“من با او صحبت کردم و او به من گفت خوشحال است که با باشگاه موناکو در تماس است. او در مورد چند چیز با من صحبت کرد. نمیدانم او در نهایت چه تصمیمی خواهد گرفت اما من خوشحال خواهم شد اگر او به موناکو بپیوندد. ویکتور به دنبال بازی در تیمی است که فشاری کمتر از بازی در بارسا داشته باشد. او از زمانی که بچه بود، برای بارسا بازی میکند و نیاز به یک هدف تازه دارد.” (لودویک ژولی دربارهی ویکتور والدس؛ اینجا)
هر چند والدس در تمامی انتخابهایش بعد از بارسا اشتباه کرد؛ اما نکتهای که ژولی در مورد والدس گفته، راهکار جذابی است برای زمانی که تمامی درها به روی ما قفل شده است. خیلی وقتها بهتر است بهجای تمرکز روی باز کردن قفلهای پیچیدهی زندگی، کار و کسبوکار، بهدنبال قفل جدیدی برای باز کردن بگردیم!
“از بازیکنانم میخواهم که با هم تیمیهایشان بازی کنند. تیم کوچکی هستیم و به همین دلیل باید با قلب و روح خود بجنگیم. نام حریف برایم اهمیتی ندارد. تنها میخواهم بجنگند. اگر از ما (تیمهای حریف) بهتر هستند به آنان تبریک میگویم؛ اما باید نشان بدهند که بهتر هستیم.” (حرفهای رانیری در آغاز فصل؛ اینجا)
“تمام دنیا ما را تماشا کردند و من تماسهایی از گوشه کنار دنیا دریافت کردم. لستر مانند سیندرلا بود که در ثروتمندترین لیگ دنیا به دنبال قهرمانی میگشت؛ بههمین دلیل خیلیها دوستش داشتند. من هیچوقت افسانهها را باور نداشتم؛ اما هرگز امیدم را از دست ندادم. تنها با شنیدن سوت پایان دیدار چلسی با تاتنهام بود که باور کردم واقعا قهرمان شدیم. بعد از بازی به هیدینگ زنگ زدم و شش هفت هزار بار از او تشکر کردم.” (اولین واکنش به قهرمانی؛ اینجا)
“من ۶۴ سال دارم، سالهاست که در تلاش و جنگ هستم؛ ولی همیشه مثبت و خوشبین بودهام.همیشه فکر میکردم یک جا بالاخره جام بزرگی خواهم برد. من همان کسی هستم که یونان اخراجش کرد، شاید بعضیها کارنامهی من را فراموش کرده بودند. شاید کسی فراموش نکرده باشد ولی دوست دارم تأکید کنم که من همانم که روی نیمکت یونان بود. تغییری نکردم. من در لستر خواهم ماند. امسال را نمیتوانیم تکرار کنیم، سال بعد برای حضور در جمع ۱۰ تیم برتر میجنگیم. باید به رشد و پیشرفت ادامه دهیم.” (حرفهای رانیری بعد از قهرمانی؛ اینجا)
“ما به فوقستاره نیازی نداریم، ما بازیکن میخواهیم. میخواهم تیم را بدون جذب ستاره بزرگ تقویت کنم.” (رانیری دربارهی فصل بعد؛ اینجا)
همه چیز مثل افسانهها پیش رفت. همهی هواداران فوتبال و حتی تیمهای بزرگ لیگ برتر هم در این هفتههای پایانی دوست داشتند همین اتفاق بیفتد. در فصلی که بزرگان فوتبال جزیره یکی از یکی فاجعهبارتر بودند و حتی دو تیم از قدرتهای سنتی فوتبال انگلیس (یعنی چلسی و لیورپول) مربیشان را در میانهی فصل عوض کردند؛ تیمی که شانس قهرمانیش ۵۰۰۰ به ۱ بود توانست در پایان فصل جام قهرمانی ثروتمندترین لیگ دنیا را بالای سر ببرد. شاید حس استاد رانیری بیش از هر فرد دیگری در آن شب رؤیایی خریدنی بود؛ پیرمرد دوستداشتنی که با صبر و امیدش بعد از سالها به همه ثابت کرد که چقدر مربی بزرگی است. شاید طعنهآورترین بخش داستان این فصل، جایی بود که مورینیو ـ که بیش از یک دهه هر جا نشست رانیری را تحقیر کرد ـ برای اولین بار در عمر مربیگریش در فصلی اخراج شد که رانیری تیم کوچک و بیستارهاش را قهرمان لیگ برتر جزیره کرد.
