«من با خودم فکر می کردم:”میتوانم در بایرن بمانم و برای سه سال دیگر روی نیمکت قرار بگیرم و سه جام دیگر کسب کنم یا اینکه دنبال رشد بهعنوان یک انسان و یک بازیکن هستم؟” ترک کردن بایرن کار سختی بود؛ ولی من از وقتی بچه بودم، رؤیای بازی در ایتالیا را در سر داشتم. شاید بعضیها نتوانند این را درک کنند. چون آنها فقط به فتح جام فکر میکنند، ولی شاید وقتی به پایان کارنامهی ورزشیات نزدیک شوی، حس کنی که مهمتر از فتح جام، یادگیری زبانی جدید است.» (ماریو گومز؛ اینجا)
با متر و معیارهای عادی انتقال ماریو گومز در ابتدای فصل پیش از بایرن مونیخ به تیمی رده پایینتر مثل فیورنتینا قابل درک نیست؛ مگر چیزی مهمتر از بردن جام در دنیای فوتبال وجود دارد؟ گومز با حرفهایش نشان میدهد که بله. بهقول منزوی “آنچه زنده و زیباست نفس این سفر است!”
خیلی از ما در طول دوران شغلیمان فراموش میکنیم که با یک مسیر مواجهیم. یک سفر. مسیر و سفر از اساس با حرکت و پویایی سر و کار دارد؛ نه با نشستن و نگریستن به گذر جوی و عمر. اما افسوس که در زندگی اغلب ما “اینرسی” یکجانشینی جذابتر از حرکت کردن است! “تجربهی زندگی” (Life Experience) همان عامل پنهانی است که ماریو گومز از آن سخن میگوید و ما خیلی در طول زندگی ـ مخصوصا در زندگی شغلی ـ به آن توجهی نداریم.
شاید بد نباشد هر از گاهی به لحظات پایان یک دورهی زندگی (مثلا دوران بازنشستگی!) و یا حتا پایان زندگی و حسرتهایی که از عمر برایمان باقی میماند، فکر کنیم. شاید روی انتخابهایمان در زندگی، زمانبندی و هدفگذاریمان تأثیرگذار باشد.
فراموش نکنیم در نهایت آنچه برای ما باقی میماند تجربیات ما در زندگی است.
“ونگر در مورد تمدید قراردادش با آرسنال گفت: مذاکرات «بهخوبی پیش میروند و مشکلی وجود ندارد؛ اما اگر نتوانم کارم را بهخوبی در باشگاه انجام بدهم، نمیخواهم تا پایان عمرم در اینجا بمانم. آیندهی من بستگی به کیفیت کار من دارد.»” (اینجا)
ونگر به اهمیت امروز برای فردا اشاره کرده است. قبلا هم دربارهی رابطهی امروز و فردا نوشتهام: آن چیزی که معمولا فراموش میشود. داستان از اینجا شروع میشود که روزمرگی بسیار شیرین است و تلاش، بسیار سخت و تلخ. کار امروز با امید فردا برای بسیاری از ما بیهوده مینماید. “تلاش برای چه؟ برای رسیدن به کجا؟ وقتی نمیشود و نمیخواهند و نمیگذارند!” این جملات ترجیعبند حرفهای بسیاری از ما در این روزها است. در این میان آنچه فراموش میشود این است که امروز، بازتابی از دیروز ماست و فردا هم حاصل امروز ما. همانقدر که از نشستن دیروز، امروز نصیبمان شد، از رخوت امروز نیز فردایی بهدست میآید که در بهترین حالت چیزی شبیه امروز است.
بارها و بارها برایم این سؤالات مطرح شده که چرا آدمها به یکنواختی زندگی و روزمرگی عادت میکنند؟ آیا از این سبک زندگی خسته نمیشوند؟ چرا حتی راه نمیافتند تا برسند؟ چیزی که دیدهام، شنیدهام و تجربه کردهام این است که راز داستان بیش از هر چیز در “ندانستن” و “نخواستن” نهفته است. آدمها نمیدانند که باید چه بخواهند. نمیدانند که میتوانند چه کنند. نمیدانند چطور باید زندگی و کار کنند. اما درد اصلی “نخواستن” است. این خواستی که از آن صحبت میکنم، تنها داشتن آرزو نیست. آرزویی است که با تلاش برای رسیدن به آن همراه میشود.
