“مشکلی که در مورد اعتماد بهنفس وجود دارد، این است که همچون یک گل کوچک میماند و در صورت ادامه پیدا کردن میتواند در یک ثانیه از بین برود. با این حال همه چیز به اعتماد بهنفس مربوط نمیشود. ما چیزهای بیشتری میخواهیم و دوست داریم بازیکنان نسبت به روشی که عمل میکنند، اعتماد داشته باشند.” (یورگن کلوپ؛ اینجا)
شرح خاصی بر این جملهی استاد ندارم؛ جز اینکه برای موفقیت، بهتر است بیشتر از اعتماد به توانمندی خودمان، به درستی روش کاریمان اعتماد داشته باشیم. 🙂
برای بسیاری از ما “موفقیت” یک آیندهی نامحتمل رؤیایی است. موفقیت یعنی آن چیزی که نداریم و نخواهیم داشت. “موفق بودن” صفتی است که برای توصیف زندگی هر کسی جز ما قابل کاربرد است. نظر شما را نمیدانم؛ اما بارها و بارها در گفتگو با دوستانم متوجه شدهام که موفقیت را به همین شکل تعریف میکنند: آن چیزی که باید باشد، ولی نیست! اما آیا موفقیت، وضعیتی است که همیشه نیست یا اگر هست آنگونه که باید باشد، نیست؟ بهنظر میرسد برای پاسخ به این سؤال باید کمی بیشتر فکر کنیم. موفقیت، یک واژه نیست. موفقیت شامل مجموعهای از رخدادهای زندگی است. موفقیت با احساسات در ارتباط مستقیم است. میشود این گزارهها را تا ابد ادامه داد، ولی باز هم درک درستی از ماهیت موفقیت نداشت.
شاید بتوان راهی دیگر برای کشف معنای نهفتهی موفقیت یافت. لائورا گرانت نویسندهی سایت مجلهی اینک در مقالهی خود پیشنهاد کرده تا برای درک ماهیت موفقیت و البته موفق شدن (یا بهعبارتی موفقتر شدن!) لازم است پاسخ ده سؤال را بیابیم:
۱- تعریف شخصی شما از موفقیت چیست؟
۲- آیا با چنین تعریفی تا بهامروز در زندگی و حرفهتان توانستهاید به موفقیتی دست پیدا کنید؟
۳- اگر زمانی بوده که حس موفقیت داشتهاید، چگونه توانستهاید موفقیتی را بهدست بیاورید؟
۴- اگر نتوانستهاید به موفقیت دلخواهی دست پیدا کنید، چه چیزی مانع آن بوده است؟ آیا این مانع مربوط به خود شما بوده یا چیزی آن بیرون در دنیای پیرامون جلوی موفقیت شما را گرفته است؟
۵- آیا برای رسیدن به حس موفقیت، بهغیر از حس درونی و شخصی خودتان به تأیید دیگران هم نیازی دارید؟
۶- آیا به حرف و نظر دیگران در مورد خودتان اهمیت میدهید؟
۷- آیا در حال گذاشتن تأثیری روی جهان هستید که به شما حس خوبی بدهد؟
۸- همین حالا لازم است که انتخابی داشته باشید. بین این دو گزینه کدام را انتخاب میکنید؟ الف ـ من میخواهم احساس موفقیت داشته باشم. ب ـ من میخواهم موفق بهنظرم برسم.
۹- آیا فکر میکنید میتوانید فرصتی که برای موفقیت به آن نیاز دارید را خودتان خلق کنید یا اینکه پیشآمد این فرصت، مستلزم اتفاقی خارج از محدودهی توان و اختیار شما است؟
۱۰- آیا فرد یا افرادی را در اطراف خودتان دارید که فارغ از موفق بودن شما (یا بدون توجه به میزان موفقیت شما) از شما و تصمیماتتان حمایت کنند؟
تلاش کنید برای پاسخ به این سؤالات با خودتان خلوت کنید، بیپرده با خود صریح باشید و صادقانه به سؤالات پاسخ دهید. قول میدهم از پاسخهایتان شگفتزده خواهید شد!