استاد رانیری جایی در مورد قهرمانی تیمش گفته است که: “به همه میگویم که همیشه تلاش کنید و بدانید که میتوانید باور داشته باشید.” و من اضافه میکنم که قهرمانی عجیب و هیجانانگیز لستر سیتی ثابت کرد که هنوز میشود رؤیای بزرگ داشت و با سختکوشی، منتظر معجزهی روزگار بود. 🙂
به جملاتی که از سخنان رانیری در بالا پررنگ کردهام دقت کنید. راز استاد رانیری و شاگردانش ساده است و معمولی و امتحان پسداده؛ تنها امید میخواهد و سختکوشی. فرمول قهرمانی لستر سیتی = تمرکز روی شور و شوق درونی + امیدواری و خوشبینی تا آخرین لحظه + سختکوشی تا پایِ جان + تعهد به رشد و پیشرفت همیشگی + ستاره بودن در میدان عمل (و نه در دنیای رسانهها و ذهن آدمیان.)
بهاحترام کلودیو رانیری و ستارههای بینام و نشان تیمش و بهاحترام فوتبال که در عصر صنعتی و تجاری شدن، یک بار دیگر با یک ماکت کوچک از “معجزهی برن” نشانمان داد که چرا عاشقش شدیم و عاشقش ماندیم و عاشقش میمانیم.
“در فصل ۱۱-۲۰۱۰ ـ که اولین سال ریاست آندره آنیلی بود ـ بهدلیل مصدومیت در نیمفصل اول بازی نکردم و در نیمفصل دوم هم تمرکز نداشتم. ذهنم جای دیگری بود. احساس میکردم که شاید زمان برای تغییر، برای ترک یوونتوس، فرا رسیده است: من همیشه یک احساس مسئولیت بزرگ میکردم؛ اما این حس را از دست داده بودم. اما سپس با مدیران جدید باشگاه آشنایی بیشتری پیدا کردم و آنها نظر من را تغییر دادند. پختگی و بهبود رابطه بعد از یک دوره اختلاف، افراد را به هم نزدیکتر میکند.” (جان لوئیجی بوفون؛ اینجا)
جیجی بوفون، این روزها یکی از مهمترین عوامل عملکرد موفق باشگاه یوونتوس است. نقش اون در بیانکونری تنها یک دروازهبان اعجوبه نیست؛ بلکه نقش او بهعنوان کاپیتان و رهبر تیم مهمتر از هر عامل دیگری باعث بهپیش رفتن یوونتوس بهویژه در دوران آلگری شده است. بوفون اینجا از فکر کردن به ترک یووه و بعد چرایی تصمیماش برای ماندن میگوید. جایگاه بوفون در یووه نقشی آشنا است. بسیاری از سازمانها دارای مدیران و کارشناسانی هستند که برای آن سازمان همچون تکستارهای درخشان بهحساب میآیند. افرادی که در اغلب موارد، انتظار مادی آنچنانی هم از آن سازمان ندارند، جز همانی که بوفون از آن سخن گفته است. متأسفانه هم خودم تجربیاتی منفی از این جنس داشتهام و هم افراد زیادی را میشناسم که دست آخر مجبور شدهاند برای حفظ احترام و شأن کاری خودشان، سازمان مورد علاقهشان را ترک کنند.
