“بازی من زیر نظر گواردیولا تهاجمیتر نشده است؛ چون من فصل گذشته بیشتر گلزنی میکردم ولی امسال بازی من تغییر کرده و متفاوت شده. راستش را بخواهید پست بازی من آنقدرها هم تغییر نکرده. پپ گواردیولا از کیفیت فوتبالی من آگاه است و میداند که من در جناح راست بازی میکنم. شاید بازی ما کمی متفاوت بود؛ ولی فکر میکنم در مجموع بخش عمدهای از بازی و نقش من مثل قبل است.” (فیلیپ لام؛ اینجا)
پپ فصل گذشته پست فیلیپ لام را تغییر داد و او را از دفاع راست به خط هافبک آورد. بهگواه نظر کارشناسان، لام در این پست جدید توانمندیهای جدیدی را از خودش بهنمایش گذاشت و حتی به باور بسیاری، دلیل بازیهای درخشان لام در جام جهانی همین تغییر پست او بود. اما خود لام حرف جالبی زده است. او میگوید حس من این است که بازیام متفاوت شده؛ اما من در شیوهی فوتبال بازی کردنم تغییر خاصی حس نمیکنم!
کار رهبران بزرگ در ایجاد تغییرات ماندگار در درون انسانها همین است. آنها عملکرد و نتایج آدمها را تغییر میدهند، بدون اینکه خود آنها تغییر محسوسی را در شیوهی کار کردن خود حس کنند. بزرگترین مانع در پذیرش تغییر توسط آدمها همین است: اینکه میخواهیم آدمها را تغییر بدهیم نه عملکرد و رفتارشان را. وقتی به ایجاد تغییر از این زاویه نگاه کنیم به نقش مهم “تمرین” پی میبریم: تمرین روشهای درست بهتدریج ـ بهشکل آگاهانه و یا حتی ناآگاهانه ـ باعث شکستن عادتها و ذهنیتهای نادرست و از آنجا تغییر عملکردها و رفتارها میشود.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
و داستان به اینجا رسید که قرار شد رؤیاهایم را زندگی کنم. 🙂 این اولین باری نبود که چنین تصمیمی میگرفتم. پیش از این تصمیم هم چند باری تصمیمی گرفته بودم که ایدههایم را در عمل اجرا کنم؛ اما تقریبا جز گزارهها هیچ کدام به نتیجهی خاصی نرسیده بودند. بارها فکر کردم چرا؟ من متوجه شدم که دو مشکل اصلی دارم:
۱- تمام نکردن کارهایی که شروع میکنم.
۲- شروع نکردن کارهایی که باید آغازشان کرد.
اما چرا؟ دلایل مختلفی برای این موضوع وجود داشته که موضوع یادداشت این هفته مهمترینِ آنها است و هفتههای بعد به دیگر دلایل مهمی میرسیم که من کشفشان کردهام.
