“در فوتبال هیچ چیز مشخص نیست. گفته میشد که من فصل پیش خداحافظی خواهم کرد، اتفاقی که در دوران فوتبالم زیاد رخ داده، مخصوصا وقتی اوضاع خوب نیست. هر کسی آزاد است نظرش را ارائه کند. من به خودم و بدنم ایمان دارم، هنوز میتوانم تلاش زیادی داشته باشم و حس خوبی دارم پس چرا متوقف شوم؟” (فرانچسکو توتی؛ اینجا)
هر وقت کم آوردید و فکر کردید به آخر خط رسیدید، این چند جملهی کوتاه کاپیتان افسانهای رم را باز هم بخوانید. 🙂 برای من که همین امروز خیلی مؤثر بود.
“آنچلوتی بسیار خونسرد و قابل دسترسی است. او بازیکنان را دوست دارد، این چیزی است که ما درک میکنیم. او بهدنبال ارتباط برقرار کردن است. با ما میخندد. او هر روز جویای حال ما میشود. این رابطه مهم است. ما بازیکنانی باتجربه هستیم و به مربی احترام میگذاریم؛ اما شما به این رابطه با مربی خود نیاز دارید. اینکه با هم خوشحال باشید و لحظات خوبی را سپری کنید مهم است. اگر شما زمان زیادی را با هم سپری کنید تنها دربارهی فوتبال صحبت نخواهید کرد. آنچلوتی در تمامی جنبهها فردی مثبت است. من هرگز نشنیدهام بازیکنی از او انتقاد کند. برای داشتن یک تیم و یک بازیکن خوب این موارد لازم است. او در تمامی جنبهها یک قهرمان است. در غیر این صورت ساختن چنین فضای هماهنگی غیرممکن خواهد بود و این شما را به موفقیت میرساند.” (فرانک ریبری؛ اینجا)
برای بسیاری از مدیران و کارکنان سازمانها یکی از تداعیهای ذهنی از مفهوم “مدیریت” رویکرد اقتدارگرایانه به ادارهی امور سازمانی است. مدیریت در جایگاهی بالاتر مینشیند و فرمان میراند! این موضوع البته برای سالها در علم مدیریت نیز پذیرفته شده بود؛ چنانکه این تعریف قدیمی ـ و منسوخ ـ مدیریت نشاندهندهی آن است: «مدیریت یعنی دستیابی به هدفها با بهکارگیری دیگران!» شاید بههمین باشد که تصور خیلی از مدیران از روش درست تعامل با همکاران، تصور یک آدم اخموی بداخلاق است که همیشه در حال غر زدن و دستور دادن است. نتیجهی این نگاه به مدیریت را همگی میدانیم. 🙂
اما با تحول تعریف مدیریت بهسوی تعاریف فرایندی که مدیریت را مجموعهای از وظایف بههم مرتبط میداند و بر نقش خود مدیر در انجام و پیشبرد فعالیتهای سازمان تأکید دارد، سالها است که وقت خانهتکانی ذهنی مدیران فرا رسیده؛ هر چند بسیاری از مدیران این تحول ذهنی را بیشتر در جنبههای استراتژیک و فرایندهای کلان سازمانی میبینند و تلاش میکنند در این حوزهها خود را تغییر داده و بهبود ببخشند. اما واقعیت این است که تحول در دنیای فرارقابتی امروز لازم است در تکتک سلولهای روح و کالبد سازمان اتفاق بیفتد؛ چرا که در غیر اینصورت کهنگی و بیماری کمکم در وجود سازمان رسوخ خواهد کرد و سازمان را از درون از هم خواهد پاشید.
یکی از جنبههای مهم تحول سازمانی در عصر سازمانهای چابک امروزی، تغییر در شیوهی رفتاری مدیران در زندگی روزمرهی سازمانی است. اگر جنبش رفتار سازمانی بیش از ۸۰ سال پیش با تأکید بر نقش کلیدی نیروی انسانی در موفقیت سازمان انقلابی را در تفکر مدیریتی حسابگرانه و مهندسی ایجاد کرد؛ امروزه سازمانها از عصر “مدیریت مشارکتی” و “سازمانهای تخت” نیز گذاشتهاند: امروزه سازمانهایی پیشرویی چون کفشفروشی آنلاین زاپوس، اساسا ساختار سازمانی را هم بهکناری نهادهاند و در یک ساختار بدون سلسلهمراتب در حال فعالیت هستند! (در مورد ساختار هولوکراسی زاپوس اینجا را بخوانید.)
