مطالعه باعث شد دو‌کیشوت تبدیل به یک جنتل‌من شود. اما باور کردن آن چیزهایی که خوانده بود باعث شد او دیوانه شود!

جورج برنارد شاو

دوست داشتم!
۰

سبک ره‌بری در بارسلونا

من تا چند سال قبل متأسفانه طرف‌دار رئال مادرید بودم و بعد از آمدن فرانک رایکارد و اوج‌گیری بارسای باشکوه بود که فقط و فقط به دلیل بازی‌های زیبای این تیم، طرف‌دار بارسلونا شدم. خوب پایان کار رایکارد خیلی خوب نبود!

اول این فصل که پپ گواردیولا مربی بارسا شد من هم مثل خیلی‌ها اصلا خوش‌بین نبودم. البته بیش‌تر با رفتن رایکارد مخالف بودم تا با آمدن گواردیولا. شروع بارسا هم که واقعا ناامیدکننده‌ بود: یک باخت و یک مساوی در دو هفته‌ی اول. اما بعدش بارسا متحول شد و به‌تدریج همینی شد که ام‌روز می‌بینید: صدرنشین مطلق لالیگا با به‌ترین خط دفاع و به‌ترین خط حمله و امید اول فتح لیگ قهرمانان اروپا. بارسا این روزها با تیم ذخیره‌های‌اش اتلتیکو مادرید را ۵-۲ در جام حذفی می‌برد! و …

اما حقیقتا آن چیزی که برای من بسیار جالب است فقط بازی‌های جذاب بارسا و بردهای پر گل این تیم نیست. به نظرم این‌که چرا بارسای ام‌روز این‌قدر دوست‌داشتنی است، بسیار جالب‌تر است. برای من واقعا شگفت‌انگیز بود وقتی در بازی بارسا با اوساسونا، بارسلونا گل مساوی را در دقیقه‌ی هشتاد و چندم زد بازی‌کنان این تیم سریع توپ را برداشتند و به وسط زمین بردند تا سریع‌تر گل سوم را بزنند و بازی را ببرند! یا وقتی در بازی با دپورتیوو در اول همین هفته ۵ گل به این تیم زدند و عین خیال‌شان نبود؛ انگار بازی را ۰-۱ برده‌اند! واقعا این روحیه از کجا آمده است؟

این روزها به مباحث مربوط به ره‌بری در سازمان‌ها علاقه‌مند شده‌ام. از یک طرف دیگر فکر می‌کنم بد نیست بعضی وقت‌ها آدم دور و برش را دقیق‌تر نگاه کند تا چیزهای جدیدی یاد بگیرد. فکر می‌کنم راز این بارسلونا فقط و فقط در نحوه‌ی مربی‌گری گورادیولا نهفته است و در مربی‌گری هم فقط تاکتیک‌های او مؤثر نیستند؛ بل‌که نکات دیگری هم هستند که از تاکتیک‌ها کم‌اهمیت‌تر نیستند. این شاید سبک ره‌بری پپه باشد که این نتایج عجیب و غریب را رقم زده است. می‌توانم بگویم من از بارسا و پپه گواردیولا نکات زیر را یاد گرفته‌ام:

۱- روحیه‌ی جنگندگی: باید خواست تا رسید!

۲- هیچ وقت فکر نکنید به آخر خط و کمال رسیده‌اید (اگر دقت کرده باشید پپه همیشه و پس از هر مسابقه می‌گوید ما هنوز آن چیزی که می‌خواستیم نشدیم و راه درازی در پیش داریم. این همان به‌بود مستمر خودمان هم هست دیگر!)

۳- مشارکت همه‌ی اعضای سازمان در فعالیت‌های آن انگیزه را در همه افزایش می‌دهد: سیستم بارسا کاملا چرخشی است و هر بازی‌کن به طور متوسط هفته‌ای یک بار بازی می‌کند. خوب نتیجه‌اش را هم می‌شود دید که در همین تیم بارسا بازی‌کنان معمولی مثل سیلوینیو چه بازی‌هایی ارائه می‌دهند.

