درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۵۶): من در برابر ما

“فصل گذشته سخت کار کردم … این دستاورد بزرگی برای من بود که توانستم به‌ترین گلزن فصل آرسنال بشوم. من همان کاری را انجام دادم که پیش از این، بازیکنانی مانند آنری، برگ‌کمپ و فن پرسی انجام دادند و حالا می‌خواهم فصل آینده عملکرد بهتری داشته باشم و به باشگاه هم کمک کنم تا نتایج بهتری بگیرد. از عمل‌کرد خودم در فصل گذشته بسیار راضی هستم؛ نه فقط به خاطر گل‌ها، بلکه به خاطر نقشی که در نتایج تیم داشتم. این باعث شده تا کمی به خودم اعتماد بیش‌تری پیدا کنم. اگر بتوانم، می‌خواهم فصل آینده گل‌های بیش‌تری برای آرسنال بزنم.” (تئو والکات؛ این‌جا)

یکی از بزرگ‌ترین آفت‌های ذهنی ما در دنیای حرفه‌ای، متمرکز شدن روی نتایج شخصی در زندگی سازمانی است. این‌که من به‌کجا رسیدم و به چه چیزی. این‌که این کار چه دستاوردی برای من داشته است. در این میان آن‌چه فراموش می‌شود این است که یک فرد حرفه‌ای، به‌عنوان بخشی از پازل موفقیت یک تیم عمل می‌کند. فرقی نمی‌کند که فوتبال باشد یا کسب‌وکار، هر جا هدف افراد، موفقیت فردی خودشان و دست یافتن به هدف‌های شخصی‌شان باشد و تیم و اهداف جمعی فراموش شود، شکست دور از انتظار نیست.

والکات هم به‌همین اشاره می‌کند: این‌که موفقیت فردی او برای‌ش اهمیتی درجه دوم را دارد. او خوش‌حال است چون در موفقیت تیم‌ش اثری داشته است.

“من” یا “ما”؛ کدام مهم‌تر است؟ در زندگی سازمانی، همیشه ما بر من ارجحیت دارد.

دوست داشتم!
۳

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۱۵۰): از “خودشکنی” تا موفقیت تیمی!

“آردا توران خارق‌العاده است. او قلب بزرگی دارد و همیشه می‌خواهد همه توان‌ش را در زمین بگذارد. وقتی به تیم آمدم به من گفته شد که آردا نمی‌دود و برای دفاع کردن به عقب برنمی‌گردد؛ اما من فکر می‌کنم او باهوش‌ترین بازیکنی است که ما داریم. گاهی او ترجیح می‌دهد جای‌ش را حفظ کند و آرام بازی کند بنابراین خیلی خودش را خسته نمی‌کند. وقتی به زمین می‌رود، بسیار خلاق و تأثیر گذار است.” (دیه‌گو سیمئونه؛ این‌جا)

اتسان موجودی اجتماعی است. همه‌ی ما تقریبا در تک‌تک لحظات زندگی‌مان عضو گروهی از اجتماع هستیم: خانواده، گروه کاری، کلاس دانشگاه، کلاس آموزش هنری، تیم فعالیت خیریه یا داوطلبانه و … در تمامی این لحظات عضویت در کار تیمی، ما حقوقی داریم و انتظاراتی و در مقابل، تیم نیز در برابر ما حقوق و انتظاراتی دارد! مشکل اصلی آن‌جایی پیش می‌آید که ما بخش اول جمله‌ی قبل را همیشه به‌یاد می‌آوریم و بخش دوم را به‌صورت موردی ـ اگر کلا آن را فراموش نکنیم!

جمله‌ی سیمئونه به بخشی از داستان عضویت در یک تیم اشاره دارد. هدف ما از عضویت در تیم‌های مختلف دوران زندگی‌مان خلق نتیجه‌ای بزرگ است که به‌تنهایی نمی‌توانیم آن را محقق کنیم. برای این کار، لازم است در تیمی که در آن عضویت داریم حضوری اثربخش داشته باشیم. به‌صورت کلاسیک، “کار تیمی” یک مهارت کلیدی ارزش‌مند ارتباطی و حرفه‌ای است که لازم است حتما آموخته شود؛ اما پیش‌فرض جدی همه‌ی ما این است که این مهارت را ذاتا خداوند متعال در وجود ما تعبیه کرده است!

دیه‌گو سیمئونه به‌عنوان مربی تیمی که شاید بیش از هر تیم دیگری در دنیای امروز فوتبال بتوان آن را “تیم واقعی” نامید، به چند ویژگی بسیار مهم یک بازیگر اثربخش اشاره کرده است:

۱- قلب بزرگی داشتن، بخشودن و بخشیدن و اولویت دادن به موفقیت تیم نه موفقیت شخصی؛

۲- صرف تمام توان‌مندی برای موفقیت تیم؛

۳- حفظ تعادل در پررنگی و کم‌رنگی نقش در تیم و بودن و نبودن برای جلوگیری از فرسودگی روحی و ذهنی و جسمی و استمرار جضور.

