“مقایسهی دو بازیکن که تیمها و لحظههایشان متفاوت است، دشوار است. نیمار همواره دوست خوبی برای من بوده؛ اما من سعی میکنم تاریخ خودم را بسازم.” (لوکاس مورا؛ اینجا)
برند شخصی همان تاریخ خود شماست. میتوانید خودتان بنویسیدش و یک تصویر جاودان از خودتان بسازید و میتوانید همه چیز را بهدست دیگران و تقدیر بسپارید.
“مهم است این را درک کنی که در طول عمر ورزشیات، همیشه نمیتوانی در اوج باشی. همه ـ حتی خود من ـ لحظات خوب و لحظات بدی داریم. مهم این است که وقتی اتفاق بدی برایات رخ میدهد، بتوانی دوباره به زندگی برگردی. گاهی وقتها دچار افت میشوی، ولی باید هر روز تلاش کنی تا خیلی سریع به اوج بازگردی. تجربهی من میگوید که اگر بتوانی با روحیهای مثبت به تلاش کردن ادامه دهی، بالاخره دیر یا زود به آن روزهای اوج بازمیگردی.” (رائول گونزالس؛ اینجا)
واقعیت داستان همینی است که رائول دوستداشتنی گفته است. لحظات بد و حسهای خوب خاص من و شما نیست. همه حتی بزرگترین ستارههای جهان و موفقترین آدمهای این دنیای خاکی هم لحظاتی دارند که زندگیشان آنی نیست که انتظارش را داشتهاند یا حق آنها بوده است. اما … واقعیت این است که زندگی در گذر است: چه ما در مسیر همراه آن برویم و با صبر و امید، برای رسیدن روزهای سپید پیش رو تلاش کنیم و چه گوشهای بنشینیم و با زانوی غممان خلوت بگزینیم.
شاید مهمترین چیزی که در زندگی یاد گرفته باشم همین باشد که زندگی، هنوز هم ارزش “رفتن تا رسیدن” را دارد. شاید همین فردا …
“همهی بازیها برای این هستند که نشان دهند ما چقدر خوب هستیم. نظر من این است که انتقاداتی که از من میشود طبیعی است. میدانم از کجا آمدهام و این خانه را میشناسم. شما باید با انتقادها کنار بیایید. من کارها را به بهترین روشی که میدانم و همچنین روشی که به سود بازیکنانمان است انجام دادهام. دیگر بحثهایی که میشود بیاهمیت است. مهمترین چیز برای من تابلوی نتیجه است.” (لوئیس انریکه؛ اینجا)
دیگر باید کمکم لوئیس انریکه را جدی بگیریم. هفت بازی، شش برد و یک مساوی و بدون گل خورده در لالیگا. البته نتیجهی بازی با پاریسنژرمن را میشود نادیده گرفت. شاید انریکه همان کسی باشد که در این چند سال بعد از پپ منتظرش بودیم!
لوئیس انریکه مارتینز در پنج کلمه خلاصهی تمام آموختههای علم مدیریت را خلاصه کرده است:
۱- خودشناسی؛
۲- محیطشناسی؛
۳- روشمندی؛
۴- انعطافپذیری؛
۵- نتیجهگرایی.
زیباتر از این نمیشد کل اصول مدیریت را به این سادگی خلاصه کرد! ناگفته پیدا است که این اصول برای موفقیت در هر کاری از جمله زندگی کاربردی و مهم هستند.
