گزارهها (۲۸)
اگر A نماد موفقیت در زندگی باشد؛ آنگاه A برابر است با x بهعلاوه y بهعلاوه z که در آن x یعنی کار، y یعنی بازی و z یعنی بسته نگاه داشتن دهانتان!
آلبرت انیشتین
اگر A نماد موفقیت در زندگی باشد؛ آنگاه A برابر است با x بهعلاوه y بهعلاوه z که در آن x یعنی کار، y یعنی بازی و z یعنی بسته نگاه داشتن دهانتان!
آلبرت انیشتین
در پست قبلی متنی ترجمه کرده بودم از پیتر برگمان در مورد اینکه هر راهحلی موقتی است و نباید آن را برای همیشه ثابت و قابل استفاده دانست. این نوشته، انگیزهای شد برای نوشتن نکتهای که مدتی است در ذهنم است. پیش از هر چیز حواسمان باشد که راهحل با مسئله یک زوج را تشکیل میدهند و هر یک بدون دیگری به درد آدم نمیخورند: مسئلهای که راهحل نداشته باشد که بلای جان است و راهحل هم که اساسا نمیتواند بدون مسئله وجود داشته باشد!
تأکید برگمان در نوشتار خودش براین است که راهحلهای یافته شده برای یک مسئله هیچ وقت دایمی نیستند و همواره باید براساس شرایط موجود، بهروز شوند. همین شرایطِ موجود که مبنای تصمیمگیری اقتضایی هستند، در عین حال باعث میشوند که هر مسئله هم یک مسئلهی متفاوت و جدید باشد. این نکته به نظر من، یکی از کلیدیترین و اساسیترین نکاتی است که یک مشاور باید در کار خود ـ که در واقع چیزی جز حل مسئله نیست ـ مورد نظر داشته باشد و چقدر هم اغلب ما به آن واقفیم و بدتر از آن، چقدر این طوری با مسائل روبرو میشویم!
بهعنوان یک مشاور شما باید هر مسئلهی جدیدی که به شما میشود را یک مسئلهی جدید تلقی کنید، سعی کنید درست بفهمیدش و تحلیلاش کنید، مشکلات اصلی را بیرون بکشید و بعد هم دنبال راهحل خاص همان مسئله بگردید. این بدان معنا است که نباید برای آن مسئله یک راهحل از پیش تعریف شده داشته باشید، نباید برای یک مسئله پیشفرض داشته باشید و فکر کنید (اینم مثل قبلی، همون طوری حلاش میکنم!)، نباید سعی کنید با یک شاه کلید، هزاران در را باز کنید. این اصل اساسی کار مشاوره را فراموش نکنید که در مشاوره هیچ شاهکلیدی وجود ندارد. به زبان فنی اگر بخواهم بگویم در مشاوره تنها چارچوب و متدولوژی حل مسئله یکسان و استاندارد است (تازه آن هم در کوتاه مدت) و نه محتوای کار و راهحل مسئله.
با این شکلِ نگاه کردن به مسائل است که وجود Case در کار مشاوره معنادار میشود؛ چون برای هر مسئله از ابتدا و از اساس فرایند حل مسئله یک بار طی میشود و طی این فرایندِ حل مسئله، شما یاد میگیرید چطور مسئله را بفهمید و تحلیل کنید و حلاش کنید و از آن مهمتر، یاد میگیرید از چه ابزار و تئوری کجا و چطور استفاده کنید. این طوری است که میتوانید پیش مشتری و کارفرما ادعا کنید من برای مسئلهی شما یک راهحل خاص شرایط خودِ خودِ شما پیدا کردم و به این ترتیب، هم رضایت مشتری را افزایش دهید و هم بعدها از آن برای تبلیغ خودتان بهرهبرداری کنید.
خوب پس وجود این همه Case و مدل مرجع و راهحل آماده و چیزهایی شبیه اینها به چه دردی میخورد؟ این چارچوب و متدولوژی که گفتم یعنی چه؟ چطور باید از اینها استفاده کنیم؟ اینها و نکاتی دیگر در مورد حل مسائل مشاوره، موضوعاتی هستند که از این پس در قالب پستهایی با عنوان “ایدههایی برای حل مسائل مشاوره” به آنها خواهم پرداخت.
نویسنده: پیتر برگمان / مترجم: علی نعمتی شهاب
“تو گیاهخواری؟ دوباره؟” نیکی خندید: “مگه امتحاناش نکرده بودی؟”
پم تذکر داد: “چرا مثل بقیه نمیخوری، هر چیزی حد وسطش خوبه ها؟”
همهی آدمهای اطراف میز کمی به من خندیدند و کمی هم به پم؛ پمی که حالا دومین بشقاب غذایاش را داشت تمام میکرد و یک نماد درست و حسابی اعتدال بود.
من با دوستان دوران دبیرستانام بودم؛ شش نفر از ما طی ۲۵ سال هر ماه یک بار با هم ناهار میخوردیم. ما در این ناهارها خیلی رسمی رفتار نمیکردیم.