“ممفیس باید تنها روی فوتبال تمرکز کند. مایهی تأسف خواهد بود اگر استعداد بازیکنی مثل ممفیس به خاطر مسائل جانبی هدر برود. باید کاری کند که مردم راجع به ممفیس فوتبالیست صحبت کنند. او باید انتقادات را قبول کند و به کارش برسد. بازیکن بزرگ نباید به آسانی راضی شود. اگر سه موقعیت بدست آورید و تنها یک گل بزنید، باید قبول کنید که عالی بازی نکردید. این در بالاترین سطح به اندازه کافی خوب نیست.” (رود گولیت؛ اینجا)
ممفیس در ابتدای فصل با هزار امید و آرزو به “تئاتر رؤیاها” آمده تا بار دیگر ثابت کند شمارهی ۷ منچستر یونایتد تا چه اندازه افسانهای است؛ اما در عمل نتوانست آنی باشد که باید! حالا رود گولیت ستارهی سابق فوتبال هلند ـ که همه با قیافهی عجیب و غریبش در زمان بازیگری و ابتدای دوران مربیگریش بهیاد میآوریم ـ به او یادآور شده که چطور میتواند به جواهری که همه به دنبال آن هستند تبدیل شود.
توصیههای گولیت در نوع خودشان جذاب هستند. گولیت در اینباره سخن میگوید که چگونه میتوانیم زمانی که پشت در قفل شدهی موفقیت حرفهای گرفتار شدهایم، این قفل سه کلیده را باز کنیم و راهمان را بهسوی آینده ادامه دهیم. سه کلید قفل بزرگ موفقیت حرفهای بهروایت گولیت عبارتند از:
۱- تمرکز روی تثبیت ذهنیت حرفهای: یکی از مشکلات اصلی ممفیس این است که تمرکز خودش را از فوتبال به چیزهای دیگر معطوف کرده. بارها و بارها خودروهای گرانقیمت ممفیس در این فصل جنجالآفرین شدهاند. گولیت توصیه میکند در درجهی اول تمرکزتان را روی حرفهای که به آن اشتغال دارید بگذارید. تمام فکر و ذهن شما باید معطوف حرفهتان باشد.
۲- ساختن برند شخصی: شما ممکن است متخصصترین فرد دنیا در حرفهی خودتان باشید؛ اما تا مخاطبان و مشتریان و همکارانتان شما را بهعنوان فردی حرفهای نشناسند، نباید منتظر هیچ اتفاق خارقالعادهای در زندگی حرفهایتان باشید!
۳- ارزیابی عملکرد: متأسفانه هنوز این قانون قدیمی که “دو صد گفته چون نیم کردار نیست!” در دنیایی که ریای حرفهای و اغراق تبدیل به یک اصل زندگی برای بسیاری از ما شده، برقرار است. بنابراین در کنار ساختن ذهنیت حرفهای برای خودتان و برند شخصی برای دیگران، تلاش کنید تا یاد گرفتن، کسب تجربه و هر روز بهتر شدن را جزو اولویتهای اصلی زندگیتان قرار دهید. حسابرسی و ارزیابی عملکرد خودتان فراموش نشود!
رسیدن به رؤیاهای بزرگ زندگی میتواند بزرگترین و دلانگیزترین داستان زندگی هر کدام از ما باشد. اما مسیر رسیدن به آرزوها مسیری دشوار و سنگلاخ است و فشارهای محیط بیرونی آنقدر زیادند که برای دوام آوردن و بهسرانجام رساندن کار، خیلی بیشتر از آنی که فکرش را میکنیم باید “مجنونِ لیلی” باشیم. رسیدن به ساحل آرامش دریای پرتلاطم زندگی نیازمند خودشناسی و از آن بیشتر “خوداتکایی” است. فردی که خود را نمیشناسد، از توانمندیها و نقاط ضعفاش باخبر نیست و نمیداند که چرا و چگونه میخواهد در مسیر تحقق رؤیاهایاش گام بردارد، در مواجهه با اولین مانع مسیر از ادامهی حرکت باز خواهد ماند. اما کسی که با خودشناسی و تکیه بر گوهر وجودی و شور درونی خود، بهدنبال رسیدن به آرزوها و رؤیاهای خود با تکیه بر اندیشه و ایدههای نوآورانهی خود است، از مواجه شدن با کوهی از مشکلات نیز باکی نخواهد داشت.
