ما اعتقاد داریم که در فوتبال همه چیز ممکن است. من خیلی خوشحال هستم. این چیزی بود که پس از قهرمانی در چمپیونزلیگ به فکر آن بودم. از اعماق قلبم ایمان داشتم که در یورو خوب کار خواهیم کرد. شاید آنطور که میخواستیم پیش نرفت ولی این دو ۱۰۰ متر نیست، دو ماراتن است. از گروهمان صعود کردیم. نانی، رناتو سانچس و کوارشما گلزنی کردند بنابراین ما یک تیم هستیم و همه چیز برعهده من نیست.+
همیشه گفتهام که رؤیای من قهرمانی با پرتغال است و حالا به این مهم نزدیکتر از همیشه هستیم. این همان چیزی بود که از ابتدا میخواستیم. میدانستیم که مسیری طولانی در پیش داریم ولی برای این مسیر دشوار آماده بودیم. همواره بر این اعتقاد هستم که بهتر است ابتدا بد شروع کنیم اما پایانی خوب داشته باشیم.+
خیلی خوشحالم. این چیزی بود که سالها به دنبال آن بودم. از سال ۲۰۰۴٫ از خدا خواسته بودم تا شانس دوبارهای به من بدهد. پس از سالها از خودگذشتگی، پرتغال شایسته این جام بود. +
شاید قبل از شروع یورو کمتر کسی از بین ما پیشبینی قهرمانی پرتغال را داشت؛ اما آنها ۱۲ سال پس از شکست تلخ و ناعادلانهشان در فینال یورو ۲۰۰۴ این بار خودشان در نقش یونان بازیها (اما با سبک بازی متفاوت از آن یونان نازیبا) فرانسهی میزبان را بردند و قهرمان شدند.پرتغالی که قهرمان یورو ۲۰۱۶ شد با آن تیم جذاب ۲۰۱۴ تنها یک نقطهی اشتراک داشت: کریس رونالدو؛ اما “روتالدو”یی متفاوت که این بار نه در نقش یک پدیدهی جوان که بهعنوان یک کاپیتان و رهبر بزرگ تیمش را تا قله پیش برد (و شاید اوج آن، نقش مهم او در کنار زمین در بازی فینالی بود که در آن مصدوم شد!) پرتغال قهرمان یورو با رقبایش هم تفاوتهای زیادی داشت: آنها نه ستارههای درخشان آلمان را داشتند، نه جوانان گرانقیمت فرانسه و نه حتی باتجربههای ایتالیا را. اما پرتغال چگونه قهرمان یورو شد؟ نقل قولهای بالا از کریس رونالدو بهدنبال تاباندن نوری به مسیر عجیب قهرمانی آنها است. قهرمانی پرتغال انگار با کشف “راز سیب” اتفاق افتاد:
اگر رؤیا و باوری بزرگ داشته باشی، حتی غیرممکن هم غیرممکن نیست!
مسابقهی برنده شدن یک دو استقامت طولانی و امدادی است که در آن باید با کمک دیگران بازی را خوب تمام کنی؛ حتی اگر خوب شروع نکردی! (بنابراین حتی اگر خوب شروع نکردی نگران نباش و ادامه بده!)
زندگی همیشه شانس دوبارهای میدهد؛ اما آیا تو توانایی بهرهگیری از آن شانس دوباره را داری؟
جاودانگی، مبارک آقای رونالدو. کاش لیو مسی دوستداشتنی هم بتواند در این سالهای باقیماندهی بازیش مثل رونالدو برای کشورش هم جاودانه شود.
“فوتبال به من همه چیز داده؛ وقتی ۱۶ ساله بودم به عنوان یک جوان روستایی، به مادرید آمدم تا رؤیای فوتبالیست شدنم را محقق کنم و الان با ۶۱ سال سن میتوانم بگویم که همهی آرزوهایم برآورده شده. بهعلاوه باید به خوششانسیام هم اشاره کنم که مرا در دو تیم بزرگ مثل رئال مادرید و فدراسیون فوتبال اسپانیا یاری کرد.”
“جامهای بزرگی که فتح کردهام همیشه خیلی مهم بودهاند؛ ولی از نظر من جذابترین دورهی سنیام، همان ۱۶ سالگیام بود که در تیم پایهای رئال مادرید سپری شد. میتوانم بگویم که روزهای فوقالعاده و فراموشنشدنی بود. ما گروهی بودیم که بدون درنظر داشتن پول و یا شهرت بازی میکردیم. ما فقط دوست داشتیم تا انسانها و بازیکنان بزرگی باشیم.”