فرانک ریبری در حرفهایاش بههمین موضوع در مورد کارلو آنچلوتی مربی جدید این فصل بایرن مونیخ اشاره کرده است. جالب است که کارلتو هر جایی مربیگری کرده یکی از مهمترین نکاتی که در فلسفهی مدیریتی وی مورد توجه بازیکنانش قرار گرفته همین رویکرد انسانگرایانهی او به مدیریت است. آن تکجملهای که در سخنان ریبری پررنگ کردهام خلاصهی همین رویکرد را نشان میدهد: کارلتو بهگونهای روابط انسانی را با بازیکنانش را مدیریت میکند که آنها از بودن کنار او حال خوبی دارند! وقتی به این فکر کنید که بخش عمدهی ساعات بیداری ما همراه با یکدیگر در محیط سازمانی میگذرد، اهمیت این رویکرد را به مدیریت بیشتر درک میکنید.
برای تحقق این موضوع در سازمانتان لازم نیست کارهای عجیبی انجام دهید. همین که خودتان باشید، با همکارانتان رویکرد همکاری داشته باشید و نه ریاست و حواستان به مدیریت عواطف و احساساتتان باشد، حداقل در شروع کفایت میکند. در کنارش میتوانید در زمینهی رفتار سازمانی و روابط بینفردی بخوانید و کلاس بروید و تجربه کنید. در هر حال فراموش نکنید که خروجی کار شما بازتابندهی روش مدیریت شما است. دوست دارید ده سال دیگر چگونه بهیادتان بیاورند؟ این تصویر ذهنی را که ساختید، آنوقت ببینید که امروز بهگونهای رفتار کنید که در قلب همکارانتان ماندگار شوید.
امروزه روابط انسانی اثربخش تا آنجا اهمیت یافتهاند که تبدیل به یک مزیت رقابتی جدی برای کسبوکارها شدهاند. در یک دنیای فرارقابتی، آیا میتوان از مزیت رقابتی که هم اثرگذاری فراوانی روی خروجیهای سازمان دارد و هم تقریبا رایگان است، گذشت؟ 🙂 انتخاب با شما است.
خبر کوتاه وغافلگیرکننده بود: منصور پورحیدری درگذشت … مرد بزرگی که سالهای سال گوشهی خاطرات ما نشسته بود و شاید بهخاطر اینکه زبانِ تند و تیز و کاریزمای رفیق قدیمیاش ناصر حجازی را نداشت، او را نمیدیدیم. تا همین دیروز که دیگر متوجه شدیم دیگر لبخند “منصور خان” را هم باید در قاب عکس قدیمی استقلال کنار ناصر حجازی و خیلیهای دیگر ببینیم …
منصور پورحیدری را همنسلهای من شاید با قهرمانیهایی که با تیم ملی و استقلال بهدست آوردند بهیاد بیاورند. نسل قدیمیتر احتمالا او را با دو قهرمانی جام باشگاههای آسیا بهیاد میآورند که در قامت مدافع و سرمربی برای استقلال به ارمغان آورد. اما من شخصا یکی از هیجانانگیزترین لحظات فوتبالی عمرم را مدیون استقلالِ منصور پورحیدری هستم: گل علیرضا نیکبخت واحدی به الإتحاد عربستان که باعث شد استقلال به نیمهنهایی جام باشگاههای آسیا برسد.
اما راستش را بخواهید فکر میکنم هیچ چیزی جز این دلنوشتهی خود منصور پورحیدری نمیتواند روایت کاملی از زندگیی پربار او باشد: “عشق را آدمهای عاشق میدانند. شوق را انسانهای مشتاق. باید با من باشی باید هم دوش من باشی تا این عشق را بشناسی. من و استقلال و زندگی، یکی هستیم. این خود عین عاشقی است. عاشقی من نوبت ندارد، ازلی و ابدی است.“
منصور پورحیدری را با عشقش به پیراهن آبی استقلال بهیاد میسپاریم. او یادمان داد که همیشه و همیشه عاشق کاری باش که انجام میدهی و بهترینِ خودت باش؛ بدون توجه به اینکه در چه جایگاهی قرار گرفتهای.منصور پورحیدری تا آخرین لحظه دست از عشقِ ابدیش “استقلال” نکشید و تمامِ هستیاش را وقف این عشق کرد تا بیش از آنکه قهرمانِ میدانِ رسانهها باشد، پهلوانِ ساکتِ فاتحِ قلبها بماند. در این دو روز هر وقت بهیاد منصور خان میافتم، بیاختیار این شعر سعدی بزرگ را زیر لب زمزمه میکنم:
ای مرغ سحر، عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این بیخبران در طلبش مدعیاناند
کان را که خبری شد، خبری باز نیامد …
روحِ آن مردِ عاشقِ بزرگِ تاریخ استقلال و فوتبال ایران شاد. یادش تا همیشه در قلب ما زنده است.
