«کارآفرینی» یکی از واژه‌‌های بسیار پرکاربرد رسانه‌های کشور در چند سال اخیر است. این روزها در ایران بیش از هر زمان دیگری از اهمیت کارآفرینی و نقش حیاتی آن در توسعه‌ی اقتصادی و کاهش بیکاری در جامعه سخن گفته می‌شود. کارآفرینی واژه‌ی مورد علاقه‌ی این روزهای بسیاری از جوانان ما نیز هست. جوانانی که بسیار بیش‌تر از پدران و مادران خود به‌دنبال داشتن کسب‌وکار شخصی و کسب ثروت از طریق ارزش‌آفرینی و مهم‌تر از آن، به‌دنبال کار کردن برای خود ـ و نه دیگران ـ هستند. جوانانی پرانرژی با ایده‌های جذاب و نوآورانه که به مدد دسترسی به ابزارهای مدرن کسب‌وکار ـ به‌ویژه اینترنت ـ قدم در مسیر پرخطر کارآفرینی می‌نهند.

اما در رساندن یک ایده تا کسب‌وکاری سالم، سودآور و پایدار، راهی طولانی پیش روی ماست. راهی که در نگاه اول خیلی از جزئیات آن توجهی نمی‌شود. جزئیاتی که به چشم نمی‌آیند و می‌توانند شکست یک ایده‌ی عالی و کم‌نظیر یا پیروزی یک ایده‌ی ساده و تکراری را رقم بزنند. فراموش کردن و ندیدن همین دست‌اندازهای مسیر، کارآفرین جوان داستان ما را هر روز از رسیدن به هدفش ناامیدتر می‌کند. و همین می‌شود که یک کارآفرین جوان باانگیزه‌ی فراوان کارش را شروع می‌کند و با سرخوردگی و ناراحتی ناشی از شکست کارش را به‌پایان می‌رساند.

چیزی حدود یک سال است که در مسیر راه‌اندازی کسب‌وکار خود در حال تلاش هستم. البته سابقه‌ی این تلاش به قبل‌تر از این یک سال باز می‌گردد؛ اما فکر کردن و فعالیت روی این موضوع به‌صورت متمرکز مربوط به یک سال اخیر است. در این مسیر با چندین شکست بزرگ و کوچک مواجه شدم که بعدها در مورد آن بیش‌تر خواهم نوشت؛ اما در این تلاش هم به‌عنوان یک فرد دارای تحصیلات آکادمیک در حوزه‌ی مدیریت و هم به‌عنوان یک مشاور کسب‌وکار با نکته‌ی حیرت‌انگیزی مواجه شدم: این‌که دنیای تئوری و ایده‌پردازی تا چه اندازه با دنیای واقعی متفاوت است. من با وجود دانش تئوریک و تجربیاتی که از همکاری با شرکت‌های مختلف به‌دست آورده بودم در مسیر “ایده تا کسب‌وکار” با “نادیدنی‌ها”یی مواجه شدم که در هیچ کتاب و مقاله‌ای به آن‌ها برنخورده بودم. البته در حالت کلی در مورد بسیاری از این مسائل می‌توان در کتب و مقالات مربوط به کارآفرینی سرنخ‌هایی را یافت؛ اما آن‌چه در دنیای واقعی با‌ آن مواجه می‌شویم، شاید جز در مقام لفظ، مشابهتی با ایده‌ها و راه‌حل‌های ارائه شده در کتاب‌ها و مقالات نداشته باشد.

بنابراین پیش از حرکت در مسیر کارآفرینی و تلاش برای راه‌اندازی کسب‌وکار آن‌چه لازم است بیش از هر چیز به آن توجه شود، دوری کردن از اشتباهات و دام‌هایی است که به‌علت نداشتن دانش و تجربه در مورد دنیای واقعی در آن‌ها گرفتار شویم. این اشتباهات و دام‌ها در همه‌ی اجزای محیطی که کارآفرین در آن در حال فعالیت است می‌توانند وجود داشته باشند: تیم شرکا و همکاران، منابع مورد نیاز، زیرساخت‌های حقوقی و قانونی و بسیاری موارد دیگر.

بنابراین آن‌چه که در مسیر کارآفرینی مهم است توجه هم‌زمان به اصول کلاسیک کسب‌وکار و مدیریت و مشکلاتی است که در دنیای واقعی با آن‌ها مواجه خواهیم شد. مشکلاتی که راه‌کار آن‌ها را نیز جز در دست‌به‌کار شدن و فعالیت در دنیای کسب‌وکار نخواهیم یافت.

اما یک موضوع دیگر را نیز نباید از قلم انداخت. قبل از شروع به حرکت در مسیر کارآفرینی، باید تکلیف‌مان را با خودمان مشخص کنیم. مسیر راه‌اندازی کسب‌وکار آن‌قدر سخت است و فشارهای محیط بیرونی آن‌قدر زیادند که برای دوام آوردن و به‌سرانجام رساندن کار، بیش از هر چیزی نیازمند آرامش درونی هستیم. بدون آرامش درونی رسیدن به ساحل آرامش دریای پرتلاطم کسب‌وکار چیزی جز خوش‌شانسی نخواهد بود و می‌دانیم شانس چیزی است که به هر کسی رو نمی‌کند. فردی که خود را نمی‌شناسد، از توانمندی‌ها و نقاط ضعف‌اش باخبر نیست و نمی‌داند که چرا و چگونه می‌خواهد در مسیر کارآفرینی گام بردارد، در مواجهه با اولین مانع مسیر از ادامه‌ی حرکت باز خواهد ماند. اما کسی که با خودشناسی و تکیه بر گوهر وجودی و شور درونی خود، به‌دنبال تبدیل اندیشه و ایده‌های نوآورانه‌ی خود به کسب‌وکاری موفق در دنیای واقعی است، از مواجه شدن با کوهی از مشکلات نیز ترسی به دل راه نخواهد داد. نگاه او به هدفی متعالی است که برای تحقق آن می‌کوشد و این بیت حضرت حافظ را به‌تمامی باور دارد که: “در ره منزل لیلی که خطرهاست بخ جان / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی!”

