درس‌هایی از فوتبال برای کسب‌و‌کار (۲۸۸): چگونه بحران سازمان‌‌مان را مدیریت نکنیم ولی برنده شویم!

خیلی نیازی به شرح و حاشیه نیست: اتفاقات ۱٫۵ ماه اخیر باشگاه استقلال یکی از عجیب‌ترین قصه‌های تاریخ فوتبال این کشور (و چه بسا جهان!) است. «آندره‌آ استراماچونی» مربی با سابقه‌ای فراتر از سطح فوتبال ایران ولی شکست‌خورده در تجربیات آخرش با امید و آرزو به ایران آمد، تیمی ساخت که تا سال‌ها از یاد نخواهد رفت و دستِ آخر، به‌لطف مدیریت فوق‌حرفه‌ای باشگاه‌های ایرانی ـ و البته کمی هم به‌دلی بی‌صبری‌اش ـ به بدتین شکل ممکن از تیم جدا شد. اگر چه که سال‌ها است مدیریت فوتبال در این مملکت همین گونه است (کافی است نگاهی به فدراسیون فوتبال در بیش از یک دهه‌ی اخیر بیاندازید!)؛ اما داستان جدایی استراماچونی، سرشار از گزاره‌های جالبی بود که فوتبال ما را به این نقطه رسانده است (و به‌عنوان یک مشاور مدیریت، می‌توانم بگویم رد همین الگوها را می‌توان در مدیریت شرکت‌ها و سازمان‌های غیرفوتبالی ایرانی هم پیدا کرد!) به‌نظرم رسید شاید بد نباشد چند خطی در مورد این «داستانِ پر از آبِ چشم» (برای هواداران استقلال که من هم یکی از آن‌ها هستم) بنویسم. چیزی که می‌توان در یک نگاه گفت، تلاش هدف‌مند و پیچیده‌ی مدیریت باشگاه برای رسیدن به هدفی است که از همان روزهای اول بروز بحران به‌دنبال آن بود: نابود کردن تیمی که داشت بهترین بازی یک دهه‌ی اخیر خودش را انجام می‌داد و نتایج درخشانی هم به‌دست می‌آورد. صادقانه باید بگویم با در نظر نگرفتن حواشی و تئوری‌های توطئه‌ای که قابل اثبات نیستند، جز این‌که این وسط بازی بزرگی بر سر پول در حال شکل گرفتن بود، پاسخ دیگری درباره‌ی این‌که چرا مدیریت یک باشگاه باید تیم درخشان‌ش را خودخواسته تخریب کند، ندارم.

بعد از بروز بحران و تشدید آن، مدیریت باشگاه با یک بازی هوش‌مندانه بحران را به‌گونه‌ای مدیریت کرد و دست آخر هم بدون حل بحران، در برابر هواداران برنده شد! این‌ها گزاره‌هایی است که می‌توان از مراحل مدیریت بحران توسط مدیران باشگاه استقلال می‌شود درباره‌ی «اصول مدیریت نکردن بحران برای برنده شدن» آموخت:

مرحله‌ی اول: بحران تا زمانی که مشتریان اعتراض نکنند، بحران نیست: اگر از همان ساعات اولیه‌ی خروج استراما از ایران هواداران استقلال با حضور در مقابل باشگاه و اعتراض فعال در شبکه‌های اجتماعی صدای‌شان را به گوش مدیران باشگاه نمی‌رساندند، احتمالا حتی همین بازی نمایشی ۱٫۵ ماهه را هم نمی‌دیدیم و همان روز اول، فرهاد مجیدی مربی شده بود!

مرحله‌ی دوم: مدیریت، هیچ مسئولیتی در مورد اتفاقات سازمان‌ش ندارد: تا زمانی که آقای فتحی مدیرعامل باشگاه بود، اساسا وجود بحران، انکار می‌شد. با رفتن و سرپرست شدن آقای خلیل‌زاده، حداقل وجود بحران پذیرفته شد؛ اما پاسخ اولیه این بود که این بحران به‌دلایلی مانند تحریم‌ها پیش آمده و ارتباطی با حوزه‌ی اختیار مدیریت باشگاه نداشته است.