“رؤیایم مربیگری رئال مادرید است، همینطور آرزو دارم هدایت تیم ملی ایتالیا را برعهده گیرم. اگر چنین اهدافی نداشته باشید، بهتر است از همان اول وارد این حرفه نشوید.” (فابیو کاناوارو؛ اینجا)
کاپیتان تیم رؤیایی ایتالیای قهرمان جامجهانی ۲۰۰۶ چه خوب در یک جملهی کوتاه، گام اول در رسیدن به رؤیاهای بزرگ را خلاصه کرده است: جرأت و جسارت داشتن رؤیاهای بزرگ! شاید زیادی ساده بهنظر برسد؛ اما به این فکر کنید که تا بهحال چقدر رؤیاهای بزرگ زندگیتان را با توجیهاتی مثل: “نمیشود” و “نمیتوانم” و “نمیگذارند” کنار گذاشتید؟
داستان همیشه همین است. در هر لحظه از زندگی رسیدن به رؤیاهای بزرگ با توانمندی و امکانات امروز من و شرایط دنیای امروزم نشدنی است. این هنرِ من است که راهِ رسیدن به آنها را پیدا کنم. راهِ رسیدن هم طبیعتا بدون بهراه افتادن یافت مینشود! 🙂 همینجا است که اغلب ما شکست میخوریم. اینکه با تصور شکست خوردن، نشستن را به حرکت کردن ترجیح میدهیم و این نشستن، گاهی بهاندازهی تمام عمر طول میکشد …
تا بهامروز چند بار با افرادی برخورد کردهاید که در سنین میانسالی و کهنسالی در حسرتِ “هزار راه نرفته”شان زندهمانی میکنند، بهجای آنکه زندگی کنند؟ آنها اگر در روزهای جوانی “جسارت رؤیای بزرگ داشتن” را نداشتهاند، این را هم از یاد بردهاند که شما در هر سنی که باشید، هنوز برای خیلی کارها زمان دارید.
والت دیزنی بزرگ زمانی گفته بود: “اگر میتوانید رؤیایاش را داشته باشید، آن کار، شدنی است!” پس جرأت داشتن رؤیاهای بزرگ را داشته باشید و به خودتان حق بدهید رؤیاپرداز باشید. آنوقت خواهید دید که با لطف خداوند بزرگ، چه دریچههای بزرگ دیگری بهروی زندگی شما باز خواهند شد. از تو حرکت، از خدا برکت. بسمالله. 🙂
“زمانی که اوضاع خوب پیش نمیرود، یعنی یک جای کار ما میلنگد. نباید این اشتباه را کرده و اصلا عملکرد خودمان را مورد بررسی قرار ندهیم. ما به خوبی از پس اوضاع برنمیآییم. بههمین خاطر هم سرمربیانی را داریم که واقعا به آنها اطمینان داریم و بهلطف آنها باید اوضاع تیم در این روزها را مورد بررسی قرار دهیم …
بحث این نیست که ما نتوانستیم؛ بحث این است که ما تلاشمان را کردیم ولی بنا به شرایط موجود حریف از ما پیشی گرفت. بحث لحظات و احساسات موجود است. در این دو بازی خاص و مشخص که بازیهای مهمی هم بودند، حریفان از ما پیشی گرفتند. یک جای کار ما میلنگید؛ ولی فقط بحث یک چیز و یا یک مشکل مشخص نیست. زمانی که تیم خوب کار نمیکند، بحث خیلی مسائل مطرح میشود. از خط دفاع گرفته تا خط حمله، از جلو تا عقب. حریفانی هستند که به شیوهای متفاوت بازی میکنند و باید خودمان را با این شرایط تطبیق دهیم.” (آندرس اینیستا؛ اینجا)
زمانی که اینیستا این حرفها را زده، زمانی است که “تیتو ویلانووا“ی فقید برای درمان سرطانش همراه تیم نبود و بارسا در برزخ تفکر زمستانی گرفتار شده بود. حرفهای اینیستا از این جهت جذاب است که خیلیها هنوز هم معتقدند بارسای جادویی یک دههی اخیر محصول هنر بازیکنانش بوده و مربیانش ـ از جمله پپ ـ هیچ نقشی در این موفقیتها نداشتهاند. اما بارسای حد فاصل رفتن پپ تا آمدن لوچو انریکه ثابت کرد که اینقدرها هم ماجرا ساده نیست.
اینیستا در یکی از چالشیترین دورههای بحران بارسای دو دههی اخیر، دربارهی راهکار برونرفت از بحران سخن گفته است. بخشی از حرفهای اینیستا در این باب، بدیهی است: اینکه باید بحران را بپذیریم، درک کنیم که نقش خود ما در بروز آن چیست و عوامل بیرونی چه تأثیری روی ایجاد و تشدید بحران داشتهاند. در نهایت باید یک مدلِ کلی از بحران و عوامل تأثیرگذار بر آن بسازیم و سعی کنیم راهحلی مناسب برای برونرفت از این وضعیت بیابیم.
