کسب و کار و کار حرفه‌ای را به هر دو زبان فارسی و انگلیسی در مجله‌های فلیپ‌بوردی گزاره‌ها هر روز مطالعه کنید: فارسی: کسب و کار رقابت‌پذیر: شایستگی‌های بردن! / متخصص حرفه‌ای و انگلیسی: Competitive Business: Winning Competencies! / Professional Expert
  5. من مسئولیتی در مورد کپی‌کاری محتوا در سایت‌های مورد مطالعه‌ام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسنده‌ی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراض‌تان را برای‌م بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذف‌ش کنم.

زندگی، سلامت و کار حرفه‌ای:

۸ شخصیت سمی که باید از زندگی خود حذف کنید ـ دیجیاتو

داستان این چند خط کد را بنویسید ـ شبکه

مدیرخود باشید

چگونه در زندگی به استقلال مالی برسیم؟

۵ روش برای ایجاد توازن بیشتر بین کار و زندگی | شبکه

مدیریت کسب‌وکار:

گفتگوی متفاوت با پروفسور ونگر: اعداد و ارقام گاهی فریب‌تان می‌دهند (درس‌هایی از فوتبال برای کسب‌وکار!)

۴ درس کسب‌وکار که از دست‌فروشان باید‌ آموخت

۵ راه‌حل برای ایجاد محیطی مورد اعتماد در کار

۱۰ روندی که نحوه‌ی مدیریت بر محیط کار را در سال ۲۰۱۶ تغییر خواهند داد ـ دیجیاتو

درس‌هایی از نحوه مدیریت بحران در خطوط هوایی مالزی رمز بقا پس از فاجعه

تجاری‌سازی و تحلیل و توسعه‌ی کسب‌وکار:

رقابت در قیمت‌گذاری ـ دیتا پارتنرز

۱۰ راه قدرتمند برای ایجاد نظم در فرآیند تولید درآمد

راه‌هایی برای کاهش شکست نوآوری در سازمان

بزرگان عرصه کسب‌وکار برای بزرگ شدن چه کرده‌اند؟

دنیای چابک – مقدمه ای بر Disciplined Agile Delivery

اقتصاد، تأمین مالی و سرمایه‌گذاری:

چشم‌انداز آینده‌ی اقتصاد ایران ۲۰۱۶ (تحلیل پروفسور ادیبی را حتما بخوانید.)

گزارش تحلیلی اکونومیست از آینده اقتصاد ایران و جهان/ سال آینده تورم ایران چند درصد است؟

خطای تشخیص در چرخه مسکن

اقتصاد آنلاین – فرصت‌ها و تهدیدهای نظام‌ بانکی در پساتحریم

فناوری، رسانه‌های اجتماعی و بازاریابی دیجیتال:

بازاریابی محتوایی و دروغ‌هایش (رضا قربانی؛ مدیر رسانه) (رضا بعد از مدت‌ها دوباره نوشتن را آغاز کرده. توصیه می‌کنم نوشته‌های رضا را دنبال کنید.)

روند سرمایه‌گذاری در بازاریابی محتوا

مهم‌ترین روندهای بازاریابی محتوایی در سال ۲۰۱۵ ـ دیجیاتو

چرا ۲۰۱۵، سال ایموجی است؟

دوست داشتم!
۱

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۹۹): مُشک هم‌چنان آن است که خود ببوید!

“وقتی ده‌خیا آمد بنا به‌دلایلی عده‌ای فکر می‌کردند که سر الکس فرگوسن خرید اشتباهی انجام داده است. او جوان ۱۹ ساله‌ای را انتخاب کرده بود که اصلا شبیه دروازه‌بان‌ها نبود. روزنامه‌ها هر روز می‌نوشتند که چقدر دروازه‌بان بدی است؛ ولی بعد از تنها شش ماه دیگر هیچ کس راجع به عملکرد ضعیف وی صحبت نمی‌کرد. او منچستریونایتد را در کورس قهرمانی نگه داشت. پشت سر گذاشتن آن دوران سخت قدرت ذهن وی را نشان می‌دهد. تنها مشکل این است که وقتی یک دروازه بان هر هفته بهترین بازیکن میدان می‌شود یعنی مشکلاتی در تیم وجود دارد.” (پیتر اشمایکل؛ این‌جا)

مهم این نیست که دیگران در مورد شما چه می‌گویند و حتی چه فکر می‌کنند. عملکرد شما در میدان واقعی کار است که حرفِ آخر را در مورد توانایی‌ها و شایستگی‌های شما خواهد زد. پس به‌جای گوش دادن به حرف دیگران و غصه خوردن، روی به‌بود عمل‌کردتان متمرکز شوید!