“چند باشگاه انگلیسی با من تماس گرفتند و خواهان مذاکره بودند. اما دلیلی برای صحبت کردن وجود نداشت
. اگر دائما فکر کنید که میخواهم به باشگاه بزرگتری بروم، درک کردن این تصمیم (ماندن) دشوار میشود. مطمئنم که میتوانستم در یک باشگاه انگلیسی پول بیشتری بهدست بیاورم یا حتی در یک باشگاه چینی یا روسی اما این مسئله اصلی نیست … در زندگی باید در زمان مناسب، در جای مناسب قرار داشته باشید. من اکنون چنین شرایطی دارم. اکنون ۴۶ ساله هستم و چهار سال است که در این سطح مربیگری می کنم. اصلا فکر نمیکردم این تیم بتواند به قهرمانی برسد. فکر نمیکردم که خب، وقتی این تیم قهرمان شود، من کجا خواهم رفت؟ اگر به سایر باشگاهها نگاه کنید، میفهمید که در کجا قرار دارید. من در حال حاضر نمیتوانم در جای بهتری باشم. در حال حاضر، در این باشگاه، با چنین مدیران و کادر فنی همه چیز روبراه است.” (یورگن کلوپ؛ اینجا)
هفتهی پیش از لزوم داشتن فلسفهی مدیریتی و زندگی سخن گفتیم. اما یورگن کلوپ به نکتهی بسیار مهم دیگری اشاره میدهد: اینکه برای موفقیت باید در جایگاه مناسب نیز قرار گرفت. جایگاه مناسب یعنی جایی که:
اول ـ با ویژگیهای شخصیتی، شایستگیها و مهارتهای من / محصول / خدمت / کسبوکارم دارای تطابق نسبی باشد.
دوم ـ در برابر رقبا (همکاران / کسبوکارهای رقیب) دارای مزیت نسبی و برتری رقابتی باشم.
سوم ـ بتوانم کارم را در آنجا به اثربخشترین شکل ممکن انجام دهم و بهترین نتیجه را ایجاد کنم.
چهارم ـ در ذهن آدمها با ویژگیهای متمایزم ماندگار شوم.
پنجم ـ از حضور در آن جایگاه و کار کردن در آنجا لذت ببرم.
تجربه نشان داده است که کلید اصلی بسیاری از مشکلات و مسائل و شکستها، قرارگیری در جایگاه نامناسب بوده است. بنابراین باید بهدنبال روشهایی بگردیم که بهکمک آنها بتوانیم جایگاه مناسب خودمان را آنگونه که در مباحث برندینگ اشاره میشود بیابیم (جایگاهیابی) یا بسازیم (جایگاهسازی.) در اینباره باز هم با یکدیگر گفتگو خواهیم داشت.
” *فکر میکنی که آنچلوتی در رئال چطور کار خواهد کرد؟
ـ خیلی خوب. چون کارلو همیشه درهمهجا موفق بود. با احترامی که برای پاریسنژرمن قائلم باید بگویم که او حالا مجبور نیست که ذهنیت یک تیم را عوض کند و برای حکمفرما کردن فلسفهاش کار را از صفر شروع کند. در رئال همهی اینها وجود دارد و تنها کاری که باید انجام دهد، رسیدن به موفقیت است.
* ویژگی اصلی او به عنوان یک سرمربی چیست؟
انتقال آرامش به بازیکنانش و به مجموعهی تیم. ما در مورد فردی صحبت میکنیم که دانش زیادی از فوتبال و تمام کلیدهای این ورزش دارد.” (مصاحبهی پائولو مالدینی بزرگ در مورد ورود کارلتو به رئال در فصل پیش؛ اینجا)
کارلو آنچلوتی یکی از بزرگترین مربیان حاضر فوتبال جهان و یکی از پرافتخارترین مربیان تاریخ است. فتح سه لیگ قهرمانان اروپا شاید بیش از هر چیزی نشانگر این موضوع باشد. کارلتو همواره در تیمهای بزرگ مربیگری و همواره نتایج درخشانی گرفته است. سیاههی افتخاراتش رشک بسیاری از مربیان بزرگ فوتبال دنیا را برمیانگیزد. اما چه چیزی عامل موفقیتهای درخشان کارلتو شده است؟ پائولو مالدینی بزرگ توضیح داده است. به جملات پررنگ شده دقت کنید:
۱- کارلتو بهعنوان یک مربی / مدیر بزرگ، دارای فلسفهی فوتبالی خاص خود است. تیمهای کارلتو دارای ویژگیهایی شبیه هم هستند. استراتژی تیمهای کارلتو ـ از میلان گرفته تا رئال ـ بازی فیزیکی و پرسینگ شدید و تکیه بر ضدحملات کوبنده است (البته این با سبک دفاعی مورینیو کاملا متفاوت است!) بههمین شکل هر مدیری برای موفقیت در کسب و کار / سازمان / واحد تحت مدیریت خود، نیازمند داشتن فلسفهای مشخص، ساده و متمایز است. این فلسفهی مدیریتی در قالب استراتژیهای کسب و کاری / سازمانی / بخشی نمود مییابند و اجرا میشوند.