این روزها در حال مطالعه‌ی یک کتاب مدیریتی فوتبالی هستم. “محرمانه‌ی پپ” روایتی است شورانگیز و دل‌انگیز از فرایندی که منجر به حضور پپ گواردیولا در بایرن مونیخ شد. در بخشی از این کتاب، با مانوئل استیارته ـ دستیار پپ در بارسا و بایرن و گوش شنوا و محرم راز او در این سال‌ها‌ ـ آشنا می‌شویم. استیارته اسطوره‌ی واترپلوی بارسا و تیم ملی اسپانیا است. استیارته گل‌زنی بی‌نظیر و جادویی در دنیای واترپلو بوده است؛ اما او نقصی بزرگ در رزومه‌ی حرفه‌ای‌ش داشت: در تمامی رقابت‌های بزرگ جهان نظیر مسابقات جهانی و المپیک او همیشه با فاصله‌ی زیاد، به‌ترین بازیکن رقابت‌ها بود؛ اما تیم ملی اسپانیا نهایتا به مدالی ارزش‌مندتر از برنز نمی‌رسید. استیارته در سال‌های آخر بازیگری‌ش با پپ ـ جوان اول آن سال‌های بارسای لوئی فن‌خال ـ آشنا می‌شود و از پپ توصیه‌ای را می‌گیرد که مبنای فلسفی تیم‌های جادویی پپ در طول این سال‌ها بوده است: مشارکت در کار گروهی، حمایت دیگران و فراتر رفتن از خود! استیارته با پذیرش توصیه‌ی پپ، سال ۱۹۹۶ در المپیک بارسلون و سال ۱۹۹۸ در مسابقات جهانی، تیم ملی اسپانیا را برای رسیدن به مدال طلا ره‌بری کرد. جالب است بدانید آقای استیارته این‌بار خودش به‌ترین بازیکن و گل‌زن مسابقات هم نشد!

جمله‌ی درخشان لوئیزا می آلکات نویسنده‌ی برجسته‌ی رمان معروف “زنان کوچک” حسن ختام این پست است: “برای افروختن آتش، به دو سنگ چخماق نیاز است!”

دوست داشتم!
۶

ساخت هتل ۱۵ طبقه در ۶ روز چگونه ممکن شد!؟

در اخبار داشتیم که در چین، ظرف ۶ روز هتلی ۱۵ طبقه ساخته شد! به این خبر خیلی توجه نکردم تا این‌که یکی از دوستان، فیلم کوتاه تبلیغاتی را که در مورد این رکورد جالب چینی‌ها ساخته شده بود را برای‌ام فرستاد. (فیلم را از این‌جا به صورت مستقیم دانلود کنید.)

وقتی این فیلم را نگاه می‌کردم به چهره‌ی باانگیزه و مصمم آدم‌ها دقت کردم. به این‌که هر کس داشت تلاش می‌کرد که کارش را با سرعت هر چه تمام‌تر و البته با کیفیت مناسب انجام بدهد. بعد به این فکر فرو رفتم که راز این انگیزه‌ی عجیب و غریب چیست؟ مدیران پروژه چه کردند که این آدم‌ها توانستند این کار بزرگ را انجام بدهند!؟

تحلیل پشت صحنه‌ی ماجرا چندان سخت نبود: آدم‌ها به این دلیل باانگیزه بودند که باور کرده بودند در تیمی عضویت دارند که قرار است کار بزرگی انجام دهد و نتیجه‌ی این کار بزرگ، بدون تلاش‌های کوچک تک‌تک آدم‌های درگیر در پروژه دست‌یافتنی نیست.

نقش مدیران / ره‌بران پروژه دقیقا همین‌جا مشخص می‌شود: ایجاد این باور در آدم‌ها که جزیی از عوامل پدیدآورنده‌ی یک نتیجه‌ی بزرگ هستند!

دوست داشتم!
۰

کار تیمی در یک جمله به روایت پل آستر

سایت گودریدز مصاحبه‌ی جالبی کرده با پل آستر نویسنده‌ی معروفِ آمریکایی آثاری چون تیموبکتو (چون خودم اینو ازش خوندم!) و البته سه گانه‌ی نیویورک. یک جای این گفتگو، مصاحبه‌گر از آستر می‌خواد که بگه رابطه‌اش با هم‌سر رمان‌نویس‌اش سیری هوستوت چطوریه. آستر هم کلی از هم‌سرش تعریف می‌کنه و می‌گه من هر روز نوشته‌هام را زیر بغل‌ام می‌زنم و به خونه می برم تا سیری در موردشون نظر بده و البته در مقابل، اولین نسخه‌ی رمان‌های هم‌سرش را هم همیشه آستر می‌خونه. آستر می‌گه ما ۳۰ ساله داریم این طوری کار می‌کنیم و یادم نمیاد حتی یک بار کامنت نامربوطی به هم داده باشیم.

اما نکته‌ی مهم و انگیزه‌ی نوشتن این پست: آستر در آخر پاسخ‌اش به همین سؤال یک جمله‌ی بسیار جالب داره که به نظرم برای کار تیمی مخصوصا وقتی تیم از گروهی از آدم‌های متخصص دور هم جمع می‌شوند، بسیار مهم و کاربردیه. آستر می‌گه:

We do our thing separately but we share it.

من هم همیشه ترجیح‌ام در کار این بوده که کار را جدا انجام بدهیم و آخرش که تمام شد (یا اگر لازم هست در حین انجام کار) به‌اشتراک‌اش بگذاریم؛ اما خوب همیشه هم به تک‌روی و فرار از کار تیمی متهم شده‌ام!

دوست داشتم!
۰
خروج از نسخه موبایل