۴- سازمان برای موفقیت نیاز به چند ستاره، چند بازی‌کن خوب و یک دو جین بازی‌کن معمولی اما باانگیزه دارد: اسامی بازی‌کنان بارسا را با مثلا رئال، چلسی یا میلان که این روزها حال و روز خوشی ندارند مقایسه کنید. غیر از چند اسم بسیار بزرگ بقیه خیلی هم بازی‌کنان بزرگی نیستند. اما همین بازی‌کنان معمولی چنان در کنار آن ستاره‌ها کار می‌کنند که هم آن‌ها می‌درخشند و هم خود این بازی‌کنان معمولی تا حد ستاره بالا می‌روند. مثلا مقایسه کنید ویکتور والدس را با کاسیاس و گل‌هایی که این فصل این دو تا خورده‌اند. در بازی ال کلاسیکو والدس دو تا تک به تک صد درصد را گرفت و کاسیاس از دو تا تک به تک ۶۰-۷۰ درصدی دو گل خورد.

۵- رعایت انضباط در سازمان الزامی است. آدم‌های بی‌انضباط هر چه‌قدر هم که ستاره باشند رفتن‌شان ضروری است: اول فصل بارسا دو فوق ستاره‌ی فوق‌العاده بی‌انضباط خودش (رونالدینیو و دکو) را فروخت. قوانین انضباطی گواردیولا را هم احتمالا شنیده‌اید (مثلا تأخیر حتی یک دقیقه‌ای سر تمرین چند هزار یورو جریمه دارد یا صبح اول وقت به صورت تصادفی به خانه‌ی بازی‌کن‌ها زنگ می‌زنند که ببینند بیدارند یا نه! اگر بیدار نبودند یعنی شب تا دیر وقت یک جایی بوده‌اند که ممنوع است و جریمه دارد!) خوب حالا کسی اصلا یادش هست رونالدینیو و دکو زمانی در بارسا بوده‌اند؟

۶- تخصص بازی‌کنان یک تیم (کارکنان یک سازمان) باید با نیازهای آن سازمان تناسب داشته باشند: خیلی مهم است که تخصص بازی‌کنان تیم دقیقا با اهداف و نوع کار سازمان متناسب باشد. مثلا در تیم بارسایی که همیشه هجومی بازی می‌کند و به شدت بازی‌اش روی زمین و با پاس‌کاری‌های شدید انجام می‌شود، نیاز به بازی‌کنانی که قدرت حفظ توپ و البته قدرت پاس‌ دادن بالا داشته باشند ضروری است. خوب این‌جاست که می‌بینید بارسا پر است از بازی‌کنانی از این دست: ژاوی، اینیستا، گلب، مسی، آنری، اتوئو و … حتی مدافعان این تیم هم کم تکنیکی و پاسور نیستند: دنیل آلوس به‌ترین دفاع راست دنیا، پویول و مارکز سرآمد بقیه مدافعان‌ هستند.

۷- سعی کنید همیشه در سازمان‌تان یک “ژاوی” داشته باشید: ژاوی محبوب‌ترین بازی‌کن من در میان کل بازی‌کنان دنیا است. خوب در مورد بازی‌کنی که در هر بازی بالای ۳۰-۴۰ پاس مؤثر می‌دهد، بالای ۹۰ درصد پاس‌های‌اش صحیح است، پاس گل مستقیم بیش از ۲۵ درصد گل‌های تیم‌اش را داده و چهارمین گل‌زن برتر تیم‌اش است چه می‌شود گفت؟ نکته‌ی اساسی‌تر در مورد ژاوی این است که هیچ کس هم او را نمی‌بیند و همه مسی و آنری و اتوئو را می‌بینند!

طولانی شد و فعلا چیز بیش‌تری هم به نظرم نمی‌رسد. اغلب نکات بالا تکراری و خیلی ساده‌اند؛ ولی اگر بشود عملی‌شان کرد نتیجه‌اش می‌شود همین بارسلونای دوست‌داشتنی این روزهای ما!

دوست داشتم!
۳

دراکر (۱)

پیتر دراکر: مدیریت یعنی انجام دادن درست کار و ره‌بری یعنی انجام کار درست.

این جمله‌ اسلاید آخر ارائه‌‌ی این هفته‌ام در دانشگاه بود. خدا رحمت‌اش کنه!

دوست داشتم!
۰

“ما انسان‌ها برای هر چیزی که با خواسته‌های‌مان جور دربیاید از خدا متشکر می‌شویم؛ انگار او آن کارها را فقط برای رضایت ما کرده!”