آن مکالمهی کذایی خیلی طول نکشید؛ هر چند هیچ موضوعی در این ناهار خوردنها کش نمیآمد. اما این اتفاق مرا به فکر فرود برود. آیا من یک آدم شکستخورده بودم چون دوباره گیاهخوار شده بودم؟ چرا من دفعهی قبل نتوانسته بودم مقاومتام را ادامه بدهم؟ و اگر نتوانسته بودم، چرا دوباره داشتم این کار را امتحان میکردم؟
یک راه نگاه کردن به این موضوع این است که تغییر رفتار همانند ترک سیگار یا الکل است؛ بعضیی وقتها باید چند بار امتحان کنید تا بالاخره بتوانید به صورت دایمی به ترک آن متعهد شوید.
اما یک دیدگاه درست دیگر هم وجود دارد: همه چیزها که نباید ثابت نگه داشته شوند؛ بلکه بستگی دارد به اینکه شما به چه چیزی میخواهید برسید.
من این هفته یک جلسهی استراتژی خارج از شرکت را با مدیر ارشد اجرایی (CEO) و تیم رهبری یک سازمان فعال در زمینهی تکنولوژی برگزار میکردم؛ سازمانی که درآمدش بیش از ۶۰۰ میلیون دلار در سال است. ما چندین روز را به بازطراحی بخشهای مختلف سازمان گذراندیم. ما یک ساختار سازمانی جدید طراحی کردیم، آدمها را در نقشهای رهبری چیدیم و زنجیرهی پاسخگویی را در سازمان مشخص کردیم. این شرکت، یک شرکت متعالی با رهبری توانمند، استراتژی مشخص برای رشد و اهداف معتبر برای تبدیل شدن به شرکتی با فروش یک میلیارد دلار در سه تا سال آینده است.
با اشاره به ساختار سازمانی جدیدی که ما به صورت جمعی طراحی کردیم، یکی از زیردستان مستقیم مدیر ارشد اجرایی گفت: “این کار نمیکنه. در فروش ۹۰۰ میلیون دلار این ساختار به شدت سنگین میشه.”
مدیر ارشد اجرایی چند لحظه به فکر فرو رفت و سپس پاسخ داد: “این ساختار برای فروش ۹۰۰ میلیون دلاری نیست. این ساختار برای کارِ امروز ماست. ما دوباره تغییرش خواهیم داد؛ احتمالا در فروش ۷۵۰ میلیون دلار.”
ایدهی درخشان! اغلب، چیزها برای یک دورهی مشخص مفیدند و پس از آن، نه. بهتر است برای بسیاری چیزها، یک راهحل موقتی داشته باشید که بخواهید بعدا تغییرش بدهید؛ به جای آنکه راهحلی داشته باشید که فکر کنید همیشگی است و در نتیجه به آن مغرور شوید.
مهندسی مجدد فرایندها؟ مدیر یک دقیقهای؟ مدیریت براساس اهداف؟ بازاریابی گوریلی؟ کنار گذاشتن همهی اینها و بسیاری ایدههای دیگر ـ یعنی همان مدها ـ راحت است. امروز روزی است و فردا روزی دیگر. بهتر است در اولین برخورد، به آنها مغرور نشوید.
به جای آن ببینید هر کدام از این مدها، میتواند برای سازمان شما در یک دورهی زمانی مشخص مفید باشد. و همین خوب است. برای اینکه چیزی یک موفقیت بزرگ باشد، لازم نیست آخرِ چیزی باشد که باید باشد.
چالش؟ به هیچ راهحلی بهعنوان یک نوشدارو برای همهی دردها فکر نکنید؛ چرا که وقتی ما به چیزی بهعنوان یک نوشدارو مینگریم، نقاط ضعف و ضررهای منفی جانبی آن را نادیده میگیریم. و وقتی ناگهان تندبادها وزیدن میگیرند، ما ایمانمان را به آن راهحل برای همیشه از دست میدهیم و هر ارزشی را که آن راهحل ایجاد میکند، دست کم میگیریم. در واقع از آنجایی که آن راهحل انتظارات ما را پاسخ نداده، از نظر ما به درد نمیخورد!
پس دوباره به دنبال سنگ جادویی بعدی به راه میافتیم. اشتیاق ما برای راهحل ـ فرمولی که با آن همهی مشکلاتمان را حل کنیم و اکسیری که درمان وحشت ما باشد ـ معمولا ما را به بیراهه میبرد. چرا؟چون هیچ چیزی کامل نیست و هیچ چیزی برای همیشه نمیپاید. بنابراین ما بهتر است هر راهحلی را به صورت موقتی ببینیم و هر ابزاری را به صورت بالقوه ارزشمند و احتمالا زودگذر فرض کنیم.این شیوهی تفکر بسیار مفید است؛ چه تغییر، شخصی باشد (مثل یک رژیم غذایی جدید) و چه سازمانی (مثل یک ابزار مدیریتی جدید چون یک ساختار سازمانی جدید.)