“اساتید فوتبال و اساتید زندگی به من یاد دادند که بیشتر از همه احترام است که مسیر موفقیت است. آنها با ما نهتنها مثل یک فرد عادی و بلند پایه، بلکه مثل یک اشرافزاده برخورد میکردند: اینکه به تو احترام میگذارند، مهمترین نکتهی موجود است. در شهرک ورزشی، کارگری به نام آنتونیو مسکیتا بود که همه او را مسکی صدا می کردند و همه به او لطف و محبت ویژهای داشتند و به او توجه میکردند. مهمترین نکته برای یک سرمربی و کلید همه مسائل در این است که بتوانی کاری کنی که بازیکنانت به این باور برسند که این آنها هستند که فرمان میدهند ولی در نهایت این مربی است که تصمیمات مهم را میگیرد و همه از او پیروی میکنند.” (ویسنته دلبوسکه؛ اینجا)
پایان تلخ یورو ۲۰۱۶ برای اسپانیا، نقطهی پایانی بر مسیر پرافتخار یک مربی بزرگ بود: ویسنته دلبوسکه، مربی که همیشه در سایهی ستارههای درخشان تیمش قرار داشت؛ اما هیچ کس نمیتواند انکار کند با فتح یک یورو و یک جام جهانی و دو لیگ قهرمانان اروپا، یکی از بزرگترین و پرافتخارترین مربیان تاریخ است. چیزی که بیش از هر چیزی در مورد دلبوسکه آن را تحسین میکردم، فروتنی همیشگی و ادبیات محترمانه و دوستداشتنی او در هر شرایطی ـ چه پیروزی و چه شکست ـ بود. این حرفهای استاد اگر چه چند سال پیش از این بیان شده؛ اما میتواند خلاصهای باشد از اندیشه، تفکر و رفتار ـ و یا بهعبارت بهتر، سلوک ـ یک مربی و یک برندهی بزرگ. به کلیدواژههای پررنگ شده و جملهی آخر دقت کنید. آرزو میکنم که ما هم یاد بگیریم که گفتار و رفتار ما دو عامل مهم هموارکننده در طی مسیر طولانی موفقیت هستند.
بهاحترام ویسنته دلبوسکه دوستداشتنی کلاه از سر برمیدارم. 🙂
“در شرایط خوبی هستم. تجربیات زیادی دارم و رقابت را دوست دارم. میخواهم ادامه دهم … با آزادی و مسئولیت بازی میکنم و احساس میکنم مفید هستم … عملکرد دروازهبانها با تعداد بازیهایی که انجام دادهاند، شناخته نمیشود؛ بلکه براساس مهارتهایشان سنجیده میشود. این سؤال که چه کسی بهترین دروازهبان دنیا است، پاسخی ندارد. برای ایتالیاییها این دروازهبان من هستم؛ برای اسپانیاییها ایکر است و برای بقیه شاید چک یا نویر باشد. زمانهایی وجود دارد که یک دروازهبان بهتر بازی میکند و زمانی هم دیگری. ثبات کلید موفقیت است.” (جیجی بوفون؛ اینجا)
بلاتردید یکی از سه دروازهبان اول تاریخ و یکی از دوستداشتنیترین ستارههای دو دههی اخیر فوتبال است. یک ایتالیا است و یک یوونتوس و یک جیجی بوفون که حالا با کنار رفتن پیرلو، تکستارهی درخشان و تنها نماد تیم ملی و باشگاهش است؛ آن هم در روزهایی که هیچ نشانی از ایتالیای پرستارهی دههی ۹۰ و ۲۰۰۰ را نمیبینیم!
این روزها در اوج هیجان یورو و در میان ستارههای ریز و درشت فوتبال اروپا، همچنان جان لوئیجی بوفون شمارهی یک افسانهای ایتالیا یک قدم در ستارگی از دیگران پیش است. بوفون محور و نقطهی ثقل تیم لاجوردیپوش ایتالیا و رهبر برجستهی این تیم و روحی است که با هیجان و انگیزه و عملکرد درخشانش تمام بار مسئولیت تیم را در زمین یک تنه بهدوش میکشد. شادیهای کودکانهی او بعد از بردهای ایتالیا بیش از هر زمانی دیدنی است.
در گذر بیش از ۲۰ سال درخشش در سطح اول فوتبال حرفهای جهان، شاید هیچ کسی نباشد که بهاندازهی بوفون بتواند دربارهی پایداری موفقیت سخن بگوید. مصاحبهی نسبتا قدیمی جیجی که در ابتدای این نوشته نقل شد، راز بر پا کردن “امپراتوری خورشید” را توسط “آبیترین چشم” ایتالیا ارائه کرده است. ۵ اصل کلیدی موفقیت پایدار بهروایت جیجی بوفون عبارتند از:
پاداش، خودِ طی طریق است: وقتی به کل داستانِ حرکت در یک مسیر طولانی و پرماجرا و سرشار از تجربیات شیرین و تلخ فکر کنی، میبینی که مجموع چیزهایی که بهدست آوردی ـ و شاید مهمتر از همه حسهایت ـ به سختی مسیر میارزد!