دوست داشتم!
۴

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۹۸): سه گام ساده برای اجرای استراتژی جایگاه‌یابی

موقعی که من از این‌جا رفتم کم‌تر کسی با اتلتیکو آشنا بود و من باید به همه توضیح می‌دادم که اتلتیکو چگونه باشگاهی است؛ ولی الان همه این باشگاه را می‌شناسند. نقش سیمئونه در این مورد بسیار زیاد است. البته تیم رشدش را قبل از بازگشت سیمئونه آغاز کرد و در لیگ اروپا و سوپر کاپ به قهرمانی رسید. آن‌ها به مرحله‌ای که قبلا تیم‌هایی مثل والنسیا و سویا به آن رسیده بودند دست یافتند ولی آن تیم‌ها یک‌باره ناپدید شدند. نکته‌ای که سیمئونه در آن موفق عمل کرده حفظ آن روند بوده است. اتلتیکو با هدایت سیمئونه توانست به موفقیتش ادامه بدهد و در لالیگا و کوپا دل‌ری به موفقیت برسد و البته نایب قهرمان اروپا هم بشود.” (فرناندو تورس؛ این‌جا)

“جایگاه‌یابی” (Positioning) یکی از مباحث ابتدایی علم بازاریابی است. مفهوم جایگاه‌یابی اصلا پیچیده نیست: منظور از آن جایگاه “ارزش ادراکی” کسب‌وکار در ذهن مشتری در مقایسه با سایر کسب‌وکارها است. توضیح این‌که مشتریان برای خریدن از یک کسب‌وکار یا برند، براساس ارزش ادراکی خود نسبت به آن کسب‌وکار یا برند تصمیم‌گیری می‌کنند. همان‌طور که قبلا در گزاره‌ها نوشته‌ام: “از نگاه استراتژیک برداشت مشتری از “ارزش” محصول یا خدمت را “ارزش ادراکی” می‌گوییم. ارزش ادراکی از هر دو عامل منطق و احساس تشکیل شده است. بخش منطقی ماجرا همان ۸۰ درصد ادراک مشابه میان افراد مختلف در تحلیل ارزش محصول است و بخش احساسی هم ۲۰ درصد باقی‌مانده. اما ماجرا وقتی جالب می‌شود که توجه کنیم در اغلب موارد احساس بر منطق برتری دارد و در نتیجه اگر بتوانیم مشتری را از نظر احساسی مجذوب کنیم، دیگر نیازی به متقاعد کردن او برای خرید نداریم.” جایگاه‌یابی به‌دنبال تأثیرگذاری حسی و منطقی بر ذهن مشتری برای انتخاب ما در برابر رقبا است.

دنیای جذاب فوتبال شاید بیش از هر حوزه‌ی دیگری با موضوع جایگاه‌یابی برندها در ذهن مشتری ـ یعنی هواداران ـ درگیر باشد. باشگاه‌های فوتبال در واقع با فروش برندشان به هواداران و خلق ارزش مشتری در قالب لذت و سرگرمی از یک سو و حس تعلق داشتن به یک جامعه‌ی پرافتخار از سوی دیگر، از آن‌ها به روش مستقیم (فروش بلیط و محصولات باشگاه، دریافت حق عضویت باشگاه و ..) یا غیرمستقیم (حق پخش تلویزیونی، مبالغ پرداختی اسپانسرها، کسب‌وکارهای مشترک و …) درآمدزایی می‌کنند. هر چقدر برند باشگاه بزرگ‌تر باشد (= هر چقدر تعداد مشتریان باشگاه بیش‌تر باشد) باشگاه گزینه‌های متنوع‌تری را برای درآمدزایی هر چه بیش‌تر مقابل خود می‌بیند. اما ساختن یک برند جذاب و پایدار در دنیایی که بزرگ‌ترین باشگاه‌های آن قدمتی بیش از یک قرن دارند، نیازمند داشتن استراتژی جایگاه‌یابی مشخصی است. این استراتژی جایگاه‌یابی یا باید مثل باشگاه‌هایی مثل پاریسن‌ژرمن و منچستر سیتی و حتی چلسی با تزریق مقادیر هنگفتی پول به‌سرعت اجرا شود (که البته ریسک بالایی هم دارد و تجربه‌ نشان داده باز هم به‌راحتی امکان‌پذیر نیست) یا این‌که به‌صورت تدریجی و گام به گام ساخته شود. اتلتیکو مادرید اگر چه باشگاه کوچکی در فوتبال اسپانیا و حتی اروپا نیست؛ اما بعد از سال‌ها افول برای بازگشت به جمع غول‌های اروپا روش دوم را انتخاب کرد و جالب است که این انتخاب هم‌زمان با حضور مربی جذابی به‌نام دیه‌گو سیمئونه در این باشگاه هم‌زمان شد.