اما همیشه هم اوضاع آنطور که باید پیش نمیرود. اجازه بدهید بگویم که برخی اوقات مسئلهی اصلی پیش رویِ ما اصلا “آغاز کردن” نیست؛ بلکه درک این است که چه زمانی باید دست از کار کشید و ایستاد! ما کاری را شروع میکنیم و با انگیزه برای تحقق هدفهایمان پیش میرویم. اما هر چه پیش میرویم، نهتنها اتفاق مثبتی نمیافتد، بلکه اتفاقات بسیار بدی میافتند. اما ما با باور اینکه “موقتی است، میگذرد” یا “بالاخره این بدبیاریها تمام میشود”، همچنان پیش میرویم. غافل از اینکه شاید مسیر اشتباهی را برای حرکت انتخاب کردهایم. پس همچنان هزینه میدهیم، بهامید اینکه روزی این هزینهها جبران شوند. “هزینههای سوخته” به تلاش یا پولی اشاره دارند که در راه دستیابی به هدفمان پرداختهایم.
روانشناسان دریافتهاند که هزینههای سوخته میتوانند باعث شوند تا ما کارهای عجیبی انجام دهیم و از همه بدتر اینکه حتی زمانی که طرحمان کاملا شکست خورده است، به حرکت براساس آن ادامه میدهیم. تحقیقات نشان دادهاند که هر چه انسانها روی هدفی سرمایهگذاری کنند، احتمال بیشتری میدهند که موفق شوند ـ بدون اینکه این خیالپردازی ربطی به موفقیت واقعی داشته باشد. خوب است بدانید چه زمانی باید سکان قایق را بچرخانید که در غیر این صورت، افسار اسب مردهای را در دست خواهید داشت.
رسیدن به آرزوها نیازمند دادن هزینه، صبر و کوشش بسیار است. اما هیچوقت نباید از تناسب میان “ارزش تحقق اهداف” با “ارزش از دست رفته بابت هزینهها”ی تحقق رؤیاها غافل شویم. خوب است که در “مسیرِ رفتن تا رسیدن” هر از گاهی لحظهای توقف کنیم، نگاهی به خودمان و دور و اطراف و مسیر طی شده و فاصلهی مانده تا مقصد بیاندازیم. شاید نیاز باشد مسیر حرکتمان را عوض کنیم. شاید لازم باشد اسباب و ابزار سفرمان را عوض کنیم. و شاید … این شاید آخری تلخ است و برای همین پذیرش آن همیشه سختترین کار دنیا: پذیرش اینکه شاید مقصدمان اشتباه است یا دور از دسترس، و در نتیجه بهتر است مقصد دیگری را برگزینیم.
البته خبر خوب این است که پذیرش اینکه هدفمان دستنیافتنی است لزوما بهمعنی شکست خوردن نیست! خیلی وقتها تمرکز بیش از اندازهی یک هدفِ نشدنی، ما را از دیدن اهدافی جذابتر باز میدارد! فراموش نکنیم که خلاصهی داستان زندگیِ ما تجربهی زندگی است که از آن برمیگیریم؛ پس بهتر است با حساسیت بیشتری به عمرِ بازنیافتهای که در مسیر رسیدن به آرزوها صرف میکنیم، بنگریم. چنان که خواجهی شیراز “حافظ” گفت:
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است / بهتر کزین گریوه سبکبار بگذری …
پ.ن. عنوان این نوشته، مصرعی است از زندهیاد استاد شهریار.
