“در هفتههای اخیر بارها در مورد آخرین شانس من صحبت شده که حساب آن از دستم در رفته است. یک رئیس فوق العاده تنها براساس جامهایی که به دست میآورید، [شما را] قضاوت نمیکند؛ بلکه در زمان مناسب آنچه را که باید بگوید، به زبان میآورد. او به ما آرامش و اعتماد به نفس داد و با این شرایط، شما بهتر کار میکنید.” (سینیشا میهایلوویچ؛ اینجا)
بگذریم از اینکه سینیشا میهایلوویچ (قاتل آن تیم درخشان ما در بازی ایران ـ یووگوسلاوی در جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه) دست آخر هم آخرین شانسش را از دست داد و اخراج شد و البته از این هم بگذریم که تعاریفش چقدر با سبک مدیریتی برلوسکونی در میلان تطابق دارد؛ اما آن قسمتی که پررنگ کردهام بدون هیچ توضیح اضافی یکی از مهمترین اصول مدیریتی است که معمولا در بازیهای سیاسی (Organizational Politics) مرتبط با نظارت و ارزیابی عملکرد در سازمانها نادیده گرفته میشود. 🙂 شاید بد نباشد این گفته را چاپ کنیم و روی میزمان بگذاریم و هر روز یک بار به خودمان یادآوری کنیم که ارزیابی عملکرد بهمعنای زیر سؤال بردن همکاران و مچگیری نیست؛ بلکه ابزاری است که بهکمک آن ذهنها همسو و دلها همدل میشوند تا مسیرِ پیشرفت سازمان بهسوی اهدافش در کنار حرکتِ تکتک اعضای سازمان بهسوی اهداف شغلیشان ساخته شود و تسهیل شود.
“ممفیس باید تنها روی فوتبال تمرکز کند. مایهی تأسف خواهد بود اگر استعداد بازیکنی مثل ممفیس به خاطر مسائل جانبی هدر برود. باید کاری کند که مردم راجع به ممفیس فوتبالیست صحبت کنند. او باید انتقادات را قبول کند و به کارش برسد. بازیکن بزرگ نباید به آسانی راضی شود. اگر سه موقعیت بدست آورید و تنها یک گل بزنید، باید قبول کنید که عالی بازی نکردید. این در بالاترین سطح به اندازه کافی خوب نیست.” (رود گولیت؛ اینجا)
ممفیس در ابتدای فصل با هزار امید و آرزو به “تئاتر رؤیاها” آمده تا بار دیگر ثابت کند شمارهی ۷ منچستر یونایتد تا چه اندازه افسانهای است؛ اما در عمل نتوانست آنی باشد که باید! حالا رود گولیت ستارهی سابق فوتبال هلند ـ که همه با قیافهی عجیب و غریبش در زمان بازیگری و ابتدای دوران مربیگریش بهیاد میآوریم ـ به او یادآور شده که چطور میتواند به جواهری که همه به دنبال آن هستند تبدیل شود.
توصیههای گولیت در نوع خودشان جذاب هستند. گولیت در اینباره سخن میگوید که چگونه میتوانیم زمانی که پشت در قفل شدهی موفقیت حرفهای گرفتار شدهایم، این قفل سه کلیده را باز کنیم و راهمان را بهسوی آینده ادامه دهیم. سه کلید قفل بزرگ موفقیت حرفهای بهروایت گولیت عبارتند از:
۱- تمرکز روی تثبیت ذهنیت حرفهای: یکی از مشکلات اصلی ممفیس این است که تمرکز خودش را از فوتبال به چیزهای دیگر معطوف کرده. بارها و بارها خودروهای گرانقیمت ممفیس در این فصل جنجالآفرین شدهاند. گولیت توصیه میکند در درجهی اول تمرکزتان را روی حرفهای که به آن اشتغال دارید بگذارید. تمام فکر و ذهن شما باید معطوف حرفهتان باشد.
۲- ساختن برند شخصی: شما ممکن است متخصصترین فرد دنیا در حرفهی خودتان باشید؛ اما تا مخاطبان و مشتریان و همکارانتان شما را بهعنوان فردی حرفهای نشناسند، نباید منتظر هیچ اتفاق خارقالعادهای در زندگی حرفهایتان باشید!