دوستان مدیر، بیایید کمی به این داستان بیشتر فکر کنیم: آیا “حسِ خوبِ ماندن” که همانا چیزی جز حس تأثیرگذاری و احترام متقابل نیست را به همکارانمان هدیه دادهایم؟
“کلوپ احساساتش را همیشه بیان میکند. او احساساتش را با شادیهای پس از گل، تشویق تیم و ابراز علاقه به بازیکنان منتقل میکند. همین رابطهی احساسی با بازیکنان باعث شده کلوپ به موفقیت برسد. از کلوپ فقط خاطره خوب دارم. ضمن اینکه با هم چند جام هم بردیم که قطعا خاطره فراموش نشدنی محسوب میشوند. از دسته دوم لیگ ژاپن به دورتموند آمدم اما کلوپ به من اعتماد کرد. رابطهی ما با هم دائما بهتر شد. قبل از پیوستن به منچستریونایتد پیش او رفتم و در آخرین لحظات اشکهایمان سرازیر شد …” (شینجی کاگاوا در مورد یورگن کلوپ؛ اینجا)
“شجاع بودن خیلی مهم است، مخصوصا مقابل تیمهای با کیفیت. امروز همدیگر را بهتر میشناسیم و میدانیم چطور باید کار کنیم. باید اعتقادمان به یکدیگر را قویتر کنیم.” (یورگن کلوپ پیش از بازی با دورتموند؛ اینجا)
“بهنظرم، اگر بازی بهاندازهی بازی امشب نزدیک باشد و دورتموند در دقایقی از تیم شما بهتر باشد، به شور و انگیزه نیاز دارید. ابتدا بازیکنانتان باید ایمان داشته باشند. تماشای اینکه با هر گل چگونه به بازی بر میگشتیم عالی بود. (کلوپ بعد از بازی با دورتموند؛ اینجا)
هفتهی گذشته از نظر فوتبالی هفتهی شگفتیسازی بود؛ اما اگر چه کار سخت اتلتیکو مادرید در حذف بارسا از لیگ قهرمانان بسیار مورد توجه قرار گرفت؛ اما شاهکار لیورپول و “استاد کلوپ” در بازی با دورتموند در برگرداندن نتیجهی ۳-۱ در دقیقهی ۹۳ به ۴-۳ و صعود به مرحلهی بعد، از آن معجزات نشدنی بود که فقط در فوتبال میشود شاهد آن بود.
شاید خیلی از ما شیفتگان فوتبال در فکر دلیل عملکرد عجیب لیورپول در اوج ناامیدی شکست و جنگیدن تا لحظهی آخر باشیم؛ اما نقل قولهای بالا نشان از آن دارند که جادوی یورگن کلوپ چیزی جز “اطمینان به شور درونی” نیست. چیزی که اگر با سختکوشی همراه شود، آنگاه معجزه دور از دسترس نخواهد بود. فرمول موفقیت یورگن کلوپ بههمین سادگی است: اعتماد به خود + شور درون + سختکوشی.
“ما شانس کمتری از حریفان داریم. اگر سایر تیمها کمی سرعتشان را بیشتر کنند، ما باید تلاش بهمراتب بیشتری داشته باشیم. باید آرام باشیم. هوادارانمان باید رؤیاپردازی کنند؛ اما نباید مغرور شویم. اگر بتوانیم چهارم شویم و به چمپیونزلیگ برویم، باورنکردنی خواهد بود. در اردوهای پیشفصل، به این بازیکنان باور داشتم و همه اعتماد و حمایتم را به آنها دادم. هرگز آنها را سرزنش نکردم و نگفتم که ما این گل را دریافت کردیم، چون شما این کار یا آن کار را کردید؛ بلکه گفتم: خب، ما دوباره صحنهها را تماشا میکنیم و تلاش میکنیم بهتر شویم.” (کلودیو رانیری؛ اینجا)
این روزها همه جا سخن از تیم دوستداشتنی و شگفتیساز لستر سیتی است. تیمی که با امید سقوط نکردن پای به مسابقات این فصل لیگ برتر جزیره گذاشت و حالا مدعی اصلی قهرمانی است. داستان این فصل لستر، از آن داستانهای شورانگیز و باورنکردنی است که احتمالا فقط در ورزش فوتبال میشود آنها را در دنیای واقعی دید: داستانی شبیه داستانهای جادویی هزار و یک شب، که در آن هر اتفاقی ممکن است بیافتد و هر فردی ـ بدون توجه به توانمندیهایی که بهنظر میرسد دارد ـ میتواند کارهایی بزرگ انجام دهد. البته نباید فراموش کنیم که در قله بودن لستر مدیون نتایج فوق درخشان (!) غولهای همیشگی لیگ برتر (یعنی یونایتد، سیتی، آرسنال و چلسی) در این فصل نیز هست؛ اما در هر حال استاد کلودیو رانیری و شاگردان بیادعا و سختکوش او خود با عملکردی باثبات و کوبنده، جایگاه کنونیشان را با شایستگی بهدست آوردهاند.