جالب است که فرناندو تورس ـ که تجربه‌ی بازی در باشگاهی با استراتژی جایگاه‌یابی مبتنی بر بودجه‌های هنگفت (یعنی چلسی) را دارد ـ در حرف‌های‌ش استراتژی جایگاه‌یابی اتلتیکو مادرید را در قالب چند گام ساده به‌خوبی تشریح کرده است:

۱- فلسفه‌ی رقابتی و ارزش برند خود را تعریف کنید: اتلتیکو مادرید امروز باشگاهی است با فلسفه‌ی رقابتی مبتنی بر “همه برای یک تیم” که سخت‌کوشانه و تا خرین لحظه برای پیروز می‌جنگد. حالا کسانی که فوتبال درگیرانه و رقابتی (و البته غیراتوبوسی!) را می‌پسندند، گزینه‌ی جذابی برای هواداری دارند!

۲- جایگاه برند خود را تعیین کنید: فوتبال به ما نشان می‌دهد که سه انتخاب اصلی برای جایگاه برندها در بازار بیش‌تر وجود ندارد:

الف ـ ره‌بران بازار (سه یا چهار تیم اول در لیگی مثل لالیگا که به لیگ قهرمانان می‌رسند)؛

ب ـ میانه‌ی بازار (تیم‌های رده‌های سوم تا ششم یا هفتم که به لیگ اروپا می‌رسند)؛

ج ـ کف بازار (تیم‌هایی که برای بقا در لیگ می‌جنگند!)

اتلتیکو مادرید در مقایسه با ره‌بران بازار و با درک این‌که از نظر مالی و توان جذب بازیکنان بزرگ ـ حداقل در سال‌های اول بازسازی برند خود ـ نمی‌تواند جایگاه اول را به‌دست بیاورد، خود را ابتدا در میانه‌ی بازار تعریف کرد تا سپس به‌تدریج به‌سوی جایگاه غول‌ها حمله کند!

۳- جایگاه برند خود را تثبیت کنید و سپس به جایگاه بالاتر حمله کنید: اما هدف‌گذاری جایگاه برند این باشگاه بعد از چند سال حضور در لیگ اروپا و دو قهرمانی پی در پی در این رقابت‌ها هم‌زمان با آمدن دیه‌گو سیمئونه کم‌کم معطوف به نزدیک شدن به جایگاه دو غول بی‌رقیب اسپانیا و حتی بزرگان اروپا شد. نقطه‌ی اوج موفقیت باشگاه در این جایگاه‌یابی جدید، کسب مقام قهرمانی اتلتیکو در لالیگا و نایب‌قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا در فصل ۱۴-۲۰۱۳ بود. حالا اتلتیکو مادرید در جایگاه غول سوم اسپانیا و یکی از برندهای برتر باشگاهی در فوتبال اروپا تثبیت شده است.

این سه گام اگر چه ساده به‌نظر می‌رسند اما با بررسی موارد دیگری از سایر باشگاه‌های فوتبال که برای دستیابی به موقعیت کنونی اتلتیکو مادرید خیز برداشتند اما جز جرقه‌های مقطعی موفقیت چندانی به‌دست نیاورده‌اند، می‌توان دریافت که اجرای آن در عمل تا چه اندازه دشوار است. فقط اشاره می‌کنم که وضعیت باشگاه‌هایی مثل تاتنهام در لیگ برتر انگلیس، ولفسبورگ در بوندس‌لیگا و لاتزیو در فوتبال ایتالیا را در یک دهه‌ی اخیر بررسی کنید تا متوجه بزرگی کاری که مسئولان و مدیران اتلتیکو مادرید با موفقیت به سرانجام رسانده‌اند شوید.

