نوشته‌ی جینا تراپانی

محل کارتان هم‌چون اتاقک خلبانی شما در طول روز کاری شما است. اگر شما نمی‌توانید گیچ‌ها (Gauges) و کنترل‌ها را به سرعت و به صورت اثربخش پیدا کنید، دچار مشکل شده‌اید. خوشبختانه چند تکنیک ساده سازمان‌دهی می‌تواند میز، پارتیشن و یا دفتر شما را برای ارتقای بهره‌وری کارتان مناسب سازند:

عرشه را تمیز کنید! آرنج‌ها و مغز شما برای انجام آن‌چه در آن به‌ترین هستند به فضا نیازمندند؛ بنابراین شما مجبورید که درهم‌ریختگی‌ها را منظم کنید. آن توده کاغذهای مختلف انباشته شده در آن طرف، جعبه‌های پر از مدارک در آن کنار و آن بروشورهای همایش پارسال را می‌بینید؟ همه‌شان باید بروند. “خارج از دید؛ خارج از ذهن” اصل هدایت‌گر ما در این‌جا است. هر چیزی را که به فکر کردن به آن به صورت روزانه نیاز ندارید کنار بگذارید (و حتی از آن به‌تر دور بریزید!) برای همه مستنداتی که به آن‌ها نیاز دارید یک محل معقول پیدا کنید و خود را به نگهداری آن‌ها در آن‌جا متعهد کنید. هر وقت این کارها را بکنید، یک آیتم کاری را که به فکر کردن یا تصمیم‌گیری نیاز ندارد کنار گذاشته‌اید.

فقط اقلامی را که مورد استفاده مکررتان هستند در دسترس نگهدارید. ابزارهای محل کار و کاغذهای‌تان را به دو گروه تقسیم‌بندی کنید: آن چیزهایی که باید دم دست‌تان باشند و آن‌هایی که نباید در این فضا قرار بگیرند. همین الان که پشت میزتان نشسته‌اید هر چیزی را که دست‌تان به آن می‌رسد و می‌توانید آن را لمس کنید در نظر بگیرید. آیا چیزی وجود دارد که خیلی کم از آن در طول هفته استفاده کنید؟ کنارش بگذارید (یادآوری: حواس‌تان باشد چیزی که خاک‌گرفته است، به این معنا است که نباید آن‌جا باشد!) حالا به این فکر کنید که آیا چیزی هست که به شکل مرتب از آن استفاده کنید و خارج از دسترس‌تان باشد؟ آن را جایی روبروی خودتان بگذارید. مثلا اگر از پانچ‌تان به ندرت استفاده می‌کنید، آن را در کمد وسایل پشتیبانی بگذارید. ولی اگر آدمی هستید که سریعا باید چیزهایی را یادداشت کنید، همیشه یک دفترچه و یک مداد را پهلوی پد موس‌تان بگذارید.

یک باند پرواز درست کنید! شما هر روز با تعدادی وسیله مشخص به سر کار می‌آیید: موبایل‌تان، کیف دستی، کیف پول، پاکت، دسته کلید، پول خرد و … . یک باند پرواز درست کنید که بتوانید وقتی از راه می‌رسید وسایل‌تان را در آن بگذارید و وقتی می‌روید وسایل‌تان را از آن بردارید. اگر کاغذهای گزارش‌ها و نامه‌ها هر روز میزتان را پر می‌کند، از یک “کازیه” برای نگهداری آن‌ها استفاده کنید. اطراف این کازیه را خلوت کنید و سپس، عملیات ثبت و خروج یا هر کار دیگری که باید روی محتویات آن انجام شود را هر روز انجام دهید.

چیزهای مرتبط را کنار یکدیگر بگذارید! زمانی را که دنبال ابزارها، گزارش‌ها یا کاغذهای‌تان می‌گردید را با گروه‌بندی چیزها براساس وظیفه کاری مرتبط‌تاشان کاهش دهید استامپ‌ها را نزدیک نامه‌ها، مدادها و خودکارهای‌تان را نزدیک دفترتان، پوشه‌های خام را نزدیک قفسه‌تان، جوهر را نزدیک پرینترتان، کاغذخردکن را نزدیک سطل زباله نگه‌دارید و … این واضح‌ترین توصیه سازمان‌دهی در جهان است تا وقتی که بخواهید نامه‌ای را ارسال کنید و استامپ‌های‌تان را پیدا نکنید …

خودتان را راحت کنید! شما اغلب زمان بیداری‌تان را در محل کارتان می‌گذرانید؛ پس می‌ارزد که به انتخاب درست میز و صندلی‌تان و تنظیم درست ارتفاع آن‌ها، انتخاب موس و صفحه‌کلیدی که برای مچ‌ها و دست‌های‌تان مناسب باشند و تنظیم درست کنتراست و رزولوشن مانیتورتان توجه زیادی بکنید تا چشم‌های‌تان و بدن‌تان در طول ساعت‌های طولانی‌ کار خیلی خسته نشوند. حواس‌تان باشد که معیار اصلی راحتی، بدن شما است!