در این مجموعه یادداشت ـ که البته هنوز در مورد تعداد و موضوعات مطرح شده در آن تصمیمی نگرفته‌ام ـ از ترس‌ها، موانع و چالش‌هایی خواهم گفت که در این یک سال با آن‌ها دست و پنجه نرم کرده‌ام و البته، از شیرینی‌ها، جذابیت‌ها و لذت‌هایی خواهم گفت که در این مسیر تجربه‌شان کرده‌ام. این یادداشت‌ها درباره‌ی “تلاش برای رفتن تا رسیدن” است هر چند که ممکن است دست آخر نتیجه این باشد که “مقصد، خود راه” است.

از شما دعوت می‌کنم از این هفته با داستان تجربه‌ی تلاش من برای راه‌اندازی کسب‌وکار شخصی همراه باشید. این داستان تازه آغاز شده است.

دوست داشتم!
۲۶

«کارآفرینی» یکی از واژه‌‌های بسیار پرکاربرد رسانه‌های کشور در چند سال اخیر است. این روزها در ایران بیش از هر زمان دیگری از اهمیت کارآفرینی و نقش حیاتی آن در توسعه‌ی اقتصادی و کاهش بیکاری در جامعه سخن گفته می‌شود. کارآفرینی واژه‌ی مورد علاقه‌ی این روزهای بسیاری از جوانان ما نیز هست. جوانانی که بسیار بیش‌تر از پدران و مادران

برای موفقیت یک پروژه‌ی مشاوره لازم است تا مشاور، مشتری واقعی پروژه را پیدا کند و با او ارتباط مناسب و اثربخش برقرار کند و تلاش کند نیازهای او را پاسخ بدهد. اما روابط میان مشتری و مشاور شامل چه حوزه‌‌هایی هستند؟

روابط مشاور و مشتری عموما در حوزه‌های زیر رخ می‌دهند:

  • مذاکرات اولیه و آشنایی: این همان مرحله‌ای است که به‌صورت مفصل در بخش قبل تشریح شد.
  • تنظیم و عقد قرارداد و برقراری ارتباط مؤثر: این مرحل شامل مواردی هم‌چون: ارایه‌ی پیشنهاد فنی (پروپوزال) و پیشنهاد قیمت توسط مشاور به مشتری و انجام مذاکرات تکمیلی تا حصول توافق میان طرفین و عقد قرارداد است.
  • تعیین مسائل با استفاده از تحلیل‌‌های تشخیصی: این مرحله شامل شناخت تفصیلی مسئله‌ای است که پروژه برای حل آن تعریف شده و سپس توسعه‌‌ی راه‌حل برای آن است.
  • هدف‌گذاری و برنامه‌ریزی برای اقدامات اجرایی: در این مرحله اقدامات اجرایی لازم برای پیاده‌سازی راه‌حل تدوین شده تعیین و برای اجرای آن‌ها برنامه‌ریزی می‌شود.
  • انجام اقدامات اجرایی و دریافت بازخورد: در این مرحله به‌صورت انتخابی و در صورت درخواست مشتری، مشاور به مشتری در پیاده‌سازی راه‌حل پیشنهادی کمک می‌کند و براساس نتایج به‌‌دست آمده راه‌حل پیشنهادی یا اقدامات اجرایی تدوین شده را اصلاح می‌کند.
  • به‌پایان رساندن قرارداد: در این مرحله پس از انجام کلیه‌ی تعهدات طرفین و توافق نهایی در مورد پایان پروژه، قرارداد به پایان می‌رسد.

در هر یک از مراحل مذکور روابط مشاور و مشتری از نظر شکلی و محتوایی می‌توانند به دسته‌بندی‌های مشخصی تقسیم شوند. برقراری اثربخش هر یک از این نوع روابط، ویژگی‌های خاص خود را دارد. انواع روابط مشتری ـ مشاور عبارتند از:

  • همکاری متقابل؛
  • تبادل دانش تخصصی؛
  • مبتنی بر اعتماد.

مورد اول و دوم در بخش دوم مقاله و مورد سوم در بخش سوم مقاله در هفته‌های آتی ارائه می‌شوند.

(ادامه دارد …)

دوست داشتم!
۴

برای موفقیت یک پروژه‌ی مشاوره لازم است تا مشاور، مشتری واقعی پروژه را پیدا کند و با او ارتباط مناسب و اثربخش برقرار کند و تلاش کند نیازهای او را پاسخ بدهد. اما روابط میان مشتری و مشاور شامل چه حوزه‌‌هایی هستند؟ روابط مشاور و مشتری عموما در حوزه‌های زیر رخ می‌دهند: مذاکرات اولیه و آشنایی: این همان مرحله‌ای است

رقابت، اولین و مهم‌ترین اصل دنیای کسب‌وکار است. بدون رقابت، دنیای کسب‌وکار قابل تعریف نیست. رقابت، به به‌بود کیفیت و کمیت محصولات و خدمات و کاهش هزینه‌ها برای مشتری نهایی و از آن‌جا به به‌تر شدن کیفیت زندگی بشری کمک می‌کند. رقابت در عین حال بسیار ترس‌ناک است. رقیب یعنی کسب‌وکاری که به‌دنبال گرفتن جای من در ذهن مشتریان و به‌دست آوردن سهم بیش‌تری از بازار است. از آن‌جایی هم که اندازه‌ی بازار معمولا به‌صورت نسبی ثابت است، سهم بیش‌تر رقیب، یعنی سهم کم‌تر کسب‌وکار من از بازار و نتیجه‌ی این ماجرا هم مشخص است!

به‌همین علت است که تاریخ علم مدیریت مدرن هم با تاریخ رقابت گره‌ خورده است. در طول پنجاه سال اخیر، ادبیات مدیریت استراتژیک پیش‌رفت خارق‌العاده‌ای داشت. استراتژی علم رقابت است. استراتژی روی تحلیل رقابت و ارائه‌ی راه‌کارهایی برای برتری رقابتی متمرکز است و هیچ‌کس نمی‌تواند اهمیت آن را نادیده بگیرد. اگر چه در مورد معنادار بودن استراتژی در دنیای سریع و فرارقابتی امروز تردیدهایی هم وجود دارد؛ اما هنوز هم استراتژی درمان دردهای بسیاری از کسب‌وکارها است.