“مقایسهی دو بازیکن که تیمها و لحظههایشان متفاوت است، دشوار است. نیمار همواره دوست خوبی برای من بوده؛ اما من سعی میکنم تاریخ خودم را بسازم.” (لوکاس مورا؛ اینجا)
برند شخصی همان تاریخ خود شماست. میتوانید خودتان بنویسیدش و یک تصویر جاودان از خودتان بسازید و میتوانید همه چیز را بهدست دیگران و تقدیر بسپارید.
“مهم است این را درک کنی که در طول عمر ورزشیات، همیشه نمیتوانی در اوج باشی. همه ـ حتی خود من ـ لحظات خوب و لحظات بدی داریم. مهم این است که وقتی اتفاق بدی برایات رخ میدهد، بتوانی دوباره به زندگی برگردی. گاهی وقتها دچار افت میشوی، ولی باید هر روز تلاش کنی تا خیلی سریع به اوج بازگردی. تجربهی من میگوید که اگر بتوانی با روحیهای مثبت به تلاش کردن ادامه دهی، بالاخره دیر یا زود به آن روزهای اوج بازمیگردی.” (رائول گونزالس؛ اینجا)
واقعیت داستان همینی است که رائول دوستداشتنی گفته است. لحظات بد و حسهای خوب خاص من و شما نیست. همه حتی بزرگترین ستارههای جهان و موفقترین آدمهای این دنیای خاکی هم لحظاتی دارند که زندگیشان آنی نیست که انتظارش را داشتهاند یا حق آنها بوده است. اما … واقعیت این است که زندگی در گذر است: چه ما در مسیر همراه آن برویم و با صبر و امید، برای رسیدن روزهای سپید پیش رو تلاش کنیم و چه گوشهای بنشینیم و با زانوی غممان خلوت بگزینیم.
شاید مهمترین چیزی که در زندگی یاد گرفته باشم همین باشد که زندگی، هنوز هم ارزش “رفتن تا رسیدن” را دارد. شاید همین فردا …
“همهی بازیها برای این هستند که نشان دهند ما چقدر خوب هستیم. نظر من این است که انتقاداتی که از من میشود طبیعی است. میدانم از کجا آمدهام و این خانه را میشناسم. شما باید با انتقادها کنار بیایید. من کارها را به بهترین روشی که میدانم و همچنین روشی که به سود بازیکنانمان است انجام دادهام. دیگر بحثهایی که میشود بیاهمیت است. مهمترین چیز برای من تابلوی نتیجه است.” (لوئیس انریکه؛ اینجا)
دیگر باید کمکم لوئیس انریکه را جدی بگیریم. هفت بازی، شش برد و یک مساوی و بدون گل خورده در لالیگا. البته نتیجهی بازی با پاریسنژرمن را میشود نادیده گرفت. شاید انریکه همان کسی باشد که در این چند سال بعد از پپ منتظرش بودیم!
لوئیس انریکه مارتینز در پنج کلمه خلاصهی تمام آموختههای علم مدیریت را خلاصه کرده است:
۱- خودشناسی؛
۲- محیطشناسی؛
۳- روشمندی؛
۴- انعطافپذیری؛
۵- نتیجهگرایی.
زیباتر از این نمیشد کل اصول مدیریت را به این سادگی خلاصه کرد! ناگفته پیدا است که این اصول برای موفقیت در هر کاری از جمله زندگی کاربردی و مهم هستند.
“چند باشگاه انگلیسی با من تماس گرفتند و خواهان مذاکره بودند. اما دلیلی برای صحبت کردن وجود نداشت
. اگر دائما فکر کنید که میخواهم به باشگاه بزرگتری بروم، درک کردن این تصمیم (ماندن) دشوار میشود. مطمئنم که میتوانستم در یک باشگاه انگلیسی پول بیشتری بهدست بیاورم یا حتی در یک باشگاه چینی یا روسی اما این مسئله اصلی نیست … در زندگی باید در زمان مناسب، در جای مناسب قرار داشته باشید. من اکنون چنین شرایطی دارم. اکنون ۴۶ ساله هستم و چهار سال است که در این سطح مربیگری می کنم. اصلا فکر نمیکردم این تیم بتواند به قهرمانی برسد. فکر نمیکردم که خب، وقتی این تیم قهرمان شود، من کجا خواهم رفت؟ اگر به سایر باشگاهها نگاه کنید، میفهمید که در کجا قرار دارید. من در حال حاضر نمیتوانم در جای بهتری باشم. در حال حاضر، در این باشگاه، با چنین مدیران و کادر فنی همه چیز روبراه است.” (یورگن کلوپ؛ اینجا)
هفتهی پیش از لزوم داشتن فلسفهی مدیریتی و زندگی سخن گفتیم. اما یورگن کلوپ به نکتهی بسیار مهم دیگری اشاره میدهد: اینکه برای موفقیت باید در جایگاه مناسب نیز قرار گرفت. جایگاه مناسب یعنی جایی که:
اول ـ با ویژگیهای شخصیتی، شایستگیها و مهارتهای من / محصول / خدمت / کسبوکارم دارای تطابق نسبی باشد.