اما در حرفهای اینیستا یک نکتهی ظریف دیگر هم وجود دارد و آن نقش مدیران در برونرفت از بحران است. معمولا نقش مدیر در سازمان، نقشِ سازندگی در نظر گرفته میشود و اگر چه مدیران، در دوران بحران هم در سازمان حضور دارند و برای برونرفت از بحران تلاش میکنند؛ اما نباید فراموش کنیم که نقش مدیر در چنین روزهایی فراتر از نقشهای سنتی او است. شاید تنها زمانی که سازمان بهمعنی واقعی کلمه به مدیر نیاز دارد در روزهای بحران باشد؛ روزهایی که در آنها مدیر باید تمامی کارهای زیر را همزمان انجام دهد:
ایجاد باور امید به آیندهی روشن و حمایت روحی و روانی از تکتک نیروها برای غلبه بر استرسها و نگرانیها؛
حفظ اتحاد و هماهنگی میان نیروهای سازمان؛
داشتن نگاه کلان از یک سطح بالاتر (دید عقابی) به بحران ایجاد شده و عوامل تأثیرگذار بر آن؛
جستجو بهدنبال راهحلهای برونرفت از مشکلات و تصمیمگیری بهموقع برای انتخاب یک سناریوی احتمالی برتر؛
مشارکت در عملیات روزمرهی سازمان برای سرعت بخشیدن به اقدامات و رفع گلوگاههای کاری.
به سیاههی فوق میشود کارهای فراوان دیگری را نیز افزود. در هر حال مهم این است که راهِ و رازِ برونرفت از بحرانها در هر سازمانی، داشتن یک مدیرِ توانمند، باورمند و جسور است. این آخرین دلیل نیاز به یک مدیر برجسته در هر سازمانی است!
“من در مورد ماندن یا نماندنم در تیم ملی هلند پس از بازی مقابل سوئد تصمیمگیرنده نیستم اما استعفا نخواهم داد. همیشه استرس و هیجان وجود دارد؛ اما فشاری حس نمیکنم. بهخوبی میتوانم این شرایط را مدیریت کنم. میدانم که در چه مسیری هستم، چه تواناییهایی دارم و باید چه کار کنم. در ماههای اخیر روزهای خوب و بدی داشتیم؛ اما در بازی مقابل یونان شرایط خوب پیش نرفت و شکست خوردیم. آمادهسازی خوبی نداشتیم؛ اما باید تمرکز کنیم. برای بردن به مصاف سوئد میرویم. حتی اگر پیروز نشویم هم باید بهدنبال نباختن باشیم. شاید تساوی نتیجهی عادلانهای باشد هر چند که باید دید که شرایط بازی چطور است.” (دنی بلیند، سرمربی تیم ملی هلند؛ اینجا)
تیم ملی هلند چند سالی است که حال و روز خوبی ندارد. بعد از سوم شدن در جام جهانی ۲۰۱۴، هلند، دوران نزول عجیبی را طی میکند که به نرسیدن به یورو ۲۰۱۶ ختم نشد و حالا در مرحلهی مقدماتی جام جهانی ۲۰۱۶ هم اوضاع، چندان جالب نیست. دنی بلیند مدافع بزرگ آژاکس افسانهای دههی ۱۹۹۰ در این اوضاع نامساعد سکان هدایت تیم ملی هلند را بهدست گرفته است. زمانی که یک تیم نتیجه نمیگیرد، یکی از متهمین اصلی، مربی آن است. اما وقتی تغییر مربی هم جواب نمیدهد، آنوقت باید بهدنبال عوامل دیگری نیز گشت. عامل مشکلات این روزهای تیم ملی هلند هر چه باشد، حرفهای مربی این تیم در نوع خودش نگاه جالبی به روش مواجهه با مشکلات بزرگ و روزهای سخت محسوب میشود.
بلیند به سه باور کلیدی اشاره میکند که در روزهای سخت میتوانند به ما برای تحمل “سبکی تحملناپذیر هستی” کمک کنند. سه باوری که شاید خود آنها کلید حل مشکلات نباشند؛ اما چه کسی است که تجربه نکرده باشد در لحظات دشوار زندگی کوچکترین دلگرمیها و کورسوهای امید، میتوانند چه معجزههای بزرگی باشند!
سه باور دلگرمکنندهای که دنی بلیند برای مقابله با روزهای سخت پیشنهاد داده است عبارتند از:
من بهخوبی میتوانم این شرایط را مدیریت کنم: باور اول، باور به این است که شرایطِ بدِ کنونی، قابل مدیریت توسط من است. اگر باور نداشته باشیم که میشود شرایط بد را کنترل کرد، آنوقت حتی وقوع معجزه هم نمیتواند باعث تغییر شرایط برای ما شود؛ چرا که در ذهنمان به آن باور نداریم، با دیدهی شک به آن مینگریم و نمیتوانیم از فرصتها بهخوبی بهره بگیریم.