۳- ارزیابی عملکرد: متأسفانه هنوز این قانون قدیمی که “دو صد گفته چون نیم کردار نیست!” در دنیایی که ریای حرفهای و اغراق تبدیل به یک اصل زندگی برای بسیاری از ما شده، برقرار است. بنابراین در کنار ساختن ذهنیت حرفهای برای خودتان و برند شخصی برای دیگران، تلاش کنید تا یاد گرفتن، کسب تجربه و هر روز بهتر شدن را جزو اولویتهای اصلی زندگیتان قرار دهید. حسابرسی و ارزیابی عملکرد خودتان فراموش نشود!
در طول سالیانی که بهعنوان کارمند و کارشناس و مشاور مشغول بهکار هستم متوجه این شدهام که تا چه اندازه مدیران نقش خود را در عملکرد نیروی انسانی نادیده میگیرند. فرض مدیران این است که: ما زیرساختهای مورد نیاز برای عملکرد اثربخش و بهرهور نیروی انسانیمان را فراهم میآوریم و کارها را به آنها تخصیص میدهیم. دیگر نوبت آنها است!
اما در عمل، داستانهای بسیاری از دنیای واقعی حکایت از این دارند که مدیران به بهانههای مختلف یا بهدلیل اشتباه در ایدههای مدیریتیشان، همین دو نقش را هم بهخوبی ایفا نمیکنند که اثر مستقیم آن در عملکرد نیروی انسانی پدیدار میشود. سه مثال زیر تنها نمونههایی از موارد واقعی است که شخصا مشاهده و تجربه کردهام:
۱- در سازمانی کار میکردم که همواره دوبارهکاری وظایف یکی از مسائل جدی پیش روی مدیران شرکت بود. کارها اشتباه انجام میشد و همه چیز به پای اشتباه کارفرما و نرمافزارهای مورد استفاده و … گذاشته میشد. همیشه تنها مشکلی که وجود داشت، ضعف کیفی نیروی انسانی شرکت ما بود! اما مدیرعامل و مدیران ارشد شرکت معتقد بودند اشتباه کردن، ذات کار این حوزه است و فرقی میان نیروی انسانی متخصص و غیرمتخصص نیست. “متخصصها هم روزی تازهکار بودند!” مانیفست جذب نیروی انسانی شرکت بود.
۲- در سازمانی مشاوره میدادم که با مشکل فروش مواجه بود. در بررسیهایی که انجام دادم متوجه شدم مدیرعامل شرکت معتقد است که فروش، وظیفهی نیروهای شرکت است. شرکت هیچگونه نظام ارزیابی عملکردی جز ارقام فروش نداشت و حتی در صورت تحقق ارقام فروش یا بالاتر رفتن از هدفگذاریها هم هیچ پاداشی برای نیروهای شرکتاش در نظر نمیگرفت، چون از نظر آقای مدیرعامل: “خب وظیفهشان همین است، کار خاصی انجام ندادند که!” البته نرسیدن به هدفها همیشه جریمه داشت. 🙂
۳- با مدیر برنامهریزی یکی از بزرگترین شرکتهای ایرانی یک روز شنبه صبح جلسه داشتیم. آقای مدیر ناآرام و خسته و عصبی بود. از او پرسیدم چه شده؟ گفت: “مدیرعامل پنجشنبه صبح از من گزارشی فوری خواست، به کارشناسم گفتم، نتوانست کار را تمام کند، مجبور شدم خودم تا دیروقت جمعه شب شرکت بمانم تا گزارش آماده شود.” و در ادامه: “البته این گزارش جزو گزارشهای روتینی است که باید تهیه کنیم؛ اما نمیدانم چرا هر بار تأخیر داریم.” بعد از جلسه با آقای مدیر با کارشناس ایشان جلسه داشتیم. چون کار ما تمرکز روی بهبود فرایندهای سازمان بود و دنبال حلقهی مفقودهی “فرایند برنامهریزی” بودیم از او پرسیدیم که مشکل از کجاست؟ جواب داد: “آماده کردن این گزارش کاری ندارد؛ اما مدیرم اینقدر کارهای مختلف بر سر من میریزد که وقت کافی برای آماده کردنش را ندارم!”