کلودیو رانیری همان مربی است که همیشه نام او یادآور یک مربی معمولی و بازنده در ذهن ما است: با رزومهای سرشار از نتایج معمولی با تیمهای بزرگ! اما حالا او در جایگاهی است که شاید رشک بسیاری از مربیان بزرگ دنیا باشد. اما چه چیزی رانیری و لستر سیتی جذاب او را در این فصل موفق کرد؟ شاید هنوز برای قضاوت کامل در این مورد زود باشد؛ اما حرفهای آقای رانیری در مصاحبهای که از آن نقل قول کردم، نکتههای جالبی را در خود برای مدیران و رهبران سازمانی دارند:
۱- رؤیاپردازی واقعبینانه: رؤیا داشته باش؛ اما واقعبین باش و جایگاهات را در مسیر حرکت بهسوی رؤیا فراموش نکن!
۲- خودباوری: به خودت و تواناییهای تیمات احترام بگذار و اطمینان داشته باش و این احترام و اطمینان را لحظه بهلحظه به آنها نشان بده!
۳- همدلی در هممسیری: همهی اعضای تیم ـ از جمله مدیر ـ سرنشین یک قایق در اقیانوس طوفانی محیط بیرونی هستند: آنها باید هممسیر باشند و همگی برای رسیدن به یک ساحل مشخص (یعنی همان رؤیای واقعبینانه) تلاش کنند.
۴- ایجاد هارمونی عملکردی: در قایق گرفتار توفان “تیم” اگر چه اشتباه یک نفر، اشتباه همه است؛ اما عملکرد خوب یک نفر لزوما بهمعنای عملکرد خوب کل تیم نیست. در عین حال همه همیشه در بهترین وضعیت کاری خود نیستند. هنر رانیری ـ و تمامی مدیران بزرگ ـ ایجاد هارمونی بین عملکردهای اعضای تیم برای خلق یک ملودی گوشنواز از عملکرد تیمی در یک بازهی زمانی بلندمدت است.
۵- همیشه بهتر شدن: هیچوقت برای جبران اشتباهات دیر نیست و از آن مهمتر اینکه یاد گرفتن و بهتر شدن، در هیچ نقطهای از مسیر حرکت به رؤیا (حتی در زمان فتح قله!) نباید متوقف شود.
به امید موفقیت نهایی کلودیو رانیری و ستارههای بیادعای لستر سیتی که تا همینجای فصل هم برای ما روایتگر داستان دلانگیزی بودند از اینکه چگونه میتوان رؤیایی ناشدنی را تبدیل به امیدی پرنور کرد: آنها بهجای رؤیابافی، رؤیاسازی را انتخاب کردند! 🙂
“مشکلی که در مورد اعتماد بهنفس وجود دارد، این است که همچون یک گل کوچک میماند و در صورت ادامه پیدا کردن میتواند در یک ثانیه از بین برود. با این حال همه چیز به اعتماد بهنفس مربوط نمیشود. ما چیزهای بیشتری میخواهیم و دوست داریم بازیکنان نسبت به روشی که عمل میکنند، اعتماد داشته باشند.” (یورگن کلوپ؛ اینجا)
شرح خاصی بر این جملهی استاد ندارم؛ جز اینکه برای موفقیت، بهتر است بیشتر از اعتماد به توانمندی خودمان، به درستی روش کاریمان اعتماد داشته باشیم. 🙂
“تغییر فلسفهی فوتبالی بارسلونا احتمالا کار بسیار دشواری است، و بهنظرم حتی فکر ایجاد تغییر در این فلسفه هم اشتباه است! یوهان کرویف فلسفهی باشگاه را ۳۰ سال پیش تعیین کرد و این فلسفه از آن زمان تا بهامروز تغییر نکرده است. البته هر مربی تفکرات خاص خودش را دارد. گواردیولا بازی تیم را مطابق ایدههای شخصیش به کمال رساند و انریکه هم سبک بازی تیم را با تکیه بر مسی، سوارز و نیمار توسعه داد. تفاوت بین این سبکها در این است که بارسا امروز دیگر نیازی ندارد برای رسیدن به گل ۵۰ پاس بدهد. با هنرنمایی این ۳ بازیکن، خلق موقعیتهای گل نیازمند دادن پاسهای زیاد نیست. بنابراین انریکه در فلسفهی بارسا تغییری خاصی ایجاد نکرده است. او سبک بازی تیم را براساس همان فلسفهی هستهای همیشگی بهبود داده است. بزرگترین اشتباه در بارسا میتواند این باشد که مربی را به خدمت بگیرد که فلسفهی خاص خودش را دارد و میخواهد آن را به تیم تحمیل کند. با یاری فلسفهی کرویف است که ما این همه جام بردهایم. (ژاوی در مورد کرویف؛ اینجا)