میدانم که در چه مسیری هستم: پس از پذیرش اینکه میشود اوضاع را تغییر داد، وقت یافتن راهحل برونرفت از بحران موجود است. راهحلی که بتواند در کوتاهمدت، مشکلات را تخفیف دهد و در بلندمدت بهصورت کامل مشکل را حل کند. نکتهی ظریف این است که خیلی وقتها ما به امکان تغییر شرایط توسط خودمان باور داریم؛ اما تصورمان این است که راهحلی پیدا نخواهد شد! باور شمارهی دو به ما میگوید که در ذهنت به پیدا شدن راهحل اطمینان داشته باش، بالاخره راهحل پیدا خواهد شد!
چه تواناییهایی دارم و باید چه کار کنم: برای اجرای راهحلها نیازمند داشتن چه مهارتهایی هستم و چه کارهایی را باید انجام بدهم. آنهایی را که از دست خودم برمیآید خودم انجام میدهم و آنهایی که ضعف دارم را به دیگران واگذار خواهم کرد.
روزهای دشوار، جزئی از زندگی ما هستند. خبر خوب همین است که روزها بد، بهدر خواهند شد و باز نوبت آرامش و شادی از راه خواهد رسید؛ چنانکه خداوند بزرگ و مهربانمان در قرآن کریم بشارت داده است: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا … بیایید باور کنیم که مهمترین عامل در گذر از روزهای سخت، حفظ باورِ امیدوار بودن است. 🙂
“قطعا نمیخواهم مردم بگویند شاو همان بازیکنی است که وقتی جوان بود پایش شکست. من میخواهم نهتنها با یونایتد، بلکه با تیم ملی انگلیس به عناوین قهرمانی دستیابم. میخواهم مردم به خاطر سبک بازیم در زمین و جامهای قهرمانیام مرا به یاد بیاورند.” (لوک شاو؛ اینجا)
پیش از این در گزارهها بارها در مورد رزومهی پنهان و یا بهعبارت بهتر، برند شخصی نوشتهام. برند شخصی همان اولین تصویری است که وقتی نام و نشان ما برده میشود، در ذهن دیگران نقش میبندد. این تصویر معمولا آن چیزی نیست که ما انتظار داریم باشد و از آن مهمتر اینکه لزوما آگاهانه نیست؛ یعنی در ناخودآگاه افراد نقشبسته و در نتیجه نظرات شخصی افراد در مورد ما نیز در آن منعکس است. اما نکتهی مهم این است که این تصویر ناخودآگاه در واقع برگرفته از تصویری است که خود ما ساختهایم و با گذر از فیلترهای ذهنی و شخصیتی افراد تبدیل به تصویر شخصی آن فرد از ما شده است. اما یک نکتهی کلیدی در اینجا این است که همانطور که لوک شاو اشاره کرده، در اغلب موارد اگر خودمان دست به کار نشویم، دیگران در هر حال از ما تصویر ذهنی خود را خواهند ساخت! بنابراین خبر خوب این است که این تصویرِ ذهنیِ ناخودآگاه که از ما در ذهن دیگران وجود دارد، قابل تغییر است؛ هر چند کار سختی است!
وقتی تصمیم به خلق یک برند شخصی اثرگذار برای خود میگیرید، سه مرحلهی اصلی را باید طی کنید:
۱- شناخت: چه تصویر ذهنی از من در ذهن دیگران وجود دارد؟ این تصویر شامل چه ویژگیهایی است؟ من چه ویژگیهای مثبت و منفی دارم؟ این ویژگیها چگونه روی برند شخصی من اثرگذار خواهند بود؟
۲- طراحی: من دوست دارم چه تصویری از من در ذهن دیگران وجود داشته باشد؟ اصلا این دیگران چه کسانی هستند؟ آیا همهی افراد باید تصویر واحدی را از من در ذهنشان داشته باشند؟
۳- اجرا: در وضعیت کنونی تا چه اندازه این تصویر در ذهن دیگران ایجاد شده است؟ برای ایجاد تصویر ذهنی مطلوب از کجا باید شروع کنم و چه کارهایی را با چه ترتیبی انجام دهم؟
اما واقعیت این است که داستان اینقدرها هم که بهنظر میآید، پیچیده و عجیب و غریب نیست. جملهی لوک شاو که پررنگ کردهام، در واقع خلاصهی هر آن چیزی است که برای ساختن یک برند شخصی اثرگذار جذاب به آن نیاز داریم: فکر کن و کشف کن که دوست داری سالها بعد از این مردم با چه تصویری بهیادت بیاورند و بعد از همین لحظه برای ساختن آن تصویر، تلاشت را آغاز کن!