به شیوه کارتان توجه کنید و برحسب نیاز آن را تنظیم کنید. بعد از سازمان‌دهی مجدد محل کارتان، دنبال کارهای دیگری که می‌توانید آن‌ها را اثربخش‌تر انجام دهید بگردید. اگر اغلب به فضای زیادی برای پخش کردن کاغذهای‌تان نیاز دارید از یک میز L شکل استفاده کنید که فضای لازم را به شما بدهد. اگر زمانی که مطلبی را تایپ می‌کنید به نوشته‌های روی کاغذ مراجعه می‌کنید، از یک کاغذگیر استفاده کنید. یک استاد قدیمی دانشگاه که راست‌ دست بود، از موس‌اش با دست چپش استفاده می‌کرد تا بتواند همزمان با دست راست‌اش مطالبی را یادداشت کند.

منبع

دوست داشتم!
۰

نوشته‌ی جینا تراپانی محل کارتان هم‌چون اتاقک خلبانی شما در طول روز کاری شما است. اگر شما نمی‌توانید گیچ‌ها (Gauges) و کنترل‌ها را به سرعت و به صورت اثربخش پیدا کنید، دچار مشکل شده‌اید. خوشبختانه چند تکنیک ساده سازمان‌دهی می‌تواند میز، پارتیشن و یا دفتر شما را برای ارتقای بهره‌وری کارتان مناسب سازند: عرشه را تمیز کنید! آرنج‌ها و مغز

هر چند غیر از عشق

دیگر به چیزیمْ اعتقادی نیست؛

اما بهشتی هم اگر باشد

حتما همان فردای بی‌اندوهگینِ توست

مفهومِ دوزخ نیز

شاید همین امروزِ بی‌لبخندِ من باشد

که در او جای شادی نیست.

با این همه

گویا میان این دو هم

چندان تضادی نیست؛

زیرا:

تا دست‌های‌ام را میان دست‌های خویش می‌گیری

حس می‌کنم از دوزخِ من، تا بهشت تو

راه‌ِ زیادی نیست …

سهیل محمودی

دوست داشتم!
۰

هر چند غیر از عشق دیگر به چیزیمْ اعتقادی نیست؛ اما بهشتی هم اگر باشد حتما همان فردای بی‌اندوهگینِ توست مفهومِ دوزخ نیز شاید همین امروزِ بی‌لبخندِ من باشد که در او جای شادی نیست. با این همه گویا میان این دو هم چندان تضادی نیست؛ زیرا: تا دست‌های‌ام را میان دست‌های خویش می‌گیری حس می‌کنم از دوزخِ من، تا

این ۲۰۰مین پست وبلاگ گزاره‌ها است. خوب یا بد؛ این وبلاگ دارد در وردپرس به سه سالگی نزدیک می‌شود. خوش‌حالم که توانسته‌ام جایی را بیابم برای نوشتن از خودم و دغدغه‌ها و تفکرات‌ام؛ از خوانده‌ها و شنیده‌ها و دیده‌های‌ام. خوشحال‌ام که شما هم همراه من هستید و امیدوارم این‌جا برای‌تان مفید بوده باشد.

برای ۲۰۰مین پست به نظرم رسید یک بازی وبلاگی را شروع کنم: سه پستی را که خودم از همه بیش‌تر دوست دارم انتخاب می‌کنم. البته من انتخاب‌های‌ام را دو بخش می‌کنم. یکی پست‌های مربوط به مدیریت و آی‌تی و یکی هم پست‌های دیگرم. این انتخاب‌های من:

پست‌های مدیریتی و آی‌تی: رقص فیل‌ها ـ یک نگاه کلی؛ چگونه کار دیگران را نابود نکنیم!؟ و توصیه‌هایی به مدیران از زبان یک کارشناس و با تفدیر ویژه از به‌روز بودن!

پست‌های دیگر: خودخواهی وصل؛ فراموشی احساس و این آدم‌های فراموش‌کار و با تقدیر ویژه از نیایش ۵!

از دوستان عزیزم سماع، شیث، امین، احسان، امیر، رضا، آیدا، آزاده، پانته‌آ، احمد و خلاصه هر کسی که این‌جا را می‌خواند دعوت می‌کنم در این بازی شرکت کنند و سه پست از میان پست‌های وبلاگ خودشان را که بیش‌تر از همه دوست دارند، انتخاب کنند.