(از دون کامیلو و پسر ناخلف؛ جوانی گوارسکی؛ ترجمه‌ی مرجان رضایی؛ نشر مرکز)

دوست داشتم!
۱

پول سوزنی!

قبل از انقلاب صنعتی تولید سوزن‌ آن‌ چنان هزینه‌بر بود که پول زیاد را اصطلاحا «پول سوزنی» می‌گفتند؛ یعنی سوزن نماد کالاهای لوکس و گران بود!
نکته جالبی بود که در این کتاب خواندم.

دوست داشتم!
۰

چرا مشاوره مدیریت؟

هر یک از ما به عنوان کسانی که در حوزه مشاوره مدیریت فعالیت می‌کنیم، دلیل وجودی خاصی برای حرفه خود در نظر داریم. شاید به مشاوره مدیریت به عنوان یک درمان برای مشکلات مشتری می‌نگریم، شاید از آن به‌ دلیل کاربردی کردن دانش خود لذت می‌بریم و شاید اصلا آن را تنها به عنوان حرفه خود دنبال می‌کنیم.

چند وقت پیش در حال گشت‌وگذار در اینترنت مقاله‌ای از دکتر پیتر دراکر مرحوم پیدا کردم که به شکلی جالب علت وجودی و فایده وجود مشاوره مدیریت را تشریح کرده بود. این مقاله را (که از این‌جا قابل دسترسی است) ترجمه کردم تا بقیه دوستان هم از آن استفاده کنند. این مقاله در ادامه تقدیم می‌شود.

ادامه خواندن “چرا مشاوره مدیریت؟”

دوست داشتم!
۲

ایده‌ای که به ایجاد کارت امتیازی متوازن (Balanced Scorecard) منتهی شده برای‌ام خیلی جالب است:

What you measure is what you get. If you measure only financial performance, then you get only financial performance. If you take a wider view, and measure things from other perspectives, then (and only then) do you stand a chance of achieving goals other than purely financial ones.

از آن جالب‌تر ایده نقشه‌های استراتژی است:

We note that quality and process improvement programs are like teaching people how to fish. Strategy maps and scorecards teach people where to fish.

این دومی را در مصاحبه‌ای از رابرت کاپلان دیدم. این‌جا

 

دوست داشتم!
۲

دعوت به “دعوت”

فیلم جدید ابراهیم حاتمی‌کیا از آن دسته فیلم‌هایی است که حسابی آدم را غافل‌گیر می‌کند. غافل‌گیر از جنبه درون‌مایه قصه و ساختار و شکل ارایه فیلم. به هر حال این اسم حاتمی‌کیا است که بیش‌تر تماشاچیان را به سالن سینما می‌کشاند تا “دعوت” را ببینند. اما نتیجه کار ـ علی‌رغم ردیف شدن فهرستی از محبوب‌ترین بازی‌گران ایران ـ شاید برای مخاطب عام چندان جالب از آب درنیاید و این‌جا است که فرق حاتمی‌کیا با موجودی به نام مسعود ده‌نمکی مشخص می‌شود (هر چند که اصلا داستان دو فیلم کاملا با هم متفاوت است.) هدف‌ام در این‌جا نوشتن نقد بر “دعوت” نیست و فقط چند نکته را که به نظرم می‌آید می‌‌نویسم:

۱- برای همه ما رفتن حاتمی‌کیایی که می‌شناختیم به سراغ یک موضوع شاید به نوعی ممنوعه عجیب است. موضوع فیلم دعوت بارداری ناخواسته و تلاش برای سقط جنین است. طرح این موضوع در قالب یک فیلم و توسط کسی چون ابراهیم حاتمی‌کیا در جامعه‌ای مثل جامعه ما ـ که همه عادت کرده‌اند فضای رسمی و البته مهم‌تر از آن هنری‌اش کاملا پاستوریزه باشد ـ را از جنبه‌های مختلفی می‌شود بررسی کرد. مثلا این که این فیلم می‌تواند راه را برای نقب زدن بیش‌تر به عمق جامعه و طرح مسایل و مشکلات حاد اجتماعی باز کند، این فیلم می‌تواند دستمایه خوبی برای مدافعین حقوق زنان در یکی از زمینه‌های اصلی مورد نظرشان باشد و حتی راه را برای برداشتن قدم‌های بعدی هموار کند و … و مهم‌تر از همه این که این فیلم آغازی است بر شناخت یک ابراهیم حاتمی‌کیای جدید: حاتمی‌کیایی که باز هم به خوبی به همه ما ثابت کند هنوز بیش‌تر از بسیاری سینماگران این مملکت فرزند زمانه خویشتن است.