فوتسال از آن ورزشهای جذابی است که شاید آنقدرها که باید قدر ندیده باشد! 🙂 مثالش همین سه هفتهی اخیر که تیم ملی فوتسال، درگیر جام جهانی فوتسال در کلمبیا بود و تا برزیل و “فالکائو”ی بزرگ را نبرد، خیلی از ما حتی از برگزاری این رقابتها خبری نداشتیم. در هر حال از این بخش قصه که بگذریم، حالا وقت خوشحالی است بابت اینکه ماجراجویی تیم ملی فوتسالمان در این رقابتها با هدایت محمد ناظمالشریعه و کاپیتانی محمد کشاورز به یک نتیجهی عالی ختم شد؛ نتیجهای که حتی با داشتن فوقستارههایی مثل محمدرضا حیدریان و وحید شمسایی حتی نتوانسته بودیم به آن نزدیک شویم. سوم شدن ایران در جامجهانی ۲۰۱۶ فوتسال، بزرگترین افتخار تیمی ما در سطح جهانی در تاریخ ورزش کشورمان بود!
اما تیم ملی فوتسال در این رقابتها چه کرد؟ + ما بازیها را با شکست عجیب و غریب ۵-۱ برابر اسپانیا آغاز کردیم، با آذربایجان مساوی کردیم و در گروهمان سوم شدیم! همین سوم بودن باعث شد تا در مرحلهی حذفی به برزیل و فالکائو برخورد کنیم. تیمی بزرگ با پشتوانهی فوتبالی غنی و ستارههایی درخشان! شاید قبل از شروع بازی هم کمتر کسی فکر میکرد تیم ما بتواند حتی با برزیل مبارزهی جانانهای داشته باشد؛ چه برسد به آنکه عمر حرفهای فالکائو در ردهی ملی را سه بازی کمتر کند! وقتی ایران ۳-۱ از برزیل عقب افتاد و وقتی گل فالکائو در وقتهای اضافه را هم پاسخ داد، آنوقت احتمالا ته دلمان همچنان فکر میکردیم که این، اتفاقی نادر و شانسی بزرگ است که شاید دیگر تکرار نشود! بردن کلمبیا در وقت اضافه و باختن به روسیه در نیمهنهایی احتمالا این باور را در دل ما تقویت کرد. و وقتی ۲-۰ در بازی ردهبندی از پرتغال عقب افتادیم، دیگر در باورمان به یقین رسیدیم! اما هنوز معجزهای دیگر در پیش بود.
این نتیجهی درخشان حاصل چه چیزی بود؟ احتمالا خیلی از یادداشتها و تحلیلها به کار تیمی، همدلی، استعداد و نبوغ ذاتی بازیکنان و حتی نقش محمد ناظمالشریعه اشاره کنند. شاید خیلیهای دیگر از جرقه بودن این موفقیت و احتمال عدم تکرار آن بهدلیل سیاستها و اولویتهای اشتباه فدراسیون فوتبال بگویند. شاید هم برخی دیگر بگویند که حالا وقت جشن گرفتن و لذت بردن از این پیروزی بزرگ است. همهی این حرفها بهجای خودشان درستاند. اما من میخواهم به نکتهای اشاره کنم که شخصا از این “تیم ملی فوتسال” یاد گرفتم و بهنوعی در بند قبل به آن اشاره کردم: شجاعت امیدوار ماندن! “دلِ شیر” افشین قطبی را یادتان هست؟ “فرگیتایم” را چطور؟ حالا ما تیمی داریم که واقعا با دل شیر تا آخرین لحظه برای موفقیت میجنگد. تیمی که ناامید نمیشود و حاضر است حتی در سختترین موقعیتها شعلهی باور به پیروزی را در ذهن و قلب خود زنده نگاه دارد. 🙂
بهافتخار تیم بیادعایی کلاه از سر برمیداریم که از صمیم قلب خوشحالمان کرد و باز هم به ما ثابت کرد که وقوع “معجزه” بیش از هر چیزی به “شجاعتِ امیدوار ماندن” و “سختکوشی” تا آخرین لحظه وابسته است: تیم ملی فوتسال جمهوری اسلامی ایران، کسب مقام سوم در جامجهانی فوتسال مبارکات باشد!