۲- کارلتو همواره در تیمهایی بزرگ، محترم و با سابقهی درخشان مربیگری میکند؛ تیمهایی که با فلسفهی مربیگری / مدیریتی او سازگارند! بنابراین تناسب فلسفهی مدیریتی با هویت، سوابق و شایستگیهای کسب و کاری / سازمانی نکتهی بسیار کلیدی در موفقیت یک مدیر است. فراموش نکنید تحولات بزرگ در کسب و کار و سازمان شما از تحول درونی خود شما آغاز میشوند.
۳- فلسفهی مدیریتی کارلتو با عملکرد او همخوانی دارد. کارلو هر جا پا گذاشته یک تیم پر از بحران را تحویل گرفته و آن را تا ساحل آرامش موفقیت پیش برده است.
مدیران بزرگ همگی دارای فلسفهی مدیریتی خاص خود هستند که آنها را در مقام سخن و عمل خود آنها و سازمانشان را از دیگران متمایز میسازد. این فسلفه از درون آنها، از رؤیاها و آرزوهایشان، از نگرششان به دنیا و از ارزشهای درونیشان نشأت میگیرد. فلسفهی مدیریتی شما چیست؟
“من در تیمهای بزرگی بازی کردهام. بازیکن ملیپوش بودم و سالی ۶۰ یا ۷۰ بازی انجام می دادم. به این نیاز داشتم که کمی استراحت کنم … شاید دو یا سه سال استراحت بس بود و بعد از آن باید باز میگشتم. اگر استراحتم طولانی شد به این خاطر بود که میخواستم بدانم دقیقا دوست دارم چه کار کنم. برای تصمیمگیری باید خیلی فکر میکردم.
… همکاری بهعنوان یکی از مدیران تیم هیجان انگیز بود و نکات زیادی آموختم؛ ولی این کاری نبود که دوست داشته باشم انجام دهم. برای همین تصمیم گرفتم که به زمین چمن نزدیکتر شده و سرمربی شوم. از دورهی کاری با جوانان رئال مادرید خوشم آمد. در آن مدت در خودم دیدم که میخواهم اطلاعات درونم را منتقل کنم.
… درحال حاضر سیر طبیعی قبل از سرمربی شدن را طی میکنم: با افراد باتجربهای کار میکنم. اصلا ساده نیست که کارت را درتیمی مثل رئال مادرید شروع کنی؛ ولی من بهعنوان دستیار استارت زدهام.
