خبر کوتاه وغافلگیرکننده بود: منصور پورحیدری درگذشت … مرد بزرگی که سالهای سال گوشهی خاطرات ما نشسته بود و شاید بهخاطر اینکه زبانِ تند و تیز و کاریزمای رفیق قدیمیاش ناصر حجازی را نداشت، او را نمیدیدیم. تا همین دیروز که دیگر متوجه شدیم دیگر لبخند “منصور خان” را هم باید در قاب عکس قدیمی استقلال کنار ناصر حجازی و خیلیهای دیگر ببینیم …
منصور پورحیدری را همنسلهای من شاید با قهرمانیهایی که با تیم ملی و استقلال بهدست آوردند بهیاد بیاورند. نسل قدیمیتر احتمالا او را با دو قهرمانی جام باشگاههای آسیا بهیاد میآورند که در قامت مدافع و سرمربی برای استقلال به ارمغان آورد. اما من شخصا یکی از هیجانانگیزترین لحظات فوتبالی عمرم را مدیون استقلالِ منصور پورحیدری هستم: گل علیرضا نیکبخت واحدی به الإتحاد عربستان که باعث شد استقلال به نیمهنهایی جام باشگاههای آسیا برسد.
اما راستش را بخواهید فکر میکنم هیچ چیزی جز این دلنوشتهی خود منصور پورحیدری نمیتواند روایت کاملی از زندگیی پربار او باشد: “عشق را آدمهای عاشق میدانند. شوق را انسانهای مشتاق. باید با من باشی باید هم دوش من باشی تا این عشق را بشناسی. من و استقلال و زندگی، یکی هستیم. این خود عین عاشقی است. عاشقی من نوبت ندارد، ازلی و ابدی است.“
منصور پورحیدری را با عشقش به پیراهن آبی استقلال بهیاد میسپاریم. او یادمان داد که همیشه و همیشه عاشق کاری باش که انجام میدهی و بهترینِ خودت باش؛ بدون توجه به اینکه در چه جایگاهی قرار گرفتهای. منصور پورحیدری تا آخرین لحظه دست از عشقِ ابدیش “استقلال” نکشید و تمامِ هستیاش را وقف این عشق کرد تا بیش از آنکه قهرمانِ میدانِ رسانهها باشد، پهلوانِ ساکتِ فاتحِ قلبها بماند. در این دو روز هر وقت بهیاد منصور خان میافتم، بیاختیار این شعر سعدی بزرگ را زیر لب زمزمه میکنم:
ای مرغ سحر، عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این بیخبران در طلبش مدعیاناند
کان را که خبری شد، خبری باز نیامد …
روحِ آن مردِ عاشقِ بزرگِ تاریخ استقلال و فوتبال ایران شاد. یادش تا همیشه در قلب ما زنده است.