“آمادهی هر کاری هستم. خانوادهام چیزهایی که دیگران جرأت گفتنش را ندارند به من میگویند و خودم از خودم انتقاد میکنم و میدانم که چه وقتهایی کار اشتباهی انجام دادهام. اگر لازم باشد برادرم به من سیلی میزند. گوستاوو ۳۵ ساله و ماریانو ۳۲ ساله هستند. آنها در فوتبال خوب بودند ولی شهامت و انگیزهی دنبال کردن رؤیاهایشان را نداشتند.” (پائولو دیبالا؛ اینجا)
رؤیاها شاید تنها دارایی ما باشند که از آنِ خودمان باشند! ما با یاد رؤیاهایمان نفس میکشیم، با خیال خوش رسیدن به آنها زندگی میکنیم. “اگر”ها و “ای کاش”ها واژههای آشنایی در زندگی ما هستند و افسوسِ “خوش به حالشان” همراه بسیاری از لحظات زندگی ما است. اما همهی اینها مربوط به دنیای ذهنیمان است و دنیای واقعی خیلی معمولیتر از آنی است که انتظار داریم باشد.
در این میان آنهایی که تصمیم میگیرند رؤیاها را از گوشهی دل و ذهنشان بیرون بکشند و به دنبال آنها بروند، “شجاعدلانی” هستند که مسیر رفتنشان را از “بزرگراه گمشده” انتخاب کردهاند. آنها بهراه میافتند بیآنکه بدانند در مسیرشان چه خاطرات و خطراتی منتظر آنها است. آیا به رؤیایهایشان میرسند یا در راه میمانند؟ هیچ کس نمیداند. اما مسئلهی اصلی اینجا است که بدون داشتن این “شیردلی” نتیجهی رؤیابافی چیز بیشتر از رؤیابازی نخواهد بود!
جادهی رؤیاها جادهای پرسنگلاخ و طولانی و ناشناخته است که جایجای آن سراب و وهم انتظار ما را میکشند. اما اگر “مردِ ره” باشی همهی اینها را به جان میخری و به راه میافتی و آنقدر میروی تا برسی. طبیعی است که در این جادهی طولانی مثل هر سفر دیگری نیازمند توشهای هستیم که بتوانیم دوام بیاوریم. این همان چیزی است که پائولو دیبالا فوتبالیستِ جوان و دوستداشتنی آرژانتینی در همین آغازِ راه طولانیش در فوتبال حرفهای آن را کشف کرده و در چند جملهی کوتاه بیان کرده است. اگر رهسپار جادهی رؤیاها هستید، مطمئن باشید این پنج چیز را همراه خود دارید:
۱- آمادگی کافی: شما در بخش بزرگی از مسیر تنها در میانهی دنیایی شلوغ و پرصدا هستید. بنابراین باید تا حد امکان به خودتان، توانمندیهایتان و گوهر وجودیتان تکیه داشته باشید. بارها و بارها با “چرا”ها و “چه کنم”ها و “چطور”ها مواجه خواهید شد؛ بنابراین باید آمادگیِ هر کاری را داشته باشید، حتی کارهایی که راه و رسم آنها را نمیدانید! شما باید یا راهی را بیابید و یا راهی را بسازید.
۲- واقعبینی: خبر بد این است که هر آدمی مستعد اشتباه است و خبر خوب، اینکه هیچ یک از ما از روی عمد اشتباه نمیکند! اشتباهها نشانههای کمبود دانش و اطلاعات و مهارت ما هستند و در نتیجه، برای آنها میتوان راهحلی را یافت؛ البته به این شرط که توان ذهنیِ گذشتن از حسِ نامطلوب اشتباه کردن، بلند شدن بعد از زمین خوردن و ادامه دادن را داشته باشیم! در این مسیر خودانتقادی (و نه خودتخریبی) و بازخورد سازندهی دیگران ابزارهای مفیدی هستند که به شما در کشف ضعفها و نادانستههایتان چه برای جلوگیری از شکست خوردن و چه برای گذشتن از شکستها و دوباره بهراه افتادن کمک میکنند.
۳- شور درونی: از فیزیک میدانیم هر حرکتی نیازمند یک نیروی محرکه است و بدون این نیروی محرکه، حرکت پس از مدتی بهدلیل اینرسی متوقف خواهد شد. حرکت در مسیرِ رؤیاسازی هم از همین جنس است. نیروی محرکه و موتورِ پیشبرندهی ما در این مسیر سخت و طولانی چیزی جز تکیه بر “شور درونی” نیست: شهامت امیدوار بودن و انگیزه داشتن در روزهایی که “امیدِ هیچ معجزتی” از دنیا نمیرود!