دوم ـ در برابر رقبا (همکاران / کسبوکارهای رقیب) دارای مزیت نسبی و برتری رقابتی باشم.
سوم ـ بتوانم کارم را در آنجا به اثربخشترین شکل ممکن انجام دهم و بهترین نتیجه را ایجاد کنم.
چهارم ـ در ذهن آدمها با ویژگیهای متمایزم ماندگار شوم.
پنجم ـ از حضور در آن جایگاه و کار کردن در آنجا لذت ببرم.
تجربه نشان داده است که کلید اصلی بسیاری از مشکلات و مسائل و شکستها، قرارگیری در جایگاه نامناسب بوده است. بنابراین باید بهدنبال روشهایی بگردیم که بهکمک آنها بتوانیم جایگاه مناسب خودمان را آنگونه که در مباحث برندینگ اشاره میشود بیابیم (جایگاهیابی) یا بسازیم (جایگاهسازی.) در اینباره باز هم با یکدیگر گفتگو خواهیم داشت.
” *فکر میکنی که آنچلوتی در رئال چطور کار خواهد کرد؟
ـ خیلی خوب. چون کارلو همیشه درهمهجا موفق بود. با احترامی که برای پاریسنژرمن قائلم باید بگویم که او حالا مجبور نیست که ذهنیت یک تیم را عوض کند و برای حکمفرما کردن فلسفهاش کار را از صفر شروع کند. در رئال همهی اینها وجود دارد و تنها کاری که باید انجام دهد، رسیدن به موفقیت است.
* ویژگی اصلی او به عنوان یک سرمربی چیست؟
انتقال آرامش به بازیکنانش و به مجموعهی تیم. ما در مورد فردی صحبت میکنیم که دانش زیادی از فوتبال و تمام کلیدهای این ورزش دارد.” (مصاحبهی پائولو مالدینی بزرگ در مورد ورود کارلتو به رئال در فصل پیش؛ اینجا)
کارلو آنچلوتی یکی از بزرگترین مربیان حاضر فوتبال جهان و یکی از پرافتخارترین مربیان تاریخ است. فتح سه لیگ قهرمانان اروپا شاید بیش از هر چیزی نشانگر این موضوع باشد. کارلتو همواره در تیمهای بزرگ مربیگری و همواره نتایج درخشانی گرفته است. سیاههی افتخاراتش رشک بسیاری از مربیان بزرگ فوتبال دنیا را برمیانگیزد. اما چه چیزی عامل موفقیتهای درخشان کارلتو شده است؟ پائولو مالدینی بزرگ توضیح داده است. به جملات پررنگ شده دقت کنید:
۱- کارلتو بهعنوان یک مربی / مدیر بزرگ، دارای فلسفهی فوتبالی خاص خود است. تیمهای کارلتو دارای ویژگیهایی شبیه هم هستند. استراتژی تیمهای کارلتو ـ از میلان گرفته تا رئال ـ بازی فیزیکی و پرسینگ شدید و تکیه بر ضدحملات کوبنده است (البته این با سبک دفاعی مورینیو کاملا متفاوت است!) بههمین شکل هر مدیری برای موفقیت در کسب و کار / سازمان / واحد تحت مدیریت خود، نیازمند داشتن فلسفهای مشخص، ساده و متمایز است. این فلسفهی مدیریتی در قالب استراتژیهای کسب و کاری / سازمانی / بخشی نمود مییابند و اجرا میشوند.
۲- کارلتو همواره در تیمهایی بزرگ، محترم و با سابقهی درخشان مربیگری میکند؛ تیمهایی که با فلسفهی مربیگری / مدیریتی او سازگارند! بنابراین تناسب فلسفهی مدیریتی با هویت، سوابق و شایستگیهای کسب و کاری / سازمانی نکتهی بسیار کلیدی در موفقیت یک مدیر است. فراموش نکنید تحولات بزرگ در کسب و کار و سازمان شما از تحول درونی خود شما آغاز میشوند.
۳- فلسفهی مدیریتی کارلتو با عملکرد او همخوانی دارد. کارلو هر جا پا گذاشته یک تیم پر از بحران را تحویل گرفته و آن را تا ساحل آرامش موفقیت پیش برده است.