تو همانقدر بزرگی که میتوانی: در طی مسیر زندگی شخصی و شغلی، رقابت و مقایسه با دیگران جزوی غیرقابل انکار است. تاریخ و تجربه نشان از آن دارند که در نهیت، آنهایی برندهاند که بیشتر میتوانند!
رفتن، رسیدن است: مزد آن گرفت جانِ برادر که ثبات داشت!
بهامید یک پیروزی جذاب دیگر برابر آلمان در بازی امشب. فورزا ایتالیا! ویوا بوفون. 🙂
خوشحالم که نقشی در فرماندهی تیم در زمین و کسب نتیجه داشتم. از طرفی خرسندم که تیم به من چنین اعتمادی کرده که بخشی از مسئولیت پیش بردن تیم در زمین به من واگذار شده است. قبلا در زمانی که بازیکن آ.ثمیلان بودم، فرماندهی تیم به بازیکنانی مثل گاتوزو، پیرلو و نستا داده میشد. فرمانده تیم در زمین در حقیقت کسی است که ارتباط مثبتی با بازیکنان در زمین ایجاد میکند و باعث ارتقا همدلیها در تیم میشود.” +
“من فکر میکنم پیر شدن تاثیری در فوتبالم نداشته است و در واقع برعکس هم بوده. من اصلا فکر نمیکنم که در حال پیر شدن هستم. هنوز از لحاظ ذهنی و قلبی انگیزه زیادی دارم تا گلهایم را روز به روز بیشتر کنم.” +
“میگویند من مغرورم و شخصیت بدی دارم. این چیزی است که از جوانی شنیدهام. اما وقتی همانهایی که این چیزها را نوشتهاند، من را میبینند، میگویند که اصلا شبیه تصویری که در ذهن داشتند، نیستم … من در هر باشگاهی که بازی کردهام، به قهرمانی رسیدهام؛ اما تنها زمانی احساس خوبی پیدا میکنم که همتیمیها، هواداران و همه اعضای باشگاه راضی باشند. من قلب بزرگی دارم.” +
“اگر نتوانم گل بزنم، خوشحال خواهم شد که دیگر بازیکنان را در موقعیت گل قرار دهم. برای یک بازیکن خوب، پست معنا ندارد. من در هر پستی که سرمربی تشخیص دهد بازی میکنم.” +
“هر بازیکن با بازی کردن در هر کشوری و در هر مسابقه تجربیات جدیدی کسب میکند. من معتقدم هر سال که میگذرد عملکردم بهتر میشود. من به شیوهای بازی میکنم که به آن علاقه دارم … روزی که احساس کنم پیشرفتم متوقف شده است روز خداحافظی من از فوتبال خواهد بود.” +
زلاتان شاید یکی از آخرینهای نسلی از بازیکنان درخشان باشد که بهمعنی واقعی کلمه میتوان آنها را ستاره خواند. ستارههایی که درخششان هر روز پرسوتر از قبل بود. آنهایی که در هر تیمی بودند، آن تیم را در اطراف خود و بهنام خود تعریف میکردند (احتمالا دلیل شکست زلاتان در بارسا هم همین بود که آنجا ستارههای بزرگتری بودند که هویت تیم را بهنام خود زده بودند!)
زلاتان در پایان حضور ناامیدکنندهی سوئد در یورو ۲۰۱۶ از فوتبال ملی خداحافظی کرد؛ هر چند سفر او بهعنوان یک بازیکن بزرگ هنوز به پایان نرسیده است. اما این خداحافظی دلیل خوبی بود برای پرداختن به مهمترین جنبههای نگاه زلاتان به هویت حرفهای: همان ویژگیهایی که تعیینکنندهی تصویری هستند که از ما در ذهن دیگران ثبت شدهاند. تلاش کردهام با انتخاب بهترین نقل قولهای ممکن از زلاتان، اجزای مهم هویت حرفهای یک ستاره را مشخص کنم (و فراموش نکنید که ستارهها نهفقط در فوتبال، که در تمامی حوزههای زندگی بشر قابل شناسایی هستند.)
هوش عاطفی بالا: ستارهها توانمندی بالایی در برقراری ارتباطات بینانسانی اثربخش و همدلی با همتیمیهایشان دارند.