مرحله‌ی سوم: راه حل بحران، بازی کردن با صورت مسئله برای تغییر ماهیت آن است: بعد از مدتی کشمکش و پیغام و پسغام و در حالی‌ که تیم در حال برگزاری بازی‌های‌ش در لیگ بدون وجود سرمربی بود، مدیریت باشگاه تمام تقصیرها را به‌یک‌باره به گردن اسراما انداخت. از بازی واریز پول از طریق سفارت ایران در رم تا بازی پذیرش تمام شروط استراما برای بازگشت، مدیریت باشگاه در حال وانمود کردن تلاش برای حل مسئله بود! هوادار ساده‌دل هم با هیجان و اضطراب، اخبار را دنبال می‌کرد شاید اثری از بازگشت استراما به ایران بیابد. این مرحله آن‌قدر ادامه پیدا کرد تا آخرین قطره‌ی امید هواداران خشک شد.

مرحله‌ی چهارم: حالا وقت بازی رسانه‌ای برای انحراف افکار مشتریان است! پس شوالیه وارد می‌شود: با بازگشت حاج آقا فتح‌الله‌زاده (که هنوز تیم در حال دادن تاوان بدهی‌های مانده از دوران مدیریت قبلی ایشان در باشگاه است!)، بازی رسانه‌ای سنگینی آغاز شد تا شاید با تکیه بر محبوبیت سابق استاد در میان هواداران باشگاه، ورق به‌نفع مدیریت باشگاه برگردد! اما شخصا برای‌م باورکردنی نبود که این برگ برنده، این بار جواب نداد تا جایی که آقای فتح‌الله‌زاده حتی به‌صورت نمادین و به‌نشانه‌ی قهر استعفای صوری کرد که البته همان‌طور که قابل پیش‌بینی بود، پذیرفته نشد!

مرحله‌ی پنجم: راه‌حل جایگزین در بازار واقعی آزمایش می‌شود: فرهاد مجیدی به‌صورت ناگهانی و در رسانه‌ها سرمربی اعلام شد. عجیب این‌که باز هم این راه‌حل جواب نداد و حتی محبوبیت مجیدی بین هواداران هم باعث نشد که آن‌ها دیگر استراما را نخواهند! پس مجیدی اعلام انصراف کرد و در تعطیلات سال نوی میلادی برای گذراندن دوره‌ی مربی‌گری به پاریس رفت!

مرحله‌ی ششم: حالا وقت بازی کردن با حل مسئله‌ی واقعی است: در این مرحله که تمام تیرهای ترکش برای حذف بحران (به‌جای حل بحران) توسط مدیریت باشگاه به‌سنگ خورد، وقت آن رسید که با خود مسئله‌ی واقعی بازی شود. پس یک هیأت مذاکره تشکیل شد که برای مذاکره با وکیل استراما به دوحه برود؛ وکیلی که در همان روزها در دوبی بود! پرده‌ی آخر بازی این بود که ما همه‌ی تلاش‌مان را کردیم ولی طرف مقابل نخواست و نشد! هوادارِ خسته شده از بازیِ دروغ و نمایش، دیگر انرژی برای بازی خوردن نداشت.

مرحله‌ی هفتم: تبریک! مدیریت سازمان برنده شد! فرهاد مجیدی با فتح‌الفتوح مدیران، با سری بالا سرمربی باشگاه شد! جالب این‌که همین‌جا هم باز یک بازی دیگر انجام شد: این‌که مربی ایتالیایی دیگری قرار بود بیاید؛ اما در نهایت به مصلحت باشگاه نبود. 🙂

روایت بالا، گزارشی است شخصی که من با دنبال کردن اخبار و حواشی ۱٫۵ ماه پرالتهاب باشگاه استقلال آن را نوشتم. این روایت، قطعا نه شامل تمام واقعیت‌ها است و نه لزوما تحلیل جامع و مانعی است. تلاش‌ کردم تا به‌دور از هیجان و تئوری‌های توطئه مروری بکنم بر این‌که چگونه می‌توان یک بحران سازمانی شدید را مدیریت نکرد و در نهایت برنده شد!

پ.ن.۱٫ فارغ از این «نمایش ترومن» که در ۱٫۵ ماه اخیر در باشگاه استقلال دیدیم، نام و اعتبار باشگاه هم‌چنان بالاتر از هر چیزی است. استقلال برای من، تیمی است که با دیدن مرام و معرفت زنده‌یادان «ناصر حجازی» و «منصور پورحیدری» و تیم‌های جذاب‌شان عاشق آن شده‌ام. امیدوارم با انتخاب فرهاد مجیدی، باشگاه به ثبات برسد و بتواند اندکی از آن بازی درخشان دوران استراما را با چاشنی شانس ترکیب کند و نتیجه بگیرد.

پ.ن.۲٫ این داستان، بازیگر بزرگ دیگری به‌نام کاپیتان وریاغفوری هم داشت که حکایت مردانگی و مدیریت‌ش بر تیمِ جوان‌شده‌ی استقلال در این فصل، باشد برای زمانی دیگر.