دوست داشتم!
۳

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۹۷): معیار موفقیت؟ رضایت درونی

“من تلاش می‌کنم که بازی خودم را انجام دهم و شرایط سختی برای بازیکنان حریف ایجاد کرده و فرصت‌های خوبی برای هم‌تیمی‌های‌م خلق کنم. من هیچ وقت به این فکر نمی‌کنم که خودم را زمین بیندازم تا برتری و امتیاز بگیرم … از این‌که اسمم در لیست نامزدهای توپ طلا قرار بگیرد خوشحال می‌شوم؛ ولی مهم‌ترین چیز این است که خودت درمورد خودت چطور فکر می‌کنی.” (زلاتان ایبراهیموویچ؛ این‌جا)

آن جمله‌ی آخر چقدر دل‌نشین است: آن‌قدر که می‌توانی تلاش کن و سپس بگذار وجدان‌ت در مورد موفقیت‌ت قضاوت کند …

دوست داشتم!
۲

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۹۶): حفظ ثبات در ناامیدی، راه موفقیت

“روی من هم مثل همه‌ی مربیان فشار زیادی وجود دارد. من می‌خواهم بازی‌های فوتبال را ببرم و شکست مقابل موناکو ناامیدی بزرگی بود؛ ولی این بخشی از ورزش فوتبال است. درست است که در ۴ سال اخیر نتوانستیم به مرحله یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان برسیم و برای همین شکست مقابل موناکو این‌قدر ناامیدکننده بود. در آن شب همه چیز به ضرر ما پیش رفت. بعد از چنین شکستی طبیعتا مورد انتقاد زیادی قرار می‌گیرید.

شما در زندگی‌تان بالا و پایین‌هایی را تجربه می‌کنید و در نهایت میزان موفقیت شما براساس این‌که در واکنش نشان دادن به ناامیدی‌های زندگی‌تان چه اندازه ثبات داشتید، ارزیابی می‌شود.” (آرسن ونگر؛ این‌جا)

آرسن ونگر یکی از آخرین بازمانده‌های نسل مربیان درخشان و حالا سپیدمویی است که فوتبال را با آن‌ها شناختیم. مربیانی که برخلاف بسیاری از مربیان امروزی، فلسفه‌ و زیبایی فوتبال برای‌شان نسبت به نتیجه‌گیری در اولویت بود. آرسنالِ استاد ونگر همواره بابت نتیجه‌گرا نبودن متهم بوده است؛ اما شاید کم‌تر کسی باشد که از فوتبال زیبای این تیم با بازیکنان جوانی که اغلب آن‌ها در سال‌های بعدتر جزو به‌ترین بازیکنان دنیا شدند، لذت نبرد.

جملات بالا را ونگر پس از شکست خوردن از موناکو در مرحله‌ی یک هشتم نهایی لیگ قهرمانان اروپای فصل پیش برابر تیم شگفتی‌ساز موناکو بیان کرده است. جمله‌ی آخر که پررنگ‌ کرده‌ام از آن جملاتی است که می‌شود در موردش بسیار نوشت. خلاصه این‌که شکست، ناامیدی را به‌دنبال دارد و این ناامیدی باعث دست کشیدن از رؤیاهای‌شان و تسلیم شدن در برابر سختی‌ها و چالش‌ها می‌شود. شخصا خیلی وقت‌ها در لحظات سخت زندگی که از خودم پرسیده‌ام آیا ادامه دادن به این مسیر سنگلاخ، ارزش‌اش را دارد؟ و آن‌گاه با این سؤال مواجه شده‌ام که آیا به هدف‌های زندگی‌ات ایمان داری؟ و دوباره‌ شروع کرده‌ام!

معنای “ثبات در ناامیدی” که آرسن ونگر بزرگ از آن نام می‌برد همین است؛ این‌که هرگز نباید فراموش کنیم که امید، آخرین چیزی است که می‌میرد!

دوست داشتم!
۱

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۹۵): سه اصل کلیدی در طراحی فلسفه‌ی مدیریتی اثربخش

“مویس سعی داشت که یک سبک خاص را پیاده کند؛ ولی هیچ‌وقت مشخص نشد که این سبک و روش دقیقا چی است. در نهایت یک جو منفی ایجاد شد. زمان فرگی جو همیشه مثبت بود. به‌آرامی بازیکن‌ها را از دست داد. من از بازی زیر نظر وی لذت نبردم. تاکتیک‌های مویس اغلب به سردرگمی و افکار منفی منتهی می‌شد. همیشه تاکتیک‌ها درباره‌ی متوقف کردن حریف بود. ما برای نباختن به زمین می‌رفتیم. او روحیه‌ی یک باشگاه کوچک را به الدترافورد آورد. بزرگ‌ترین سردرگمی در مورد نحوه‌ی کار کردن ما با توپ بود. اغلب می‌گفت که توپ‌های بلند ارسال کنیم. بعضی بازیکن‌ها احساس می‌کردند که به‌اندازه‌ی کل دوران بازی‌شان توپ بلند ارسال کردند. بعضی وقت‌ها تاکتیک اصلی ما ارسال توپ‌های بلند و سانتر از جناحین بود. آبروریزی بود. در بازی خانگی جلوی فولهام ۸۱ سانتر داشتیم. من فکر می کردم که چرا ما این کار را می‌کنیم؟ اندی کارول که برای ما بازی نمی‌کند. کل سبک کاری‌ش برای ما بیگانه بود. بقیه‌ی اوقات خواهان پاس‌های کوتاه زیاد بود: «امروز می‌خوام ۶۰۰ پاس بدید. هفته‌ی پیش فقط ۴۰۰ تا پاس دادید.» کی اهمیت می‌دهد؟ من ترجیح می‌دهم که روی ۱۰ تا پاس، ۵ تا گل بزنم!” (ریو فردیناند در مورد دوران مربی‌گری مویس در من‌یونایتد؛ این‌جا)