یکی از واژگان کلیدی استراتژی مزیت رقابتی یا شایستگی اصلی است (اگر چه خانم دکتر ریتا مک‌گراث در یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های مدیریتی سال‌های اخیر اعتقاد دارند که عصر مزیت رقابتی هم به پایان رسیده است!) می‌دانیم طبق نظریه‌ی استراتژی‌های عام پروفسور مایکل پورتر شما برای رقابت یا باید ارزان‌تر از دیگران بفروشید و یا با تکیه بر مزیت رقابتی‌تان از رقبای‌تان متمایز باشید (استراتژی عام سوم پورتر هم رقابت در بازارهای گوشه‌ای است.)

اما همیشه یکی از سؤالات جدی کسب‌وکارها این است که چگونه می‌توانیم به شناسایی و خلق مزیت‌های رقابتی برای خود بپردازیم؟ لیزا بادل این‌جا روی سایت مجله‌ی فوربس ۱۱ سؤال کلیدی را که براساس الگوی تریز (TRIZ) طراحی شده‌اند، برای پاسخ دادن به این سؤال اساسی کسب‌وکارها پیشنهاد داده است:

۱- چه محصولی می‌تواند از سبد محصولات ما حذف شود تا منابع و قابلیت‌های سازمان برای خلق ارزش جدید آزاد شوند؟

۲- کدام بخش محصول / خدمت ما می‌تواند بعد از مصرف برای استفاده‌ی مجدد بازگردانده شود؟

۳- کدام محصول / خدمت / سیستم کسب‌وکاری ما می‌تواند در درون پیشنهاد ارزش یک شرکت خارج از مجموعه‌ی خودمان قرار بگیرد؟

۴- آیا می‌توانیم محصول / خدمت‌مان را به یک روند یا تغییر بزرگ در دنیای واقعی متصل کنیم؟

۵- با خریداری / ایجاد اتحاد استراتژیک با کدام کسب‌وکار مشابه / مکمل / جایگزین می‌توانیم پیشنهادمان را ارزش‌مندتر و رقبای‌مان را ضعیف‌تر کنیم؟

۶- کدام منبع خارج از سازمان ما (شرکت / دانشگاه / پژوهش‌گر / …) یا کدام بخش داخلی‌مان می‌تواند فناوری‌های نوآورانه یا منابع خاص را در اختیار ما قرار دهد؟

۷- کدام محصولات و خدمات ما می‌توانند در قالب یک پیشنهاد ارزش بزرگ‌تر و جذاب‌تر بسته‌‌بندی و به مشتری ارائه شوند؟

۸- کدام محصول می‌تواند برای خلق یک ارزش کسب‌وکاری جدید و جذاب‌تر ساده‌سازی شود؟

۹- چگونه می‌توان یک تجربه‌ی مشتری متمایز و تأثیرگذار برای جلب وفاداری مشتری خلق کرد؟

۱۰- در کدام بخش از زنجیره‌ی ارزش / زنجیره‌ی تأمین این صنعت می‌توانیم کسب‌وکارمان را گسترش دهیم؟

۱۱- آیا می‌شود از محصولات / خدمات ما برای فعالیت‌های خیرخواهانه و انسانی بهره برد؟ (توضیح: مسئولیت اجتماعی شرکت‌ها یکی از استراتژی‌های جدی رقابتی در دنیای امروز است که کم‌تر به آن توجه می‌شود. در این استراتژی شرکت ضمن ادای دین به مردم کشور و جامعه‌ای که در آن فعالیت اقتصادی دارد، به جلب علاقه‌ی مشتریان و ذی‌نفعان با تحریک اخلاقی عواطف آن‌ها می‌پردازد.)

سؤالات مطرح شده توسط خانم بادل در حکم یک ابزار کمکی و میان‌بر برای کشف و خلق مزیت رقابتی هستند. شایستگی‌های اصلی همواره باید از دل یک محصول / خدمت / کسب‌وکار واقعی کشف شوند. فقط فراموش نکنید که شایستگی و مزیت رقابتی باید در راستای ایجاد توانمندی در رقابت باشد!

دوست داشتم!
۶

رقابت، اولین و مهم‌ترین اصل دنیای کسب‌وکار است. بدون رقابت، دنیای کسب‌وکار قابل تعریف نیست. رقابت، به به‌بود کیفیت و کمیت محصولات و خدمات و کاهش هزینه‌ها برای مشتری نهایی و از آن‌جا به به‌تر شدن کیفیت زندگی بشری کمک می‌کند. رقابت در عین حال بسیار ترس‌ناک است. رقیب یعنی کسب‌وکاری که به‌دنبال گرفتن جای من در ذهن مشتریان و

“ژاوی گفت: سران باشگاه پیراهنی که در هفت‌صدمین بازی‌ام بر تن داشتم را در موزه‌ی بارسا خواهند گذاشت. با وجود تمام اخبار منتشره، هدفم این است که در بارسلونا بمانم. ژاوی در مورد عملکرد تیم‌ش در این بازی گفت: ما دراین بازی لذت زیادی بردیم. فوتبال خوبی ارائه کردیم و به من خوش گذشت. یک سال دیگر از حضور در بارسا لذت می‌برم. حس می‌کنم که بازیکن مهمی هستم. بیش‌تر از این دیگر چه می‌خواهم؟” (این‌جا)

کیفیت زندگی کاری در سال‌های اخیر به یکی از مهم‌ترین موضوعات مورد توجه سازمان‌ها در سراسر جهان تبدیل شده است. ایده‌ی داستان خیلی ساده است: آدم‌ها بخش عمده‌ای از زندگی‌شان را در سازمان محل کارشان می‌گذرانند. از این ره‌گذر آن‌ها نباید از حضور در سازمان احساس بدی داشته باشند. پایین‌ترین سطح آن، رضایت مادی و معنوی نیروی انسانی از شغل و محل‌ کارشان است. در بالاترین سطح، به رضایت از زندگی و تحلیل تجربیات زندگی‌ می‌رسیم: من زمان و عمری را پای این سازمان و شغل صرف کرده‌ام. در گذر از این زمان ـ که دیگر به عمر من باز نمی‌گردد ـ چه به‌دست آورده‌ام؟

ژاوی ـ اسطوره‌ی کهنه‌کار بارسا ـ در روزهای پایانی یک مسیر طولانی، سخت و جذاب به این سؤال پاسخی در خور تأمل داده است. ژاوی می‌گوید ۴ عنصر اصلی یک زندگی کاری باکیفیت عبارتند از:

۱- لذت بردن از کاری که انجام می‌دهی؛

۲- اثربخشی در انجام کار و به‌دست آوردن دستاوردهای درخشانی از آن؛

۳- دل‌پذیر بودن زمان‌ حضور در سازمان؛

۴- حس اهمیت داشتن برای سازمان و شغل و مسئولیت.