هر راهحلی را موقتی دیدن منافع شگفتآوری را در پی دارد:
۵ اثر جانبی تفکرِ “این همیشگی نیست” شانس اینکه شما به جای اینکه دربارهی چیزی فقط فکر، صحبت، برنامهریزی و توافق کنید؛ واقعا کاری را انجام دهید، به شدت افزایش میدهد.
ما تغییر میکنیم. موقعیتها تغییر میکنند. انسانهای دور و اطراف ما تغییر میکنند. و ابزارهایی که استفاده میکنیم نیز، تغییر میکنند.
چند راهنمایی:
وقتی یک ماه پیش تصمیمام را برای خارج کردن گوشت و لبنیات از رژیم غذاییام گرفتم، احساس رضایت بسیار زیادی میکردم. من میخواستم دوباره احساس پاکی داشته باشم و گیاهخوار شدن به من اجازه میداد این احساس را به دست آورم. ضمنا چیزی که من در مورد خودم میدانستم این بود که وقتی احساس در هم شکستگی و خارج از کنترل شدن میکنم، کارهایی انجام میدهم که خودم را تحت کنترل دربیاورم؛ مثلا موهایام را کوتاه میکنم یا رژیم غذاییام را تغییر میدهم. این یک مکانیسم مدیریتی است که به من کمک میکند کمتر احساس خوب نبودن را در دوران باقی مانده از زندگیام داشته باشم. وقتی احساس کردم که خودم را تحت کنترل درآوردم، من احتمالا رژیم غذاییام را دوباره تغییر خواهم داد.
بد نیست به خاطر داشته باشید اینکه شما مجبور نیستید به چیزی برای همیشه متعهد باشید، به معنای آن نیست که هر چیزی هم عمر کوتاهی دارد. من در آخر آن جلسهی ناهار به همکلاسیهای سابقام گفتم “بعضی چیزها مانند انتخابهای رژیمی من زودگذر و موقتی هستند. با آنها زندگی کنید. شما مجبور نیستید انتخاب مشابهی داشته باشید و من هم احتمالا دفعهی بعد چیزهای دیگری میل خواهم کرد.” و اضافه کردم: “اما نگران نباشید. بقیهی چیزها ـ از جمله سنت ناهار ماهانهی ما ـ برای همیشه ادامه خواهند یافت.”
ماه سومی که دارم لینکهای هفته را جمعآوری میکنم به همین سرعت فرا رسید! برای خودم که این کار حسابی جالب و مفید بوده؛ چون این طوری مجبورم هر هفته کلی مطلب مفید بخوانم! این هم لینکهای این هفته:
این هفته دو مطلب بسیار خوب در مورد رزومهنویسی از دو دوست بسیار عزیز داشتیم: رزومه نویسی- بایدها و نبایدها- ۱ از شهرام کریمی و نکاتی در مورد درخواست استخدام و مصاحبه از محمود سیفی.
حامد قدوسی این هفته چند پست اقتصادی بسیار جالب داشت: درسهایی کوچک از نهادسازی، رابطه معکوس بین بازده شرکت و بازده سهام و ترکیب تحصیلات زنان و مردان ایرانی.
علی آقای سرزعیم هم مثل همیشه مفاهیم پیچیده را به زبان ساده برایمان توضیح دادند: یک مسئله اقتصادی (معرفی شاخهی تحلیل اقتصادی حقوق) و چگونه انقلاب شد؟ چگونه تداوم یافت؟ (تحلیل طبقاتی انقلاب اسلامی)
امیر مهرانی هم این هفته یک بار که بیخوابی به سرش زده بود و حسابی با پست کلاژهای ذهنی در بی خوابی نیمه شبنوستالژیمون را برانگیخت و پست کاروشی یا مرگ به سبک ژاپنی هم که در مورد افراطی کار کردن ژاپنیها در برابر علاقهی زیاد (!) ما ایرانیها به کار بود!
احمد شریفی این هفته مثل اینکه از توئیت کردن سرش خلوت شد (!) و دو تا پست مدیریتی هم نوشت: کجا سرمایهگذاری کنیم؟ و همه زندگی یک رئیس کارگاه
کاربران پیشرو (پست جالب احسان اردستانی در مورد چیزی که انقلاب مشارکت مشتریان در کسب و کارها نامیده میشود. احسان در مورد وابسته شدن بازاریابی و طراحی محصول به مشتریان نوشته؛ ولی این موضوع محدود به این نیست. مثلا پارسال مقالهای از هاروارد بیزنس ریویو در گزیدهی مدیریت چاپ شده بود در مورد اینکه مشارکت دادن مشتریان در فرایند پاسخگویی به سؤالات مشتریان در مورد یک پکیج نرمافزاری مالی و حسابداری معروف در آمریکا از طریق ایجاد یک فوروم توسط مدیریت شرکت، چقدر هزینههای خدمات پس از فروش آن شرکت را کاهش داده.)