“«بعد از گذشت سه چهار سال دیگر هر چه لازم بوده تجربه کردهام. از بارسلونا هم بعد از چهار سال که با موفقیتهای متعددی هم همراه بود جدا شدم. من عقیده دارم برای بهتر شدن نیاز است دشمن داشته باشی! این دشمن میتواند چالشهای جدید تو باشد. باید همواره به جدال با چالشهای تازه رفت.» او با اشاره به اینکه هر چه چالش در بایرن وجود داشته را تجربه کرده و تغییر سیستم در این تیم ـ یعنی رویکرد استفاده از سه مدافع و بردن فیلیپ لام به پست هافبک دفاعی ـ هم برایش تکراری شده است، افزود: «بهعنوان مربی باید همواره واکنشهای جدید و متفاوتی داشته باشی تا میزان هیجان را بالا نگه داری، حتی برای بازیکنان. در غیر این صورت همه چیز تکراری، یکنواخت و خستهکننده میشود.»” (پپ گواردیولا؛ اینجا)
راستش شرح خاصی بر جملات مثل همیشه درخشان پپ ندارم؛ جز اینکه برای پایدار ساختن موفقیت و غنیسازی کیفیت زندگی شغلی و شخصی حرفهای او را بهخاطر بسپارید!
“ما برای تفریح به فرانسه نمیرویم. ما برای فتح جام به این مسابقات میرویم. باید جاهطلب باشید و مشخصا برای کسب موفقیت به مقداری شانس هم احتیاج دارید؛ اما امیدواریم که باعث دردسر تیمهای بزرگ شویم.” (گرث بیل دربارهی حضور تیم ملی ولز در جام ملتهای اروپای ۲۰۱۶ فرانسه؛ اینجا)
در مواجهه با یک رقابت بزرگ، بسیاری از ما هدفگذاریمان را براساس تصویری که از توانمندیهایمان داریم انجام میدهیم و نتیجهی آن شکست در رقابت است. چرا؟ حداقل به سه دلیل زیر:
۱- معمولا ارزیابی درستی از توانمندیمان نداریم و خودمان را دست کم میگیریم (مخصوصا وقتی که رقبای بزرگی داشته باشیم!) و البته اسم این کار را هم واقعبینی میگذاریم!
۲- در رقابت آنچه مهم است تناسب میان توانمندیهای دو طرف است. در واقع معنای آنچه از آن به “مزیت نسبی” یاد میشود، همین است.
۳- نقش شانس هیچوقت نباید نادیده گرفته شود! خبر خوب این است که شانس، بیش از هر کسی یار افرادی است که برای رسیدن به رؤیایشان تمامی تلاششان را میکنند.
ما معمولا از ترسِ شکست در رقابت، اهداف بزرگی را برای خودمان ترسیم نمیکنیم. نتیجه؟ گرفتار شدن در چرخهی اهداف و بردهای کوچک و دلخوش شدن به متوسطها و فراموش کردن اینکه جایگاه واقعی ما میتواند تا کجا باشد. اما واقعیت این است که شما اول باید بهاندازهی کافی ببازید تا راه نباختن را کشف کنید و پس از آن بهدنبال یافتن راهِ برنده شدن باشید. بارها دیدهام که افرادی با توانمندیهای بالا از ترسِ دردِ باختن، رؤیاهای بزرگشان را به فراموشی سپردهاند و در مقابل، انسانهایی با توانمندی شاید پایینتر، تنها به این دلیل که از باختن نمیترسیدند به موفقیتهای بسیاری دست یافتهاند. شاید در زمان تصمیمگیری برای جنگیدن برای تحقق رؤیاهایمان مثل جیم وولفنزون اولین سؤالمان این باشد که: «آیا ارزش ریسکاش را دارد؟» تجربه نشان میدهد که پاسخ به این سؤال تنها زمانی مثبت خواهد بود که تمام وجودمان معطوف و مشتاق تحقق آن رؤیای بزرگ باشد. آنگاه است که میشود حرف از این کلیشه پیش کشید که: «یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت!»