دوست داشتم!
۰

این ۲۰۰مین پست وبلاگ گزاره‌ها است. خوب یا بد؛ این وبلاگ دارد در وردپرس به سه سالگی نزدیک می‌شود. خوش‌حالم که توانسته‌ام جایی را بیابم برای نوشتن از خودم و دغدغه‌ها و تفکرات‌ام؛ از خوانده‌ها و شنیده‌ها و دیده‌های‌ام. خوشحال‌ام که شما هم همراه من هستید و امیدوارم این‌جا برای‌تان مفید بوده باشد. برای ۲۰۰مین پست به نظرم رسید یک

دنیای غیرممکن‌ها نام مخصوصی دارد که به آن امید می‌گوییم!

یوستین گرودر؛ دختر پرتقالی

پ.ن.۱٫ این کتاب را توصیه می‌کنم حتما بخوانید؛ داستانی است بسیار بسیار زیبا، جذاب و پرمعنا.

پ.ن.۲٫ این ۱۹۹مین پست گزاره‌ها بود. برای پست ۲۰۰ام ایده‌ای دارم که فردا خواهید دید.

دوست داشتم!
۰

دنیای غیرممکن‌ها نام مخصوصی دارد که به آن امید می‌گوییم! یوستین گرودر؛ دختر پرتقالی پ.ن.۱٫ این کتاب را توصیه می‌کنم حتما بخوانید؛ داستانی است بسیار بسیار زیبا، جذاب و پرمعنا. پ.ن.۲٫ این ۱۹۹مین پست گزاره‌ها بود. برای پست ۲۰۰ام ایده‌ای دارم که فردا خواهید دید. دوست داشتم!۰

سکوت

گاهی وقت‌ها من با سکوتم حرف می‌زنم …

دوست داشتم!
۰

گاهی وقت‌ها من با سکوتم حرف می‌زنم … دوست داشتم!۰

ام‌روز قطع بودن اینترنت یک توفیق اجباری بود برای دیدن انیمیشن استثنایی مری و مکس. بعد از مدت‌ها بی‌حوصلگی نشستم و این کار استثنایی آدام الیوت را که در ستایش‌اش بسیار خوانده بودم را دیدم. مری و مکس از آن داستان‌هایی دارد که آدم نمی‌تواند موقع تماشای‌اش جلوی ریختن اشک‌های‌اش را بگیرد. از آن داستان‌هایی که این روزها تقریبا همه‌ی ما فراموش‌شان کرده‌ایم؛ داستان‌هایی درباره‌ی دوستی و محبت و انسانیت و از همه مهم‌تر: بخشش!

اتفاق‌ها در داستان مری و مکس اصلی‌ترین نقش را بازی می‌کنند؛ مهم‌ترین‌اش همین است که دو آدم تنها در دو نقطه‌ی بسیار دور از هم روی کره‌ی زمین به صورت اتفاقی با هم دوست می‌شوند: یک دوستی ساده و خالص و دوست‌داشتنی!  مکس آدم تنهایی است که هیچ دوستی ندارد و ورود مری به زندگی‌اش برای‌اش در حکم یک معجزه است (همین یکی دو ماه پیش اتفاقی در زندگی من افتاد که با دیدن مکس حسابی با او همذات‌پنداری کردم!) اما مکس این‌قدر در تنهایی‌اش فرو رفته که حتی فکر کردن به تنها نبودن برای او که آدم بسیار پراسترسی است (این هم یک شباهت دیگرش با من!) غیرقابل هضم است! و این نقطه‌ی شروع داستانی است که پر است از تصاویر انسانی و احساسات پاک و فراموش نشدنی.

در این‌جا قصد نوشتن درباره‌ی داستان فیلم را ندارم؛ چرا که تمام لذت‌ این فیلم در دیدن‌ و کشف لحظه‌ لحظه‌ی ماجرای مری و مکس در گذر سال‌ها است. تنها چند دیالوگ شاه‌کار فیلم را انتخاب کرده‌ام که این‌جا بنویسم و البته همه‌ی آن‌ها هم از زبان مکس هستند:

ـ من برای هیچ کس تهدیدکننده نیستم؛ البته جز خودم!

ـ مردم اغلب مرا در سردرگم می‌کنند، با این حال تلاش می‌کنم نگذارم نگرانم کنند …

ـ دوستی واقعی در قلب‌ها احساس می‌شود نه در چشم‌ها …

ـ Love Yourself first

ـ من تو را می‌بخشم چون آدم کاملی نیستی؛ درست مثل خود من. هیچ آدمی کامل نیست.