۲- فیلم ۵ اپیزود دارد که به‌تر است ببینید و من راجع‌ به‌ قصه آن‌ها حرفی نمی‌زنم. ساختار اپیزودیک فیلم به کارگردان اجازه داده است تا از دیدگاه‌های مختلفی به موضوع مورد نظرش نگاه کند. هر اپیزود مشکل ناخواسته ایجاد شده را در یک قشر جامعه و براساس دیدگاه‌ها و عقاید آن‌ها بررسی می‌کند؛ هر چند که مسلما خود آقای حاتمی‌کیا هم می‌دانند که حتی این بازتاب واقعیت نیز کامل نیست (گواه‌اش این که دو اپیزود فیلم توسط کارگردان برای اکران حذف شده‌اند.) به هر حال به نظرم ساختار اپیزودیک به‌ترین نوع روایت این داستان بوده است (هر چند من حدس می‌زنم که استفاده از این ساختار احتمالا پیشنهاد چیستا یثربی بوده است.)

۳- حاتمی‌کیا در نوشتن دیالوگ در سینمای ایران یکی از به‌ترین‌ها است. این‌جا هم همین اتفاق افتاده؛ دیالوگ‌های جالب و جا افتاده‌ای که به خصوص در صحبت‌های خانم بازی‌گر (مهناز افشار) در اپیزود اول و خانم مترجم (مریلا زارعی) در اپیزود چهارم به خوبی با موقعیت جفت و جور شده‌اند.

۴- یک موضوع جالب پایان باز تمامی اپیزودها غیر از اپیزود دوم است. این موضوع البته با توجه به این که نویسنده‌گان نخواسته‌اند در دام قضاوت عجولانه بیافتند و اصولا در چنین داستان‌هایی به‌تر است که قضاوت بر عهده بیننده باشد قابل توجیه است، اما به هر حال تماشاچی ایرانی را آن قدر به سطحی‌نگری عادت داده‌اند که این پایان‌ها برای او دل‌چسب نیست!
۵- بازی بازی‌گران فیلم با هم متناسب نیست و به نظرم این مهم‌ترین مشکل این فیلم است. خیلی از بازی‌گران خودشان را تکرار کرده‌اند (سحر جعفری جوزانی همان تیپ آژانس دوستی را اجرا می‌کند و محمدرضا شریفی‌نیا، رضا بابک و یکی دو نفر دیگر هم که همیشه همین شکلی هستند!) اما مهم‌تر از آن، انتخاب برخی از بازی‌گران کمی جالب به نظر نمی‌رسد. به طور مشخص به نظر من انتخاب سیامک انصاری در اپیزود اول و محمد رضا فروتن در اپیزود دوم برای نقش شوهر مناسب نیست. در مورد انصاری به دلیل سابقه طنزهای تلویزیونی و ویدیویی علی‌رغم تلاش قابل تقدیر او، شخصیت علی که مردی عصبی، پرخاش‌گر و جدی است که اصلا هم با کسی شوخی ندارد، در نمی‌آید. فروتن هم اصلا نتوانسته لهجه یک کارگر شهرستانی را خوبی در بیاورد و بازی او بسیار اغراق‌آمیز به نظر می‌رسد. اما اگر از بازی‌های فوق‌العاده مهناز افشار و گوهر خیراندیش بگذریم، فکر می‌کنم به‌ترین اپیزود از نظر کیفیت بازی‌گر اپیزود آخر است: بازی فرهاد قائمیان و مریلا زارعی و حتی بازی‌گران نقش‌های فرعی بسیار فراتر از استانداردهای سینمای ایران است. مخصوصا مریلا زارعی که به نظرم در یکی از به‌ترین نقش‌آفرینی‌های عمرش، بازی‌اش حتی چند قدم از گوهر خیراندیش که جایزه جشن سینمای ایران را گرفت جلوتر است.