امروز بیش از هر زمان دیگری عمیقا باور دارم که رسیدن به بزرگترین و دوردستترین رؤیاهای زندگی بیش از هر چیزی نیازمند داشتن “صبر لازم در برابر سختیها” است. پایان این مسیر همانی است که ه.ا. سایهی بزرگ در شعر معروفش از آن سخن میگوید:
گر مرد رهی، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن، هنرِ گامِ زمان است
آبی که برآسود، زمینش بخورد زود / دریا شود آن رود که پیوست روان است …
“من تلاش میکنم که بازی خودم را انجام دهم و شرایط سختی برای بازیکنان حریف ایجاد کرده و فرصتهای خوبی برای همتیمیهایم خلق کنم. من هیچ وقت به این فکر نمیکنم که خودم را زمین بیندازم تا برتری و امتیاز بگیرم … از اینکه اسمم در لیست نامزدهای توپ طلا قرار بگیرد خوشحال میشوم؛ ولی مهمترین چیز این است که خودت درمورد خودت چطور فکر میکنی.” (زلاتان ایبراهیموویچ؛ اینجا)
آن جملهی آخر چقدر دلنشین است: آنقدر که میتوانی تلاش کن و سپس بگذار وجدانت در مورد موفقیتت قضاوت کند …
در طول سالیانی که از عمر گزارهها میگذرد، ایمیلهای بسیاری از دوستان جوانترم دریافت کردهام که از من برای هدفگذاری و حرکت در مسیر رسیدن به رؤیاهایشان کمک خواسته بودند. البته من کمتجربهتر و بیمایهتر از آن هستم که بتوانم در این زمینه برای دیگران نسخهای بپیچم؛ اما در حدی که توانستهام پاسخهایی به این دوستان دادهام. از این بهبعد هر از گاهی از میان این پاسخها یکی را برای انتشار در گزارهها برمیگزینم. امیدوارم ایدههای مطرح شده در این متنها برای خوانندگان عزیز مفید باشد.
این متن در پاسخ دوست جوانی نوشته شد که دوست داشت از هنرش در زمینهی عکاسی و گرافیک برای خلق شغل رؤیاییاش استفاده کند و حالا با اندکی حک و اصلاح در گزارهها منتشر میشود:
سلام 🙂
من خیلی از هنر سررشتهای ندارم؛ اما نکاتی که بهنظرم میرسد را خدمتتان عرض میکنم:
۱- اولین و مهمترین نکته: موفقترین آدمهایی که من میشناسم، کسانی هستند که جایی از زندگی یک ریسک بزرگ کردهاند، سختیهایش را تحمل کردهاند و به یک موفقیت بزرگ رسیدهاند. خود من چند سال پیش شرکتی را که در آن میتوانستم معاون مدیرعامل شوم رها کردم و یکی دو ماهی بیکار بودم. اما مدتی بعد ریسکی که کردم جواب داد و به هدفی که داشتم رسیدم: من شغلم مشاوره به مدیران است. میخواستم بتوانم توان کارشناسیام را مستقیم به مدیران بفروشم و برای خودم کار کنم. خیلی زودتر از چیزی که خودم فکر میکردم به هدفم رسیدم. 🙂
۲- در نکاتی که نوشتهاید یک نکتهی مهم وجود داشت: اینکه نگران تأثیر نیازهای مالی روی زندگیتان هستید. من میخواهم بگویم که اگر چه نیازهای مالی قطعا جزو اولویتهای زندگی هر فردی در کار کردن هستند؛ اما نباید از ترس آنها تصمیم به رها کردن رؤیاهایمان بگیریم. ممکن است بهصورت مقطعی فشارهایی را تحمل کنیم؛ اما اگر واقعا به موفقیت امیدوار باشیم و اگر در حوزهای کار بکنیم که هم تخصصش را داریم و هم علاقهاش را؛ آن وقت موفقیت خیلی زود از راه میرسد.