ظرفیت ذهنی و قلبی: انگیزههای ستارهها از درون آنها و افکار و احساساتشان نشأت میگیرد. آنها نیازی به عوامل انگیزشی بیرونی ندارند؛ بلکه رضایت درونیشان از حرکتِ رو به جلو است که برایشان اهمیت دارد. تا روزی که این انگیزه و انرژی در آنها زنده است، حرکتشان نیز ادامه دارد.
دایرهی محدود واقعیت: تصویری که ستارهها از دنیا میبینند، قابی کوچک است که در آن تنها مهمترین افرادی که باید ـ یعنی: همتیمیها، مدیران و مشتریانشان ـ در حال نقش بازی کردن هستند. دیگران، خارج از این قاباند: چه کسی به سیاهی لشکرها اهمیتی میدهد؟
یکی برای همه: ستارههای واقعی هیچوقت از انجام کاری که لازم است انجام شود، ابایی ندارند. آنها با این کلیشه که “شأن من این نیست” هیچ ارتباطی ندارند. برای آنها کار نتیجهبخش مهم است و نه کاری که به نمایشهای بیحاصل ختم میشود.
تجربهگرایی: زمین خوردن و بلند شدن، لازمهی رسیدن است. ستارههای واقعی برخلاف دیگران میدانند چطور تجربه کسب کنند و چگونه این تجربیات را برای بهبود روش حرکتشان بهسوی قلههای بلند آرزویشان بهکار بگیرند. فراتر از آن، ستارهها میدانند که تجربه حقیقت همان چیزی است که قرار است در زندگی بهدست بیاوریم.
“در فوتبال همه با هم شکست میخورند یا پیروز میشوند. باید با این ذهنیت به میدان مسابقه رفت. اگر بخواهم در خصوص اینکه مردم چه چیزهایی درباره من میگویند فکر کنم بدان معنا خواهد بود که وقتم را هدر دادهام. این صحبتها از یک گوشم وارد و از گوش دیگرم خارج میشوند. همواره تلاش کردهام که بهترین نمایشم را در زمین داشته باشم و فکر میکنم تا سالهای طولانی هم در رئال مادرید میمانم.” (سرجیو راموس؛ اینجا)
همهی ما بارها و بارها در طول زندگیمان با حرفهای گزنده، انتقادات بیجا و نظرات نامربوط آدمها مواجه شدهایم. اخلاق به ما حکم میکند که نظرات همه را بشنویم؛ اما از اینجا بهبعد داستان کمی پیچیده میشود. اینکه آدمها از ما انتظار دارند به حرفشان واکنش عملی هم نشان بدهیم. واقعیت این است که در برابر “حرفِ مردم” همیشه به سه گزارهی زیر فکر میکنم:
۱- تجربه نشان داده هیچوقت هیچ کسی از ما راضی نخواهد شد!
۲- حرفِ دیگران درد دارد؛ اما در نهایت چیزی بیشتر از حرف نیست!
۳- آن دیگران خبر از تمامی شرایط درون ما، کار ما و بهصورت خلاصه زندگی ما ندارند. فارغ از اینکه بههمین دلیل، قضاوتشان غیراخلاقی است؛ میتوان از حرفهایشان گذشت.
سرجیو راموس نکتهی دیگری را هم اضافه کرده است: انرژی و وقت و فکر من مهمتر از آن است که برای “حرفِ مردم” هدر شود. در دنیایی که حریم شخصی چیزی شبیه یک شوخی دردناک است و آدمها حقِ اظهار نظر در مورد دیگران را بدیهی میشمارند؛ زندگی برای خودمان و رؤیاهایمان همراه با نادیده گرفتن نظرات دیگران (البته بعد از تأملی برای تشخیص نقد درست از نادرست) نه یک انتخاب که یک ضرورت است.
پس بار بعدی که هدفِ نقدی ناجوانمردانه قرار گرفتید شانههایتان را بالا بندازید، لبخندی بزنید و به خودتان بگویید: “زندگیِِ من ارزشمندتر از این حرفها است و خوشبختانه هنوز هم در اعماق قلبم جاری است.” آن حرف را نادیده بگیرید و به زندگیتان ادامه دهید.