پیش از این هم نوشته‌ام که کیفیت زندگی کاری موضوعی است که برای هر دو طرف سازمان و مدیران / کارمندان آن اهمیت دارد. البته می‌دانم که احتمالا پاسخ بسیاری از ما وقتی چنین چیزهایی را می‌شنوم چیزهایی شبیه این‌ها است: “این حرف‌ها مال سازمان‌های کشورهای پیش‌رفته است، دخلی به ما ندارد!” یا “ما در کار روزمره‌مان مانده‌ایم؛ این حرف‌ها مال الان نیست!” یا “حقوق ما را سر وقت بدهند، کیفیت زندگی کاری پیش‌کش!” این‌ها و ده‌ها تحلیل و بهانه‌ی دیگر، همگی می‌توانند درست باشند و نباشند.

چون بحث‌م بیش‌تر معطوف به سازمان‌ها است، برای بررسی اهمیت کیفیت زندگی کاری برای افراد شاغل در سازمان‌ها شما را به این یادداشت قبلی گزاره‌ها ارجاع می‌دهم. اما در مورد سازمان‌ها:

این روزها یکی از کلیدی‌ترین گلوگاه‌های سازمان‌های کشور، جذب نیروی انسانی باکیفیت، نوآور و خلاق است. “جنگ جذب استعدادها” موضوعی است که شاید در نرخ بی‌کاری بالای امروز ایران عجیب باشد؛ اما کاملا واقعی است. تقریبا تمامی سازمان‌هایی که با آن‌ها ارتباط و همکاری دارم در چالش یافتن و جذب و نگهداشت نیروی انسانی بااستعداد خود دچار مشکل هستند. برای حل این مشکل، سازمان‌ها معمولا از استراتژی پیشنهاد “حقوق بالاتر” به استعدادهای محدود دسترس (که اغلب در شرکت‌های رقیب‌شان هم کار می‌کنند) استفاده کنند. اما آیا تمام جذابیت یک سازمان برای یک فرد بااستعداد، پول است؟

چالش مهم دیگر سازمان‌ها حفظ نیروهای بااستعداد خود است. شاخص ریزش نیروی انسانی از قدیم یکی از شاخص‌های کلیدی مدیریت منابع انسانی شرکت‌ها محسوب می‌شده؛ اما معمولا خیلی به آن توجه نمی‌شود یا اگر هم بشود، راه‌کاری برای آن وجود ندارد.

حالا به این فکر کنید که شرکت‌های بزرگ دنیا مثل گوگل و فیس‌بوک و … چطور با نمایش محیط‌های کاری جذاب‌شان استعدادها را به خود جلب می‌کنند و چطور با خلق یک تجربه‌ی زندگی کاری متفاوت، آن‌ها را حفظ می‌نمایند.

یک لحظه صبر کنید. خلق یک تجربه‌ی کاری متفاوت برای کارکنان‌تان اصلا نیازمند هزینه‌های بالا و کارهای عجیب نیست. اشکال داستان همین‌جاست. مدیران ما تصور می‌کنند که تنها حق کارکنان حقوق و دست‌مزدشان است و بالاتر از آن، تنها افزایش بی‌رویه‌ی هزینه‌ها (آن هم در یک اقتصاد در حال رکود.) اما راه‌های فروان بدون هزینه‌ای هم برای بالا بردن کیفیت زندگی کاری سازمان‌تان وجود دارند. آیا به آن‌ها فکر کرده‌اید؟ این‌جا را ببینید.

“مدیریت کیفیت زندگی کاری” یکی از مهم‌ترین استراتژی‌های سازمان‌ها در دنیای رقابتی امروز است؛ چرا که “استعدادهای کم‌یاب” مهم‌ترین دارایی و شایستگی سازمان‌های برتر امروزی را می‌سازند.

دوست داشتم!
۸

“ژاوی گفت: سران باشگاه پیراهنی که در هفت‌صدمین بازی‌ام بر تن داشتم را در موزه‌ی بارسا خواهند گذاشت. با وجود تمام اخبار منتشره، هدفم این است که در بارسلونا بمانم. ژاوی در مورد عملکرد تیم‌ش در این بازی گفت: ما دراین بازی لذت زیادی بردیم. فوتبال خوبی ارائه کردیم و به من خوش گذشت. یک سال دیگر از حضور در

پیش از شروع:

  1. برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها را در فیدخوان‌تان (اینوریدر به‌یاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
  2. لینک‌ مطالبی که توصیه می‌کنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند. ضمنا لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم.
  3. می‌توانید گزیده‌ی به‌ترین مطالب در حوزه‌ی شایستگی‌های کسب و کار و کار حرفه‌ای را به هر دو زبان فارسی و انگلیسی در مجله‌های فلیپ‌بوردی گزاره‌ها هر روز مطالعه کنید: فارسی: کسب و کار رقابت‌پذیر: شایستگی‌های بردن! / متخصص حرفه‌ای و انگلیسی: Competitive Business: Winning Competencies! / Professional Expert
  4. وبلاگ‌ها و سایت‌های‌ خودتان یا مورد علاقه‌تان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنی‌های من (و البته خود شما!) کامل‌تر شود. :)
  5. من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایت‌های مورد مطالعه‌ام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسنده‌ی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراض‌تان را برای‌م بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذف‌ش کنم.