۶- به نظرم به‌ترین پایان‌بندی فیلم همینی است که الان هست: صدای زنگ تلفن …

به هر حال فیلم جالبی است که حتما به دید‌ن‌اش می‌ارزد. به خصوص اپیزود دوم و ماجرای جالبی که ثریا قاسمی رقم می‌زند و در آخرش با گره‌گشایی از ماجرا، اشک توی چشم‌های آدم جمع می‌شود …

دوست داشتم!
۱

آواز گنجشک‌ها

اول باید اظهار تأسف کنم از اقدام بسیار عجیب مسئولین بلاگفا در پاک کردن کامل وبلاگ قبلی من بعد از انتقال به ورد پرس. واقعا برای‌شان متأسفم و به همه خوانندگان این وبلاگ توصیه می‌کنم که وبلاگ‌شان را به وردپرس منتقل کنند. به هر حال با توجه به این که خوشبختانه آرشیو کامل نوشته‌های‌ام را دارم به تدریج مجددا آن‌ها را در این‌جا منتشر خواهم کرد.

و اما بعد: آواز گنجشک‌ها را بعد از دعوت دیدم. در مورد دعوت در یادداشت قبلی صحبت کردم. اول من تکلیف‌ام را روشن کنم که من از قدیم‌ هم از مجید مجیدی اصلا خوش‌ام نمی‌آمد؛ به خصوص بعد از فیلم مزخرف بید مجنون و گفتن آن مزخرفاتی که چند ماه پیش مثلا در جایگاه یک هنرمند متعهد مسلمان (!)درباره دکتر سروش عزیز ما گفت. این که چرا این فیلم را تماشا کردم بیش‌ترش به خاطر جایزه بازی‌گری رضا ناجی بود و بعد هم به‌به و چه‌چه‌هایی برخی از منتقدان مثل این امیر قادری (که خدا هدایت‌‌اش کناد!) آواز گنجشک‌ها مسلما از بید مجنون فیلم به‌‌تری است؛ هر چند … در ادامه در دو بخش نکات مورد نظرم در مورد این فیلم را می‌نویسم:

۱- آن چیزهایی که در آواز گنجشک‌ها دوست دارم: زندگی ساده در یک فضای آرام روستایی با آدم‌هایی محدود و روابط انسانی نه چندان پیچیده؛ سرسبزی لوکیشن اصلی فیلم؛ تصویربرداری عالی تورج منصوری که باید حتما روی پرده عریض سینما آن را دید؛ داستانی از زندگی روزمره یک عده آدم ساده که شخصیت‌های باورپذیر دارد؛ صفا و بامزگی بچه‌های فیلم به خصوص دختر بزرگ‌تر کریم (همان دختری که مشکل شنوایی دارد) با آن نقاشی عجیب و حرفه‌ای‌اش در پایان فیلم! (آن صحنه‌ای که کریم توی اطاق نشسته و خانواده و همسایگان دارند سبزی‌های دسته شده را می‌برند توی وانت را خیلی دوست دارم.)

۲- آن چیز اصلی که آواز گنجشک‌ها را از چشم من انداخت!: نگاه مثلا دین‌مدارانه مجید مجیدی که دین‌ را این طور تعریف می‌کند که یک آدم مثلا خوب (واقعا؟) بر اثر وسوسه زخارف دنیوی (که البته چه فرقی می‌کند زیبایی دختر دایی بید مجنون باشد یا گنج اسباب و اثاث آواز گنجشک‌ها) مرتکب گناه می‌شود (که خوب مشخص است گناه مورد نظر مجیدی هم چیست) و بعد با تنبیه قادر متعال سر جای‌اش نشانده می‌شود و توبه و خدایا العفو گفتنی (البته احتمالا در دل و در خلوت با خدا) و آخرش هم دوباره زندگی گل و بلبل و این‌ها. اما واقعا آیا زندگی انسان‌ها چنین روند ساده‌ای دارد؟ آیا مدلی که بر مبنای زندگی یک انسان می‌شود ساخت تا این حد متغیرها و پارمترهای محدودی دارد؟ آیا خدا هم مثل آقای مجیدی به بندگان‌اش می‌نگرد؟ اصلا آقای مجیدی چگونه به خود اجازه می‌دهد به جای خدا بنشیند و حکم کلی در مورد خلقت صادر کند؟

من در این یک ماهی که از اکران دعوت و آواز گنجشک‌ها می‌گذرد بیش‌تر از این متعجب‌ام که چرا فیلم ابراهیم حاتمی‌کیا (که هر چند به‌ترین فیلم‌اش نیست فیلمی است که حداقل دغدغه اجتماعی دارد و رئالیستی است) به صورت مداوم دارد توسط این جماعت منتقد فیلم کوبیده می‌شود و فیلم مجیدی با تم‌های آشنای نخ‌نما شده‌اش تا این حد تقدیس (و بعد هم نماینده ایران در اسکار که شاید إن‌شاءالله این دفعه دل اعضای آکادمی به رحم بیاید و به‌خاطر نمایش درخشان فقر و فاقه در ایران نماینده شایسته‌مان جزو فیلم‌های برتر بشود!)

