” ـ فکر میکنی که در رقابت با دیگو لوپس برای حضور در ترکیب اصلی تیم، برتری خاصی داری یا نه؟
ـ نه هیچ برتری ندارم. فقط انگیزهها برای رقابت کردن، برتری را ایجاد میکند و این خیلی زیباست. رقابت همیشه سالم است. دیگو، توماس و خسوس همگی دروازه بانان بزرگی هستند ولی نباید فقط به پست دروازهبانی نگاه کرد. اگر به سایرین نگاه کنیم، میبینیم که در هر پستی، ۲ یا ۳ بازیکن خیلی خوب وجود دارد. من با ایده رقابت کردن، تمرین کردن و در اختیار مربی بودن موافقم.” (ایکر کاسیاس؛ اینجا)
رقابت، وضعیت طبیعی زندگی در این دنیا است. بنابراین بهجای تمرکز روی یافتن راههای برنده شدن (آن هم به هر قیمتی!)، بهتر است روی ایجاد و تقویت انگیزهها و سختکوشی تمرکز کنیم.
هفت سال پیش وقتی گزارهها را بهعنوان وبلاگ شخصی آغاز کردم، هیچگاه تصور نمیکردم که تا این حد منشأ خیر و برکت در زمینهی زندگی شغلی و شخصی من شود. هدف از راهاندازی گزارهها ایجاد یک تعهد بیرونی برای استمرار یادگیری و مطالعه و همچنین تمرین برای متفاوت دیدن و ساده نوشتن دربارهی تجربیات و ایدههای شخصی در حوزههای مدیریت و مهارتهای شغلی حرفهای بود. در گذر از این هفت سال، تلاش من در گزارهها اتفاقات جذابی را در جهت ارتقای کیفیت زندگی شخصی و شغلیام رقم زد. اما با در نظر گرفتن ماهیت کارکردی گزارهها که بهصورت خلاصه “مدیریت و کار حرفهای به زبان زندگی” بود، امکان انتشار نوشتههای تخصصیتر در حوزهی “تحلیل کسبوکار” در گزارهها وجود نداشت.
اما عطش من به نوشتن در حوزهی تخصصم فروکش نمیکرد! 🙂 بههمین دلیل تصمیم گرفتم در کنار گزارهها یک پروژهی جدید وبلاگی را آغاز کنم: مدلهای کسبوکار. در این وبلاگ جدید قصد دارم نوشتههای مختلفی را در حوزههای مختلف براساس نتایج مطالعات و پژوهشها، تحلیلهای شخصی و از همه مهمتر تجربیاتم در طول چند سالی که بهعنوان مشاور مدیریت و تحلیلگر کسبوکار در پروژههای مختلف بزرگ و کوچک بهدست آوردهام، منتشر کنم. بخش دیگری از این نوشتهها نیز به تجربیاتی اختصاص خواهد داشت که در یک سال و نیم اخیر از کار کردن روی تحلیل و طراحی کسبوکارهای شخصی خودم بهدست آوردهام. در مدلهای کسبوکار هم مثل گزارهها قصد ندارم که پیچیدهگویی کنم. هدف بیان موضوعات پیچیدهی فنی تحلیل کسبوکار در حوزههای مختلف تخصصی من بهزبان ساده و همه فهم است.