۳- شما در گذشته در رشتهی خودتان موفقیتهای بسیاری داشتهاید. در دانشگاه خوبی درس خواندهاید. هنرمندید! از همه مهمتر اینکه هنوز بسیار جوانید. خیلی چیزها را میتوانید تجربه کنید. همهی ما نقاط قوتی داریم که خاص خود ما است. بنابارین داشتههایتان را مرور کنید! همهی اینها میتوانند خمیرمایههای ظهور یک هنرمند بسیار موفق باشند که برای خودش کار میکند و کاری را هم انجام میدهد که دوستش دارد.
۴- جمعبندی نکات یک و دو و سه: من از وضعیت زندگی شما بیخبرم؛ اما احتمالا ارزشش را دارد که ریسک کنید و مدتی را آنطوری که دوست دارید زندگی و کار کنید (به اولویت زندگی بر کار هم توجه کنید.) من خودم در آن یک ماه و اندی بیکاری بعد از سالها تلاش شبانهروزی واقعا همانطوری که دوست داشتم زندگی و کار کردم. از زندگیام حسابی لذت بردم. فشار عصبی ناشی از کار از دوشم برداشته شد و به این ترتیب بسیاری از مشکلات جسمیام نیز حل شدند! در این دورهی بیکاری، گزینههای بسیاری را برای آیندهی زندگیام کشف کردم که قبلا ـ چون زندگیام و تفکرم کارمندی بود ـ آنها را نمیدیدم. طبیعتا در آن دوره درآمدی نداشتم (و واقعا اواخرش دیگر احساس خطر میکردم!)؛ اما آن دوره مثل کلاس درسی بود که من را برای یک سال سرشار از موفقیت آماده کرد.
۵- البته نباید فراموش کنید که ریسکپذیری تمام ماجرا نیست و تنها تصمیمی سخت برای شروع یک مسیر طولانی است! وقتی که در جهت دلخواهتان در زندگی بهراه افتادید باید بتوانید هم فرصتسازی بکنید و هم از فرصتها استفاده کنید. مثلا مدت کوتاهی با یک آژانس عکاسی یا تبلیغاتی بهصورت مجانی کار کنید تا کیفیت عکسهایتان را ببینند و بعد با شما قرارداد همکاری امضا کنند. یا در چند مسابقهی عکاسی شرکت کنید و برنده شوید تا اسمتان به گوش آدمها آشنا بشود. حتی میتوانید یک سایت اینترنتی (بهسادگی یک وبلاگ) تأسیس کنید و در آن در مورد تخصصتان بنویسید یا عکسهایتان را بگذارید (اینطوری هم به علائق تئوریکتان میرسید و هم به علائق عملیتان!)
۶- ریسکپذیری همراه با فرصتسازی و فرصتجویی اگر چه شرط لازم موفقیت هستند؛ اما شرط کافی نیستند. شرط کافی خیلی خیلی سادهتر از این حرفهاست: همین امروز شروع کنید و دست بهعمل بزنید. حالا این شروع کردن میتواند خیلی ساده صرفا از “فکر کردن” و “تحلیل شرایط” شروع شود. اما نباید در همین مرحله توقف کنید. کمکم سعی کنید روزانه بخشی از زمانتان را به کارهایی که دوست دارید انجام دهید، تخصیص بدهید. میتوانید کارتان را کمکم از تماموقت به نیمهوقت یا ساعتی تقلیل دهید و به جای آن، روی کارهای مورد علاقهتان تمرکز کنید. مطمئنم خیلی زود راه پول درآوردن از کارهای مورد علاقهتان را هم پیدا خواهید کرد …
۷- همین اواخر جایی خواندم که فرمول زندگی موفق اینگونه است:
زندگی موفق = قطعیت + رؤیا + واقعیت
اگر چه واقعیت در اختیار ما نیست و بسیار مهم است؛ اما پذیرش واقعیتهای تلخ و شیرین زندگی، هنوز میتوان رؤیاها را به قطعیت رساند!
