“همیشه رؤیای بازی در باشگاهی مثل بارسلونا را داشتم. میخواستم مراحل انتقالم سریع انجام شود … میخواستم از بازیکنان بارسا چیزهای زیادی یاد بگیرم. من هنوز باید چیزهای زیادی یاد بگیرم و در بارسلونا چیزهای زیادی برای یاد گرفتن وجود دارد. بهعنوان مثال ژاوی کاپیتان است. بهجز این حقیقت که همه چیز را برده است، من از باید سبک بازی، نحوهی رفتارش و اینکه چگونه تیم را هدایت میکند، چیزهای زیادی یاد بگیرم. این افتخار را دارم که در یک رختکن با بازیکنی که علیرغم اینکه همه چیز را برده ولی هنوز تشنه یکسب موفقیت است، حضور داشته باشم . بازی در کنار چنین فوتبالیستهای تأثیرگذاری مایهی افتخار است.” (ایوان راکیتیچ؛ اینجا)
ایوان راکیتیچ به نکتهی بسیار مهمی اشاره میکند که حرفهایها آن را برای موفقیت سرلوحهی کار و زندگیشان قرار میدهند: یادگیری همیشگی. خیلی از ما این حقیقت را میدانیم که نمیدانیم و برای یاد گرفتن تلاش هم میکنیم؛ اما دست آخر تغییر آنچنانی در تفکر و رفتار و گفتار و عملکردمان نمیبینیم. چرا؟
ایوان راکیتیچ به این سؤال پاسخ جالبی داده است. او میگوید: مهمتر از اینکه بدانی که نمیدانی این است که:
۱- کشف کنی چه نمیدانی.
۲- بدانی نادانستههایات را از کجا باید یاد بگیری.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
همه چیز از یک روز گرم تابستان ۱۳۹۲ شروع شد: نشسته بودم پشت لپتاپم و داشتم گزارشی را برای یکی از مشتریانم آماده میکردم. خسته از فشار کاری روزهایی بودم که تقریبا شبانهروزی مشغول کار کردن بودم. البته خوشبختانه حداقل این جنبهی مثبت وجود داشت که کارهای فراوانم همگی با حوزههای مورد علاقهام مربوط بودند و کاری که دوست نداشته باشم، انجام نمیدادم. اما در هر حال من متوجه شدم که در کار کردنم با سه مشکل اصلی مواجهم:
۱- زندگی نکردن: کار کردن جای زندگی کردن را برای من گرفته است؛ آن هم کار کردن برای دیگرانی که میتوانستند قدردان باشند یا نباشند. کار زیاد حتی سلامتیام را به خطر انداخته بود. 🙁
۲- نداشتن تمرکز: حوزههای کاری من بهدلیل علائق شخصیام تنوع بسیار زیادی دارند. من همه کار میکنم و روی هیچ کاری متمرکز نیستم. این در حالی بود که میدانستم کلید موفقیت، تمرکز است. وقتی از من میپرسیدند “چه کارهای؟” نمیتوانستم پاسخ روشن و مشخصی بدهم.
۳- درآمد پایین: درآمدم هیچ تناسبی با وقتی که میگذاشتم نداشت! با محاسبهی سرانگشتی متوجه شدم که حقوق ثابت ماهانهی محل کارم و درآمدهای حاشیهای را با یک هفته کار مشاورهای متمرکز و منظم میتوانم بهدست بیاورم (البته در عادلانه بودن میزان حقوق و عدد ساعت مشاورهام هم شک وجود داشت؛ اما بگذریم!)
اما اصل این شک شاید به زمانی قبلتر برگردد. زمانی که دوست بزرگواری که همیشه با راهنماییها و سؤالهای عالی و بهموقعشان من را از خواب خوش بیدار کردهاند، از من سه سؤال ویرانکننده پرسیدند:
“۱- تو واقعا چه کارهای؟ مشاوری؟ تحلیلگر کسبوکاری؟ استراتژیست هستی؟ مدیر پروژهای یا یک مدیر سازمانی؟ بهنظر من خودت هم نمیدانی!”