دست کم از سال ۹۰ برای اجرای برخی ایدههایام در فضای مجازی در قالب کسبوکار شروع به تلاش کردهام. اما یک نکته همیشه در کارهایی که شروع کردم برایم جزو اصول بدیهی محسوب میشد: من ایدهپرداز خوبی هستم؛ اما مجری خوبی نیستم. بهجای آن، برند شخصی و شبکهی ارتباطی خوبی از افراد متخصص ـ بهویژه در حوزهی فنی ـ دارم که میتوانم از این روابط برای اجرای ایدههایم و راه انداختن کسبوکارم استفاده کنم. چشمانداز مسیر همیشه بسیار مثبت بهنظر میرسید؛ اما حالا بعد از مدتها تلاش بهصراحت اعتراف میکنم هیچ یک از چیزهایی که من فکر میکردم، در عمل کار نکردند. اما از آن مهمتر نکتهی دیگری بود که بعدها متوجه شده بودم تا اینکه …
روزی خدمت دوست بزرگوارم آقای مدیرعامل بودم و با هیجان بسیار برای ایشان تعریف کردم که: “یک ایدهی بسیار جذاب دارم. یک روش نوآورانهی آموزشی که میترکاند!” بعد برای آقای مدیرعامل توضیح دادم که این ایده دقیقا چیست و چرا و چطور کار میکند. آقای مدیرعامل از من پرسید: “عالیه؛ خوب چطوری میخواهی اجرایش کنی؟” گفتم: “قرار شده با تیم فنی شرکت یکی از دوستانم این کار را انجام بدیم. خیلی خوبه این روش، چون هزینهای برای من نداره عملا و من روی ایدهپردازیم متمرکز میشم.” آقای مدیرعامل گفت: “من تجربهام نشون میده که باید خودت بری وسط گود برای اجرا کردنش. اگر این ایده خیلی خوبه و به اون اعتقاد داری، چرا نمیخواهی روی این ایده سرمایهگذاری کنی؟ فکر میکنی اون شرکت با این توضیحاتی که برای من دادی این پروژه را در اولویت کارهای خودش قرار میده؟” هاج و واج آقای مدیرعامل را نگاه کردم. ضربهی شدیدی به “چینی نازک” باورهای من دربارهی چگونگی راه انداختن کسبوکار مبتنی بر یک ایدهی نوآورانه وارد شده بود. اما آقای مدیرعامل جملهی کوبندهی دیگری را هم آماده کرده بود: “ایدهات را اول به خودت بفروش و حاضر باش روی اون وقت و سرمایه صرف کنی، بعد بهسراغ دیگران برو!”
چند روزی تمام وقتم را به حرفهای آقای مدیرعامل فکر میکردم، بهویژه جملهی آخر که دوباره من را متوجه یک پیشفرض اشتباه در تفکرم کرده بود: “برج عاجنشین بودن.” من برای اجرای کوچکترین ایدهام همیشه دنبال دیگری بودم که آن را اجرا کند و از آنجایی که خیلی وقتها فرد به اهمیت و ماهیت ایده آگاهی چندانی نداشت، عملا هیچ اتفاقی نمیافتاد. اما آخر چرا؟
تا اواخر سال ۱۳۹۰ که در محل کار اولم کار میکردم، خودم را یک مشاور متعهد تماموقت به آن شرکت میدانستم. تمام ایدههایم را در سبد شرکت محل کارم میچیدم و هیچ کدامشان هم بهدلایل مختلف به نتیجه نمیرسید! سال ۱۳۹۱ را که در محل کار جدیدم شروع کردم، کمکم فرصت کار کردن بهصورت مستقل و خارج از کار شرکتی هم برای من فراهم شد. در فاصلهی بهار ۱۳۹۱ تا زمستان ۱۳۹۲ بیش از ده پروژهی مستقل مشاوره را بهسرانجام رساندم که اگر چه اغلب آنها بسیار کوچک بودند و درآمد چندان بالایی هم برای من نداشتند؛ اما تجاربی بسیار گرانبها برای من بههمراه داشتند. مهمترین تجربه هم بهسادگی این بود که: “میشود و میتوانم برای دیگران هم کار نکنم!” تجربهی مذاکره برای گرفتن پروژههای مشاورهی مختلف، تجربهی مدیریت پروژه و تعامل با مشتری به من نشان داد که خودم هم میتوانم یک کار را از ابتدا شروع کنم و بهپایان برسانم (در محل کار قبلی من همیشه یک کارشناس عالی بودم نه یک مدیر خوب!)
اما هنوز یک جای کار میلنگید. من به ایدهام اعتقاد داشتم و توان اجرای آن (جز در مورد مسائل فنی مثل طراحی وب و اپلیکیشن) را در خود میدیدم؛ اما همچنان حاضر نبودم روی ایدهام وقت و سرمایهام را بگذارم. هنوز به قول آقای مدیرعامل نتوانسته بودم ایدهام را به خودم بفروشم. چرا؟ هفتهی بعد برایتان خواهم نوشت.
پ.ن. برای مطالعهی تمامی قسمتهای این مجموعه یادداشتها به اینجا مراجعه کنید.