انتشار بهموقع پست 🙂 گزارهها از فردا به روال عادی باز میگردد.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
سه روز اخیر عجیب و غریب بود. تأخیر را ببخشید بر من. گزارهها این هفته تا جمعه و لینکهای هفته بهروز نمیشود و از هفتهی آینده به روال عادی بازمیگردد.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
امروزه هر فرد فعال در کسب و کار مشاورهی مدیریت ـ از مدیر بازاریابی یک بنگاه مشاوره گرفته تا مشاوران آن بنگاه ـ تعریف خاص خودش را از آن دارد. بهصورت سنتی نقش مشاورهی مدیریت در سازمانها، “مشاوره دادن به مدیریت ارشد سازمان” تعریف میشود. اما چنین تعریفی بخش عمدهی فعالیتهایی را که امروز زیر عنوان مشاوره انجام میشوند را نادیده میگیرد: یکپارچهسازی سیستمها، برونسپاری و مانند آنها. امروزه از اغلب مشاوران انتظار میرود تا نه فقط توصیه و راهنمایی که راهحلهای عملیاتی را برای حل مسائل سازمانی ارایه دهند. بنابراین این سؤال پیش میآید که چه تفاوتی میان مشاوران مدیریت و سایر مشاوران وجود دارد؟ چرا از واژهی “مشاوران” استفاده میکنیم و نه “مناقصهگران”؟ نکتهی اصلی در پاسخ به این پرسشها انتظار از مشاوران برای بهبود کسب و کارها است: آنها برای نگهداشت وضعیت کنونی استخدام نمیشوند؛ بلکه برای تغییر آن بهکار گرفته میشوند. این کار میتواند شامل تغییر استراتژی یک بنگاه یا اصلاح و بهبود آن باشد؛ اما در عین حال وظایف مشاوران شامل پذیرفتن مسئولیت کامل یک فرایند کاری و ارایهی خدمات با سطح مشخصی از کیفیت و البته هزینهی پایینتر نیست. مشاوران باید خود را به شکل محدود براساس کاری که انجام میدهند (ارایهی توصیه، پیادهسازی سیستمها و برونسپاری فرایندها) و بهصورت گستردهتر براساس نوع تغییری که میتوانند ایجاد کنند، تعریف کنند.
مثلا برای کارشناسان بخش پشتیبانی فنی شرکت سان مایکروسیستمز ـ که در ۴۶ کشور فعالیت میکند ـ همه چیز وابسته به حل مسائل نه چندان پیچیده با سرعت هر چه تمامتر و داشتن یک رویکرد قابل اطمینان برای حل مسائل پیچیده و مشکل است. یک سازمان خدماتی خوب مثل سان، اغلب مسائل را بهسرعت حل میکند. مسائل باقیمانده ۵۰ درصد منابع سازمان را به خود جذب میکنند. وقتی اوضاع روبهراه نیست و کسی نمیداند چرا، یافتن ریشهی بروز مشکل موضوعی است وابسته به تلاش و نه شانس.
بنابراین مشاوران برای تعریف نوع خدماتی که ارایه میدهند، باید ابتدا تعریف مشخصی از ماهیت وجودی خود داشته باشند. و این بدان معناست که یک بنگاه مشاورهی مدیریت باید پیش از ارایهی توصیه برای سایر بنگاهها، به تدوین برنامهی استراتژیک خود اقدام کند. با این حال نباید این نکته را از نظر دور داشت که شعار بسیاری از بنگاههای مشاورهی مدیریت “همراه شدن با ما برای تغییر جهان” است؛ چیزی که نه دستیافتنی است و نه منطقی. یک مشاور باید ماهیت وجودی خود را براساس توانمندیها و حوزههای محدودی از کسب و کارها که میتواند در آنها تأثیرگذار باشد تعریف کند و نه بر اساس آرزوها و رؤیاهای زندگیاش. از همین رو لازم است یک مشاور پیش از هر چیز بداند که قرار است “چه تغییری” را در “کدام کسب و کارها” و “برای کدام گروه از مشتریان” ایجاد کند.
این روزها “خندوانه”ی رامبد جوان یکی جذابترین و پرتماشاگرترین برنامههای تلویزیونی ایران است. رامبد با حضور در کافه خبر، حرفهای جذابی در مورد تفکرات و ایدههای او برای ساخت خندوانه زده که از میان آنها موارد زیر میتواند ایدههای جذابی برای حرفهایها داشته باشند:
“… ما که دلمان نمیخواهد غمگین باشیم، دلمان نمیخواهد بدبخت باشیم، پس چرا این کار را میکنیم؟ این رویکرد شبیه یک نوع ظاهرسازی است، یک نوع دروغ گفتن، همان تعارف کردن ظاهری.“
“سازندههای کار، آن چیزی که حس میکنند و به آن باور دارند را به کارشان منتقل میکنند. اعتقاد ما همین چیزهاست. اعتقاد ما شاد بودن مردم، خانواده، وحدت ملی، پرچممان، عرق ملی، شهدا، جانبازان و اسرایمان هستند. به هیچ وجه سر این اعتقاداتمان کوتاه نمیآییم و از این که انگ سفارشی بودن بهمان بخورد هم نمیترسیم هم اهمیت نمیدهیم. چون بابت همه این اعتقادات حرف داریم.”