دوست داشتم!
۱

آن را که خبری شد، خبری باز نیامد …

خبر کوتاه وغافل‌گیرکننده بود: منصور پورحیدری درگذشت … مرد بزرگی که سال‌های سال گوشه‌ی خاطرات ما نشسته بود و شاید به‌خاطر این‌که زبانِ تند و تیز و کاریزمای رفیق قدیمی‌اش ناصر حجازی را نداشت، او را نمی‌دیدیم. تا همین دیروز که دیگر متوجه شدیم دیگر لبخند “منصور خان” را هم باید در قاب عکس قدیمی استقلال کنار ناصر حجازی و خیلی‌های دیگر ببینیم …

منصور پورحیدری را هم‌نسل‌های من شاید با قهرمانی‌هایی که با تیم ملی و استقلال به‌دست آوردند به‌یاد بیاورند. نسل قدیمی‌تر احتمالا او را با دو قهرمانی جام باشگاه‌های آسیا به‌یاد می‌آورند که در قامت مدافع و سرمربی برای استقلال به ارمغان آورد. اما من شخصا یکی از هیجان‌انگیزترین لحظات فوتبالی عمرم را مدیون استقلالِ منصور پورحیدری هستم: گل علی‌رضا نیکبخت واحدی به الإتحاد عربستان که باعث شد استقلال به نیمه‌نهایی جام باشگاه‌های آسیا برسد.

اما راست‌ش را بخواهید فکر می‌کنم هیچ چیزی جز این دل‌نوشته‌ی خود منصور پورحیدری نمی‌تواند روایت کاملی از زندگی‌ی پربار او باشد: “عشق را آدم‌های عاشق می‌‌دانند. شوق را انسان‌های مشتاق. باید با من باشی باید هم دوش من باشی تا این عشق را بشناسی. من و استقلال و زندگی، یکی هستیم. این خود عین عاشقی است. عاشقی من نوبت ندارد، ازلی و ابدی است.

منصور پورحیدری را با عشق‌ش به پیراهن آبی استقلال به‌یاد می‌سپاریم. او یادمان داد که همیشه و همیشه عاشق کاری باش که انجام می‌دهی و به‌ترینِ خودت باش؛ بدون توجه به این‌که در چه جایگاهی قرار گرفته‌ای. منصور پورحیدری تا آخرین لحظه دست از عشقِ ابدی‌ش “استقلال” نکشید و تمامِ هستی‌اش را وقف این عشق کرد تا بیش از آن‌که قهرمانِ میدانِ رسانه‌ها باشد، پهلوانِ ساکتِ فاتحِ قلب‌ها بماند. در این دو روز هر وقت به‌یاد منصور خان می‌افتم، بی‌اختیار این شعر سعدی بزرگ را زیر لب زمزمه می‌کنم:

ای مرغ سحر، عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

این بی‌خبران در طلب‌ش مدعیان‌اند
کان را که خبری شد، خبری باز نیامد …

روحِ آن مردِ عاشقِ بزرگِ تاریخ استقلال و فوتبال ایران شاد. یادش تا همیشه در قلب ما زنده است.

دوست داشتم!
۳

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۱۳): دربی تهران و فراموشی این‌که “تنها بی‌پروایان پایدارند!”

در ابتدا لازم است پیشاپیش ولادت پربرکت پیام‌بر نور و رحمت حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق (ع) را تبریک عرض کنم و این نوید را بدهم که فردا یکشنبه، منتظر عیدی گزاره‌ها به این مناسبت باشید!

اما بعد: امروز همانند تمامی روزهای بعد از دربی تهران در یکی دو سال اخیر، بحث روز فوتبال‌دوستان بازی بسیار ضعیف دو تیم در این بازی سابقا حساس بود. بازی که تنها در آن، صحنه‌های خشونت به‌سبک فیلم‌های گلادیاتوری را می‌شد و دید و خبری از فوتبال نبود! این بازی از نظر فنی کم‌ارزش‌تر از آن بود که درباره‌اش حرف بزنیم و بنویسیم؛ اما حیفم آمد این چند جمله را به‌عنوان یک هوادار قدیمی (البته به‌نسبت سنم!) استقلال ننویسم:

۱- تیم‌های ورزشی هم همانند سایر کسب و کارها، دارای “مشتری (= هوداران)” و “برند” هستند. هویت برند دو تیم استقلال و پرسپولیس در طول چند ده سال براساس دو عامل شکل گرفته است: قهرمانی‌های آن‌ها و تعارض‌شان با تیم رقیب. هر دو عامل در شکل‌گیری برند این دو تیم و هویت هواداران بسیار محبوب مهم‌اند. شاید بد نباشد، مدیران محترم هر دو تیم ـ که اخیرا از حضور کم تماشاگران در ورزشگاه گلایه‌مند بوده‌اند ـ به این سؤال هم فکر کنند که چه بلایی بر سر هویت برند تیم خود آورده‌اند؟ پاسخ را در مصاحبه‌های بعد بازی تماشاگران می‌توانید به‌خوبی پیدا می‌کنید.