این آگهی مربوط به شرکتی است که چند نفر از دوستان خوب من آن را اداره میکنند:
شرکت وندا به عنوان یک شرکت با همکاران پویا و پرانرژی در تولید نرمافزارهای سفارش مشتری از حضور افراد علاقمند، فعال و با انگیزه پیشرفت در تیمهای کاری خود استقبال میکند.
اگر برای هر یک از فرصتهای همکاری در این آگهی خود را آماده و حرفهای میدانید از شما میخواهیم تا خلاصهای از سوابق شغلی و تجربیات کاری خود را برای ما (به نشانیCV@Vanda.So) ارسال کنید تا پس از بررسیهای اولیه با شما تماس گرفته شود.
۱. برنامهنویس و توسعه دهنده وب
مسلط به C#,ASP.NETMVC
مسلط به مفاهیم شیگرایی
مسلط به HTML, JavaScript, CSS
۲. برنامهنویس موبایل (Android یا iOS)
شرکت وندا بر آن است تا ضمن رعایت اصول اخلاق حرفهای در تولید نرمافزارهای مورد درخواست مشتریان به ارتقا دانش اعضای تیمهای کاری خود اقدام کرده و رشد خود را همزمان با رشد دانشی و مهارتی اعضای تیمهای کاری خود بپیماید.
پ.ن. اگر با دیدن این آگهی برای وندا رزومه ارسال کردید لطفا در متن ایمیلتان به “گزارهها” اشارهای بکنید که بدانیم این آگهی اثربخش بوده. موفق باشید!
یکی از مشکلات اساسی در پروژههای مشاوره بهدلیل ماهیت نسبتا غیرملموس آنها، روش محاسبهی هزینهی این پروژهها است. دستاورد پروژههای مشاورهی مدیریت، عموما از نوع نرمافزاری و فکرافزاری است و در نتیجه، نمیتوان از روشهای معمول محاسبهی قیمت تمام شده برای برآورد هزینهی آنها استفاده کرد. همچنین لازم است ارزش بالای دانش تخصصی که مشاور در طول دورهی فعالیت خود بهدست آورده و آن را در قالب فعالیتهای پروژه به کارفرما منتقل میکند نیز باید بهنوعی در محاسبهی هزینهی پروژه در نظر گرفته شود. در این بخش بهصورت مختصر به روشهای محاسبهی قیمت پروژههای مشاوره اشاره میشود. گفتنی است که برخی از این روشها در حال حاضر در ایران معمولاند و برخی از آنها نیز نسبتا جدیدند و استفاده از آنها به مشاورین و کارفرمایان پیشنهاد میشود.
بهصورت کلی ساختار هزینهای خدمات مشاور در حالت کلی میتواند به یکی از اشکال زیر باشد:
دریافت هزینه براساس کارکرد ساعتی یا مبتنی بر زمان: این روش پرکاربردترین شکل محاسبهی هزینههای مشاوره است. در این حالت هزینهی کلی خدمات عبارت است از حاصلضرب دستمزد ساعتی / زمانی (مثلا روزانه یا ماهانهی) نیروی انسانی درگیر در پروژه در تعداد ساعات / میزان زمان برآورد شده برای انجام پروژه. بهعلاوهی هزینههای سربار مشاور (مثل هزینههای بیمه و مالیات، رفت و آمد و …)؛
دریافت هزینهی ثابت: در این روش یک مبلغ کلی برای ارایهی خدمات مشاوره و فارغ از میزان ساعات صرف شده برای انجام پروژه در نظر گرفته میشود.
دریافت سرجمع هزینهها: این روش ترکیب دو روش هزینه براساس زمان و هزینهی ثابت است. در این حالت مشتری براساس کارکرد زمانی هزینهها را پرداخت میکند؛ اما کل هزینهها نمیتواند از یک مبلغ کلی بالاتر رود. این روش برای اعتمادسازی نزد مشتریان و همچنین صرفهجویی در هزینههای مشتری بهکار میرود.
دریافت هزینهها بهصورت مشروط: در این روش مشاور هزینهی خدمات مشاوره را در صورت موفق بودن پروژه یا ارایهی نتایج مورد انتظار از مشتری دریافت میکند. این روش در مشاورهی تأمین سرمایه بهکار میرود.