… از کارلو درسهای زیادی میآموزم. میدانم که چه میخواهم و چه تواناییهایی دارم. میخواهم درسهایی که الان میآموزم در آینده بهکار بگیرم و کار بزرگی انجام دهم و اگر ده سال دیگر با هم مصاحبه کردیم، بگوئید که عملکرد خوبی داشتهام.” (زینالدین زیدان؛ اینجا)
این حرفهای یک فوتبالیست ناشناخته نیست. گفتههای شاید یکی از ده فوتبالیست برتر تاریخ جهان است. زیدان دوستداشتنی از سرگشتیاش در دنیای پس از خداحافظی از فوتبال میگوید. اینکه میدانست چه نمیخواهد ولی نمیدانست که چه میخواهد! (بزرگترین سؤال دنیا همین نیست؟)
همهی ما اگر اندکی نگاهمان به شغل و تخصصمان فراتر زندگی روزمره و کسب درآمد باشد، چه در زمانی که قصد ورود به بازار کار داشته باشید و چه قصد ایجاد تغییری بزرگ، با این سؤالات مواجه خواهید بود که: کیام من؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا باید بروم؟
مواجهه با این سؤالات سرگردانی بههمراه دارد. سرگردانی که حل کردن آن، سختترین کار دنیا است. معمولا در مواجهه با این سؤالات، سؤالات دیگری مطرح میشود:
ـ این همه استعداد و توانایی من دارم و این همه فرصت در دنیا، کدامشان را انتخاب کنم و جلو بروم؟
ـ من خودم را نمیشناسم، میخواهم چه بکنم؟
ـ حتا اگر توانمندترین آدم دنیا باشم، فرصتی نیست! من سرمایه و پارتی که ندارم!
و همین است که اغلب آدمها در مواجهه با این سرگردانی با چسبیدن به چنین کلیشههایی از گشتن بهدنبال پاسخ سؤالات اصلیشان میگذرند: در بهترین حالت تصمیم درستی برای ادامهی زندگی میگیرند و شانس هم یاریشان میکند و در بدترین حالت، عمری از حسرت آرزوهای نشده رنج میبرند. بارها و بارها با آدمهایی مواجه شدهام که خودشان هم میدانستند “اینجا جای من نیست” و کوچکترین رضایتی از زندگی شغلی (و حتا شخصیشان) نداشتهاند و نجوایشان با زندگی این بوده که: “به من که یک عمرِ بهت باختم” نمیخواهی اندکی لذت بچشانی؟
واقعیت این است که قرار نیست زندگی برای ما کاری بکند؛ حتا برای زیدان بزرگ. این مسئولیت بر دوش ما نهاده شده که زندگی مطلوبمان را خودمان با تلاش و انتخاب و اشتباه بسازیم. کلید حل مسئله را البته خود زیدان در حرفهایش ارائه کرده است: خودشناسی و تجربه کردن! زیدان در حرفهایش گفته که بهجای نشستن و رنج بردن از سرگردانی، تجربه کردن را کلید زده است: تجربهی مدیریت ورزشی، تجربهی مربیگری جوانان و تجربهی دستیاری کارلو آنچلوتی در تیم اول رئال مادرید. حالا او میداند که راهش کجاست: زیدان از این فصل سرمربی تیم ب رئال مادرید در دستهی دوم لیگ اسپانیا شده است.
راه تجربه کردن برای خودشناسی، راهی طولانی و پرزحمت است. اما شاید یکی از بهترین و جذابترین راهحلها برای رسیدن به پاسخ سؤالات فلسفی و اساسی زندگی باشد. و خوبی ماجرا در این است که در پایان راه زندگی، حتا اگر به پاسخ سؤالاتمان نرسیدیم، حداقل زندگی متنوعتر و جذابتری را تجربه کردهایم!
“ـ تجربه کار کردن با افشین قطبی و کارلوس کروش تا چه اندازه به شما در این راه کمک کرده است؟
ـ اگر خودخواهی نباشد باید بگویم صد در صد. من بهعنوان یک بازیکن که در تیم ملی هم بازی کرده است باید بگویم که اطلاعات خوبی از این دو بزرگوار گرفتم.از فدراسیون فوتبال و آقایان کفاشیان و نبی هم ممنون هستم که این شرایط را برای من فراهم کردند. آنها باعث شدند تا من در مسیر انتخاب قطبی و کروش قرار بگیرم. قطبی و کروش نقش زیادی در موفقیتهای من داشتهاند. آنها باعث شدند تا روند فکری مربیگری من تغییر کند. کروش بود که باعث شد من رفتم آنالیزور تیم الجزیره امارات را به نفت آوردم. کارلوس این ایده را در من زنده کرد. من اگر در این چند سال در تیم ملی نبودم چه ایدهای می خواستم داشته باشم؟ البته کارلوس و قطبی یک تفاوت با هم دارند. قطبی با بازیکنان ملی و آسیایی کار کرده است و کروش با بازیکنان بزرگ اروپایی. اما انتهای عملکرد هر دو نفر به هم نزدیک است. این نشان میدهد که شما باید یاد بگیرید و شانس را به زحمت تبدیل کنید. اگر در یک جا بمانید شانس سراغ شما نمیآید.” (علیرضا منصوریان؛ اینجا)
علیرضا منصوریان از همان سالهای اولی که فوتبالی شده بودم، برایم یکی از محبوبترین بازیکنان بود. بازیکنی باهوش که بدون اینکه تلاش زیادی بکند، بهتنهایی ستارهی درخشان آن روزهای استقلال زندهیاد ناصر خان حجازی بود!