یوهان کرویف، بزرگتر از آن است که لازم باشد در وصف او چیزی گفت. اما راستش را بخواهید این مصاحبهی درخشان ژاوی، بار دیگر نشان داد که پرچمدار بعدی بارسا چه کسی خواهد بود! 🙂 این کاریکاتور درخشان و جذاب، حرفهای ژاوی را بهنوعی خلاصه کرده است:
پرچم “توتال فوتبال” از رینوس میشل بزرگ به کرویف رسید و پس از او به پپ و در آیندهای نهچندان دور به ژاوی منتقل خواهد شد. 🙂
اما جذابیت حرفهای ژاوی فقط از جنبهی فوتبالی نیست. ژاوی در مورد فلسفهی وجودی سخن گفته که پایه و اساس هر سازمانی است و پیش از این بارها در مورد آن در گزارهها نوشتهام. اما حتی این هم نکتهی نهایی نیست که برای من جذاب بود! روز پنجشنبه علاوه بر کرویف، مدیر بزرگ دیگری بهنام اندی گروو نیز دیده از جهان فرو بست. در مورد گروو در پست قبلی گزارهها نوشتم؛ اما حالا توصیه میکنم اگر وقت و حوصله دارید این مقالهی جذاب را در مورد میراث مدیریتی او بخوانید. نویسندهی مقاله اشاره میکند که بزرگترین کار اندی گروو، خلق یک الگوی نمادین (تمپلت) یک شرکت فناوری پیشرفته در اینتل بود که تقریبا تمامی شرکتهای بزرگ و نامآشنای امروز صنعت فناوری بهنوعی از این الگو (بهویژه در حوزهی فرهنگ سازمانی و فرایندهای کاری) اقتباس کردهاند.
نکتهی اصلی همینجا است. ارزش کار رهبران و مدیران بزرگی همانند کرویف و گروو و عامل جاودانگی آنها، بیش از افتخارات و نتایجی که در طول زندگی به آنها دست یافتهاند، در ساختن صحنهی بزرگی است که در آن بازیگرانی توانمند، اندیشمند و نوآور، مسیر رسیدن به موفقیتهایی شاید بزرگتر را دنبال میکنند.
اما آنها چگونه به چنین بینشی دست مییابند؟ شاید راز این ماجرا در این نقل قول مشهور از کرویف بزرگ نهفته باشد: “در فوتبال بهطور متوسط هر بازیکن سه دقیقه توپ را در اختیار دارد. بنابراین مهمترین قسمت بازی هر بازیکن آن است که در ۸۷ دقیقه باقیمانده که توپ را در اختیار ندارد، به چه شکل بازی میکند و این مبنای مقایسه بازیکن خوب و بد است.”
کرویف و گروو و دیگر رهبران و مدیران برجستهی تاریخ این را میدانستند که چگونه زمانی که توپ را در اختیار ندارند و از آن بالاتر، حتی زمانی که دیگر در این دنیای خاکیِ فانی نیستند، در زمین بازی دنیای ورزش و کسبوکار و زندگی با مهرهها بازی کنند. بهاحترام آنها و بهاحترام جاودانگیشان، کلاه از سر برمیدارم.
“در این کشور مهم نیست که قبلا چند تا بازی ملی کردی و یا اسمت چیست! اینجا باید زحمت بکشی و ثابت کنی که استعداد، دانش و عشق به مربیگری را دارید. گواردیولا، فرانک دیبوئر، یاپ استام، مورینیو و خیلی از مربیان بزرگ دنیا از تیمهای پایه شروع کردند و یا چند سال کمک مربی بودند. شاید علاقه به شهرت و پول زیاد در ایران عامل مهمی باشد که بعضی از افراد قبل از اینکه خودشان را بشناسند دست به چنین کاری میزنند.