“من خیلی آدم جدی هستم و این به معنای عبوس بودن یا بداخلاق بودنم نیست، نه. من کارم، فرهنگم، حرفهام، هدفم، مردمم، راه رفتنم خیلی برایم جدی است. بابت اینها کوتاه نمیآیم. شوخی کردن هم برایم خیلی جدی است. شاد کردن آدمها هم برایم خیلی جدی است. اسکار وایلد میگوید دنیا آنقدر جدی است که نمیشود هیچ حرف جدی دربارهاش زد» که واقعا جمله درجه یکی است و از طرف دیگر میگوید تنها راه انتقام گرفتن از این دنیا شاد بودن است.”
” آدمها باید بلد باشند که جذابیت داشته باشند. نمیشود برای جهان جذاب نبود و کاری صورت داد. ما باید یاد بگیریم چطور جذاب باشیم. باید بلد باشیم چطور بخندیم، چطور شوخی کنیم، چطور شوخی را بفهمیم، باید بلد باشیم دقت کنیم، دوست داشته باشیم، کاری کنیم که دوستمان داشته باشند … همه این ها را باید بلد باشیم و به نظرم اینها رفتارهای فردی و اجتماعی است که متاسفانه در آن خیلی ضعف داریم.”
“وقتی یک برنامه هر شب پخش میشود یعنی دارد به عادت تبدیل میشود. تماشاچی به من عادت کرده، میتواند از من لذت نبرد ولی اگر مرا از برنامه حذف کنی، جا میخورد. ما نمیخواهیم جنابخان به عادت تبدیل شود. ما میخواهیم جنابخان در جذابیت باقی بماند و تماشاچی منتظرش باشد. واقعیتش هم این است که هر شب جذاب بودن کار خیلی مشکلی است. چرا باید «خندوانه» به یکی از بازوهای موفقش آسیب بزند؟ جناب خان اگر هر شب به روی آنتن برود آسیب میخورد.”
اصولا در اینجا بیشتر نوشتهها از زاویهی دید فردی به ماجرای زندگی شغلی نگاه میشود: اینکه چطور بهتر کار کنیم. اما تمام ماجرا این نیست. من تخصصم منابع انسانی و رهبری نیست؛ هر چند به این حوزهها بسیار علاقهمندم و در این زمینهها مطالعه میکنم. بنابراین بهنظرم میرسد بد نیست که هر از گاهی از دید سازمانی هم به داستان زندگی آدمها در سازمان نگاه کنیم. شاید در میان خوانندگان گزارهها مدیر یا رئیسی هم باشد که دوست داشته باشد سازمانش جای بهتری برای کارکنانش باشد (و اگر واقعا چنین مخاطبانی هم دارم، چه خوب است که آنها پای همین مطلب نظر بگذارند تا من هم به نوشتن بیشتر در این حوزه ترغیب شوم!) البته از زاویهی دید خود ما کارکنان هم پرداختن به این موضوعات خوب است؛ چرا که میتوانیم اینطوری بهتر دربارهی کیفیت زندگی کاریمان قضاوت کنیم: آیا سازمان ما کارهایی که باید را برای ما انجام میدهد؟
بر این اساس بیایید نگاهی بیاندازیم به ۱۰ گام برای داشتن کارکنانی شاداب و خوشحال:
۱- بگذارید زیردستانتان حرف بزنند. به حرفهایشان گوش دهید.
۲- حقوق و مزایای عادلانهای به آنها پرداخت کنید.
۳- آنها را بشناسید، برای آنها ارزش قائل باشید و به عملکرد خوبشان پاداش مناسب بدهید.