منصوریان مربیگری را در پاس همدان آغاز کرد و نتیجهاش فاجعه بود: اخراج در همان هفتههای ابتدایی! برای منصوریان احتمالا زود بود. در فوتبال ایران کمتر سابقهای داریم که مربی بعد از تجربهی سرمربیگری حاضر باشد بهسراغ دستیاری برود. اما منصوریان شجاعت این را داشت که بهعقب بازگردد و از جایگاهی بهتر کارش را دوباره شروع کند. البته فکر میکنم شاید مهمتر از داشتن این شجاعت، انتخاب درستی بود که منصوریان برای شروع دوباره داشت: دستیاری دو مربی بزرگ در تیم ملی. از افشین قطبی که بگذریم، کار کردن کنار کیروش ـ بزرگترین گزینهی در دسترس ـ همان چیزی بود که منصوریان به آن نیاز داشت: تحول ایدههای ذهنی.
هنوز برای سخن گفتن از موفقیت علیرضا منصوریان در جامهی مربیگری زود است. اما شخصا تصور میکنم که علیرضا با آن هوش و توان مدیریتی و قدرت رهبری که از زمان بازیگریش از او بهیاد داریم و البته اخلاق همیشه خوشش بتواند به یک مربی بزرگ در فوتبال زمستانزدهی ایران تبدیل شود.
برای حسن ختام شاید بد نباشد به این ایدهی جذاب علیرضا منصوریان هم نگاهی بیاندازیم که اصلی مهم در مدیریت سازمان و گروهها است:
“ما در نفت به دو ساختار فکر میکنیم: یکی ساختار تاکتیکی و دومی ساختار دوستی. اینکه در تیم ما فرقی نکند چه بازیکنی به میدان برود و باید موفقیت تیم در اولویت باشد. تکرار همان شعار همه برای یک نفر، یک نفر برای همه.”
“گواردیولا خیلی جاهطلب است. با توجه به سن و سال کمش و با وجود موفقیتهای بزرگی که بهدست آورده، جالب است که او هر روز با انگیزههای فراوانی بر سر کار میآید و اصلا از میزان انگیزههایاش کاسته نشده است. کار کردن با او خیلی خیلی لذتبخش است. گواردیولا انسان خوشرویی است و همیشه قلبش کف دستش است و صادقانه کار میکند. من واقعا احساس خوشبختی میکنم که او را اینجا میبینیم. در جریان جلساتی که با گواردیولا داریم همیشه حس میکنیم که در حال رشد و پیشرفت در زندگیمان هستیم.” (اولی هوینس؛ رئیس سابق بایرن مونیخ؛ اینجا)
پیش از این زمانی که پپ در بارسا بود دربارهی تعریف دقیق او از رهبری سازمانی نوشته بودم (اینجا را ببینید.) حالا پپ جایی کیلومترها دورتر از خانهاش در محیطی کاملا متفاوت در حال فعالیت است و باز هم دربارهی رهبری او میشنویم!