“۲- همه حرف خوب میزنند؛ اما مرد عمل و اجراکنندهی این حرفهای خوب، کمتر پیدا میشود. مدیران این روزها گوششان از حرفهای زیبا پر است و کسان بسیار دیگری هستند که توانشان در حرف زدن از تو بسیار بالاتر است. آیا مرد اجرا کردن یک کار و بهثمر رساندنش هستی؟”
“۳- این درست است که بخشی از اهداف کار کردن، لذت بردن است. اما کسب درآمد مناسب و متناسب هم اهمیت کمی ندارد. تو چه برنامهای برای کسب درآمدی متناسب با دانش و تجربهات داری؟”
اهمیت این سؤالها را درک میکردم؛ اما جرأت پرسیدن آنها را نداشتم و بدتر، پاسخی هم برای آنها نداشتم. تلنگر “استاد” باعث شد سختی پرسیدن این سؤالات را بهجان بخرم. دورهای از زندگی من آغاز شد که در آن سیاهیِ هر روز تیرهتر شک، رنگ هر روز زندگیام بود. چند ماهی طول کشید تا تصویری روشنتر از خودم و زندگی و کارم پیدا کردم. در این چند ماه، هر روز ساعتهای زیادی به این سؤالات فکر میکردم. پیش از این دربارهی این تجربهی جانکاه اینجا نوشتهام. زمانی که از این توفان سهمگین بیرون آمدم، هنوز خیلی مطمئن نبودم که مأموریت، چشمانداز و استراتژی زندگیام را درست انتخاب کردهام (و الان میدانم که نتیجهگیریام چندان هم درست نبود!)
تصمیمام در پایان این چند ماه مشخص بود: من دیگر فقط مشاورهی استراتژی میدهم! همچنان هویت خودم را بیشتر یک مشاور میدیدم و نه یک فرد اجرایی و کار کردن برای دیگران را تنها گزینهی پیش روی خودم در مسیر شغلیام میدانستم. تصورم از کار یک مشاور همچنان “برج عاجنشینی” بود: من گوشهای مینشینم و حرف میزنم و اجرا کار دیگران است!
روزهای آخر بحران، با پیشنهاد دوست بسیار عزیزی مواجه شدم: “بیا با یکی از دوستانم یک شرکت مشاورهی بازاریابی تأسیس کنیم!” در زندگی شخصا همیشه به قدرت تأثیرگذار نشانهها اعتقاد داشتهام. تردید پذیرش ریسک شروع کار کردن برای خود، با دیدن این نشانه از بین رفت: “مثل اینکه حالا وقتش رسیده!” و همین بود که از محل کارم استعفا دادم و با این دوستان، کار روی این شرکت را آغاز کردیم. نام برند شرکت انتخاب شد و بعد مشغول طراحی کسبوکار شرکت شدیم. یک ماه و اندی تلاش کردیم؛ اما نشد! نه اینکه نخواهیم و نتوانیم. نه! بهعنوان یک تیم نمیتوانستیم با هم کار کنیم. اهداف و انگیزهها و انتظارات و تفکر و تجربهمان با هم سازگاری نداشت. تصمیم گرفتیم که کار را ادامه ندهیم. همان روزها بود که به من پیشنهاد همکاری در یک پروژهی جذاب شد که با تجربیات قبلی من در حوزهی معماری سازمانی در ارتباط بود. تردید دوباره بازگشت: آیا من برای کار کردن برای خودم ساخته شدهام؟ شک جای خوبی برای ماندن نیست. تردید را کنار گذاشتم و دوباره کارمند شدم!
پ.ن. برای مطالعهی تمامی قسمتهای این مجموعه یادداشتها به اینجا مراجعه کنید.
پس از موفقیت در فرایند انتخاب مشاور و پیش از شروع پروژه، لازم است از نظر حقوقی بین طرفین قرارداد اجرای پروژه منعقد شود. این قرارداد، مبنایی را برای همکاری بین طرفین قرارداد فراهم میآورد و نیازها، انتظارات و منافع طرفین قرارداد و روشهای احتمالی تغییر یا اصلاح آنها در طول زمان قرارداد را ارائه میکند.
قرارداد مشاوره یک سند رسمی است و در نتیجه باید با قوانین و مقررات جاری کشور کشور هماهنگی کامل داشته باشد. بههمین دلیل توصیه میشود قراردادهای مشاوره پیش از رسمیت بخشی و امضا توسط طرفین، توسط مشاوران حقوقی مجرب طرفین که ترجیحا دارای تخصص در زمینهی قراردادهای مشاوره باشند، بازبینی، اصلاح و تأیید شود.
قرارداد مشاوره علاوه بر کاربرد حقوقی، بهعنوان مرجعی برای ایجاد ادراک مشترک از موضوع و محدودهی پروژه میان مشاور و مشتری بهکار میرود. در قرارداد پروژه حداقل فعالیتهای مورد نیاز برای اجرای پروژه همراه با محصولات و نتایج کلیدی پروژه و زمانبندی انجام فعالیتها مشخص میشوند. بنابراین توجه به تدقیق کامل انتظارات و تعهدات فنی و غیرفنی طرفین در قرارداد برای تسهیل روند اجرای پروژه بسیار کلیدی است.