مدیران بزرگ همگی دارای فلسفهی مدیریتی خاص خود هستند که آنها را در مقام سخن و عمل خود آنها و سازمانشان را از دیگران متمایز میسازد. این فسلفه از درون آنها، از رؤیاها و آرزوهایشان، از نگرششان به دنیا و از ارزشهای درونیشان نشأت میگیرد. فلسفهی مدیریتی شما چیست؟
“من در تیمهای بزرگی بازی کردهام. بازیکن ملیپوش بودم و سالی ۶۰ یا ۷۰ بازی انجام می دادم. به این نیاز داشتم که کمی استراحت کنم … شاید دو یا سه سال استراحت بس بود و بعد از آن باید باز میگشتم. اگر استراحتم طولانی شد به این خاطر بود که میخواستم بدانم دقیقا دوست دارم چه کار کنم. برای تصمیمگیری باید خیلی فکر میکردم.
… همکاری بهعنوان یکی از مدیران تیم هیجان انگیز بود و نکات زیادی آموختم؛ ولی این کاری نبود که دوست داشته باشم انجام دهم. برای همین تصمیم گرفتم که به زمین چمن نزدیکتر شده و سرمربی شوم. از دورهی کاری با جوانان رئال مادرید خوشم آمد. در آن مدت در خودم دیدم که میخواهم اطلاعات درونم را منتقل کنم.
… درحال حاضر سیر طبیعی قبل از سرمربی شدن را طی میکنم: با افراد باتجربهای کار میکنم. اصلا ساده نیست که کارت را درتیمی مثل رئال مادرید شروع کنی؛ ولی من بهعنوان دستیار استارت زدهام.
… از کارلو درسهای زیادی میآموزم. میدانم که چه میخواهم و چه تواناییهایی دارم. میخواهم درسهایی که الان میآموزم در آینده بهکار بگیرم و کار بزرگی انجام دهم و اگر ده سال دیگر با هم مصاحبه کردیم، بگوئید که عملکرد خوبی داشتهام.” (زینالدین زیدان؛ اینجا)
این حرفهای یک فوتبالیست ناشناخته نیست. گفتههای شاید یکی از ده فوتبالیست برتر تاریخ جهان است. زیدان دوستداشتنی از سرگشتیاش در دنیای پس از خداحافظی از فوتبال میگوید. اینکه میدانست چه نمیخواهد ولی نمیدانست که چه میخواهد! (بزرگترین سؤال دنیا همین نیست؟)
همهی ما اگر اندکی نگاهمان به شغل و تخصصمان فراتر زندگی روزمره و کسب درآمد باشد، چه در زمانی که قصد ورود به بازار کار داشته باشید و چه قصد ایجاد تغییری بزرگ، با این سؤالات مواجه خواهید بود که: کیام من؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا باید بروم؟
مواجهه با این سؤالات سرگردانی بههمراه دارد. سرگردانی که حل کردن آن، سختترین کار دنیا است. معمولا در مواجهه با این سؤالات، سؤالات دیگری مطرح میشود:
ـ این همه استعداد و توانایی من دارم و این همه فرصت در دنیا، کدامشان را انتخاب کنم و جلو بروم؟
ـ من خودم را نمیشناسم، میخواهم چه بکنم؟
ـ حتا اگر توانمندترین آدم دنیا باشم، فرصتی نیست! من سرمایه و پارتی که ندارم!
و همین است که اغلب آدمها در مواجهه با این سرگردانی با چسبیدن به چنین کلیشههایی از گشتن بهدنبال پاسخ سؤالات اصلیشان میگذرند: در بهترین حالت تصمیم درستی برای ادامهی زندگی میگیرند و شانس هم یاریشان میکند و در بدترین حالت، عمری از حسرت آرزوهای نشده رنج میبرند. بارها و بارها با آدمهایی مواجه شدهام که خودشان هم میدانستند “اینجا جای من نیست” و کوچکترین رضایتی از زندگی شغلی (و حتا شخصیشان) نداشتهاند و نجوایشان با زندگی این بوده که: “به من که یک عمرِ بهت باختم” نمیخواهی اندکی لذت بچشانی؟
واقعیت این است که قرار نیست زندگی برای ما کاری بکند؛ حتا برای زیدان بزرگ. این مسئولیت بر دوش ما نهاده شده که زندگی مطلوبمان را خودمان با تلاش و انتخاب و اشتباه بسازیم. کلید حل مسئله را البته خود زیدان در حرفهایش ارائه کرده است: خودشناسی و تجربه کردن! زیدان در حرفهایش گفته که بهجای نشستن و رنج بردن از سرگردانی، تجربه کردن را کلید زده است: تجربهی مدیریت ورزشی، تجربهی مربیگری جوانان و تجربهی دستیاری کارلو آنچلوتی در تیم اول رئال مادرید. حالا او میداند که راهش کجاست: زیدان از این فصل سرمربی تیم ب رئال مادرید در دستهی دوم لیگ اسپانیا شده است.