برایتان در رؤیابینی و رؤیاسازی در مسیر آیندهی زندگیتان آرزوی موفقیت دارم.
“ـ یک جوان امروزه به چیزی برای موفق شدن در دنیای فوتبال نیاز دارد؟ عشق به فوتبال، سختکوشی و جدیت؟
ـ قبل از همه این ها نیاز هست هیجانی وجود داشته باشد که شما را به کاری که دوست دارید وادار کند. اگر هیجان انجامش را داشته باشید بقیه موارد خودبهخود از راه میرسند. البته بعد از اینها نیاز به زمینه هم دارید. چرا من در فوتبال پیشرفت کردم؟ چون همیشه و هنوز هم قابلیت زیادی برای گوش کردن دارم. همه چیز را نگاه می کردم و حواسم به همه چیز بود. بچه که بودم خیلی به بازی برادر بزرگم (نورالدین) نگاه میکردم. بازیکن فوقالعادهای بود که تکنیکش فراتر از حد معیار بود. تک تک ژستهایش را بررسی میکردم. کاری که من را از بچههای همدورهام متمایز میکرد، همین قابلیتم بود. به حرف آدمهای اطرافم گوش میکردم. من پتانسیل و خلاقیتش را داشتم؛ ولی اگر به حرف آنها گوش نمی کردم هرگز موفق نمیشدم.” (زینالدین زیدان در مصاحبه با مجلهی اکیپ؛ اینجا)
یکی از اعجوبههای تکرار نشدنی فوتبال دنیا از راز موفقیتاش میگوید: انگیزه داشتن (یا همان شور درونی!)، خوب گوش دادن و خوب نگاه کردن. واقعا هم راز موفقیت بههمین سادگی است؛ اما اجرای آن از عهدهی همه برنمیآید و این هم بهدلیل استعداد نداشتن و توانمندی پایین ما نیست: انگیزه نداشتن، اولویتبندیهای اشتباه در زندگی و البته نداشتن تمرکز، رازهای سخت موفق نشدن هستند.
“هیچ دوندهای پس از یک دور پیشتازی قهرمان نمیشود و در فوتبال هم به تیم صدرنشین در پایان هفتهی پنجم جام قهرمانی را نمیدهند. آمارها نشان میدهند که ما کارمان را تا بدینجا خوب انجام دادهایم؛ اما باید همین روند را تا بهپایان ادامه دهیم. صدرنشینی همیشه لذتبخش است اما اگر فکر کنیم از حالا قهرمانیم، دچار اشتباه شدهایم. هنوز در آغاز راهیم و باید به کار کردن ادامه دهیم.” (رافائل بنیتس؛ اینجا)
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود! این نکتهای است که اغلب ما متأسفانه آن را فراموش میکنیم: بعد از مدتها رؤیابافی، کاری را با انگیزهی بسیار زیاد آغاز میکنیم؛ اما در برابر سختیهای مسیر در میمانیم. بارها دیدهام افرادی بسیار توانمند و باانگیزه را که از رسیدن به مقصد بازماندهاند و در مقابل، افرادی با سطح توانمندی پایینتر که مهمترین شایستگی آنها “تاب آوردن” بوده است!
خبر خوب این است که “ثبات داشتن” را میتوان یاد گرفت و تمرین کرد: روانشناسی مثبتاندیشی حتی در زردترین شکل آن سادهترین راهی است که در دسترس ما قرار دارد. راهی که برای من کار کرده، مطالعه و بهیادآوری تجارب دیگران و خودم در گذر موفق از سختیها در گذشته است. در عین حال نقش عاملی کلیدی بهنام “شور درونی” هرگز نباید فراموش شود.