یک قرارداد مشاوره شامل بخشهای زیر است:
طرفین قرارداد (مشتری و مشاور)؛
محدودهی پروژه (اهداف، شرح کلی و فعالیتهای لازمالاجرا)؛
زمان شروع و خاتمه؛
خروجیها و دستاوردهای پروژه (گزارشها، مستندات، طرحها، نمودارها و …) که باید توسط مشاور به مشتری تحویل داده شوند؛
آوردههای هر یک از طرفین پروژه؛
مسئولیتهای هر یک از طرفین پروژه؛
شرایط هر یک از طرفین پروژه؛
هزینههای پروژه؛
شرایط و رویهی پرداخت صورتحسابها؛
مسئولیتهای حرفهای طرفین (محرمانگی، تعارض منافع و …)؛
شرایط کپیرایت؛
شرایط استفاده از پیمانکاران دست دوم؛
شرایط و روش بازنگری یا تغییر قرارداد؛
شرایط فسخ / خاتمهی قرارداد از سوی هر یک از طرفین؛
روش حل اختلافات؛
امضای طرفین و تاریخ.
قراردادهای مشاوره دارای سه شکل کلی هستند:
الف ـ توافق شفاهی
این شکل از قرارداد در حالتی که شرایط زیر وجود داشته باشند، مناسب است:
مشتری و مشاور از نظر تجربهی حرفهای بالغ باشند؛
مشتری و مشاور یکدیگر را بهصورت کامل بشناسند و به همدیگر اعتماد کامل داشته باشند؛
مشتری و مشاور با شرایط کسب و کار یکدیگر آشنایی کامل داشته باشند؛
پروژهی مورد نظر کوتاهمدت یا بسیار ساده باشد.
ب ـ توافقنامه
توافقنامه یک شکل بسیار معمول قراردادهای مشاوره است. در بسیاری کشورها، توافقنامه یک ابزار حقوقی مناسب با جزئیات متناسب با شرایط قراردادهای مشاوره است. توافقنامه یک سند رسمی است که مشتری برای مشاور ارسال میکند. این نامه شامل اعلام پذیرفته شدن پروپوزال مشاور (با تغییر / بدون تغییر) و تعیین نقاط زمانی شروع و پایان پروژه است. هر گونه تغییری در پروپوزال مشاور در این نامه بهصورت دقیق و روشن تشریح میشود. این سند توسط مشاور هم بهعنوان تعهد وی به پذیرش شرایط انجام پروژه امضا میشود و سپس یک نسخه از این سند در اختیار هر یک از طرفین قرار میگیرد.
ج ـ قرارداد مکتوب
قرارداد مکتوب مشاوره یک سند کاملا رسمی است که عموما توسط یک مرجع حقوقی تهیه میشود. قرارداد مکتوب عموما وقتی استفاده میشود که مشتری بخشی از یک سیستم بروکراتیک (مثلا دولت یا بنگاههای چندملیتی) باشد و یا یکی از شرایط زیر وجود داشته باشد:
پروژهی مورد نظر پروژهی بسیار بزرگ یا پیچیده باشد؛
هزینهی انجام پروژه بسیار زیاد باشد؛
شرایط مالی یا غیرمالی طرفین بسیار گسترده باشند.
بدون توجه به نوع قرارداد مورد استفاده، قرارداد مشاوره باید شرایط انجام پروژه و همچنین شرایط فسخ یا اصلاح قرارداد را در بر داشته باشد.
بخش مالی قرارداد
یکی از مهمترین بخشهای قراردادهای مشاوره، بخش مالی است که عموما حساسیتهای زیادی را در طرفین قرارداد مشاوره برمیانگیزد. در این بخش حقالزحمه ی مشاور برای انجام پروژه مشاوره و روش پرداخت آن بهصورت دقیق تعیین میشود. بخش مالی قرارداد شامل زیربخشهای زیر است:
هزینهی کلی انجام پروژه؛
تعهدات و شرایط مالی خاص طرفین قرارداد (از جمله شامل: مبلغ و روش ارائهی ضمانتنامهی حسن انجام کار توسط مشاور)؛
روش پرداخت (مبلغ پیشپرداخت، مبلغ پرداختی پس از پایان هر فاز از پروژه، مبلغ حسن انجام کار مشاور.)
روش محاسبه و دریافت جرایم تأخیر از سوی طرفین؛
شیوه و مسئولیت پرداخت کسورات قانونی (شامل: بیمه، مالیات و مالیات ارزش افزوده) مرتبط با موضوع قرارداد.
چه کارفرما هستید و چه مشاور مدیریت، آگاهی از ساختار قرارداد و اصول عقد قراردادهای مشاورهی مدیریت میتواند برای شما مفید باشد.