خلاصه‌ی داستان مری و مکس این است: هم‌دیگر را دوست داشته باشیم و بالاتر از آن، یاد بگیریم که به وقت‌اش هم‌دیگر را ببخشیم.

دوست داشتم!
۰

ام‌روز قطع بودن اینترنت یک توفیق اجباری بود برای دیدن انیمیشن استثنایی مری و مکس. بعد از مدت‌ها بی‌حوصلگی نشستم و این کار استثنایی آدام الیوت را که در ستایش‌اش بسیار خوانده بودم را دیدم. مری و مکس از آن داستان‌هایی دارد که آدم نمی‌تواند موقع تماشای‌اش جلوی ریختن اشک‌های‌اش را بگیرد. از آن داستان‌هایی که این روزها تقریبا همه‌ی

پوسیدگی هر تمدن، خود را با علائم غریبی نشان می‌دهد: مثلا در این حقیقت که دیوارهای سنگی زندان، برای حفاظت جامعه از شر زندانی نیست، بلکه برای حفاظت زندانی از شر جامعه است!

آرتور کوستلر؛ گفتگو با مرگ

دوست داشتم!
۰

پوسیدگی هر تمدن، خود را با علائم غریبی نشان می‌دهد: مثلا در این حقیقت که دیوارهای سنگی زندان، برای حفاظت جامعه از شر زندانی نیست، بلکه برای حفاظت زندانی از شر جامعه است! آرتور کوستلر؛ گفتگو با مرگ دوست داشتم!۰

خدایا دل بستن را خودمان خوب بلدیم؛ دل کندن را به ما بیاموز!

دوست داشتم!
۰

خدایا دل بستن را خودمان خوب بلدیم؛ دل کندن را به ما بیاموز! دوست داشتم!۰

امروز اتفاقی معنای این بیت مشهور مولانا را کشف کردم:

هیچ عاشق خود نباشد وصل‌جو / که نه معشوق‌اش بود جویای او …

خواستن وصل از سوی عاشق، معنایی جز خودخواهی ندارد. او دوست دارد در کنار معشوق باشد؛ در حالی که اگر هشیار باشد می‌داند که تا وقتی معشوق‌‌اش را دوست دارد، معشوق نیز درکنار اوست. همین سوختن دایمی در آرزوی وصل است که باعث می‌شود عشق‌اش به معشوق، آلوده به منیت‌ها شود و لذت وصل که نیازمند خلوص تام است، به این زودی‌ها حاصل نشود!

عاشق باید دوست داشتن معشوق‌اش و شاد بودن او، برای‌اش کافی باشد؛ چه در کنار هم و چه دور از هم …

دوست داشتم!
۰

امروز اتفاقی معنای این بیت مشهور مولانا را کشف کردم: هیچ عاشق خود نباشد وصل‌جو / که نه معشوق‌اش بود جویای او … خواستن وصل از سوی عاشق، معنایی جز خودخواهی ندارد. او دوست دارد در کنار معشوق باشد؛ در حالی که اگر هشیار باشد می‌داند که تا وقتی معشوق‌‌اش را دوست دارد، معشوق نیز درکنار اوست. همین سوختن دایمی

قبلا این‌جا از وضعیت بد خواندن نوشته‌های تخصصی در دنیای وب فارسی نوشتم. براساس مطالب آن‌ پست، فکر می‌کنم که معرفی همین اندک نوشته‌های تخصصی، یکی از وظایف اصلی مایی است که در این زمینه ادعا داریم. بر همین اساس پنج شنبه شب‌ها لینک‌‌های مطالب خوبی را که در طول آن هفته خوانده‌ام، در یک پست مرور می‌کنم. این هم قسمت اول:

معرفی کتاب سازمان ۲٫۰

روش قیمت‌گذاری براساس مدل ون وستندورپ (وبلاگ آقای پرویز درگی از اساتید به نام بازاریابی)

مزیت رقابتی شرکت‌های معروف IT

اینترنت در سازمان

پارتی‌بازی ۲٫۰

کنفرانس Agile 2010

قسمت‌های بعد (!):

برای دیدن لینک‌های کلیه‌ی قسمت‌های بعد، می‌توانید به این‌جا مراجعه بفرمایید.

 

دوست داشتم!
۰

قبلا این‌جا از وضعیت بد خواندن نوشته‌های تخصصی در دنیای وب فارسی نوشتم. براساس مطالب آن‌ پست، فکر می‌کنم که معرفی همین اندک نوشته‌های تخصصی، یکی از وظایف اصلی مایی است که در این زمینه ادعا داریم. بر همین اساس پنج شنبه شب‌ها لینک‌‌های مطالب خوبی را که در طول آن هفته خوانده‌ام، در یک پست مرور می‌کنم. این هم قسمت اول: