“پیروزی یک بر صفر آرسنال در خانه بروسیا دورتموند به اعتقاد رومن وایدنفلر «ناعادلانه» بود. دورتموند در اکثر دقایق بازی حاکم میدان بود؛ اما تنها گل آرون رمزی نتیجه را تعیین کرد. دروازهبان ۳۳ سالهی دورتموند پس از مسابقه گفت: «کمی بیعدالتی شد. اما ما در لندن آن اندکی شانس را داشتیم که امروز تاوانش را دادیم. ما بهسرعت در بازی جا افتادیم و موقعیتهایی عالی داشتیم؛ اما اراده لازم در لحظات سرنوشتساز را نداشتیم. ما بهاندازه کافی انرژیک نبودیم و همیشه تلاش کردیم زیبا بازی کنیم و مرتبا پاس پشت پاس بدهیم.”(اینجا)
وایدنفلر در مورد یک بازی رقابتی به نکتهای اشاره کرده که امروز بعد از تجربهی چند سال “تلاش برای رسیدن” عمیقا معتقدم بزرگترین مانع بر سر راه رسیدن به اهداف و موفقیت است: “تردید!” در مسیر حرکت بهسوی هدفها سختیهای بسیاری پیش میآیند که هر کدام برای ناامید و دلسرد شدنمان کافیاند. شکست خوردن در امتحان کردن انواع راههای تحقق یک آرزو در جای خودش معضل بسیار مهمی است. بارها و بارها افرادی را دیدهام که توان و استعداد و حتی منابع مورد نیاز را برای انجام یک کار بزرگ را در اختیار داشتهاند و تنها باید یک تصمیم بزرگ میگرفتند؛ اما نتوانستهاند. مسئله در بسیاری از موارد، نخواستن و نتوانستن نیست؛ بلکه “تردید” است: تردید در پذیرش ریسک آغاز کردن و تردید در ادامه دادن در زمانهی تاریکیها و شکستها.
شاید این تکبیت حافظ خلاصهی حال افرادی باشد که راه دشوار “رفتن تا رسیدن” را تا پایان طی کردهاند:
در ره منزل لیلی که خطرهاست بهجان / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
داستان به اینجا رسید که من تصمیم گرفتم گرفتار وادی شک نمانم و دوباره کارمند شوم. در یک پروژهی جذاب و بزرگ مشغول کار تحلیل کسبوکار (در معنای تحلیل و طراحی نرمافزاریش) شدم. من که قرار نبود دیگر کاری جز طراحی کسبوکار، مدل کسبوکار و استراتژی انجام دهم، دوباره جامهای را پوشیدم که در انتهای سال ۹۰ با طیب خاطر از تن بیرون آورده بودم و عطای کار کردن در آن حوزه را به لقایش بخشیده بودم. کار شروع شد. با یک استاندارد جدید تحلیل کسبوکار آشنا شدم که قبلا اسمش را هم نشنیده بودم. وعدههای بسیاری گرفتیم که قرار است چنین کنیم و چنان شود. اما هر چه از کار گذشت، دلسردتر میشدم. تعریف پروژه از نظر من اشتباه بود، کارفرما اعتماد چندانی به تیم مجری پروژه نداشت و اطلاعاتی در اختیار تیم نمیگذاشت و چالشهای اداری بین مدیریت پروژه و مدیریت سازمانی که پروژه در آن تعریف شده بود سرعتگیر جدی کار بود. از همه مهمتر من دیگر تحمل کار کردن در سیستم اداری و تن دادن به نظم اداری را نداشتم. 🙂 (این آخری همیشه یکی از مشکلات جدی من در کار کردن بوده!)
روزی از روزهای ابتدایی اسفند ماه به ما اعلام شد که پروژه تا اطلاع ثانوی متوقف است. هفتهی بعدش جلسهای اضطراری در محل دفتر پروژه برگزار شد و مدیران پروژه اعلام کردند بهدلیل مشکلاتی که در بالا نوشتم از همکاری در پروژه انصراف دادهاند. فرصت باری من هم غنیمت بود و تصمیم گرفتم کار را در آن پروژه ادامه ندهم. به این ترتیب بود که این تجربهی کارمندی من هم بهپایان رسید.