در این مدت البته دو نفر برخلاف جریان کلی نقدهای خوبی بر این فیلم نوشته‌اند: دو نقد امیر پوریا (یکی در روزنامه اعتماد در مورد نابازی‌گری رضا ناجی و دومی نقد فیلم در شهروند امروز شماره ۶۹) و دیگری نقد مهرزاد دانش در شماره آبان مجله فیلم که بعد از خواندن آن‌ها حسابی دلم خنک شد!

دوست داشتم!
۲

مفاهیم و ابزارها در مشاوره مدیریت

یک مشاور برای ارایه خدمات مورد نظر کارفرما نیازمند دو نوع دانش است: ۱- دانش مفاهیم؛ ۲- دانش ابزارها. مفاهیم نشان‌دهنده حوزه‌‌هایی هستند که مسئله‌های کسب و کار در آن‌ها امکان مطرح شدن را دارند و ابزارها راه‌های تعریف و سپس حل مسایل را مشخص می‌کنند. به بیان دیگر مفاهیم فضای حل مسایل کسب و کار هستند و ابزارها روش‌های جستجو و یافتن پاسخ‌های احتمالی را نشان می‌دهند. هنر مشاور در این است که به خوبی بتواند ابتدا براساس مفاهیم، مسئله مورد نظر و فضای حل مورد نظر را مشخص کند و سپس با به‌کار گرفتن به‌ترین و مناسب‌ترین ابزارها پاسخ مورد نظر کارفرمای خود را بیابد.

در ایران عموما تعریف مسئله به مشاور سپرده نمی‌شود و مشاورین به صورت کلی پس از تعریف مسئله (و در واقع همان تعریف پروژه) وارد میدان می‌شوند تا بتوانند راهکاری برای حل مسئله مورد نظر ارایه بدهند. در واقع با توجه به وضعیت بازار مشاوره مدیریت در ایران مشاورین باید اهمیت بسیار بیشتری برای ابزارها نسبت به مفاهیم قایل باشند و بتوانند به خوبی از ابزارها برای حل مسایل بهره بگیرند. در واقع تسلط مشاور از ابزارها در تدوین متدولوژی کار وی نمود می‌یابد. اگر متدولوژی را سیستمی بدانیم که ابزارها اجزای تشکیل‌دهنده آن باشند و ترتیب و ترکیب به‌کارگیری، و تقدم و تأخر استفاده از ابزارها روابط میان اجزا را در سیستم نشان بدهند؛ بنابراین تدوین متدولوژی بهتر به شناخت بیشتر از ابزارها (عمیق‌تر شدن شناخت ابزارها و شناختن تعداد بیشتری ابزار) برای بهینه‌سازی ابزارهای مورد استفاده و آشنایی با تئوری سیستم‌ها برای بهینه‌سازی روابط میان اجزای متدولوژی است.

به نظر می‌رسد یکی از راه‌های ارزیابی وضعیت فعالیت‌های مشاوره مدیریت، سنجش میزان تکیه آن‌ها بر مفاهیم و ابزارها باشد. و با توجه به وضعیت ایران، بهبود وضعیت مشاوره مدیریت نیازمند افزایش کمیت و کیفیت استفاده از ابزارها باشد.

پی‌نوشت ـ این مطلب را قبلا در این‌جا نوشته بودم. حالا برای این آن را مجددا در این‌جا منتشر می‌کنم که سرآغازی باشد بر نوشتن گاه گاه درباره مشاوره مدیریت و یادداشت نکاتی از مطالبی که در مورد حوزه‌های کاری مورد علاقه‌ام یاد می‌گیرم یا می‌خوانم.

دوست داشتم!
۲
خروج از نسخه موبایل