“پپ و مورینیو هر دو رهبران ذاتی هستند. افراد کاریزماتیکی هستند که میدانند مردم را چگونه قانع کنند. هر کدام شخصیت خاص خودشان را دارند؛ اما در موارد بسیاری شبیه به هم هستند. بهطور مثال: هر دو احساساتی هستند. آن ها نهتنها توانایی انتقال دانش فوتبالیشان بلکه قابلیت انتقال ظرفیت روانیشان را هم دارند. وادار کردن تیم به جنگیدن برای شما بسیار دشوار است و یک حسن ضروری محسوب میشود. مهم نیست در تمرینات چقدر خوب هستید، اگر بازیکنان با شما نباشند اوضاع خوب پیش نمیرود.” (ژابی آلونسو؛ اینجا)
اینکه مدیران و رهبران بزرگ، با چنین تواناییهایی زاده میشوند یا اینکه ساخته میشوند، سؤالی است به قدمت تاریخ و هنوز هم هیچ دانشمندی نتوانسته است ثابت کند کدام یک از این دو درست هستند. امروزه بسیاری از دانشمندان ترجیح میدهند که به این سؤال پاسخی میانه بدهند: مدیریت و رهبری مستلزم ویژگیهایی هستند که بخشی از آنها ذاتیاند و بخشی دیگر آموختنی؛ اما آن چیزی که بیش از هر چیزی مهم است محیطی است که فرد در آن قرار میگیرد. در واقع فرد مناسب در جایگاه مناسب و در محیط مناسب میتواند مدیر و رهبر سازمانی موفقی باشد. اما هنوز یک سؤال مهم باقی است: یک مدیر و رهبر سازمانی چه ویژگیهایی باید داشته باشد؛ فارغ از اینکه این ویژگیها در وجود او ذاتی یا عارضی باشند.
ژابی آلونسو بههمین سؤال پاسخ داده است. پنج ویژگی کلیدی مدیران برجسته عبارتند از:
کاریزما: آنها افراد کاریزماتیکی هستند و میدانند چطور قلبهای دیگر انسانها را بهسوی خود بکشانند؛
قدرت اقناع: آنها میدانند چرا وچگونه میتوانند دیگر انسانها را قانع کنند تا نظرات آنها را بپذیرند و برای تحقق اهداف مدیر / رهبر / سازمان خود با تمام وجود، بکوشند؛
شخصیت خاص و متمایز: آنها شخصیتی قوی و مخصوص خودشان را دارند و با چند ویژگی خاص خودشان شناخته میشوند؛
قدرت احساسی: آنها میدانند که داشتن قدرت رسمی سازمانی دلیلی بر این نیست که فراموش کنند خودشان و دیگران “انسان” هستند و با احساس؛
معلم بودن: آنها میدانند چگونه باید دانش و تخصص را به دیگران بیاموزانند و در عین حال توانایی انگیزشبخشی و حمایت روانی از دیگران را در لحظات سخت دارند.
“خیلیها قصد کپی کردن از آن تیم [بارسای زمان پپ] را دارند. این یک اشتباه بزرگ است. اگر از آن سبک کپی کنید، ممکن است یک روز ببرید و روز بعد ببازید. باید در مورد کار مربیان و بازیکنان صبور بود تا به نتیجه رسید. هر سیستمی خوب است و هر سیستمی اشتباه است. من مطمئن نیستم که حذف ایتالیا و اسپانیا در جام جهانی به دلیل سیستم اشتباه بود یا اینکه قهرمانی آلمان بهدلیل فلسفهی درستشان اتفاق افتاد. اسپانیا زود حذف شد؛ اما آنها با همان مربی به کارشان ادامه میدهند و با همان سبک بازی. شاید آنها با نتایج خوب برگردند. مسئله این است که به آنچه انجام می دهید، باور داشته باشید.” (پپ گواردیولا؛ اینجا)
“من باید خودم را با بازیکنانم تطبیق بدهم. نمیتوانم هر طوری که میخواهم بازی کنم. البته من البته من ایدههایی دارم؛ اما باید بدانیم که وقتی در مورد تاکتیک صحبت میکنیم، اول از همه در مورد تواناییهای بازیکنانمان حرف میزنیم. ما نمیتوانیم بدون در نظر گرفتن توانایی بازیکنان، در مورد تاکتیکها صحبت کنیم. این مهمترین مسئله است: در نظر گرفتن استعداد بازیکنان، ذهنیت آنها و گرفتن بهترین بازی از آنها. من باید آنها را ترغیب کنم تا بهترین بازیشان را برای ما ارائه بدهم؛ اما این من هستم که باید خودم را با آنها تطبیق بدهم؛ زیرا من اینجا نیستم که ذهنیت آنها را عوض کنم. من اینجا نیستم که فرهنگ باشگاه بایرن یا ذهنیت فوتبال آلمان را تغییر بدهم.” (پپ گواردیولا؛ اینجا)
وقتی پپ از بارسلونا جدا شد، چالش اصلی برای مربیان بعدی او ادامهی راه طرح تاکتیکی او در تحول “تیکیتاکا” و “توتال فوتبال” سنتی باشگاه بارسلونا بود. در ابتدا خیلی از منتقدان معتقد بودند راز موفقیتهای آن تیم جادویی، نه تاکتیکهای پپ، که ستارههای درخشانی چون مسی و ژاوی و اینستا بودهاند. اما سالها گذشتند و ثابت شد که حتی همین ستارههای درخشان هم بدون داشتن مربی که بتواند آنها را در چارچوب یک سیستم فوتبالی درست بچیند و از آنها بازی بگیرد، نمیتوانند تعیینکننده باشد. باخت تحقیرکنندهی بارسا مقابل بایرن مونیخ در دو بازی رفت و برگشت لیگ قهرمانان در فصلی که بایرنِ هاینکس سه گانه را فتح کرد، شاید بهترین مثال از این داستان باشد. بارسای دو فصل اخیر با لوئیز انریکه هم هر چند در فتح جام موفق بوده است؛ اما شاید تنها هنر انریکه بازگرداندن بارسا به ریشههای سنتی بازی خود بوده باشد و عملا تحول تاکتیکی آنچنانی را در بارسا نمیبینیم (بارسا در مقطع حساس اواخر فصل که ستارههایش دچار افت مقطعی شدند، لیگ قهرمانان را از دست داد و نزدیک بود لالیگا را هم از دست بدهد!)