مهرداد نایب هم این هفته فعالتر از قبل بود و دو تا پست داشت: ۵ نت بوک برتر سال ۲۰۱۰ (نتبوک خواستید بخرید این مطلب را حتما ببینید) و ده وب سایت برای یادگیری روزانه لغات انگلیسی (حتما ببینید.)
اسکرام چیست؟ (بسیار بسیار مفید از وبلاگ دنیای چابک)
چگونه باید مدیر پروژه شد (از مهدی عرب عامری که این هفته کلا جز همین یک پست نبود!؟)
دگردیسی آنی (از محمد جواد شکری در مورد اینکه در ایران چقدر راحت میشود ظرف چند دقیقه از یک متخصص مثلا فرایند به متخصص استراتژی تبدیل شد و بالعکس! فقط کافیه رزومهتان را دستکاری کنید!!!)
فروش اوراق قرضه امریکا با نرخ بهره منفی! و بزرگترین اشتباه دولت در طرح هدفمندی جلوگیری از افزایش قیمتهاست (از حجت قندی)
رویای بازار اوراق قرضه (از پویان مشایخ در مورد اینکه بنا بر ظاهر گفتار قائم مقام بانک مرکزی دارد بالاخره بازار ثانویهی اوراق مشارکت راه میافتد و در نتیجه ایران بالاخره دارای اوراق قرضه میشود.)
کینز و مصرف زدگی (از علی دادپی)
روش تحقیق – ۱ و روش تحقیق – ۲ و روش تحقیق – ۳ (سلسله مطالب بسیار مهم و عالی نیام یراقی ـ اگر درست نوشته باشم ـ در مورد روش تحقیق. چیزی که همهی ما دانشجویان تحصیلات تکمیلی ازش فراری هستیم؛ در حالی که از نان شب برامون واجبتره.)
من همینجا از اینکه آقای پرویز درگی به صورت مرتب وبلاگنویسی میکنند، تشکر ویژهای میکنم (امیدوارم اینجا را ببینند و ای کاش بقیهی اساتید محترم و پیران علم مدیریت در ایران هم این کار را بکنند.) این هفته هم از ایشان کلی نکتهی جالب یاد گرفتم: علل اصلی شکست بنگاههای اقتصادی (حواستان باشد که مزیت رقابتی که برای خود در نظر میگیرید، از نظر مشتریانتان هم واقعا عامل تمایز شما از دیگران باشد!)، هوشمندی رقابتی و بازاریابی هوشمند راهحلی گرهگشا در عصر آشفتگی کسبوکارها، ارزشهای مدنظربرای توفیق کسب و کار (قسمت چهارم)، ارزشهای مدنظربرای توفیق کسب و کار (قسمت پنجم) (بخشی از این پست: سالها پیش پدر مدیریت علمی جهان استاد بزرگ ، پیتر دراکر گفت کسب و کار دوچیز بیشتر نیست. الف) مارکتینگ: برای تأمین رضایت مشتریان امروز و ب) نوآوری: برای تأمین رضایت مشتریان فردا!)، بهرهوری شما چقدر است؟ (خواندن این پست واجب عینی است!)
آنچه در همایش اپل رخ داد! و فناوری و گجتها در مجلات فارسی قدیمی – قسمت دوم (از دکتر مجیدی در یک پزشک)
آگهی: به زودی در این مکان شرکتی تاسیس خواهد شد! (از علی آقای واحد در وبلاگ رادمان)
تصمیمگیری استراتژیک با اندازهگیری بهرهوری (معرفی مدل جدیدی برای برنامهریزی استراتژیک توسط آیدین کسایی)
از دکتر احمد سیف هم این هفته چند تا پست خواندم که با همان بیان بامزهی ایشان به بررسی صحت برخی ادعاهای مسئولین دولت پرداختهند: دلارهای نفتی بادکرده سال ۱۳۸۸! (با محاسبات آقای دکتر سیف مشخص شده که طبق آمار اعلامی دولت، قیمت نفت ایران در سال ۱۳۸۸ باید حدود ۲۱۰ دلار بوده باشد!) و بازهم درباره یارانه ها و حساب و کتاب غلط دولت (در مورد بودجهی واقعی مورد نیاز برای هدفمندسازی یارانهها و مقایسهی آن با بودجهی تخصیص یافته توسط دولت)
گودر گزارهها:
The More People Want Something, the Less They’ll Like It – Harvard Business Review (این یکی از جذابترین تحقیقاتی است که من به عمرم خواندهام. کشف خانم پرفسور عظما خان استثنایی است: خیلی وقتها ما چیزی را میخواهیم، چون نداریماش؛ نه اینکه واقعا دوستاش داریم! به قول ایشان: «احساس “خواستن” و “دوست داشتن” برخلاف تصور عمومی از هم کاملا مستقلاند ولی در عین حال با هم رابطه دارند. در واقع هر چه بیشتر چیزی را بخواهیم، در عمل کمتر آن را دوست داریم. این از جنس اشتیاق و انزجار است.» این بهخصوص در روابط عاشقانه بسیار معنادار است … اگر حوصلهی خواندن این متن را نداشتید، ترجمهی کامل این مصاحبه در ماهنامهی گزیدهی مدیریت شهریور ۸۹ چاپ شده است. ایدهی محوری متن البته همینی بود که من اینجا نوشتم. در مورد این تحقیق چند تجربهی شخصی هم دارم که خواهم نوشت.)