۴- راه پیشرفت و فرصتهای لازم برای پیشرفت را هر چه بیشتر در اختیار آنها قرار دهید.
۵- حواستان به عناوین بیمعنی و تفننی (مثلا: مدیر تأثیرات اولیه بهجای پذیرشگر!) باشد. آنها تنها باعث جدایی آدمها و ایجاد رقابت مضر در سازمان میشود.
۶- محیط کار را دلپذیر کنید: دکوراسیون را عوض کنید، قاب عکس در اتاقها بگذارید، جشن برگزار کنید و خانوادهی کارکنان را هم دعوت کنید و …
۷- از پشت میزتان بلند شوید و به میان زیردستانتان بروید!
۸- برایشان دستخط بنویسید: ایمیل و توئیتر و فیسبوک خوباند؛ اما هیچ چیزی تأثیر نوشتهی روی کاغذ را ندارد!
۹- سنت ایجاد کنید: یک بار مهمان کردن افرادتان به قهوه فایدهای ندارد. این را تبدیل به یک سنت سازمانی کنید!
۱۰- دریچهی قلبتان را بگشایید: بگذارید همه بدانند که مسافر یک کشتیاند. صادقانه رفتار کنید. موفقیتها و شکستها را با همه در میان بگذارید.
“قهرمانی در جامهای مختلف لذتبخش است؛ اما این هدف نهایی ما نیست. آنچه برای من مهم است، این است که بازیکنان زمانی بگویند: سرمربی، تو واقعا به من کمک کردی تا بازیکن بهتری بشوم. من چیزهای زیادی از تو یاد گرفتم. این اتفاق من را خیلی خوشحال می کند.” (پپ گواردیولا؛ اینجا)
این نوشته خیلی بهدنبال شرح و تفسیر این جملهی درخشان پپ نیست. میدانیم که بهعنوان یک مدیر، عملکرد ما با میزان موفقیت در تحقق اهداف سازمان و کسبوکار سنجیده میشود؛ اما یک شاخص مهم دیگر نیز در موفقیت یک مدیر وجود دارد که باید برای خود مدیر بیش از سازمان مهم باشد: “تحقق حداکثری اهداف در کنار تأمین رضایت کارکنان.” همینجا است که مباحث انگیزش در رفتار سازمانی مطرح میشوند.
اما پپ به نکتهی جالبی بهعنوان مهمترین شاخص سنجش موفقیت خود بهعنوان مربی تیم اشاره کرده است: اینکه بتوانی بهعنوان مدیر به همکارانت کمک کنی بهتر شوند. تحقق این شاخص توسط یک مدیر، پایان مدیریت و نقطهی آغاز رهبری است.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
این روزها خبرهای خوشی از دنیای سیاست ایران و جهان بهگوش میرسد که رایحهی دلپذیر امیدِ همراه با نسیم آرام برآمده از آن، حال اقتصاد و زندگی ایران را اندکی خوشتر ساخته است. این روزها امید به آیندهای خوب برای ایران و افزایش کیفیت زندگی ایرانیان دوباره به ذهن و قلب ما بازگشته است. با ورود هیأت تجاری آلمان و تصویب قطعنامهی توافق وین در شورای امنیت سازمان ملل، دیگر کمکم میتوان اطمینان داشت که فصلی جدید در تاریخ، در حال آغاز شده است. با رفع تدریجی انواع تحریمهای ناجوانمردانهای که در سالهای اخیر به ایران تحمیل شدند، میتوان به رفع تنگناهای اقتصادی و حتی چالشهای غیراقتصادی که ریشه در اقتصاد نامتعادل سالهای اخیر ایران داشتهاند، امیدوار بود. “ایران پس از تحریمها” حتما جای بهتری برای زندگی خواهد بود؛ اما آیا ما برای زندگی در این دنیای جدید آمادهایم؟