حالا وارد فضای تاریکی شده بودم که در آن هیچ چیزی در مورد آینده مشخص نبود. در آستانهی سی سالگی با تجربهی هشت سال و اندی کار کردن در حوزههای مختلف کاری و با داشتن ایدههایی بسیار زیاد برای راهاندازی کسبوکار دچار سرگیجهی جدی شده بودم: “گام بعدی چیست؟” نشانهها دوباره بهسراغم آمدند. همان روز یکی از مجلات مدیریتی را ورق میزدم که به مصاحبهی یکی از کارآفرینانی که بهصورت اتفاقی از نزدیک میشناختمشان برخورد کردم. مصاحبهگر از ایشان پرسیده بود فکر میکنید چه عاملی باعث موفقیت شما شده؟ آقای کارآفرین لابد بعد از کمی فکر نفس عمیقی کشیده بود و گفته بود: “فکر میکنم یک تصمیم ساده باعث موفقیت من شد: اینکه با وجود نیاز مالی که داشتم تصمیم گرفتم “آب باریکهی حقوق کارمندی” را از زندگیام حذف کنم.” این جملهی ساده روی من بسیار تأثیر گذاشت. بهیاد آوردم که اولین اصل ادبیات کارآفرینی پذیرش ریسک است. بعد بهیاد حرفهای استاد افتادم که به من گفته بودند مرد عمل باش نه حرف زدن. 🙂 حالا وقت یک تصمیم بزرگ بود!
از اینجا بهبعد داستان پر از دستانداز میشود: چند تجربهی ناموفق برای راهاندازی شرکت، طولانی شدن زمان رسیدن ایدهها به نتیجه و دردسرها و مشکلات این مسیر، فشار انتظارات و انرژیهای منفی خانواده و دوستان، حس تنهایی و درماندگی و بالا و پایین شدن روحیه و توان و انگیزه و البته مشکلات مالی ناشی از نداشتن شغل با درآمد ثابت و بدقولی کارفرماهای پروژهها، تنها بخشی از مشکلاتی هستند که در این حدود یازده ماه با آنها مواجه شدهام. در مقابل البته دستآورد بزرگ هم کم نداشتم:
تجربهی دیدن “نادیدنیها”ی دنیای کسبوکار؛
دست و پنجه نرم کردن با چالشهای بزرگ و حل آنها؛
کشف اهمیت شاخههایی از علم مدیریت که قبلا اصلا به آنها علاقهای نداشتم (بهویژه: مذاکره، رهبری و مدیریت مالی)؛
درک تفاوت آنچه من از اصول علمی راهاندازی و توسعهی کسبوکار میدانستم با نیازهای دنیای واقعی؛
بالا رفتن صبر و تحمل و انگیزه و شجاعت برای شروع و تمام کردن یک کار از ایده تا اجرا.
این آخری بهگمانم مهمتر از همه بوده است. در سالهای اخیر بارها ایدههایی جذاب برای انجام کارهای بزرگ داشتهام که یا اصلا آغاز نشدند یا بهپایان نرسیدند. برایام جالب است که هنوز هم نیازهایی که ایدههای من بهدنبال پاسخ دادن به آنها بودند، در دنیای واقعی برقرارند. 🙂 مسئله این است که شروع کردن به کار روی اجرا کردن یک ایده برای خودش داستانی است و ادامه دادن تا به نتیجه رسیدن، داستانی دیگر!
واقعیت این است که هنوز هم در تاریکی قدم برمیدارم؛ اما خوشبختانه این تاریکی دیگر مطلق نیست. حالا ستارههایی را در حال درخشش میبینم و با کمک نورشان میتوانم “راهِ رفتن تا رسیدن” را بهتر ببینم. حالا زمان زندگی کردن رؤیاها است …
پ.ن. برای مطالعهی تمامی قسمتهای این مجموعه یادداشتها به اینجا مراجعه کنید.