پیش از این درباره‌ی اهمیت طراحی و اجرای یک فلسفه‌ی رقابتی و مدیریتی اثربخش توسط مدیران در سازمان‌ها نوشته‌ام. جالب این‌که مثال مورد بررسی در این مورد، لوئیس فن‌خال بود که پس از مویس سرمربی منچستر یونایتد شد. حالا با خواندن حرف‌های جالب ریو فردیناند در مورد دوران حضور مویس در الدترافورد بیش از هر چیزی می‌توان به این باور رسید که چالش اصلی من‌یونایتد در دوران پسافرگی بیش از هر چیز شکل‌دهی به یک فلسفه‌ی رقابتی جدید است. چیزی که مویس نتوانست از پسِ آن برآید و حالا توسط فن‌خال در حال ساخته شدن است تا بعد از آن تیم (احتمالا) به‌دست “گیگز”ی برای شروع یک دوران جدید طولانی حضور یک مربی در “تئاتر رؤیاها” سپرده شود.

حرف‌های فردیناند برای من از این جهت جالب است که شرح کاملی از مشکلاتی را ارائه می‌دهد که نداشتن یک فلسفه‌ی مدیریتی مشخص بر سر سازمان می‌آورد. با بررسی این مشکلات به سه اصل کلیدی زیر برای موفقیت در طراحی و اجرای فلسفه‌ی رقابتی مشخص می‌رسیم:

۱- اصول فلسفه‌ی رقابتی‌تان پیش از آغاز کارتان در سازمان مشخص کنید: فردیناند می‌گوید که مویس می‌دانست سبک خاصی باید داشته باشد؛ اما حتی خودش هم نمی‌دانست که این سبک خاص چیست! مویس تلاش می‌کرد با آزمون و خطا این فلسفه را در میدان عمل شکل دهد؛ کاری که نشدنی است!

۲- فلسفه‌ی رقابتی‌تان را براساس شایستگی‌های تیم و تاریخ‌چه‌ی سازمان مورد نظر و البته دانش و تجربه‌ی خود شکل دهید: از حرف‌های فردیناند برمی‌آید که مویس تلاش کرده بود تا فلسفه‌ی جدید من‌یونایتد را براساس تجربه‌اش در تیم اورتون شکل دهد که از هر لحاظ با تیم بزرگی مثل من‌یونایتد متفاوت بوده است. دانش و تجربه‌ی مدیر برای طراحی یک فلسفه‌ی رقابتی جدید حتما به‌کار می‌آیند؛ اما زیر و رو کردن ماهیت کاری سازمان بدون تغییر در افکار و ابزار تقریبا نشدنی است‌ (فراموش نکنید که مویس هیچ خرید بزرگی هم انجام نداد!)

۳- فلسفه‌ی رقابتی باید در ذهن و قلب کارکنان ثبت شود: بازیکنان من‌یونایتد در هر تمرین و در هر بازی با روش جدیدی از بازی مواجه می‌شدند و واقعا نمی‌دانستند که تیم قرار است چگونه بازی کند. وقتی ثبات در ذهن مدیر وجود نداشته باشد و خود مدیر هم نداند که از کارکنان‌اش چه می‌خواهد، نباید انتظار داشت که سازمان هم بتواند مسیر مشخصی و باثباتی را به‌سوی موفقیت طی کند.

در دوران امروز شاید کم‌تر مدیر و پژوهش‌گر عرصه‌ی مدیریت در اهمیت وجود فلسفه‌ی رقابتی و مدیریتی روشن و اثربخش برای موفقیت سازمان تردید داشته باشد. به‌تر آن‌که از تعاریف بگذریم و قدم در راه پرخطر اجرا بگذاریم! خوب است که به‌عنوان مدیر یک سازمان، یک شرکت و حتی یک واحد سازمانی همین امروز شکل‌دهی فلسفه‌ی مدیریتی خود و تلاش برای اجرای آن را آغاز کنید.

دوست داشتم!
۳
خروج از نسخه موبایل