در طول دو هفتهای که از اعلام توافق هستهای میگذرد، تلاش کردهام در حد توانم نوشتهها و نظرات افراد مختلف را دربارهی “ایران پس از تحریمها” در سپهر رسانهای رسمی و فضای غیررسمی رسانههای اجتماعی دنبال کنم. نوشتن این یادداشت را نیز برای داشتن دیدگاهی بهتر از آنچه در ذهن ما دربارهی “دنیای قشنگِ نو” میگذرد تا به امروز به تأخیر انداختم. نتیجهی این بررسی مختصر، پیدا کردن چند گزارهی نامعتبری است که بهعنوان پیشفرضهای ذهنی، مبنای رفتار و تصمیمات و عملکردهای ما را در این دنیای ناشناخته قرار گرفته و زندگی ما را در این دنیای جدید شکل خواهند داد. تکتک ما با این دنیای جدید مواجهیم و شاید بد نباشد حالا که در آستانهی ورود به آن قرار گرفتهایم کمی به حال و روزمان در چند ماه تا چند سال بعد فکر کنیم. البته این “گزارهها” در دنیای قبل از رفع تحریمها نیز معنادار بودهاند؛ اما حالا باید بیشتر از قبل در مورد آنها فکر کرد:
۱- من در سختیهای زندگیام هیچ نقشی ندارم و این دنیا است که سرِ سازگاری با من ندارد: بله. در چند سال اخیر، اتفاقات پیشبینی نشدهی زیادی زندگی ما را تحت تأثیر منفی خود قرار دادند. در یک اقتصاد تورمی و در حال رکود، پیدا کردن شغلی با درآمد مناسب و برنامهریزی و سرمایهگذاری اقتصادی برای اغلب همنسلهای من و دوستان جوانترمان رؤیایی دور و دراز بوده است. اما بارها و بارها از انداختن تمام نامرادیهای دنیا به دوش دنیا و دولت و حتی پدر و مادرهایمان متعجب شدهام. ایران پس از تحریمها، ظاهرا مملو از فرصتهای جذاب کاری و کارآفرینی برای ما جوانان است. اما در این فضای جدید پرفرصت، آیا همچنان قرار است منتظر بمانیم تا روز رؤیایی خودش از راه برسد؟ برای استفاده از این فرصتها باید چه بکنیم؟
۲- من توانمند هستم؛ اما کسی از این توانمندی استفاده نمیکند: پاسخ ما به سؤال اینکه “چرا اینجای دنیا ایستادی”، هزاران جواب دارد که مهمترینش همین است. البته اگر کمی دقت کنیم، در واقع این همان گزارهی اولی به بیانی دیگر است: راه رسیدن به موفقیت در اختیار من نیست. فرقی هم ندارد جوان تازهکاری باشم که برای ورود به بازار کار در حال تلاش هستم یا جوانی در سنین بالاتر که پیشرفت شغلی و افزایش درآمد را هدف قرار داده باشم. شروع و ادامه دادن مسیر، نیازمند داشتن چیزهایی مانند همان بند “پ” معروف است که میلیاردها کیلومتر دور از دسترس من هستند. اما آیا تمامی افرادی که موفق شدهاند، تنها دلیل موفقیتشان چیزهایی بوده است که من نمیتوانم به آنها دسترسی داشته باشم؟ آیا تا بهحال به این فکر کردهام که شاید یکی از ریشههای مشکلاتم، خودِ من و ضعفهایم و باورهایم دربارهی دنیا باشند؟ در دنیای پس از تحریمها اگر چه فرصتهای بسیار بیشتری پیش روی ما خواهد بود؛ اما با باز شدن درهای ایران به روی دنیا، دهها ایرانی متخصص شاغل در کشورهای خارجی به کشور باز خواهند گشت. در عین حال راه برای ورود نیروی متخصص خارجی به ایران نیز هموارتر از قبل خواهد شد. آیا برای رقابت با این نیروهای توانمند که صلاحیتشان در دنیای رقابتی و حرفهای مورد تأیید قرار گرفته است آمادگی داریم؟