“همیشه رؤیای بازی در باشگاهی مثل بارسلونا را داشتم. میخواستم مراحل انتقالم سریع انجام شود … میخواستم از بازیکنان بارسا چیزهای زیادی یاد بگیرم. من هنوز باید چیزهای زیادی یاد بگیرم و در بارسلونا چیزهای زیادی برای یاد گرفتن وجود دارد. بهعنوان مثال ژاوی کاپیتان است. بهجز این حقیقت که همه چیز را برده است، من از باید سبک بازی، نحوهی رفتارش و اینکه چگونه تیم را هدایت میکند، چیزهای زیادی یاد بگیرم. این افتخار را دارم که در یک رختکن با بازیکنی که علیرغم اینکه همه چیز را برده ولی هنوز تشنه یکسب موفقیت است، حضور داشته باشم . بازی در کنار چنین فوتبالیستهای تأثیرگذاری مایهی افتخار است.” (ایوان راکیتیچ؛ اینجا)
ایوان راکیتیچ به نکتهی بسیار مهمی اشاره میکند که حرفهایها آن را برای موفقیت سرلوحهی کار و زندگیشان قرار میدهند: یادگیری همیشگی. خیلی از ما این حقیقت را میدانیم که نمیدانیم و برای یاد گرفتن تلاش هم میکنیم؛ اما دست آخر تغییر آنچنانی در تفکر و رفتار و گفتار و عملکردمان نمیبینیم. چرا؟
ایوان راکیتیچ به این سؤال پاسخ جالبی داده است. او میگوید: مهمتر از اینکه بدانی که نمیدانی این است که:
۱- کشف کنی چه نمیدانی.
۲- بدانی نادانستههایات را از کجا باید یاد بگیری.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
همه چیز از یک روز گرم تابستان ۱۳۹۲ شروع شد: نشسته بودم پشت لپتاپم و داشتم گزارشی را برای یکی از مشتریانم آماده میکردم. خسته از فشار کاری روزهایی بودم که تقریبا شبانهروزی مشغول کار کردن بودم. البته خوشبختانه حداقل این جنبهی مثبت وجود داشت که کارهای فراوانم همگی با حوزههای مورد علاقهام مربوط بودند و کاری که دوست نداشته باشم، انجام نمیدادم. اما در هر حال من متوجه شدم که در کار کردنم با سه مشکل اصلی مواجهم:
۱- زندگی نکردن: کار کردن جای زندگی کردن را برای من گرفته است؛ آن هم کار کردن برای دیگرانی که میتوانستند قدردان باشند یا نباشند. کار زیاد حتی سلامتیام را به خطر انداخته بود. 🙁
۲- نداشتن تمرکز: حوزههای کاری من بهدلیل علائق شخصیام تنوع بسیار زیادی دارند. من همه کار میکنم و روی هیچ کاری متمرکز نیستم. این در حالی بود که میدانستم کلید موفقیت، تمرکز است. وقتی از من میپرسیدند “چه کارهای؟” نمیتوانستم پاسخ روشن و مشخصی بدهم.
۳- درآمد پایین: درآمدم هیچ تناسبی با وقتی که میگذاشتم نداشت! با محاسبهی سرانگشتی متوجه شدم که حقوق ثابت ماهانهی محل کارم و درآمدهای حاشیهای را با یک هفته کار مشاورهای متمرکز و منظم میتوانم بهدست بیاورم (البته در عادلانه بودن میزان حقوق و عدد ساعت مشاورهام هم شک وجود داشت؛ اما بگذریم!)
اما اصل این شک شاید به زمانی قبلتر برگردد. زمانی که دوست بزرگواری که همیشه با راهنماییها و سؤالهای عالی و بهموقعشان من را از خواب خوش بیدار کردهاند، از من سه سؤال ویرانکننده پرسیدند:
“۱- تو واقعا چه کارهای؟ مشاوری؟ تحلیلگر کسبوکاری؟ استراتژیست هستی؟ مدیر پروژهای یا یک مدیر سازمانی؟ بهنظر من خودت هم نمیدانی!”