اما بحث اصلی بارسا نیست. حتی بحث اصلی کارنامهی پپ در بایرن (که بسیاری به آن انتقاد دارند) و انتخاب عجیب و چالشبرانگیز او برای تیم جدیدش (منسیتی) هم نیست. در این روزهای بین دو فصل که مهمترین اخبار فوتبال، رفتوآمد مربیان و بازیکنان به تیمهای مختلف است، فرصت مناسبی است برای کمی عمیق فکر کردن به ماهیت فوتبال و آن چیزی که میتواند باعث موفقیت / شکست تیمها شود. دو نقل قول بالا از پپ بهترین مبنا را برای چنین بحثی فراهم میآورند.
این روزها بیشتر از هر زمان دیگری این بحث در دنیای مدیریت مطرح است که آیا استراتژی خلق میشود یا کشف؟ فوتبال به ما میگوید که پاسخ درست، کشف است: یک مربی بزرگ با ایدههای نو وارد میدان مسابقه میشود و آنقدر این ایدهها را در میدان بهمدد تجربه صیقل میزند و چیزهایی را به آن میافزاید و کم میکند تا بتواند سرانجام به “یک الگوی ساختاری که در بلندمدت عملکردی نسبتا ثابت دارد” دست یابد. ایدهها یا الگوهایذهنی مربی برای شکلدهی تیم استراتژی هستند؛ اما آن چیزی که در میدان عمل بهنمایش در میآید، اهمیت دارد. چه بسیار مربیان بزرگی که با شکستهایی بزرگ مواجه شدند (آخرین مثال: مورینیو در این فصل) و چه بسیار مربیان ظاهرا ناموفقی که به موفقیتهایی غیرمنتظره دست یافتند (نزدیکترین مثال: کلودیو رانیری در لستر سیتی این فصل.) بنابراین از استراتژی تا اجرا فاصلهای بزرگی وجود دارد که تحقق آن به شاخصهای خاصی بستگی دارد که پپ از آن سخن گفته است.
در دنیای کسبوکار هم با چنین مسئلهای مواجهیم. در کلاسهای استراتژی و دورههای امبیای به ما میآموزند که چگونه استراتژی را خلق ـ و بهعبارت بهتر تولید ـ کنیم. ما گروهی از فرمولها و ساختارهای کلان ذهنی را کنار هم میگذاریم، پاسخ چندین سؤال کلیشهای را هم چاشنی آنها میکنیم و سرانجام از دل این ملغمهی پیچیده، سندی را بهعنوان استراتژی بیرون میکشیم! نتیجه؟ آنچه روی کاغذ عالی بهنظر میرسد در عمل تقریبا اجرا نمیشود و شکست، پایان مسیری است که خود، دوباره نقطهی شروع اجرای مجدد فرایند تدوین استراتژی است! اما اگر از بحث مدرسهای دنیای استراتژی بگذریم و کمی عمیقتر به تاریخ مدیریت مدرن در قرن اخیر نگاه کنیم، تقریبا استراتژیهای موفق همگی از یک ذهن خلاق و نوآور یک مدیر بزرگ یا یک تیم مدیریتی خارقالعاده نشأت گرفتهاند؛ هر چند که وقتی کتابهای خاطرات این مدیران برتر یا کتابهای موردکاوی را میخوانیم میبینیم عامل کلیدی در اینجا هم “اجرای درست ایدههای درست” بوده است!