هزینهی نگهداشت مشاور: در این روش مشتری یک هزینهی کلی را برای آماده نگه داشتن مشاور برای ارایهی خدمات پرداخت میکند. این هزینه بدون توجه به استفاده یا عدم استفادهی مشتری از خدمات پرداخت میشود. این روش زمانی بهکار میرود که مشاور بخواهد گروهی از خدمات را براساس هزینهی ثابت در یک دورهی زمانی مشخص به مشتری ارایه کند.
دریافت سهام: در این روش مشاور در ازای ارایهی خدمات مشاور در کسب و کار مشتری شریک میشود. این روش عموما در ارایهی مشاوره به بنگاههای تازه تأسیس یا در حال سقوط بهکار میرود و باعث ایجاد روابط درازمدت میان دو بنگاه میشود.
پرداخت با تأخیر: وقتی مشتری نقدینگی لازم را برای پرداخت هزینههای پروژه نداشته باشد از این روش استفاده میشود. در این روش پس از یک دورهی زمانی مشخص مشتری باید هزینهها را بهعلاوهی سود آنها (براساس نرخ بهرهی بازار در زمان مذاکره یا نرخ بهرهی روز بانکی) پرداخت نماید.
هزینهی وفاداری: این روش وقتی استفاده میشود که مشاور گروهی از خدمات مشخصنشده از قبل را در طی یک دورهی زمانی به مشتری ارایه میکند. در این روش بهعنوان مثال یک تا سه درصد از فروش خالص در یک بازهی زمانی سه تا پنج ساله بنگاه مشتری به مشاور پرداخت میشود.
در هر حال نقش تجربه و بهینهکاوی و مهمتر از آن استراتژی مشاور برای همکاری با کارفرما را نباید هرگز فراموش کرد. قیمت انجام پروژه خروجی نظر کارشناسی مشاور است و نه لزوما نتیجهی فرمولهای محاسباتی. در مورد استراتژیهای قیمتدهی مشاوران مدیریت در آیندهی نزدیک خواهم نوشت.
پ.ن. اگر کمی دقت کنید میبینید که عموم مشاوران و آزادکاران (فریلنسرها) هم میتوانند از این روشها برای محاسبهی قیمت پروژههای خود استفاده کنند.
“پیروزی یک بر صفر آرسنال در خانه بروسیا دورتموند به اعتقاد رومن وایدنفلر «ناعادلانه» بود. دورتموند در اکثر دقایق بازی حاکم میدان بود؛ اما تنها گل آرون رمزی نتیجه را تعیین کرد. دروازهبان ۳۳ سالهی دورتموند پس از مسابقه گفت: «کمی بیعدالتی شد. اما ما در لندن آن اندکی شانس را داشتیم که امروز تاوانش را دادیم. ما بهسرعت در بازی جا افتادیم و موقعیتهایی عالی داشتیم؛ اما اراده لازم در لحظات سرنوشتساز را نداشتیم. ما بهاندازه کافی انرژیک نبودیم و همیشه تلاش کردیم زیبا بازی کنیم و مرتبا پاس پشت پاس بدهیم.”(اینجا)
وایدنفلر در مورد یک بازی رقابتی به نکتهای اشاره کرده که امروز بعد از تجربهی چند سال “تلاش برای رسیدن” عمیقا معتقدم بزرگترین مانع بر سر راه رسیدن به اهداف و موفقیت است: “تردید!” در مسیر حرکت بهسوی هدفها سختیهای بسیاری پیش میآیند که هر کدام برای ناامید و دلسرد شدنمان کافیاند. شکست خوردن در امتحان کردن انواع راههای تحقق یک آرزو در جای خودش معضل بسیار مهمی است. بارها و بارها افرادی را دیدهام که توان و استعداد و حتی منابع مورد نیاز را برای انجام یک کار بزرگ را در اختیار داشتهاند و تنها باید یک تصمیم بزرگ میگرفتند؛ اما نتوانستهاند. مسئله در بسیاری از موارد، نخواستن و نتوانستن نیست؛ بلکه “تردید” است: تردید در پذیرش ریسک آغاز کردن و تردید در ادامه دادن در زمانهی تاریکیها و شکستها.