باشگاهها باید عمیقتر برای انتخاب مربیان تحقیق و تعمق کنند و فدراسیون هم باید در مورد لایسنس و بهروز بودن بودن مربیان بیشتر تلاش کند. مربیگری فقط تمرین دادن و ارنج کردن یک تیم نیست. جالب اینکه در امر مربیگری فقط با فوتبال سر و کار ندارید. برنامهریزیهای فنی برای رشد تاکتیکی، فیزیکی و روحی تیم، آنالیز کردن بازیکنان، آنالیز تیم خود و تیم های حریف و … رابطه بااسپانسرها، خبرگزاریها، رادیو و تلویزیون و از همه مهمتر مدیریت ۲۲ بازیکن که هر کدام زبان خاص خودشان و گوش شنوای خاص خود را دارند و از فرهنگها و خانوادههای مختلف هستند که کار آسانی نیست. شکل دادن یک تیم مهم است، تمرین را هر کسی میتواند بدهد.” (امیر هاشمیمقدم، ستارهی دههی شصت فوتبال ایران؛ اینجا)
امیر هاشمی مقدم ستارهی دههی شصت استقلال و تیم ملی در این مصاحبه از تجربهی خود از کار کردن در فوتبال هلند سخن گفته است. راستش خیلی توضیح و شرح و تفصیلی ندارم، جز اینکه در متن بالا بهجای مربی، واژهی مدیر را بگذارید و باشگاه و تیم و فدراسیون فوتبال را هم با واژهی سازمان جایگزین کنید و بعد دوباره این متن را بخوانید. 🙂
“بهنظرم بازیکنان در زمان آنچلوتی به حرفهایش گوش میدادند اما حرفهای بنیتز را جدی نمیگیرند. فلورنتیو خیلی ریسک کرد که مردی را اخراج کرد که قلب رختکن را فتح کرده بود. سخت است که در سطح حرفهای بازیکنان اینگونه مربیشان را دوست داشته باشند. زمانی که این اتفاقات رخ بدهد، بازیکنان در یک جهت حرکت میکنند و میتوان رویشان نام تیم را گذاشت. بنیتز سخت تلاش میکند تا به این سطح برسد. اما مأموریتی که آنچلوتی بهسادگی در آن موفق شد برای بنیتز مشکل بوده است چرا که حال و هوای صحبت هایش سرد است.” (خورخه والدانو؛ اینجا)
آنچلوتی به بزرگترین حسرت یک دههی اخیر هواداران رئال مادرید پایان داد و “لادسیما” را برایشان به ارمغان آورد. کارلتو در تمامی تیمهایی که مربیگری کرده جام گرفته است. کارلتو در هیچ تیم متوسطی مربیگری نکرده و همیشه گزینهی اول تیمهای بزرگ و برنامهای بلندمدت آنها است. میتوان فهرست ویژگیها و شاهکارهای استاد را در دوران مربیگریش همینگونه ادامه داد. در مقابل، بنیتس جز آن قهرمانی هیجانانگیز لیگ قهرمانان با لیورپول با پیروزی برابر همین کارلتو، سالها است افتخار قابل ملاحظهای بهدست نیاورده و میراثی که برای تیمهایش گذاشته، تیمی در هم شکسته است که حداقل به یک فصل برای بازیابی نیاز دارد! (لیورپول و ناپولی را بهیاد بیاورید!) رافا گزینهای کاملا کوتاهمدت است (بهترین مثالش: جایگزینی رافا بهعنوان مربی موقت چلسی بهجای روبرتو دیمتئوی فاتح لیگ قهرمانان!)
میبینید؟ در مورد سبک مربیگری این دو مربی سخن نمیگوییم؛ بلکه دربارهی سبک مدیریتی و رفتاری و بهعبارت بهتر، سبک رهبری آنها حرف میزنیم. نکتهی جالب اینجا است که هر دو مربی از آن مربیانی هستند که به فوتبال دفاع ـ ضدحمله شهرهاند. اما فوتبال هنرمندانهی تیمهای کارلتو کجا و فوتبال تخریبی بنیتس کجا.
اما چه چیزی کارلتو و بنیتس را واقعا از هم متمایز میکند؟ هر دو مربی سابقهی هدایت چلسی و رئال را دارند و میشود تیمهایشان را با هم مقایسه کرد. بهنظرم جملهی والدانو ـ مدیر پرسابقه و مربی و بازیکن قدیمی رئال ـ در مورد این دو، پاسخ همین سؤال است: کارلتو فاتح قلبها است و بنیتس ناامیدانه تلاش میکند تا ذهنهای بازیکنان را بهدست بیاورد! این مقایسه یادآور نوع مدیریت ما در سازمانهایمان هم هست: آنجا که تلاش میکنیم بهجای اینکه بستر را برای کنشهای هدفمند و با اشتیاق آدمها فراهم کنیم؛ بهدنبال بهبند کشیدن ذهن آنها برای محدود ساختن خودشان در چارچوب قواعد سازمانی هستیم!