خلاصهی آنچه که گفتهایم این است که: استراتژی موفق از ترکیب ایدههای نوآورانه و اجرای هوشمندانه شکل میگیرد! میدانیم که اجرای موفق دقیقا تفاوت میان کسبوکارهای موفق و ناموفق را پدید میآورد. اما پپ به نکتهای اشاره کرده که بهنظرم راز اصلی موفقیت در اجرا را نشان میدهد: این مهمترین مسئله است: در نظر گرفتن استعداد بازیکنان، ذهنیت آنها و گرفتن بهترین بازی از آنها. اما پپ از چه سخن گفته است؟
یک جملهی معروف در دنیای استراتژی وجود دارد که: یا راهی خواهم یافت و یا راهی خواهم ساخت. این جمله از آن حرفهای جذاب اما گمراهکننده است. پپ خیلی ساده در مورد این صحبت کرده که راز موفقیت در اجرا نه در ذهن مدیر سازمان نهفته است و نه حتی در کیفیت و کمیت منابع در دسترس آن. راز اجرای موفق استراتژیهای بزرگ خیلی خیلی سادهتر از آن چیزی است که فکرش را میکنیم: ایدهی خوبی داشته باش (و نه حتی عالی)، ببین چه منابعی را در اختیار داری، ایدهات را با منابع در دسترست همتراز کن و بعد بگذار همه چیز بهصورت طبیعی پیش برود. 🙂
“من با او صحبت کردم و او به من گفت خوشحال است که با باشگاه موناکو در تماس است. او در مورد چند چیز با من صحبت کرد. نمیدانم او در نهایت چه تصمیمی خواهد گرفت اما من خوشحال خواهم شد اگر او به موناکو بپیوندد. ویکتور به دنبال بازی در تیمی است که فشاری کمتر از بازی در بارسا داشته باشد. او از زمانی که بچه بود، برای بارسا بازی میکند و نیاز به یک هدف تازه دارد.” (لودویک ژولی دربارهی ویکتور والدس؛ اینجا)
هر چند والدس در تمامی انتخابهایش بعد از بارسا اشتباه کرد؛ اما نکتهای که ژولی در مورد والدس گفته، راهکار جذابی است برای زمانی که تمامی درها به روی ما قفل شده است. خیلی وقتها بهتر است بهجای تمرکز روی باز کردن قفلهای پیچیدهی زندگی، کار و کسبوکار، بهدنبال قفل جدیدی برای باز کردن بگردیم!
“از بازیکنانم میخواهم که با هم تیمیهایشان بازی کنند. تیم کوچکی هستیم و به همین دلیل باید با قلب و روح خود بجنگیم. نام حریف برایم اهمیتی ندارد. تنها میخواهم بجنگند. اگر از ما (تیمهای حریف) بهتر هستند به آنان تبریک میگویم؛ اما باید نشان بدهند که بهتر هستیم.” (حرفهای رانیری در آغاز فصل؛ اینجا)
“تمام دنیا ما را تماشا کردند و من تماسهایی از گوشه کنار دنیا دریافت کردم. لستر مانند سیندرلا بود که در ثروتمندترین لیگ دنیا به دنبال قهرمانی میگشت؛ بههمین دلیل خیلیها دوستش داشتند. من هیچوقت افسانهها را باور نداشتم؛ اما هرگز امیدم را از دست ندادم. تنها با شنیدن سوت پایان دیدار چلسی با تاتنهام بود که باور کردم واقعا قهرمان شدیم. بعد از بازی به هیدینگ زنگ زدم و شش هفت هزار بار از او تشکر کردم.” (اولین واکنش به قهرمانی؛ اینجا)
“من ۶۴ سال دارم، سالهاست که در تلاش و جنگ هستم؛ ولی همیشه مثبت و خوشبین بودهام.همیشه فکر میکردم یک جا بالاخره جام بزرگی خواهم برد. من همان کسی هستم که یونان اخراجش کرد، شاید بعضیها کارنامهی من را فراموش کرده بودند. شاید کسی فراموش نکرده باشد ولی دوست دارم تأکید کنم که من همانم که روی نیمکت یونان بود. تغییری نکردم. من در لستر خواهم ماند. امسال را نمیتوانیم تکرار کنیم، سال بعد برای حضور در جمع ۱۰ تیم برتر میجنگیم. باید به رشد و پیشرفت ادامه دهیم.” (حرفهای رانیری بعد از قهرمانی؛ اینجا)
“ما به فوقستاره نیازی نداریم، ما بازیکن میخواهیم. میخواهم تیم را بدون جذب ستاره بزرگ تقویت کنم.” (رانیری دربارهی فصل بعد؛ اینجا)
همه چیز مثل افسانهها پیش رفت. همهی هواداران فوتبال و حتی تیمهای بزرگ لیگ برتر هم در این هفتههای پایانی دوست داشتند همین اتفاق بیفتد. در فصلی که بزرگان فوتبال جزیره یکی از یکی فاجعهبارتر بودند و حتی دو تیم از قدرتهای سنتی فوتبال انگلیس (یعنی چلسی و لیورپول) مربیشان را در میانهی فصل عوض کردند؛ تیمی که شانس قهرمانیش ۵۰۰۰ به ۱ بود توانست در پایان فصل جام قهرمانی ثروتمندترین لیگ دنیا را بالای سر ببرد. شاید حس استاد رانیری بیش از هر فرد دیگری در آن شب رؤیایی خریدنی بود؛ پیرمرد دوستداشتنی که با صبر و امیدش بعد از سالها به همه ثابت کرد که چقدر مربی بزرگی است. شاید طعنهآورترین بخش داستان این فصل، جایی بود که مورینیو ـ که بیش از یک دهه هر جا نشست رانیری را تحقیر کرد ـ برای اولین بار در عمر مربیگریش در فصلی اخراج شد که رانیری تیم کوچک و بیستارهاش را قهرمان لیگ برتر جزیره کرد.