“۲- همه حرف خوب میزنند؛ اما مرد عمل و اجراکنندهی این حرفهای خوب، کمتر پیدا میشود. مدیران این روزها گوششان از حرفهای زیبا پر است و کسان بسیار دیگری هستند که توانشان در حرف زدن از تو بسیار بالاتر است. آیا مرد اجرا کردن یک کار و بهثمر رساندنش هستی؟”
“۳- این درست است که بخشی از اهداف کار کردن، لذت بردن است. اما کسب درآمد مناسب و متناسب هم اهمیت کمی ندارد. تو چه برنامهای برای کسب درآمدی متناسب با دانش و تجربهات داری؟”
اهمیت این سؤالها را درک میکردم؛ اما جرأت پرسیدن آنها را نداشتم و بدتر، پاسخی هم برای آنها نداشتم. تلنگر “استاد” باعث شد سختی پرسیدن این سؤالات را بهجان بخرم. دورهای از زندگی من آغاز شد که در آن سیاهیِ هر روز تیرهتر شک، رنگ هر روز زندگیام بود. چند ماهی طول کشید تا تصویری روشنتر از خودم و زندگی و کارم پیدا کردم. در این چند ماه، هر روز ساعتهای زیادی به این سؤالات فکر میکردم. پیش از این دربارهی این تجربهی جانکاه اینجا نوشتهام. زمانی که از این توفان سهمگین بیرون آمدم، هنوز خیلی مطمئن نبودم که مأموریت، چشمانداز و استراتژی زندگیام را درست انتخاب کردهام (و الان میدانم که نتیجهگیریام چندان هم درست نبود!)
تصمیمام در پایان این چند ماه مشخص بود: من دیگر فقط مشاورهی استراتژی میدهم! همچنان هویت خودم را بیشتر یک مشاور میدیدم و نه یک فرد اجرایی و کار کردن برای دیگران را تنها گزینهی پیش روی خودم در مسیر شغلیام میدانستم. تصورم از کار یک مشاور همچنان “برج عاجنشینی” بود: من گوشهای مینشینم و حرف میزنم و اجرا کار دیگران است!
روزهای آخر بحران، با پیشنهاد دوست بسیار عزیزی مواجه شدم: “بیا با یکی از دوستانم یک شرکت مشاورهی بازاریابی تأسیس کنیم!” در زندگی شخصا همیشه به قدرت تأثیرگذار نشانهها اعتقاد داشتهام. تردید پذیرش ریسک شروع کار کردن برای خود، با دیدن این نشانه از بین رفت: “مثل اینکه حالا وقتش رسیده!” و همین بود که از محل کارم استعفا دادم و با این دوستان، کار روی این شرکت را آغاز کردیم. نام برند شرکت انتخاب شد و بعد مشغول طراحی کسبوکار شرکت شدیم. یک ماه و اندی تلاش کردیم؛ اما نشد! نه اینکه نخواهیم و نتوانیم. نه! بهعنوان یک تیم نمیتوانستیم با هم کار کنیم. اهداف و انگیزهها و انتظارات و تفکر و تجربهمان با هم سازگاری نداشت. تصمیم گرفتیم که کار را ادامه ندهیم. همان روزها بود که به من پیشنهاد همکاری در یک پروژهی جذاب شد که با تجربیات قبلی من در حوزهی معماری سازمانی در ارتباط بود. تردید دوباره بازگشت: آیا من برای کار کردن برای خودم ساخته شدهام؟ شک جای خوبی برای ماندن نیست. تردید را کنار گذاشتم و دوباره کارمند شدم!
پ.ن. برای مطالعهی تمامی قسمتهای این مجموعه یادداشتها به اینجا مراجعه کنید.
پس از موفقیت در فرایند انتخاب مشاور و پیش از شروع پروژه، لازم است از نظر حقوقی بین طرفین قرارداد اجرای پروژه منعقد شود. این قرارداد، مبنایی را برای همکاری بین طرفین قرارداد فراهم میآورد و نیازها، انتظارات و منافع طرفین قرارداد و روشهای احتمالی تغییر یا اصلاح آنها در طول زمان قرارداد را ارائه میکند.