این سه مثال تنها نمونههایی از داستانهایی هستند که هر روز در شرکتها و سازمانهای ما رخ میدهند. کاش مدیران ما درک کنند که ایفای درست نقششان تا چه اندازه روی کیفیت و کمیت عملکرد همکاران آنها و اثربخشی و بهرهوری آنها تأثیر مستقیم دارد.
اما چگونه؟ پیشنهاد میکنم با همکارانتان گفتگو کنید و از آنها بازخورد بگیرید. میتوانید از تکنیک نمودار استخوان ماهی برای تحلیلهایتان استفاده کنید. سعی کنید بفهمید کجا خوب عمل میکنید و کجا نه. بعد از آن برای یادگیری و آموزش اصول مدیریت و تقویت نقاط قوت و پوشش نقاط ضعفتان برنامهریزی و اقدام کنید. این مجموعه فعالیتها را در دورههای زمانی مشخص هر (مثلاهر سه ماه یک بار) تکرار کنید و همزمان به بررسی تغییرات ایجاد شده در عملکرد همکارانتان بپردازید تا از اثربخشی این فرایند “مدیریت بر خود” مطمئن شوید.
فراموش نکنید که در هر شرایطی عملکرد نیروی انسانی شما، همان عملکرد شما بهعنوان مدیر مجموعه است!
فرقی نمیکند در یک سازمان مشغول کار باشید، دانشجو باشید یا در خانواده نقشی را برعهده داشته باشید. همه جا شما مشغول انجام کارهایی هستید که خروجیهایی دارند. عملکرد چیست؟ خروجی کار شما! و هر جا خروجی وجود داشته باشد بحث سنجش و ارزیابی آن هم پیش میآید: ارزیابی عملکرد، سنجش میزان فاصلهی این خروجیها است با هدفها و بایدها (وضعیت واقعی در برابر وضعیتی که باید به وجود میآمده.)
من اینجا خیلی با روش سنجش عملکرد کاری ندارم. میخواهم به شما نشان بدهم که عملکرد از چه اجزایی تشکیل میشود تا بتوانید با تغییر آنها، عملکرد خودتان را بهبود بخشید. اینجا ما سه فرمول ساده داریم:
عملکرد = توانایی × انگیزش (به معنای تلاش)
در این فرمول داریم:
توانایی = استعداد × آموزش × منابع
انگیزش = تمایل × تعهد
جالب است که از اجزای عملکرد، تنها دو عامل از دست ما بیرون است: استعداد و منابع؛ و سایر اجزا، تا حدود زیادی در اختیار خود ماست. هر چند تمایل را ممکن است بتوان به عوامل انگیزشی سازمان نیز مرتبط کرد، اما به نظرم اگر واقعا کارمان را دوست داشته باشیم تمایل هم خود به خود پدید میآید. تعهد هم کاملا یک موضوع اخلاقی است. میماند آموزش که به نظر میرسد مهمترین شاخص بهبود عملکرد انسان باشد: یاد گرفتن!
خیلی وقتها فکر میکنم که بزرگترین دلیل عملکرد ضعیف من در بخشهایی از زندگی کاریام ندانستن است و بس! من نمیدانم که چطور باید کاری را انجام داد، تئوری مربوط به موضوعی را نمیدانم، کارفرما از من انتظاری دارد که یا بلد نیستم انجام بدهماش و یا بدتر از آن اصلا آن موضوع را نشنیدهام! و … این اواخر برای کاری مشغول جمعآوری لیستی از دانشهای مورد نیاز یک مشاور مدیریت بودهام و مدام دراین حیرت که: تا بدین جا رسید دانش من / که بدانم همی که نادانم!
برای بهبود عملکردمان چارهای نداریم جز اینکه یاد بگیریم و یاد بدهیم، کتاب و مجله و مقاله مرتبط با کارمان را بخوانیم واز اینترنت به جای گودربازی (رونوشت به خودم) استفادهی مفید بکنیم. این عملیترین راهحل بهبود عملکرد ما در زندگیمان است. خلاصه اینکه باید یاد بگیریم تا بهروز باشیم!