راستش خواستم توضیحی بر این نقل قول در توصیف پپ بنویسم؛ اما دیدم توضیحی لازم نیست. بهتر است مدیران و رهبران سازمانها ـ و البته همهی ما ـ این حرفهای اولی هوینس را روی یک کارت کوچک چاپ کنند و هر روز صبح نگاهی به آن بیاندازند. آیا دیگران از کار کردن با شما حس خوب و لذت پیشرفت را بهدست میآورند؟ مرز باریک موفقیت یک رهبر الهامبخش در همینجا نهفته است.
هفتهی پیش یکشنبه شب فینال جام جهانی برگزار شد و تیم ملی آلمان قهرمان جهان شد. حتی من که در فینال بهخاطر لیو مسی عزیز طرفدار آرژانتین بودم هم باید اعتراف کنم که آلمان شایستهترین تیم جام بود. در این یک هفته تحلیلهای متفاوتی از علل پیروزی آلمان ارائه شد. تحلیلهایی که اغلب روی برنامهی بلندمدت فدراسیون فوتبال آلمان برای قهرمانی متمرکز بودهاند (از جمله این یادداشت عالی را بخوانید!)
اما بهنظرم در کنار این برنامهریزی درخشان و فراموشنشدنی یک عامل بسیار مهم دیگر هم در موفقیت ژرمنها تأثیرگذار بود. عاملی که باعث برخاستن ققنوس این ملت بعد میان خاکسترهای جنگ جهانی دوم شد: ویژگیهای اختصاصی جامعهی آلمان.
یک نکتهی شاید سادهی تاریخی سالهاست در گوشهای از ذهن من جای گرفته است. یادم نیست کجا آن را خواندم؛ اما در هر حال اگر واقعی باشد ـ که احتمالا هست ـ بسیار عجیب است: مردم آلمان در طول بیست سال اول بعد از جنگ جهانی دوم دو شیفت کار میکردند: یک شیفت برای گذران زندگی و یک شیفت برای ساختن کشورشان و پرداخت غرامتهای سنگین ناشی از شکست در جنگ. حالا وضعیت اقتصادی آلمان را همه میدانیم.
بهنظرم آلمانها جدا از برنامهریزی و نظم آهنینشان چند ویژگی دیگر هم دارند که در موفقیت این کشور در حوزههای کسب و کاری، اقتصادی و ورزشی تأثیرگذار بوده و هستند:
۱- ثبات: در سراسر زندگی این را تجربه کردهام که نداشتن “ثبات” ذهنی و عملکردی بزرگترین عامل از دست دادن فرصتهای بزرگ زندگیام بوده است. در مقابل، خوبی آلمانها این است که همیشه در یک سطح ثابت، خوب بازی میکنند. آنها هیچوقت ستارههای درخشانی مثل مسی و رونالدو ندارند؛ اما ستارههایشان آنقدر باثبات هستند که همیشه عملکردشان قابل پیشبینی است. این، بهترین تعریف از حرفهای بودن است.
۲- سماجت: هر کشور دیگری جز آلمان بود بعد از این همه تورنمنت ناموفق که در بهترین حالت تیم به نیمهنهایی میرسید، دست از تلاش برمیداشت. اما ژرمنها بعد از هر شکست دوباره راه طولانی رفتن برای رسیدن را شروع میکردند. و بالاخره این بار به مقصد هم رسیدند!
۳- تمرکز: آلمانها همیشه چشمشان به چشمانداز بزرگی که دارند ـ یعنی فتح جام ـ است. اما برای رسیدن به این چشمانداز، همواره به هدفهای کوچکتر نیاز دارد. شاید چند بار شکست خوردن برای یاد گرفتن برنده شدن، خودش هدفی باشد!
معمولا ما اسم این ویژگیها را رفتار ماشینی آلمانها میگذاریم؛ اما قهرمانی تیم ملی چند ملیتی آلمان در جام جهانی ثابت کرد این ویژگیها قابل آموزشاند؛ بهشرط اینکه بخواهیم!