۲- رقابت میان استقلال و پرسپولیس، رقابت دو “تیم” است نه “افراد”! حال بنگرید به بازی‌های سال‌های اخیر که در آن‌ها همیشه تقابل مدیران عامل و مربیان و بازی‌کنان این دو تیم مهم بوده است! فقط نگاهی بیاندازید به “بازی” کل‌کل‌های بازوهای رسانه‌ای دو باشگاه در طول هفته‌ی پیش و “فیلم‌بازی” حضور مدیران عامل دو تیم در تمرین تیم رقیب در روز قبل از بازی.

۳- نکته‌ی جالب بازی‌های اخیر دربی این است که مربی محترم استقلال تنها به فکر حفظ برند شخصی خودش (یک مربی همیشه برنده‌ی جام و البته نبازنده در دربی!) است و از آن طرف، مربی پرسپولیس (چه پارسال که یحیی بود و چه امسال که علی دایی است) تنها به فکر “بردن به هر قیمتی” برای اثبات این‌که مربی بزرگی است. نتیجه؟ بازی سرد و بی‌روح و فراموش شدنی …

اما همه‌ی این‌ها را گفتم تا به یک نکته‌ی کلیدی برسم: اصل ماجرا، در این‌جاست که همه‌ی این حضرات مدیر و مربی و بازیکن، جاودانگی شخص خودشان را با سرک کشیدن در تابلوی درخشان این دو تیم بزرگ می‌طلبند. حالا انگار مهم هم تنها نتیجه است و نه مسیری که با تیم آن را طی می‌کنند! انگار بهشت جاودانگی را به بهای بردن جام ـ و اگر شد بردن زورکی تیم خریف! ـ می‌دهند و بس، و کیفیت فوتبال تیم‌ها و احساس غروری که منِ تماشاگر از بازی تیم‌ام باید به‌دست بیاورم، ذره‌ای ارزش ندارد! این همان “تجربه‌ی مشتری” از تعامل با “برند” محبوب خود است. برند بسیار ارزشمندی که به رایگان به‌دست اعضای فعلی این دو تیم رسیده و انگار اصلا تاریخ و هویت این دو باشگاه برای آن‌ها مهم نیست! وقتی در مباحث برندینگ، از بحث “تجربه‌ی مشتری” سخن می‌گوییم، آیا باشگاه‌های ورزشی بزرگ ما نباید به فکر حفظ برندهای دوست‌داشتنی و محبوب‌شان باشند؟

شاید بد نباشد حداقل استقلالی‌ها، تیم ۱۶ سال پیش استقلال را به‌یاد بیاورند. تیمی که بدون هیچ ستاره‌ی شاخصی جز مربی محبوب‌اش ـ ناصر خان حجازی ـ تمام غول‌های آسیا را با قدرت اراده و البته شجاعت کشت؛ اما در فینال آسیا در تهران باخت! برای من هنوز با فاصله‌ی بسیار آن تیم محبوب‌ترین تیم تاریخ استقلال است. حجازی برای استقلال جام‌های زیادی نبرد و البته، هیچ‌گاه هم در دربی برنده نشد؛ اما اسطوره‌ی فراموش‌نشدنی تیم ما بود، هست و خواهد بود. اما چرا؟

جدا از شخصیت واقعا کاریزماتیک زنده‌یاد حجازی، مقایسه‌ی آن سال درخشان استقلال “ناصر حجازی” با استقلال امروزی، مرا به یاد عنوان کتاب معروف اندرو گروو (مدیرعامل سابق اینتل) می‌اندازد (که در عنوان این پست به آن اشاره کردم.) این مقایسه و علت جاودانگی تیم حجازی در برابر این استقلال نادوست‌داشتنی (!) را با کمک “گزاره‌”ی آقای گروو می‌توان در یک جمله خلاصه کرد. تک‌جمله‌ای که معتقدم (و تجربه کردم) اساس موفقیت‌های درخشان هر فرد و کسب و کاری در طول دوران حیات خود است: آینده‌ از آن کسانی است که شجاعت قرار دادن خود در معرض باخت و البته باختن را دارند!