قرارداد مشاوره یک سند رسمی است و در نتیجه باید با قوانین و مقررات جاری کشور کشور هماهنگی کامل داشته باشد. بههمین دلیل توصیه میشود قراردادهای مشاوره پیش از رسمیت بخشی و امضا توسط طرفین، توسط مشاوران حقوقی مجرب طرفین که ترجیحا دارای تخصص در زمینهی قراردادهای مشاوره باشند، بازبینی، اصلاح و تأیید شود.
قرارداد مشاوره علاوه بر کاربرد حقوقی، بهعنوان مرجعی برای ایجاد ادراک مشترک از موضوع و محدودهی پروژه میان مشاور و مشتری بهکار میرود. در قرارداد پروژه حداقل فعالیتهای مورد نیاز برای اجرای پروژه همراه با محصولات و نتایج کلیدی پروژه و زمانبندی انجام فعالیتها مشخص میشوند. بنابراین توجه به تدقیق کامل انتظارات و تعهدات فنی و غیرفنی طرفین در قرارداد برای تسهیل روند اجرای پروژه بسیار کلیدی است.
یک قرارداد مشاوره شامل بخشهای زیر است:
طرفین قرارداد (مشتری و مشاور)؛
محدودهی پروژه (اهداف، شرح کلی و فعالیتهای لازمالاجرا)؛
زمان شروع و خاتمه؛
خروجیها و دستاوردهای پروژه (گزارشها، مستندات، طرحها، نمودارها و …) که باید توسط مشاور به مشتری تحویل داده شوند؛
آوردههای هر یک از طرفین پروژه؛
مسئولیتهای هر یک از طرفین پروژه؛
شرایط هر یک از طرفین پروژه؛
هزینههای پروژه؛
شرایط و رویهی پرداخت صورتحسابها؛
مسئولیتهای حرفهای طرفین (محرمانگی، تعارض منافع و …)؛
شرایط کپیرایت؛
شرایط استفاده از پیمانکاران دست دوم؛
شرایط و روش بازنگری یا تغییر قرارداد؛
شرایط فسخ / خاتمهی قرارداد از سوی هر یک از طرفین؛
روش حل اختلافات؛
امضای طرفین و تاریخ.
قراردادهای مشاوره دارای سه شکل کلی هستند:
الف ـ توافق شفاهی
این شکل از قرارداد در حالتی که شرایط زیر وجود داشته باشند، مناسب است:
مشتری و مشاور از نظر تجربهی حرفهای بالغ باشند؛
مشتری و مشاور یکدیگر را بهصورت کامل بشناسند و به همدیگر اعتماد کامل داشته باشند؛
مشتری و مشاور با شرایط کسب و کار یکدیگر آشنایی کامل داشته باشند؛
پروژهی مورد نظر کوتاهمدت یا بسیار ساده باشد.
ب ـ توافقنامه
توافقنامه یک شکل بسیار معمول قراردادهای مشاوره است. در بسیاری کشورها، توافقنامه یک ابزار حقوقی مناسب با جزئیات متناسب با شرایط قراردادهای مشاوره است. توافقنامه یک سند رسمی است که مشتری برای مشاور ارسال میکند. این نامه شامل اعلام پذیرفته شدن پروپوزال مشاور (با تغییر / بدون تغییر) و تعیین نقاط زمانی شروع و پایان پروژه است. هر گونه تغییری در پروپوزال مشاور در این نامه بهصورت دقیق و روشن تشریح میشود. این سند توسط مشاور هم بهعنوان تعهد وی به پذیرش شرایط انجام پروژه امضا میشود و سپس یک نسخه از این سند در اختیار هر یک از طرفین قرار میگیرد.