زندگی، سلامت و کار حرفه‌ای:

چگونه به خودمان باور داشته باشیم؟ (فرانک مجیدی؛ یک پزشک) (به‌ترین مطلب هفته. عااالی!)

بیزینس اینسایدر پاسخ می‌دهد: ثروتمندان چه تفاوتی با فقرا در نگاه به زندگی دارند

آیا تمرکز زیاد برای مدیران مضر است؟ و راه‌هایی برای افزایش تمرکز در محیط کار (تناقض دو مطلب جالبه! البته نکته‌ی اصلی‌شون متفاوته.)

چه زمانی باید نه بگوئیم؛ انجام خوب یک کار به جای انجام بد چند کار! (فارنت)

چگونه می توان حتی در شرایط سخت اقتصادی به موفقیت رسید؟

مدیریت کسب‌وکار:

تفاوت منتورینگ و کوچینگ (امیر مهرانی؛ The Coach)

فرصت‌های بی‌پایان فروش با سوال پرسیدن

مشتریان ناراضی چه می‌خواهند؟

بدون این سه خصلت رهبر موفقی نخواهید بود (شبگار)

تحلیل برون‌سپاری در کسب‌وکار

تجاری‌سازی و استارت‌آپ:

چگونه استراتژی الیزابت هولمز او را میلیاردر کرد (دیجیاتو)

چه چیزی باعث موفقیت ایده‌های شما می‌شود؟

افزایش اعتبارات صندوق نوآوری و شکوفایی در لایحه بودجه ۹۴

اعطای ۱۷ میلیارد تومان تسهیلات به بیش از ۸۰۰ شرکت فناور

اقتصاد:

نبرد ببر چابک و گربه ضعیف در بازار نفت و رفتار عربستان و آینده صنعت شیل (حامد قدوسی؛ یک لیوان چای داغ)

ترکیب کالاهای رقابت‌پذیر در تجارت و بررسی راهکارهای بهبود رتبه ایران در نماگر تجارت فرامرزی

نفت یا وین؛ کدام‌یک بازار را بهم ریخت (علی دادپی؛ سر خیابان فرصت)

محدودیت خرید و فروش ارز صادرات برداشته شد: کمک بانک‌ها به تعادل نرخ ارز در بازار

تشکیل سازمان مدیریت تصویب شد

آمار و اطلاعات کسب‌وکار و اقتصاد:

قیمت حامل‌های انرژی در سال ۹۴؟

آمار جدید مرکز آمار: هزینه خانوار شهری ۲۰ میلیون و ۵۹۸ هزارتومان، درآمد ۹ میلیون و ۶۵۴ هزارتومان

دریافت ۴۰۰ هزار میلیارد تسهیلات‌ بانکی در پایتخت

نقدینگی ۶۵۰ هزار میلیارد تومان شد

تجارت‌خارجی ایران ۶۵ میلیارد دلاری شد

فاوا در جهان:

مایکروسافت جدید: تغییراتی که در زمان بالمر غیر ممکن بود (دیجیاتو)

لباس‌های مجهز به پنل خورشیدی برای شارژ ابزارهای الکترونیکی معرفی شدند (زومیت)

خوابی که گوگل برای بچه ها دیده است: نسخه زیر ۱۲ ساله موتور جستجوی جهانی رسید

گوگل «چک باکس» را جایگزین کد «کپچا» کرد (زومیت)

۸ جمله از لری پیج؛ چگونه گوگل تبدیل به یک غول فناوری شد؟ (زومیت)

فاوا در ایران:

در مراسم روزجهانی کاربردپذیری اعلام شد: استفاده از تجربه کاربردپذیری برای تدوین نقشه راه دولت الکترونیک (دیجیاتو) (گزارش سخنرانی آقای مهندس جهانگرد)

شبکه سراسری ۴G ایرانسل راه‌اندازی شد ـ دیجیاتو

جشنواره وب ایران، هاب منطقه‌ای در زمینه فناوری اطلاعات می‌شود – وبنا

برنامه‌ای موبایلی برای انجام خدمات پستی

صنعت پرداخت الکترونیک ایران از آغاز تا به امروز: نخستین عابر بانک چه زمانی کارش را در ایران آغاز کرد

فناوری همراه:

کوالکام چرا و چگونه در پی تصاحب بازارهای جدید است؟ (دیجیاتو)

گوگل بهترین اپلیکیشن‌های سال ۲۰۱۴ را انتخاب و معرفی کرد (دکتر علی‌رضا مجیدی؛ یک پزشک)

اشتغال‌زایی ۶ میلیارد دلاری برنامه‌های موبایلی

رسانه‌های اجتماعی:

سریع‌ترین رشد میان شبکه های اجتماعی متعلق به Tumblr است (دیجیاتو)

مهندس پیشین گوگل‌پلاس گند زدیم!

تصاویر سلفی، حالات و احساسات شما را فاش می‌کنند

آمار و اطلاعات فاوا:

آمارهای جالبی از این‌که ایرانی‌ها در اینترنت چه می‌کنند؟ کپی، انتقال و دانلود فایل اولین انتخاب کاربران

رتبه ایران در توسعه اینترنت پر سرعت

کدام خرده فروشی طی یک روز پنج و نیم میلیون کالا فروخته است؟ (آمازون!)

دوست داشتم!
۲

پیش از شروع: برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها را در فیدخوان‌تان (اینوریدر به‌یاد مرحوم گودر!) دنبال کنید. لینک‌ مطالبی که توصیه می‌کنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند. ضمنا لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم. می‌توانید گزیده‌ی به‌ترین مطالب در حوزه‌ی شایستگی‌های کسب و

از موج‌های بی‌قراری

از نعره‌های سخت توفان

از خاطرات باد و باران

از لحظه‌های سرکش دیروزِ او، با او مگویید

زیرا که امروز

دریا خودش از آن همه بی‌تابی‌ بی‌هوده خسته است …

سهیل محمودی

دوست داشتم!
۲

از موج‌های بی‌قراری از نعره‌های سخت توفان از خاطرات باد و باران از لحظه‌های سرکش دیروزِ او، با او مگویید زیرا که امروز دریا خودش از آن همه بی‌تابی‌ بی‌هوده خسته است … سهیل محمودی دوست داشتم!۲

در بخش اول این مقاله در مورد این‌که تعریف و شناخت مشتری در فضای مشاوره‌ی مدیریت چگونه است، توضیحاتی ارائه شد. در ادامه‌ گام بعدی در شناخت مشتری تشخیص این موضوع است که مشتری از مشاور چه می‌خواهد. مشتری نیازمند کمک در مورد چیزی است که خودش نمی‌تواند انجام بدهد یا نمی‌خواهد آن را انجام دهد. مشاور کمک، دانش و تخصص خود را به‌شکل‌های مختلف برای پوشش به نیاز مشتری در اختیار او قرار می‌‌دهد. بنابراین درک نیازی که باعث مراجعه‌ی مشتری به مشاور شده است، قدم مهم دیگری است که باید برای شناخت مشاور از مشتری طی شود.