۳- اینجا جای من نیست: بدون تعارف زندگی در ایرانِ چند سال اخیر برای همه از جمله جوانان سخت بوده است. شکایت از سختیهای دنیا نهتنها بد نیست که میتواند خوب هم باشد! اما واقعیت این است که درک اینکه “اینجا جای من نیست” بهمعنی این نیست که میدانم “جای من کجاست.” متأسفانه اغلب ما هیچ تصور و تصویر مثبتی از زندگی ایدهآل و ویژگیهای آن نداریم و اگر از ما بخواهند که آن را تعریف کنیم، تنها با نفی ویژگیهای زندگی امروزمان میتوانیم تصویری مغشوش از دنیای ایدهآل ارائه دهیم (بهصورت خاص بارها این مشکل را در ذهنیت دوستانی که قصد مهاجرت داشتهاند یا حتی مهاجرت کردهاند دیدهام.) حالا در دنیایی که قرار است با رفع تحریمها بخشی از چالشهای زندگی در ایران را کاهش دهد، آیا میدانیم زندگی ایدهآلمان قرار است چه باشد که برای آن تلاش کنیم؟
۴- ایرانِ فردا جای سادهتری برای زندگی است: این گزاره اگر چه نادرست نیست؛ اما آنقدرها هم که ما فکر میکنیم درست نیست. با تسهیل نقل و انتقال پول، دسترسی به محصولات و خدماتی که پیش از این برای ما ممنوع بودهاند و و نوسازی ساختار صنعتی و خدماتی کشور اگر چه کیفیت زندگی ما بالاتر خواهد رفت؛ اما نباید واقعبینی را فراموش کنیم: قرار نیست در دورهای کوتاهمدت تمامی مشکلات زندگی ما و کشور حل شوند. خوشبینی و امیدواری بیش از حد باعث رؤیاپردازیهای آنچنانی میشود که ره به سرمنزل مقصود نخواهند برد. بنابراین واقعبینانه امیدوار و رؤیاپرداز باشیم.
۵- خوشبختی یعنی لذت امروز من به هزینهی فردای کشور: سالها پیش جایی خواندم که مردم آلمان در پی شکستی سهمگین جنگ جهانی دوم، تا سالهای سال یک شیفت برای درآمد خودشان و یک شیفت هم برای تأمین هزینههای جرایم سنگین فاتحان جنگ و بازسازی کشورشان کار میکردند. در ایران پس از تحریمها هم اگر چه از تصمیمگیران اقتصادی کشور در هر دو بخش دولتی و خصوصی انتظار میرود که در عین تمرکز روی بهبود کیفیت زندگی و معیشت امروز مردم، فردا را از یاد نبرند؛ اما تکتک ما نیز نباید مسئولیت خودمان را در برابر فردای این سرزمین از یاد ببریم. فراموش نکنیم که این اواخر بازگشت پیکرهای مطهر ۱۷۵ غواص شهید، قهرمانان گمنام و بیادعایی را به یاد ما آورد که بالاترین سرمایهی زندگی یک انسان یعنی “جان” خود را برای ماندگاری این سرزمین دوستداشتنی تقدیم کردند. آیا هزینه و سنگینی مسئولیت ما دربارهی ایران امروز با کار بزرگ قهرمانان دلیر تاریخ همین بیست و چند سال قلل ما قابل مقایسه است؟ لازم نیست سخت و پیچیدهاش کنیم. من عمیقا باور دارم که اصلاح جامعه از اصلاح تکتک ما آغاز میشود. بنابراین مسئولیتپذیری ما در برابر کشورمان شاید بههمین سادگی باشد که دنیای پس از تحریمها برایمان دیگر همانند قبل، دنیای از زیر کار و مسئولیت و بهرهوری فرار کردن به انواع بهانهها، دنیای زندگی با امید یارانه و رانت و شغل بیدردسر و پردرآمد دولتی و دنیای “چون بقیه اخلاقی نیستند من هم نیستم” نباشد.
اینجا ایران است: سرای امید و تمام سهم ما و فرزندانمان از این دنیای بزرگ خاکی. این “زخمیِ سربلند دورانها” امروز بیش از هر زمانی به ما و تلاش و امیدمان نیاز دارد.