استاد رانیری جایی در مورد قهرمانی تیمش گفته است که: “به همه میگویم که همیشه تلاش کنید و بدانید که میتوانید باور داشته باشید.” و من اضافه میکنم که قهرمانی عجیب و هیجانانگیز لستر سیتی ثابت کرد که هنوز میشود رؤیای بزرگ داشت و با سختکوشی، منتظر معجزهی روزگار بود. 🙂
به جملاتی که از سخنان رانیری در بالا پررنگ کردهام دقت کنید. راز استاد رانیری و شاگردانش ساده است و معمولی و امتحان پسداده؛ تنها امید میخواهد و سختکوشی. فرمول قهرمانی لستر سیتی = تمرکز روی شور و شوق درونی + امیدواری و خوشبینی تا آخرین لحظه + سختکوشی تا پایِ جان + تعهد به رشد و پیشرفت همیشگی + ستاره بودن در میدان عمل (و نه در دنیای رسانهها و ذهن آدمیان.)
بهاحترام کلودیو رانیری و ستارههای بینام و نشان تیمش و بهاحترام فوتبال که در عصر صنعتی و تجاری شدن، یک بار دیگر با یک ماکت کوچک از “معجزهی برن” نشانمان داد که چرا عاشقش شدیم و عاشقش ماندیم و عاشقش میمانیم.
“در فصل ۱۱-۲۰۱۰ ـ که اولین سال ریاست آندره آنیلی بود ـ بهدلیل مصدومیت در نیمفصل اول بازی نکردم و در نیمفصل دوم هم تمرکز نداشتم. ذهنم جای دیگری بود. احساس میکردم که شاید زمان برای تغییر، برای ترک یوونتوس، فرا رسیده است: من همیشه یک احساس مسئولیت بزرگ میکردم؛ اما این حس را از دست داده بودم. اما سپس با مدیران جدید باشگاه آشنایی بیشتری پیدا کردم و آنها نظر من را تغییر دادند. پختگی و بهبود رابطه بعد از یک دوره اختلاف، افراد را به هم نزدیکتر میکند.” (جان لوئیجی بوفون؛ اینجا)
جیجی بوفون، این روزها یکی از مهمترین عوامل عملکرد موفق باشگاه یوونتوس است. نقش اون در بیانکونری تنها یک دروازهبان اعجوبه نیست؛ بلکه نقش او بهعنوان کاپیتان و رهبر تیم مهمتر از هر عامل دیگری باعث بهپیش رفتن یوونتوس بهویژه در دوران آلگری شده است. بوفون اینجا از فکر کردن به ترک یووه و بعد چرایی تصمیماش برای ماندن میگوید. جایگاه بوفون در یووه نقشی آشنا است. بسیاری از سازمانها دارای مدیران و کارشناسانی هستند که برای آن سازمان همچون تکستارهای درخشان بهحساب میآیند. افرادی که در اغلب موارد، انتظار مادی آنچنانی هم از آن سازمان ندارند، جز همانی که بوفون از آن سخن گفته است. متأسفانه هم خودم تجربیاتی منفی از این جنس داشتهام و هم افراد زیادی را میشناسم که دست آخر مجبور شدهاند برای حفظ احترام و شأن کاری خودشان، سازمان مورد علاقهشان را ترک کنند.
دوستان مدیر، بیایید کمی به این داستان بیشتر فکر کنیم: آیا “حسِ خوبِ ماندن” که همانا چیزی جز حس تأثیرگذاری و احترام متقابل نیست را به همکارانمان هدیه دادهایم؟