شاید این تکبیت حافظ خلاصهی حال افرادی باشد که راه دشوار “رفتن تا رسیدن” را تا پایان طی کردهاند:
در ره منزل لیلی که خطرهاست بهجان / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
داستان به اینجا رسید که من تصمیم گرفتم گرفتار وادی شک نمانم و دوباره کارمند شوم. در یک پروژهی جذاب و بزرگ مشغول کار تحلیل کسبوکار (در معنای تحلیل و طراحی نرمافزاریش) شدم. من که قرار نبود دیگر کاری جز طراحی کسبوکار، مدل کسبوکار و استراتژی انجام دهم، دوباره جامهای را پوشیدم که در انتهای سال ۹۰ با طیب خاطر از تن بیرون آورده بودم و عطای کار کردن در آن حوزه را به لقایش بخشیده بودم. کار شروع شد. با یک استاندارد جدید تحلیل کسبوکار آشنا شدم که قبلا اسمش را هم نشنیده بودم. وعدههای بسیاری گرفتیم که قرار است چنین کنیم و چنان شود. اما هر چه از کار گذشت، دلسردتر میشدم. تعریف پروژه از نظر من اشتباه بود، کارفرما اعتماد چندانی به تیم مجری پروژه نداشت و اطلاعاتی در اختیار تیم نمیگذاشت و چالشهای اداری بین مدیریت پروژه و مدیریت سازمانی که پروژه در آن تعریف شده بود سرعتگیر جدی کار بود. از همه مهمتر من دیگر تحمل کار کردن در سیستم اداری و تن دادن به نظم اداری را نداشتم. 🙂 (این آخری همیشه یکی از مشکلات جدی من در کار کردن بوده!)
روزی از روزهای ابتدایی اسفند ماه به ما اعلام شد که پروژه تا اطلاع ثانوی متوقف است. هفتهی بعدش جلسهای اضطراری در محل دفتر پروژه برگزار شد و مدیران پروژه اعلام کردند بهدلیل مشکلاتی که در بالا نوشتم از همکاری در پروژه انصراف دادهاند. فرصت باری من هم غنیمت بود و تصمیم گرفتم کار را در آن پروژه ادامه ندهم. به این ترتیب بود که این تجربهی کارمندی من هم بهپایان رسید.
حالا وارد فضای تاریکی شده بودم که در آن هیچ چیزی در مورد آینده مشخص نبود. در آستانهی سی سالگی با تجربهی هشت سال و اندی کار کردن در حوزههای مختلف کاری و با داشتن ایدههایی بسیار زیاد برای راهاندازی کسبوکار دچار سرگیجهی جدی شده بودم: “گام بعدی چیست؟” نشانهها دوباره بهسراغم آمدند. همان روز یکی از مجلات مدیریتی را ورق میزدم که به مصاحبهی یکی از کارآفرینانی که بهصورت اتفاقی از نزدیک میشناختمشان برخورد کردم. مصاحبهگر از ایشان پرسیده بود فکر میکنید چه عاملی باعث موفقیت شما شده؟ آقای کارآفرین لابد بعد از کمی فکر نفس عمیقی کشیده بود و گفته بود: “فکر میکنم یک تصمیم ساده باعث موفقیت من شد: اینکه با وجود نیاز مالی که داشتم تصمیم گرفتم “آب باریکهی حقوق کارمندی” را از زندگیام حذف کنم.” این جملهی ساده روی من بسیار تأثیر گذاشت. بهیاد آوردم که اولین اصل ادبیات کارآفرینی پذیرش ریسک است. بعد بهیاد حرفهای استاد افتادم که به من گفته بودند مرد عمل باش نه حرف زدن. 🙂 حالا وقت یک تصمیم بزرگ بود!