Debunking Four Myths About Employee Silence – Harvard Business Review (چرا کارمندان حرفشان را به مدیران نمیزنند؟ جواب خیلی ساده است: “چون فکر می کنند هیچ فایدهای ندارد!”)
Hold the Vegetables: How ‘Now vs. Later’ Affects Customer Choice (یک تحقیق بسیار جالب: “آدمها چطور بین باید و خواسته در خرید تفاوت قائل میشوند؟” خانم کاترین میلکمن و همکارانشان از بررسی روی یک فروشگاه خوار و بار آنلاین به این نتیجه رسیدهاند که: وقتی تحویل یک سفارش بلافاصله نیست و مثلا برای هفتهی آینده برنامهریزی میشود، آدمها به “بایدها” توجه میکنند و وقتی که گزینهی پیش روی آدمها همین الان است به “خواستهها” مثال جالب اینکه سازمانهای حمایتکننده از مصرفکنندگان رستورانها را مجبور میکنند که در منویشان غذای سالم بگذارند ولی همین آدمها وقتی میروند تا ناهار بخورند فست فود سفارش میدهند! بنابراین بهتر است وقتی میخواهید آدمها عقلانی تصمیم بگیرند گزینهی بلند مدت را بهشان بدهید و وقتی خواستید احساسی و غریزی رفتار کنند، گزینهی کوتاه مدت را!)
Can Management Consulting be Outsourced? (مشاورهی مدیریت هم دارد برای کاهش هزینهها به کشورهای در حال توسعه برونسپاری میشود. آیا ما توان و ظرفیت استفاده از این فرصت را داریم!؟)
What Not to Spend Your Time On – Robert C. Pozen and Justin Fox – The Conversation – Harvard Business Review (این عالیه! میگه سؤال درست این نیست که من تو چه کاری بهترین هستم؛ بلکه این سؤال هست که من چه کاری را باید انجام بدم و چه کاری را به بقیه بسپرم؛ حتی اگر از آنها در آن کار بهترم!)
Interviewing, Asking for a Raise and HR Calling: Scary Work Issues (دو سال پیش وقتی به شکل ناگهانی از واحد منابع انسانی به آدمها زنگ میزدند خوشحال میشدند که خبر خوبیه؛ الان نگران میشن که اون خبر بده نباشه!)
New Risk Mgmt Equation (معادلهی جدید ریسک به روایت بنیاد APQC)
گفتگوی رودررو با فلیپ کاتلر، پدر بازاریابی نوین (عالی عالی عالی. حتما بخوانید که یک دوره مبانی بازاریابی را در چند خط محدود توضیح داده.)
اسامی ۱۲ رشته علوم انسانی که توسعه آنها منوط به بازنگری شد (باز هیاهوی مدیریت اسلامی … یادمه کتاب مدیریت اسلامی دکتر جاسبی دانشگاه آزاد را یک دفعه ورق زدم ببینم اینکه میگن یعنی چه؟ حالم بد شد اینقدر که مزخرف توش بود! در همین راستا بالاخره تکلیف اقتصاد چه می شود؟! از صادق الحسینی را هم بخوانید.)
معرفی استاندارد بینالمللی تحلیلگری مالی و سرمایهگذاری (این مدرک CFA حسابی این روزها داره توی ایران مد میشه. حتما بخوانید که ببینید یعنی چی؟)
نوبل اقتصاد بهخاطر مطالعه بازار کار بگرد و استخدام کن (معرفی برندگان نوبل اقتصاد و کارهای آنها که به دلیلشان نوبل گرفتند)
فکر مرگ قریب الوقوع زندگیم را دگرگون کرد/ بچهای باهوش و بسیار تنبل بودم! (سخنرانی خواندنی استفن هاوکینگ؛ بزرگترین دانشمند زندهی جهان که از این بین این جملهاش خیلی به دلم نشست: “بسیار زیباست وقتی بفهمی که درد ماندن در دنیا با ارزش است. من نابغه ام چون ترس از مرگ همواره همراه من است.”)
گفتوگو با گری بکر: امیدوارم روزی مدلها همه انتخابهای انسانی را تبیین کنند (مصاحبهای بسیار جذاب با گری بکر؛ برندهی نوبل اقتصاد برای پدید آوردن شاخهی اقتصاد جرم. نکات بسیار جالبی داره: ۱. مطلوبیت من در زندگی از آنچه اجتماع میپسندد، مستقل نیست. اگر من از کاری لذت میبرم که دیگران نمیپسندند، مطلوبیت من کاهش پیدا میکنه. ۲. هزینهی بچه در دنیای امروز، فقط هزینههای مستقیماش نیست. هزینهی فرصت کار برای مادر هم هست.)