برای ایجاد ادراکی عمیق‌تر در این زمینه، کشف علل روان‌شناسانه‌ای و ذهنی که زمینه‌ساز استخدام مشاوران توسط مدیران سازمان‌ها می‌شوند، ضروری است. در واقع در این‌جا فهمیدن این‌که مشتریان به چه فکر می‌کنند و چطور رفتار می‌کنند، از این‌که چه چیزی می‌خرند مهم‌تر است.

مشتریان همانند هر فرد دیگری که قرار است خرید کند در هنگام خرید احساساتی مانند: شکاکیت، عدم امنیت، عدم اعتماد، بی‌صبری و نگرانی را دارند. آن‌ها در استخدام مشاوران با ریسک‌هایی هم روبرو هستند: ریسک از دست رفتن اعتبار حرفه‌ای خودشان، ریسک از دست رفتن مزیت‌های رقابتی (به‌دلیل فاش شدن آن‌‌ها برای یک شخص بیرونی) و البته ریسک از دست دادن زمان برای حل مسئله (مشاور برای شروع حل مسئله باید زمانی را تا درک آن طی کند.) بر همین اساس آن‌ها به‌دنبال متخصصانی عمل‌گرا با سوابق قابل توجه، با تعهد کافی و قابل اعتماد می‌گردند.

مشتریان در خرید خدمات مشاوره به‌دنبال دستیابی به نتایجی همانند: افزایش امنیت فعالیت‌های سازمان، افزایش سرعت دسترسی دسترسی به بازارها، بهبود نتایج مالی سازمان، افزایش مهارت‌های مدیران و پرسنل، بهبود ارتباطات درون سازمانی و برون سازمانی، افزایش کیفیت کار تیمی و مهم‌تر از همه دیدگاهی نو و مستقل به سازمان و مسائل و مشکلات آن هستند و نه متدولوژی‌ها، چارچوب‌‌های هوشمندانه و از همه بدتر تئوری‌‌های مشاوران مدیریت. آن‌ها زمانی به‌دنبال خرید خدمات مشاوره می‌روند که به قدرت ذهنی، توان حل مسئله و دانش تخصصی که در سازمان موجود نیست نیاز داشته باشند.

با درک این پیش‌زمینه‌های ذهنی مشاوران عموما با برگزاری جلساتی با مشتریان اصلی پروژه در سازمان مورد نظر، تلاش می‌کنند تا با این افراد به‌درک مشترکی از ماهیت و محدوده‌ی مسئله‌ی مورد نظر برسند و در عین حال اعتماد اولیه‌ی آن‌ها را نسبت به خود جلب کنند. البته عموما مدیران سازمان‌ها عادت دارند تا به “نشانه‌ها”ی مشکلات سازمانی اشاره کنند و نه خود آن‌ها. مدیران ارشد کاهش فروش، افزایش هزینه‌های سربار، درصد بالای مشتریان از دست رفته‌، در دسترس نبودن اطلاعات مورد نیاز برای تصمیم‌گیری در زمان لازم و موارد دیگری از این دست را می‌بینند و نه مشکلات ساختاری، فرهنگی و فرایندی سازمان خود را. بنابراین لازم است که مشاور در جلسات اولیه ـ و پیش از پذیرش پروژه ـ تلاش کند تا درک اولیه و درستی از مشکل و مسئله‌ی اصلی سازمان مشتری پیدا کند و از آن مهم‌تر، باید بتواند این درک را با بیانی روشن و مشخص به مدیران سازمان مشتری عرضه کند. هر گونه سهل‌انگاری یا ضعفی در این مرحله، باعث تعریف مسئله‌ی نادرست و ایجاد انتظارات نابه‌جا از سوی مشتری می‌شود که می‌تواند به نارضایتی مشتری و افزایش احتمال شکست پروژه بیانجامد.

مشاور باید متوجه این موضوع باشد که خواسته‌ی مشتری، لزوما و دقیقا آن‌چه مورد نیاز اوست، نیست. در بسیاری از اوقات توجهِ صرف به نشانه‌ها و غافل شدن از علت‌ها، باعث تعریف اشتباه پروژه‌های مشاوره می‌شوند. در این مرحله صداقت مشاور با مشتری و کمک به او برای تعریف درست نیازمندی‌های خود، یک عامل بسیار مهم در ایجاد روابط متقابل مؤثر و اعتماد مشتری به کارفرما است.

دوست داشتم!
۴

در بخش اول این مقاله در مورد این‌که تعریف و شناخت مشتری در فضای مشاوره‌ی مدیریت چگونه است، توضیحاتی ارائه شد. در ادامه‌ گام بعدی در شناخت مشتری تشخیص این موضوع است که مشتری از مشاور چه می‌خواهد. مشتری نیازمند کمک در مورد چیزی است که خودش نمی‌تواند انجام بدهد یا نمی‌خواهد آن را انجام دهد. مشاور کمک، دانش و

من ترجیح می‌دهم روی زمین راه بروم چون هرچه بالاتر بروی زمین‌خوردن‌ت هم سخت‌تر خواهد بود!