از اینجا بهبعد داستان پر از دستانداز میشود: چند تجربهی ناموفق برای راهاندازی شرکت، طولانی شدن زمان رسیدن ایدهها به نتیجه و دردسرها و مشکلات این مسیر، فشار انتظارات و انرژیهای منفی خانواده و دوستان، حس تنهایی و درماندگی و بالا و پایین شدن روحیه و توان و انگیزه و البته مشکلات مالی ناشی از نداشتن شغل با درآمد ثابت و بدقولی کارفرماهای پروژهها، تنها بخشی از مشکلاتی هستند که در این حدود یازده ماه با آنها مواجه شدهام. در مقابل البته دستآورد بزرگ هم کم نداشتم:
تجربهی دیدن “نادیدنیها”ی دنیای کسبوکار؛
دست و پنجه نرم کردن با چالشهای بزرگ و حل آنها؛
کشف اهمیت شاخههایی از علم مدیریت که قبلا اصلا به آنها علاقهای نداشتم (بهویژه: مذاکره، رهبری و مدیریت مالی)؛
درک تفاوت آنچه من از اصول علمی راهاندازی و توسعهی کسبوکار میدانستم با نیازهای دنیای واقعی؛
بالا رفتن صبر و تحمل و انگیزه و شجاعت برای شروع و تمام کردن یک کار از ایده تا اجرا.
این آخری بهگمانم مهمتر از همه بوده است. در سالهای اخیر بارها ایدههایی جذاب برای انجام کارهای بزرگ داشتهام که یا اصلا آغاز نشدند یا بهپایان نرسیدند. برایام جالب است که هنوز هم نیازهایی که ایدههای من بهدنبال پاسخ دادن به آنها بودند، در دنیای واقعی برقرارند. 🙂 مسئله این است که شروع کردن به کار روی اجرا کردن یک ایده برای خودش داستانی است و ادامه دادن تا به نتیجه رسیدن، داستانی دیگر!
واقعیت این است که هنوز هم در تاریکی قدم برمیدارم؛ اما خوشبختانه این تاریکی دیگر مطلق نیست. حالا ستارههایی را در حال درخشش میبینم و با کمک نورشان میتوانم “راهِ رفتن تا رسیدن” را بهتر ببینم. حالا زمان زندگی کردن رؤیاها است …
پ.ن. برای مطالعهی تمامی قسمتهای این مجموعه یادداشتها به اینجا مراجعه کنید.
“همیشه رؤیای بازی در باشگاهی مثل بارسلونا را داشتم. میخواستم مراحل انتقالم سریع انجام شود … میخواستم از بازیکنان بارسا چیزهای زیادی یاد بگیرم. من هنوز باید چیزهای زیادی یاد بگیرم و در بارسلونا چیزهای زیادی برای یاد گرفتن وجود دارد. بهعنوان مثال ژاوی کاپیتان است. بهجز این حقیقت که همه چیز را برده است، من از باید سبک بازی، نحوهی رفتارش و اینکه چگونه تیم را هدایت میکند، چیزهای زیادی یاد بگیرم. این افتخار را دارم که در یک رختکن با بازیکنی که علیرغم اینکه همه چیز را برده ولی هنوز تشنه یکسب موفقیت است، حضور داشته باشم . بازی در کنار چنین فوتبالیستهای تأثیرگذاری مایهی افتخار است.” (ایوان راکیتیچ؛ اینجا)
ایوان راکیتیچ به نکتهی بسیار مهمی اشاره میکند که حرفهایها آن را برای موفقیت سرلوحهی کار و زندگیشان قرار میدهند: یادگیری همیشگی. خیلی از ما این حقیقت را میدانیم که نمیدانیم و برای یاد گرفتن تلاش هم میکنیم؛ اما دست آخر تغییر آنچنانی در تفکر و رفتار و گفتار و عملکردمان نمیبینیم. چرا؟
ایوان راکیتیچ به این سؤال پاسخ جالبی داده است. او میگوید: مهمتر از اینکه بدانی که نمیدانی این است که:
۱- کشف کنی چه نمیدانی.
۲- بدانی نادانستههایات را از کجا باید یاد بگیری.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.