اقتصاد برای همه – درس اول پرسشهای اساسی اقتصاد (درس اول اقتصاد چیست؟ کمیابی منابع!)
داستان بازار مالیات بر خیابان: راه حلی برای ترافیک (بررسی کیس جالبی از مالیاتگیری برای ساماندهی ترافیک در شهر سنگاپور)
نوآوری یا ابداع؟ مسالهاین است (نوآوریِ صرف مهم نیست؛ باید توان تجاریسازی و فروش ابداعتان را داشته باشید. این مطلب چند مثال جالب دارد در مورد اینکه برخی کالاها به اسم مخترعشان معروف نشدند و امروزه اسم کسی با آنها همراه است که اول از همه به فکر فروششان افتاده است.)
شوخی با اقتصاد چرا نقش زنان در تکنولوژی کمرنگ است؟ (خیلی ساده: یا خوششان نمیآید یا اینکه فکر میکنند که اگر بیزنس راه انداختن در حوزهی تکنولوژی برای خانمها شدنی بود، خیلیها تا الان وارد این کار شده بودند! امیر مهرانی عزیز چند وقت پیش پستی در همین زمینه داشت که حتما آن را و بهخصوص کامنتهایاش را بخوانید. به نظرم حتی اگر این لینک و مطلب امیر را نخواندید، بر شما واجب عینی است کامنت دوست نادیدهای ب اسم احسان پ. را پای مطلب امیر بخوانید!)
آیا به راستی متخصصان فنی مدیران موفقی هم هستند؟ (مدیران مدیریتنخوانده، MBA را هم که برداشتند. این مطلب را لااقل بخوانید!)
اگر میخواهید مدیر باشید رفتاری منشی مآبانه نداشته باشید (خانمهای عزیز فعال در ردههای کارشناسی و مدیریتی؛ مخاطب این مقاله شمایید! بخوانیدش حتما!)
نحوه برخورد با اشتباهات زیردستان (موفقیت بیشتر لزوما همراه با شکستهای بیشتر است. شما بهعنوان مدیر باید از این اصل آگاه باشید و بدانید چطور با اشتباهات زیردستانتان کنار بیایید)
مهارتهای مدیریتی مدیریت قاطع یا پر نفوذ
صندوق بینالمللی پول گزارش داد: روایت خارجی از رشد اقتصاد ایران
ثروتمندترین مردان دیجیتالی جهان (به روایت فوربس؛ از بیل گیتس تا استیو جابز)
رشد درآمد جهانی IT تا ۲.۵ تریلیون دلار (پیشبینی گارتنر در مورد درآمدهای صنعت آیتی در سال ۲۰۱۱)
بلوغ هزار و ۸۰۰ تکنولوژی جدید/ لیست پرتقاضاترین تکنولوژی های روز (به روایت گارتنر. قبلا دکتر مجیدی عزیز هم در این زمینه نوشته بودند که از اینجا بخوانیدش.)
پایان عصر کالاهای ارزان چینی؟ (چین انگار دارد مجبور میشود قیمت یوآن را بالا ببرد.)
سهم ۱ درصدی گوگل از ترافیک اینترنت در جهان!!!
مطالعه کتابهای با حروف ساده بازده یادگیری را افزایش می دهد
۹ درصد کاربران دوستان آنلاین را ملاقات نکردهاند (دوستان گودری رو میگه!)
ثبت طولانیترین دامنه داتآیآر با ۶۳ حرف
مهاجرت ایران به نسخه ۶ آدرسهای عددی اینترنتی/ تشریح ویژگیهای نسخه ۶
چرا بعضیها جذابتر هستند؟ (دلیل فیزیولژیک داره!)
ایمن ترین و خطرناک ترین دامنه های اینترنتی دنیا (دات کام خطرناکه حسن!)
آدرس اینترنتی برای اندامهای بدن / با موبایل وارد سایت قلبتان شوید! (طراحی فناوری Body Area Network برای بدن انسان. با این حساب آدرس IP جزایر لانگرهانس بدن من چی بید؟)
آلودگی یک ساعت مکالمه با موبایل برابر آلودگی پرواز لندن به نیویورک!
کریس رونالدو به عنوان پردرآمدترین فوتبالیست دنیا معرفی شد ۱۰ فوتبالیست پردرآمد دنیا (یحیی توره دومه، لیونل مسیِ عزیزِ دل چهارم! منچستر سیتیه داریم!؟)
مدلهای ایتالیایی و انگلیسی برای خصوصی سازی فوتبال ایران (از مازیار ناظمی)
توقف فروش نوار واکمن سونی در ژاپن
شانس زنده ماندن زنان پس از جراحت بیشتر از مردان است
هر انسان ۶۰ درخت در دنیا دارد/ درخت انجیر سوپرمارکت حیوانات است! (مصاحبه با یک عاشق طبیعت! حتما بخوانیدش.)