علی کریمی +

دوست داشتم!
۲

من ترجیح می‌دهم روی زمین راه بروم چون هرچه بالاتر بروی زمین‌خوردن‌ت هم سخت‌تر خواهد بود! علی کریمی + دوست داشتم!۲

وقتی از ایده‌ی کسب و کار صحبت می‌کنیم، دو مفهوم بازار و مشتری هم به‌صورت خود به‌خودی در آن مستتر هستند. در فضای کسب و کار و فعالیت اقتصادی هر ایده‌ی نوآورانه‌ای باید به خلق و فروش محصول / خدمتی در دنیای واقعی ختم شود. اما از کجا می‌توانیم بفهمیم ایده‌ی نوآورانه‌ی من ـ و در واقع محصول / خدمت خلق شده براساس آن ـ در دنیای واقعی مشتری دارد؟

برای پیدا کردن پاسخ این سؤال بیایید با هم گام‌ به گام در تحلیل‌مان پیش برویم. فرض کنید وقتی بازار “خرده‌فروشی” را انتخاب کنید (مثلا فروش پستی کتاب‌های دانشجویی)، به‌صورت بالقوه همه‌ی مردم جهان می‌توانند مشتری کسب و کار شما باشند. اما همان‌طور که در تعریف “ایده‌ی کسب و کار” آمده، این ایده باید درد یک آدم واقعی را درمان کند یا برای او کاری انجام دهد که خودش نمی‌خواهد یا نتوانسته آن را انجام دهد. بنابراین شما باید “مشتری” کسب و کارتان را جوری تعریف کنید که هر کسی این تعریف را خواند یک آدم واقعی (چه بهتر که خودش و اگر نه؛ یکی از اطرافیان‌ش) به ذهن‌ش بیاید. به این ترتیب است که شما توانسته‌اید یک نفر پیدا کنید که مشتری بالقوه‌ی شما باشد و دیگر با فرایندهای بازاریابی و فروش باید به‌سراغ او بروید! اما دست نگه دارید. آیا فروش به یک نفر صرفه‌ی اقتصادی دارد؟ بسیاری از کسب و کارها و استارت‌آپ‌ها در همین‌جا شکست می‌خورند: این‌که ایده‌ی آن‌ها به‌نظر خودشان می‌فروشد ـ و اساسا باید بفروشد. پس وقتی اولین مشتری را پیدا کردند، دیگر وقت تمرکز روی تبلیغات است!

جالب است بدانید این اشتباه تنها خاص استارت‌آپ‌ها نیست و بسیاری از کسب و کارهای بزرگ هم مرتکب آن می‌شوند. به این داستان توجه کنید:

” سال ۱۹۸۵ زمانی بود که کوکاکولا تقریبا به یک قرن عمر نزدیک می‌شد. در این زمان کوکاکولا پیشتاز تولید نوشابه در جهان بود و برند بسیار معتبری در اختیار داشت. کوکا اگر چه در آن مقطع نیازمند تغییرات اساسی نبود؛ اما مدیران آن تصمیم داشتند با عرضه‌ی یک محصول جدید، مشتریان خود را شگفت‌زده کنند. اما زمانی که این شرکت نوشابه‌ی جدید خود را وارد بازار کرد، بسیاری از طرفداران آن مبهوت ماند. کوکاکولا علاوه بر مزه‌ی متفاوت آن به‌دلیل وجود ارتباط حسی نوستالژیک با مشتری پرطرفدار شده بود. با ورود نوشابه‌ی جدید این ارتباط به‌شدت به خطر افتاد و توفان سهم‌گینی از نارضایتی مشتری‌ها را در پی داشت. در نهایت کوکاکولا مجبور شد به اشتباه خود اعتراف کند: اگرچه نوشابه‌ی جدید کوکاکولا در آزمایش‌های تست مزه، رتبه‌ی خوبی به‌دست آورده بود؛ اما مورد رضایت مشتریان نبود! مدیران شرکت چاره‌ای نداشتند: کوکاکولای قدیمی بار دیگر به بازار عرضه شد تا رضایت مشتریان جلب شود و فروش شرکت جانی دوباره بگیرد!”

کوکاکولا سال‌ها است ارزشمند‌ترین برند کسب و کاری جهان است؛ اما این داستان به ما نشان می‌دهد که حتی شرکتی با قدمت و توانمندی این چنینی هم می‌تواند در تشخیص نیاز و علاقه‌ی مشتری دچار خطایی شگفت‌آور در زمینه‌های ایده‌های نوآورانه‌ی محصولات شود.

بسیاری از کسب و کارها برای کاهش احتمال بروز چنین خطاهایی از تحقیقات بازار برای تشخیص این‌که ایده‌شان مشتری دارد یا نه استفاده می‌کنند. عموم روش‌های تحقیقات بازار استفاده از روش‌های جمع‌آوری اطلاعات کمّی و کیفی نظیر توزیع پرسش‌نامه، مصاحبه‌های اکتشافی، برگزاری گروه‌های متمرکز و مانند آن‌ها است (از نام این روش‌ها نترسید! یک کتاب ساده‌ی اصول بازاریابی تمام این روش‌ها را برای شما شرح می‌دهد.)

اما در عمل ثابت شده است که این روش‌ها در بسیاری مواقع اثربخشی چندانی ندارند. همان‌طور که در مثال کوکاکولا دیدیم، اگر چه در فرایند تحقیقات بازار مشتری ایده‌‌ی محصول جدید را خوشایند تشخیص داده بود؛ اما نظر بازار واقعی مصرف چیز دیگری بود! مشکل روش‌های تحقیقات بازار معمول، خطای آن‌ها در تلقی گروه‌های مشتریان خاص و سلایق و ترجیحات آن‌ها به‌عنوان نماد کامل بازار مصرف است.

بنابراین می‌توان گفت که همواره ورود به یک بازار جدید یا عرضه‌ی یک محصول و خدمت جدید به بازارهای موجود دارای ریسک بالایی است. این ریسک می‌تواند از جنس فنی، کسب و کاری یا مالی و سرمایه‌گذاری است. اما آیا راهی وجود دارد که بشود این ریسک‌ها را به‌کمک آن کاهش داد؟ پاسخ این سؤال مثبت است: بازار گوشه‌ای ابزاری استراتژیک برای کاهش ریسک ایده‌های کسب و کار و محصولات و خدمات نوآورانه و جدید است.