ج ـ قرارداد مکتوب
قرارداد مکتوب مشاوره یک سند کاملا رسمی است که عموما توسط یک مرجع حقوقی تهیه میشود. قرارداد مکتوب عموما وقتی استفاده میشود که مشتری بخشی از یک سیستم بروکراتیک (مثلا دولت یا بنگاههای چندملیتی) باشد و یا یکی از شرایط زیر وجود داشته باشد:
پروژهی مورد نظر پروژهی بسیار بزرگ یا پیچیده باشد؛
هزینهی انجام پروژه بسیار زیاد باشد؛
شرایط مالی یا غیرمالی طرفین بسیار گسترده باشند.
بدون توجه به نوع قرارداد مورد استفاده، قرارداد مشاوره باید شرایط انجام پروژه و همچنین شرایط فسخ یا اصلاح قرارداد را در بر داشته باشد.
بخش مالی قرارداد
یکی از مهمترین بخشهای قراردادهای مشاوره، بخش مالی است که عموما حساسیتهای زیادی را در طرفین قرارداد مشاوره برمیانگیزد. در این بخش حقالزحمه ی مشاور برای انجام پروژه مشاوره و روش پرداخت آن بهصورت دقیق تعیین میشود. بخش مالی قرارداد شامل زیربخشهای زیر است:
هزینهی کلی انجام پروژه؛
تعهدات و شرایط مالی خاص طرفین قرارداد (از جمله شامل: مبلغ و روش ارائهی ضمانتنامهی حسن انجام کار توسط مشاور)؛
روش پرداخت (مبلغ پیشپرداخت، مبلغ پرداختی پس از پایان هر فاز از پروژه، مبلغ حسن انجام کار مشاور.)
روش محاسبه و دریافت جرایم تأخیر از سوی طرفین؛
شیوه و مسئولیت پرداخت کسورات قانونی (شامل: بیمه، مالیات و مالیات ارزش افزوده) مرتبط با موضوع قرارداد.
چه کارفرما هستید و چه مشاور مدیریت، آگاهی از ساختار قرارداد و اصول عقد قراردادهای مشاورهی مدیریت میتواند برای شما مفید باشد.
پ.ن. این متن براساس تحقیقات و تجارب یک مشاور مدیریت بهنگارش درآمده و هیچگونه ادعایی از زاویهی دید حقوقی در مورد موضوع قراردادهای مشاورهی مدیریت ندارد.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“فصل گذشته سخت کار کردم … این دستاورد بزرگی برای من بود که توانستم بهترین گلزن فصل آرسنال بشوم. من همان کاری را انجام دادم که پیش از این، بازیکنانی مانند آنری، برگکمپ و فن پرسی انجام دادند و حالا میخواهم فصل آینده عملکرد بهتری داشته باشم و به باشگاه هم کمک کنم تا نتایج بهتری بگیرد. از عملکرد خودم در فصل گذشته بسیار راضی هستم؛ نه فقط به خاطر گلها، بلکه به خاطر نقشی که در نتایج تیم داشتم. این باعث شده تا کمی به خودم اعتماد بیشتری پیدا کنم. اگر بتوانم، میخواهم فصل آینده گلهای بیشتری برای آرسنال بزنم.” (تئو والکات؛ اینجا)
یکی از بزرگترین آفتهای ذهنی ما در دنیای حرفهای، متمرکز شدن روی نتایج شخصی در زندگی سازمانی است. اینکه من بهکجا رسیدم و به چه چیزی. اینکه این کار چه دستاوردی برای من داشته است. در این میان آنچه فراموش میشود این است که یک فرد حرفهای، بهعنوان بخشی از پازل موفقیت یک تیم عمل میکند. فرقی نمیکند که فوتبال باشد یا کسبوکار، هر جا هدف افراد، موفقیت فردی خودشان و دست یافتن به هدفهای شخصیشان باشد و تیم و اهداف جمعی فراموش شود، شکست دور از انتظار نیست.
والکات هم بههمین اشاره میکند: اینکه موفقیت فردی او برایش اهمیتی درجه دوم را دارد. او خوشحال است چون در موفقیت تیمش اثری داشته است.
“من” یا “ما”؛ کدام مهمتر است؟ در زندگی سازمانی، همیشه ما بر من ارجحیت دارد.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.