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم!) دنبال کنید.
خدایا!
«خسته و شکسته، گوشهای نشستهام
یک نگاه تو بس است …»
(شعر از سهیل محمودی)
موانع چیزهای ترسناکی هستند که شما وقتی چشمتان را از هدف برمیدارید، میبینید!
جان فورد
استیو جابز این روزها کاریزماتیکترین شخصیت دنیای فناوری است. جابز موتور اصلی حرکت اپل است؛ شرکتی با محصولات بسیار جذاب و دوستداشتنی و البته ارزشمندترین شرکت فناوری جهان. اهمیت جابز تا آن حد بالا رفته که توماس فریدمن ـ ستوننویس معروف روزنامهی نیویورک تایمز و نویسندهی کتاب جهان مسطح است ـ معتقد است آمریکا برای اینکه بتواند به شکل شگفتآورتری از رکود خارج شود، داشتن جابزهای بیشتر است! چه چیزی جابز را از دیگران متمایز میکند؟
![]()
کارمینه گالو برای فهمیدن پاسخ این سؤال با یک دو جین از کارکنان سابق اپل، تحلیلگران و متخصصان مصاحبه کرد. نتیجه؟ استیو جابز هم یک آدم معمولی است؛ فقط بلد است چطور “متفاوت فکر کند!” گالو بهزودی یافتههایاش را در کتابی با عنوان “رازهای نوآوری استیو جابز” منتشر خواهد کرد. اما او در مطلبی که اخیرا در فوربس چاپ شده، به این موضوع پرداخته که جابز چطور متفاوت فکر میکند؟ با هم تکنیکهای خلاقیت جابز را مرور میکنیم:
استیو جابز شدن انگار خیلی هم سخت نیست ها؛ البته به شرط داشتن همت مضاعف! 😉
نوشتهی: روزابث موث کانتر / ترجمهی: علی نعمتی شهاب
برخی افراد بدون توجه به راهی که بر میگزینند به خاطر انرژی مثبتی که از خودشان منتشر میکنند تبدیل به رهبر میشوند. حتی در دورانهای سخت آنها راهی را مییابند. به نظر میرسد آنها زندگی را براساس شرایط خود میزیند؛ حتی در زمانی که مجبورند خود را با خواستههای دیگران وفق بدهند. وقتی آنها وارد یک اتاق میشوند آن را زنده میسازند. وقتی یک پیام میفرستند، گیرنده از دریافت آن احساس خوبی پیدا میکند. انرژیشان آنها را تبدیل به آهنرباهایی برای جذب دیگران میکند. “انرژی آشکار” یک بُعد (Dimension) نادیده گرفته شده رهبری است: شکلی از قدرت که برای هر کس و در هر موقعیتی در دسترس است. در حالی که جذابیت یک نقشه دراز مدت است، انرژی به شکل روزانه برای پیشروی در زندگی ضروری است.
سه نکته افرادی را که بهعنوان منبع انرژی سایرین عمل میکنند از دیگران متمایز میسازد:
۱. تمرکز بیرحمانه روی نیمه روشن زندگی: منبعهای انرژی مثبتبین هستند و با این دید زندگی میکنند. یک مدیر ارشد خانم در دولت ایالتی که با مشکل عدم علاقه مردم به دخالتهای بیش از حد دولت روبرو بود، این مشکل را با حضور به شدت مثبت خود در جامعه حل کرد. او تعارف را با جامعهای که آژانس وی به آن خدمت میکرد کنار گذاشت و طوری کار کرد که گویی او برای مردم کار میکند نه برای دولت. او از همه با شادی که برای بازگشت یک عزیز از جنگ از خود نشان میدهیم، استقبال میکند! من میتوانم ابروهای بدبینان را که دارند از تعجب بالا میروند ببینم، اما برای قضاوت در مورد موفقیت او باید گفت که مردم ملاقات با او و EMailهای پر از علامت تعجب او را دوست دارند. او به همه چیز و همهجا دعوت میشود!
بده بستان ناشی از تمرکز بر نیمه روشن زندگی میتواند قابل توجه باشد. در کتاب جدیدم ـ SuperCorp ـ داستانی را درباره موریس لوی مدیر ارشد اجرایی شرکت بازاریابی بینالمللی Publicis Groupe تعریف میکنم که در متوازن کردن علاقه شرکتاش برای دست یافتن به شرکت پیشگام اینترنتی Digita موفق بود. در طول یک دوره طولانی که شرکت وی به دنبال خرید Digita بود، مشکلات شرکت Digita به آن ضربه زد و باعث شد قیمت سهاماش سقوط شدیدی کند. در چنین نقطه حساس زمانی، یکی از رقبای اصلی Publicis به سرپرست Digita یک Email زد و گفت: “اکنون سهام شما در قیمتی مناسب قرار دارد؛ بنابراین باید با هم صحبت کنیم.” لوی همان روز Emailی به سرپرست Digita فرستاد و گفت “این خیلی غیرعادلانه است که شما به این شکل دچار مشکل شدهاید؛ در حالی که پارامترها هنوز هم بسیار خوب ماندهاند.” و البته انرژی مثبت لوی باعث شد شرکت وی به خرید باارزشی دست یابد.