کولهپشتیهایتان را ببندید که با هم به راه بیفتیم و از همین ابتدای مسیر با هم این بخش از چکامهی بلند “زمستان است” زندهیاد مهدی اخوان ثالث را زمزمه کنیم:
بیا رهتوشه برداریم قدم در راه بیبرگشت بگذاریم ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟ تو دانی کاین سفر هرگز بهسوی آسمانها نیست …
من همیشه از واقعیت خوشم میآمد و مربیانم هیچگاه به من دروغ نگفتند. اگر افتضاح بودم، افتضاح بودم؛ ولی گاهی باید به من یادآوری میشد. وقتی جوان هستید، باید گاهی واقعیت را بدانید زیرا وقتی در یک حباب قرار گرفتهاید، فکر میکنید هر باوری که دارید درست است. و گاهی میرسد که مردم میگویند: “بیخیال! چه اتفاقی برای تو افتاده؟”
یک بار بیلسا به من گفت: “افتضاح بودی” و من شوکه شده بودم. او دلایلش را توضیح داد و به من نشان داد که چرا چنین چیزی به من گفته است. گفت اگر اینطور باشی دیگر نمیتوانی برای من بازی کنی و همینطور برای تیم ملی. برایم سخت بود. با گریه بهسمت خانه رانندگی کردم ولی پس از آن متوجه شدم که او راست میگفت. من اقتضاح بودم، بله افتضاح بودم. پس از آن پیشرفت کردم!” (مائوریتسیو پوچتینو؛ اینجا)
پوچتینو را شخصا با آن گاف پنالتی دادنش به انگلیس در جام جهانی ۲۰۰۲ که باعث حذف تیم دوستداشتنی آرژانتینِ “باتی گل” شد بهیاد میآورم! 🙂 پوچتینو حالا مربی تاتنهام در لیگ برتر انگلستان است. او در حرفهایش به نکتهی بسیار مهمی در مورد موفقیت حرفهای اشاره کرده است؛ نکتهای که کمتر کسی به آن توجه میکند و کمتر جایی در مورد آن سخن گفته میشود: ما انسانها همیشه دنیا را از زاویهی دید خودمان تماشا میکنیم و همیشه هم سر جای درستی برای تماشای خودمان و دنیایمان ننشستهایم! در نتیجه نیاز به بودن افرادی قابل اعتماد، با شخصیت قوی و توانمندی بالا در کنارمان داریم که در زمان مناسب به ما تلنگر بزنند تا متوجه شویم داریم مسیر را اشتباهی میرویم یا اینکه در مسیر در جای نامناسبی متوقف شدهایم و حتی مقصدمان آنی نیست که باید باشد. این افراد میتوانند اعضای خانواده، دوست و آشنا، همکار و مدیر و … باشند. انتخاب کردن این افراد نیاز به بررسی بسیار زیادی دارد؛ چرا که در صورت اشتباه کردن میتواند خودش یک عامل جدی در انحراف ما از مسیر درست زندگی باشد. توجه کنید که رابطهی دوستانه نباید عامل اصلی در انتخاب این فرد “تلنگرزن” باشد. این فرد باید بتواند از زاویهی دید متفاوتی نسبت به شما دنیا را ببیند، وابستگی احساسی به شما باعث نشود تا او واقعیتها را بیتعارف به شما بگوید و دانش و اطلاعات و تجربهی کافی را برای اظهارنظر داشته باشد.
امروزه در دنیای کار حرفهای یکی از الگوهای اصلی موفقیت کاری همین الگوی داشتن چنین فردی در زندگی است. در ادبیات علمی از این فرد به “مربی” یا “منتور” یاد میشود. مربی یا منتور فردی است که قبل از شما مسیر مشخصی را در زندگی طی کرده است (این مسیر میتواند مسیر شغلی خاص، مسیر رسیدن به هدفی مشخص یا … باشد.) منتور با دانش و تجربه و بینش خود به شما در یافتن مسیر، نقاط انحرافی و درههای هولناک آن و گذر از موانع سر راه کمک میکند. شاید جایی لازم باشد دست شما را بگیرد و شما را همراهی کند و شاید هم زمانی برسد که شما را در طول طی مسیرتان تماشا کند و به شما بازخورد بدهد.
شاید بهترین مثال مربی همین میدان فوتبال باشد. مربی به بازیکنان یاد میدهد که اصول درست تکنیکی و تاکتیکی فوتبال چیست، آنها در میدان عمل چکونه باید بازی کنند و چطور با همتیمیهایشان در تعامل باشند. اما زمانی که بازیکنان وارد میدان شدند دیگر هر فردی خودش تصمیم میگیرد که چطور بازی کند!
طبیعتا پیدا کردن چنین آدمی بسیار کار دشواری است؛ اما اگر بهدنبال دستیابی به اهداف بزرگ و رؤیاهایی درخشان در زندگیتان هستید، شاید انتخاب دیگری جز شاگردی یک مربی بزرگ را نداشته باشید. فراموش نکنید که بزرگی مربی به سن و سال و هوش و حتی تجربهی او نیست. بزرگترین مربیان دنیا آنهایی هستند که میدانند چگونه میتوان راهِ رفتن تا رسیدن را پیدا کرد و آن را تا آخر طی کرد.