راه تجربه کردن برای خودشناسی، راهی طولانی و پرزحمت است. اما شاید یکی از بهترین و جذابترین راهحلها برای رسیدن به پاسخ سؤالات فلسفی و اساسی زندگی باشد. و خوبی ماجرا در این است که در پایان راه زندگی، حتا اگر به پاسخ سؤالاتمان نرسیدیم، حداقل زندگی متنوعتر و جذابتری را تجربه کردهایم!
“ـ تجربه کار کردن با افشین قطبی و کارلوس کروش تا چه اندازه به شما در این راه کمک کرده است؟
ـ اگر خودخواهی نباشد باید بگویم صد در صد. من بهعنوان یک بازیکن که در تیم ملی هم بازی کرده است باید بگویم که اطلاعات خوبی از این دو بزرگوار گرفتم.از فدراسیون فوتبال و آقایان کفاشیان و نبی هم ممنون هستم که این شرایط را برای من فراهم کردند. آنها باعث شدند تا من در مسیر انتخاب قطبی و کروش قرار بگیرم. قطبی و کروش نقش زیادی در موفقیتهای من داشتهاند. آنها باعث شدند تا روند فکری مربیگری من تغییر کند. کروش بود که باعث شد من رفتم آنالیزور تیم الجزیره امارات را به نفت آوردم. کارلوس این ایده را در من زنده کرد. من اگر در این چند سال در تیم ملی نبودم چه ایدهای می خواستم داشته باشم؟ البته کارلوس و قطبی یک تفاوت با هم دارند. قطبی با بازیکنان ملی و آسیایی کار کرده است و کروش با بازیکنان بزرگ اروپایی. اما انتهای عملکرد هر دو نفر به هم نزدیک است. این نشان میدهد که شما باید یاد بگیرید و شانس را به زحمت تبدیل کنید. اگر در یک جا بمانید شانس سراغ شما نمیآید.” (علیرضا منصوریان؛ اینجا)
علیرضا منصوریان از همان سالهای اولی که فوتبالی شده بودم، برایم یکی از محبوبترین بازیکنان بود. بازیکنی باهوش که بدون اینکه تلاش زیادی بکند، بهتنهایی ستارهی درخشان آن روزهای استقلال زندهیاد ناصر خان حجازی بود!
منصوریان مربیگری را در پاس همدان آغاز کرد و نتیجهاش فاجعه بود: اخراج در همان هفتههای ابتدایی! برای منصوریان احتمالا زود بود. در فوتبال ایران کمتر سابقهای داریم که مربی بعد از تجربهی سرمربیگری حاضر باشد بهسراغ دستیاری برود. اما منصوریان شجاعت این را داشت که بهعقب بازگردد و از جایگاهی بهتر کارش را دوباره شروع کند. البته فکر میکنم شاید مهمتر از داشتن این شجاعت، انتخاب درستی بود که منصوریان برای شروع دوباره داشت: دستیاری دو مربی بزرگ در تیم ملی. از افشین قطبی که بگذریم، کار کردن کنار کیروش ـ بزرگترین گزینهی در دسترس ـ همان چیزی بود که منصوریان به آن نیاز داشت: تحول ایدههای ذهنی.
هنوز برای سخن گفتن از موفقیت علیرضا منصوریان در جامهی مربیگری زود است. اما شخصا تصور میکنم که علیرضا با آن هوش و توان مدیریتی و قدرت رهبری که از زمان بازیگریش از او بهیاد داریم و البته اخلاق همیشه خوشش بتواند به یک مربی بزرگ در فوتبال زمستانزدهی ایران تبدیل شود.
برای حسن ختام شاید بد نباشد به این ایدهی جذاب علیرضا منصوریان هم نگاهی بیاندازیم که اصلی مهم در مدیریت سازمان و گروهها است:
“ما در نفت به دو ساختار فکر میکنیم: یکی ساختار تاکتیکی و دومی ساختار دوستی. اینکه در تیم ما فرقی نکند چه بازیکنی به میدان برود و باید موفقیت تیم در اولویت باشد. تکرار همان شعار همه برای یک نفر، یک نفر برای همه.”