(منبع کاریکاتور: ایسنا)

دوست داشتم!
۴

آن یک گل لعنتی …

۱- سال ۱۳۷۶: پرسپولیس به‌دلیل حضور نیمی از بازی‌کنان‌اش در اردوی تیم ملی فوتبال و عقب افتادن بازی‌های‌اش از لیگ کنار کشید. استقلال با بازی‌کنانی کاملا معمولی و بازی‌هایی بی‌نظیر قهرمان لیگ شد. هیچ وقت برد ۵-۱ فولاد را یادم نمی‌رود که باعث شد من تصمیم بگیرم استقلالی بشوم.

۲- همان سال ۱۳۷۶: بازی استقلال ـ پلیس عراق در تهران با حضور ۱۲۰ هزار تماشاگر و برد دو بر صفر استقلال. بازی برگشت را هم استقلال یک یک مساوی کرد. یادتان باشد از دقیقه‌ی ۷۵ که علی چینی مصدوم شد، استقلال به‌دلیل انجام سه تعویض‌اش ده نفره بازی کرد و اتفاقا گل مساوی را هم در دقایق پایانی علی موسوی زد.

۳- باز هم همان سال ۱۳۷۶ و مرحله‌ی گروهی جام باشگاه‌های آسیا: استقلال با برد الهلال خیلی چیزها را ثابت کرد. تیمی که ستاره‌های‌اش محمد مؤمنی و فرهاد مجیدی ۲۰ ساله بودند. استقلال بازی آخر را عمدا باخت تا دوم شود و در نیمه نهایی مقابل دالیان چین بازی کند. حجازی می‌خواست انتقام شکست ۴-۱ سال قبل پرسپولیس را از این تیم بگیرد.

۴- اردیبهشت ۱۳۷۷؛ مرحله‌ی نیمه نهایی: رسانه‌ی ملی (!) به بهانه‌ی محرم بازی را پخش نکرد. استقلال ۳-۱ پیش افتاد و بعد با افتضاح پرویز برومند بازی مساوی شد. در وقت اضافه علی موسوی گل طلایی استقلال را زد: ما حالا در فینال بودیم!

۵- یک جمعه‌ی داغ اردیبهشتی: استقلال ۹۰ دقیقه حمله کرد و هر کاری کرد الا گل زدن. سیروس دین‌محمدی یک گل بی‌نظیر زد؛ اما این تک گل کم بود: قبل‌اش جوبیلو ایواتا روی دو کرنر، دو گل زده بود. حسرت همیشگی ما در تمام این سال‌ها، باختن فینال آسیا به دلیل ضعف دروازه‌بانی‌مان بوده است؛ آن هم وقتی روی نیمکت ما ـ به گواهی واقعیت و نه نفوذ تمام نشدنی عرب‌ها در AFC ـ دروازه‌بان قرن آسیا نشسته بود …

۶- ناصر حجازی یک هفته بعدتر از آن فینال از استقلال رفت. یک بار دیگر هم به استقلال برگشت؛ اما در تمامی این سال‌ها دوست‌داشتنی‌ترین تصویر فوتبالی حک شده در ذهن من، همان بازی بی‌نظیر استقلال در فینال جام باشگاه‌های‌ آسیاست و گریه‌های بعد از شکست در آن بازی.

۷- و حالا باز هم شنیدن این فعل لعنتی “درگذشت.” درگذشت و رفتن و بازنگشتن و بغض‌های ناتمام. اما … دلم خوش است که ناصر حجازی در این روزهای آخر هم با تلاش‌اش و عشق‌اش برای زندگی و با صداقت و صراحت‌ تمام نشدنی‌اش، راز ماندگار شدن در دل مردم را نشان داد: دوست داشتن زندگی، همیشه خود بودن و پاره کردن پرده‌ی ریا و تزویر، لذت بردن از زندگی با وجود تمامی سختی‌ها و عشق بی‌ریا به کمک به دیگران

در تمامی این سال‌ها حسرت آن یک گل لعنتی فینال جام باشگاه‌های آسیا ته دل ما سنگینی کرده. امیدوارم خود ناصر حجازی بدون این حسرت دنیا را ترک کرده باشد.

روح بزرگ‌اش شاد. یاد آبی‌دلی‌اش هم در دل ما دوست‌داران‌اش تا هستیم زنده است.

دوست داشتم!
۷
خروج از نسخه موبایل