اهمیت و کاربردهای بازار گوشه‌ای در کسب و کار

بیش از هر چیز باید بازار گوشه‌ای را تعریف کنیم. بیایید با یک مثال این مفهوم را روشن کنیم. فرض کنید من قصد دارم یک کتاب‌فروشی اینترنتی راه بندازم. کتاب‌ها از نظر موضوعی بسیار متنوع هستند و به‌همین ترتیب هر موضوع کتاب هم دارای مخاطبان بسیار گوناگونی است. بنابراین دامنه‌ی مشتریان من بسیار گسترده است. بنابراین این سؤال پیش می‌آید که آیا من باید هر کتابی را برای هر مخاطبی در وب‌سایت‌م عرضه کنم یا صرفا به فروش کتاب در موضوعی خاص ـ مثلا همین موضوع مورد بحث ما کارآفرینی ـ بپردازم؟ اولی ریسک فروش را کاهش می‌دهد: در صورت عدم فروش موضوعات خاصی از کتاب‌ها با فروش سایر موضوعات کتاب‌، درآمد کسب کرد. اما در عین حال باز هم همان سؤال ابتدای این نوشته مطرح می‌شود: از کجا کشف کنم کدام موضوعات را باید برای فروش انتخاب کنم؟ (فراموش کنید که در هر حال منابع من محدودند: طبیعتا در ابتدای کار با ناشران محدودی در ارتباطم که آن‌ها هم روی موضوعات خاصی کار می‌کنند و حتی اگر قصد داشته باشم کتاب‌ها را خودم بخرم و سپس بفروشم، منابع مالی زیادی را نمی‌توانم روی این کار سرمایه‌گذاری کنم.) اما اگر بخواهم روی یک یا چند موضوع خاص تمرکز کنم چه اتفاقی می‌افتد؟ وقتی من موضوعات خاص و محدودی را انتخاب کنم، به چند مزیت دست می‌یابم:

اول: می‌توانم بهتر کشف کنم می‌خواهم چه “ارزشی” را به کدام مشتری عرضه کنم. مثال: وقتی موضوع کتاب‌فروشی من کارآفرینی باشد، می‌دانم مشتریان‌م افرادی هستند که به‌دنبال ایجاد کسب و کار شخصی خود هستند و به اینترنت دسترسی دارند. حالا با این تعریف اولیه می‌توانم با مراجعه به سایت‌های کارآفرینی و مطالعه‌ی نظرات مدرسان، مربیان و علاقه‌مندان کارآفرینی و بررسی زیرموضوعات داغ در کارآفرینی (مانند: زندگی کارآفرینان موفق، طراحی مدل کسب و کار، تدوین برنامه‌ی کسب و کار و …) اطلاعات اولیه‌ای در مورد “رفتار” و “علاقه‌”های مخاطبان بالقوه‌ی سایت کتاب‌فروشی‌ام به‌دست بیاورم و حتی تعداد مشتریان بالقوه‌ام را تخمین بزنم. بدین ترتیب فرایند تحقیقات بازار بدون نیاز به صرف هزینه / زمان / تلاش خیلی زیادی تسهیل می‌شود.

دوم: در مرحله‌ی راه‌اندازی سایت، چون رفتار و علاقه‌ مخاطبان مشتریان بالقوه‌ی کتاب‌فروشی آن‌لاین‌م را می‌شناسم، می‌توانم طراحی سایت را جوری انجام بدهم که برای این مخاطبان مناسب‌تر باشد و آن‌ها را بیش‌تر به سایت جذب کند و در واقع بهتر می‌توانم مشتری را قانع کنم که من همانی‌ام که او می‌خواسته است! مثال: در طراحی سایت، کتاب‌های موضوع داغی مثل زندگی کارآفرینان برتر در جایی قرار می‌گیرد که با اولین نگاه، مخاطب آن‌ها را تشخیص دهد.

سوم: برای تبلیغ سایت می‌دانم باید به کجا مراجعه کنم تا سرمایه‌گذاری‌ام روی تبلیغات اثربخش باشد؛ چون می‌دانم مشتریان‌م را کجا می‌توانم پیدا کنم!

چهارم: در طول دوره‌ی راه‌اندازی و توسعه‌ی سایت و بعد از آن در زمان راه‌اندازی کامل سایت، چون با مشتری مشخصی در ارتباطم می‌توانم خیلی سریع‌تر نیاز و خواست مشتری را تشخیص دهم و خودم را با آن تطبیق دهم. مثلا: فرض کنید بعد از مدتی کارکرد سایت از روی آمارهای بازدید متوجه می‌شوم کتاب‌های مرتبط با موضوع “بازاریابی” نسبت به کتاب‌های با موضوع زندگی کارآفرینان بیش‌تر مورد اقبال مشتریان هستند. بنابراین لازم است طراحی سایت را بازنگری کنم.

با این توضیحات “بازار فروش آن‌لاین کتاب‌ کارآفرینی” یک بازار گوشه‌ای از بازار فروش کتاب آن‌لاین محسوب می‌شود. بدین ترتیب می‌بینیم که شروع از یک بازار گوشه‌ای چگونه می‌تواند شناخت به‌تر مشتری و مدیریت اثربخش‌تر روابط مشتری شود که این خود عاملی کلیدی در موفقیت کسب و کار است.

و نکته‌ی آخر: با شروع از بازار گوشه‌ای و توسعه‌ی گام به‌گام پایگاه مشتریان، به‌تدریج می‌توان محصولات و متنوعی را به مشتریان قدیمی و جدید فروخت و بدین ترتیب کسب و کار را بزرگ‌تر کرد.

پ.ن. این مقاله پیش از این در شماره‌ی شهریور ماه سال جاری ماه‌نامه‌ی تدبیر منتشر شده است.

دوست داشتم!
۱۳

وقتی از ایده‌ی کسب و کار صحبت می‌کنیم، دو مفهوم بازار و مشتری هم به‌صورت خود به‌خودی در آن مستتر هستند. در فضای کسب و کار و فعالیت اقتصادی هر ایده‌ی نوآورانه‌ای باید به خلق و فروش محصول / خدمتی در دنیای واقعی ختم شود. اما از کجا می‌توانیم بفهمیم ایده‌ی نوآورانه‌ی من ـ و در واقع محصول / خدمت