تفاوت، نهفقط در میدان فوتبال که در میدان عملکردهای سازمانی کاملا مشخص است.
“راستش این شایعات باعث ایجاد انگیزه در من میشود چرا که اگر شما از حضور دائمی خود در یک تیم مطمئن باشید، ممکن است تمامی تلاش خود را در زمین مسابقه انجام ندهید و بهترین عملکرد خود را نداشته باشید. در هر فصل نقلوانتقالاتی این شایعات بخشی از کار ما محسوب میشود و ما همواره باید با این مسائل کنار بیاییم و فقط روی کار خود تمرکز کنیم. وظیفهی من این است که بهترین عملکرد ممکن را برای تیمم ارائه دهم و تمام تمرکزم نیز روی همین مسئله قرار دارد.” (اولیویه ژیرو دربارهی شایعهی خرید اوبامیانگ توسط آرسنال؛ اینجا)
ژیرو از آن مهاجمانی است که بازیش بگیر و نگیر دارد؛ گاهی در اوج است و گاهی هم “معمولی” توصیف زیاده از اندازهای از کیفیت بازی او است! با این حال ژیرو در حرفهایش که شاید ساده هم بهنظر برسند؛ دربارهی چند تا از مهمترین اشکالات تفکر ما بهعنوان “کارمند” صحبت میکند. توضیح اینکه “تفکر کارمندی” اگر چه در رسانهها ـ بهویژه در سالهای اخیر که ذهنیت خودکارآفرینپنداری و اینکه همه باید کارآفرین باشند فراگیر شده ـ بار منفی پیدا کرده؛ اما کارمند بودن در ذات خود خوب یا بد نیست و بستگی به انتخاب و شخصیت و ذهنیت خود ما دارد. “تفکر کارمندی” هم بههمین شکل خوبیهایی دارد و بدیهایی که میتوان با شناخت آنها در هر شغلی که داریم ـ حتی بهعنوان آزادکار (فریلنسر) و کارآفرین ـ موفقتر باشیم.
بیایید نگاهی بیاندازیم به نکاتی که ژیرو دربارهی آنها حرف زده است:
۱- خوشبینی مطلق: جایگاه شغلی من دائمی است! بسیاری از ما وقتی به جایگاه شغلی خوبی میرسیم، فکر میکنیم “اینجا جای من است و برای همیشه همینجا میمانم!” اما مشکل اینجا است که همیشه هم اوضاع آنطوری که میخواهیم پیش نمیرود. در واقع وقتی در جایگاه شغلی قرار گرفتیم که مناسب ما و متناسب با شایستگیها و تجارب ما ـ و از آن گذشته هماهنگ با رؤیاها و آرزوهای ما ـ است، نباید فراموش کنیم که: “قله، پایان راه نیست.” باید به فکر فتح قلههای بالاتری باشیم که در سادهترین حالت میتواند حفظ جایگاه فعلیمان با عملکردی مناسب باشد!
۲- بدبینی مطلق: باید همیشه حاشیهها و ریسکهای احتمالی باشم تا اتفاق بدی نیافتد! در بسیاری از سازمانها متأسفانه عدالت سازمانی و شایستهسالاری آنچنان هم اصل اساسی در بهکارگماری افراد نیست. این فقط خاص سازمانهای دولتی نیست؛ بلکه شخصا طعم تلخ تبعیض را در شرکتهای خصوصی چشیدهام و بهعنوان مشاور نیز بارها شاهد چنین مشکلاتی در انتصابهای مدیران شرکتهای خصوصی بودهام. این مشکل حتی خاص سازمانهای ایرانی هم نیست! (میتوانید تنها بهعنوان یک نمونه ردی از آن را در مباحث مطرح دربارهی درصد مشارکت زنان و اقلیتهای نژادی در سطح مدیریت عالی شرکتهای بزرگ دنیا بیابید!) اما اینکه همیشه فقط و فقط نگران از دست دادن جایگاهمان باشیم باید به یاد این بیفتیم که این “ماندگاری” البته قیمتی دارد که خیلی وقتها میتواند بهمعنی نقض اخلاق باشد … یادمان باشد “نگران جایگاه خود بودن” جز وظایف سازمانی ما نیست! 🙂
۳- عملکرد من وابسته به وضعیت جایگاه شغلیام است! این در حالی است که اغلب ما به صحیح بودن عکس این گزاره باور داریم!