۲. بازتعریف جنبههای منفی به شکل مثبت: منابع انرژی آدمهای اهل گفتن “میشود” هستند. آنها دوست ندارند که در قلمرو منفینگری بمانند؛ حتی وقتی چیزهای واقعا ناامیدکنندهای وجود دارند. مثلا برای همه مشکل به نظر میرسد که بتوانند بیکاری را بهعنوان “زمانی مناسب برای فکر کردن عمیق و تغییر جهت در حین تغییر شغل” تعریف کنند، اما بعضی از افراد انرژیدهنده واقعا بر پرتوهای اندک نور در یک فضای تیره و تار تمرکز میکنند. یک مدیر بازاریابی که به دلیل بحران اقتصادی کنونی از کار بیکار شده بود در افرادی که در یک مرکز کاریابی میدید پتانسیل لازم را دید و آنها را متقاعد کرد که میتوانند در کنار هم یک کسب و کار خدماتی را ایجاد کنند. او منبع انرژی برای تغییر تعریف دیگران از یک موقعیت منفی به یک موقعیت مثبت شد.
“مثبتاندیشی” و ” نعمتشماری” شبیه کلیشههای مبتذل احمقانه به نظر میرسند. اما منبعهای انرژی احمق نیستند. آنها میتوانند تحلیلگران زیرکی باشند که جریانهای وقایع دور و بر خود را به خوبی میشناسند و به دقت به انتقادها گوش میدهند؛ در نتیجه میتوانند خود را به شکل پیوسته بهبود دهند. مطالعات نشان میدهند خوشبینان بیشتر از بدبینان دوست دارند اخبار بد را بشنوند؛ چون آنها فکر میکنند که میتوانند کاری در مورد آنها انجام دهند. برای حرکت مداوم در جهت مخالف طوفانها، انرژیدهندگان پوستههای نازکی که از دیدگاه بدبینانه شبیه بارانی ضد آبی به نظر میرسند که نم پس میدهد را پرورش میدهند. آنها بعضی وقتها دلسرد میشوند، ولی قربانی نه.
یک کارآفرین که کسب و کارهای بسیاری را ایجاد کرده بود و تعداد دیگری را توسعه و رشد داده بود یک مأموریت شخصی برای بالا بردن استانداردهای ملی در صنعت خود داشت. او تلاش خود را با ملاقات کردن با تکتک مقامات بلند پایه شرکتهای فعال در آن صنعت ـ که در آن جلسات همه آن افراد به او گفتند شکست خواهد خورد ـ آغاز کرد. او پس از شنیدن این هشدارها، به شکل مؤدبانهای سری به موافقت تکان میداد و سپس از آن افراد میخواست که به انجام کاری در راستای هدف او آن هم تنها بهعنوان یک آزمایش متعهد شوند و سراغ جلسه بعدی میرفت. بعد از ۸ یا ۹ جلسه بعد او به جایگاه خوبی در مسیری دست یافته بود که همه خواسته بودند او را نسبت به آن دلسرد کنند.
۳. زمان پاسخدهی سریع. منابع انرژی وقت تلف نمیکنند: افراد انرژیدهنده همه دلایلی را که باعث میشوند نتوان یک کار را انجام داد به شما نمیگویند. آنها خودشان را در آن کار درگیر میکنند. ممکن است نیاز به فکر کردن داشته باشند ولی در عین حال عمل کردن را کنار نمیگذارند. آنها به Emailها و تلفنها پاسخ میدهند، حتی اگر پاسخشان این باشد که الان نمیتوانم جواب بدهم. این کار به آنها در انجام کارهای بیشتر کمک میکند. به دلیل این ویژگی پاسخگو بودن سایرین برای اطلاعات یا برقراری ارتباط به آنها مراحعه میکنند. در این فرایند انرژیدهندگان به اطلاعات بیشتر و یک شبکه شخصی بزرگتر دست مییابند؛ چیزی که دارایی ضروری برای دستیابی به موفقیت است.
نکته خوب در مورد این شکل از انرژی این است که به صورت بالقوه در اطراف ما فراوان، تجدیدپذیر و رایگان است. تنها نیازمندی انرژیدهندگان این است که فعال، مثبت و پاسخگو و بر روی مأموریتشان متمرکز باقی بمانند.
پ.ن. حتما این خانم کانتر را بشناسید که از اساتید برجستهی استراتژی در هاروارد هستند.
از کسانی که آرزوهایتان را تحقیر میکنند، دوری کنید. افراد حقیر معمولا کارشان همین است. اما انسانهای واقعا بزرگ این حس را در شما بهوجود میآورند که خود شما هم میتوانید مثل آنها بزرگ باشید …
مارک تواین