پ.ن. این متن براساس تحقیقات و تجارب یک مشاور مدیریت بهنگارش درآمده و هیچگونه ادعایی از زاویهی دید حقوقی در مورد موضوع قراردادهای مشاورهی مدیریت ندارد.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“فصل گذشته سخت کار کردم … این دستاورد بزرگی برای من بود که توانستم بهترین گلزن فصل آرسنال بشوم. من همان کاری را انجام دادم که پیش از این، بازیکنانی مانند آنری، برگکمپ و فن پرسی انجام دادند و حالا میخواهم فصل آینده عملکرد بهتری داشته باشم و به باشگاه هم کمک کنم تا نتایج بهتری بگیرد. از عملکرد خودم در فصل گذشته بسیار راضی هستم؛ نه فقط به خاطر گلها، بلکه به خاطر نقشی که در نتایج تیم داشتم. این باعث شده تا کمی به خودم اعتماد بیشتری پیدا کنم. اگر بتوانم، میخواهم فصل آینده گلهای بیشتری برای آرسنال بزنم.” (تئو والکات؛ اینجا)
یکی از بزرگترین آفتهای ذهنی ما در دنیای حرفهای، متمرکز شدن روی نتایج شخصی در زندگی سازمانی است. اینکه من بهکجا رسیدم و به چه چیزی. اینکه این کار چه دستاوردی برای من داشته است. در این میان آنچه فراموش میشود این است که یک فرد حرفهای، بهعنوان بخشی از پازل موفقیت یک تیم عمل میکند. فرقی نمیکند که فوتبال باشد یا کسبوکار، هر جا هدف افراد، موفقیت فردی خودشان و دست یافتن به هدفهای شخصیشان باشد و تیم و اهداف جمعی فراموش شود، شکست دور از انتظار نیست.
والکات هم بههمین اشاره میکند: اینکه موفقیت فردی او برایش اهمیتی درجه دوم را دارد. او خوشحال است چون در موفقیت تیمش اثری داشته است.
“من” یا “ما”؛ کدام مهمتر است؟ در زندگی سازمانی، همیشه ما بر من ارجحیت دارد.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“ویسنته دلبوسکه سرمربی اسپانیا به یواخیم لوو توصیه کرد مغرور نشود. او به خبرنگاران گفت: همانطور که لوو از لحاظ روحی انسان قوی است و شکستها را فراموش میکند، باید بتواند پیروزیها را نیز فراموش بکند. او نباید فکر کند که تیمش به قهرمانی در جام جهانی رسیده است و مغرور شود. شک داشتن همیشه چیز مثبتی است و باعث میشود تیمتان یک گام رو به جلو بردارد.” (اینجا)
حرف دلبوسکه جدید نیست؛ ولی شیوهی بیانش جذاب و تأثیرگذار. 🙂 فراموشی پیروزی بهاندازهی فراموشی شکستها در زندگی ما مهم است. وقتی به موفقیتی رسیدیم، وقت ریسدن به قلههای بلند بعدی است. حداقل میتوان همان قلههای مرتفع قبلی را دوباره فتح کرد!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
«کارآفرینی» یکی از واژههای بسیار پرکاربرد رسانههای کشور در چند سال اخیر است. این روزها در ایران بیش از هر زمان دیگری از اهمیت کارآفرینی و نقش حیاتی آن در توسعهی اقتصادی و کاهش بیکاری در جامعه سخن گفته میشود. کارآفرینی واژهی مورد علاقهی این روزهای بسیاری از جوانان ما نیز هست. جوانانی که بسیار بیشتر از پدران و مادران خود بهدنبال داشتن کسبوکار شخصی و کسب ثروت از طریق ارزشآفرینی و مهمتر از آن، بهدنبال کار کردن برای خود ـ و نه دیگران ـ هستند. جوانانی پرانرژی با ایدههای جذاب و نوآورانه که به مدد دسترسی به ابزارهای مدرن کسبوکار ـ بهویژه اینترنت ـ قدم در مسیر پرخطر کارآفرینی مینهند.
اما در رساندن یک ایده تا کسبوکاری سالم، سودآور و پایدار، راهی طولانی پیش روی ماست. راهی که در نگاه اول خیلی از جزئیات آن توجهی نمیشود. جزئیاتی که به چشم نمیآیند و میتوانند شکست یک ایدهی عالی و کمنظیر یا پیروزی یک ایدهی ساده و تکراری را رقم بزنند. فراموش کردن و ندیدن همین دستاندازهای مسیر، کارآفرین جوان داستان ما را هر روز از رسیدن به هدفش ناامیدتر میکند. و همین میشود که یک کارآفرین جوان باانگیزهی فراوان کارش را شروع میکند و با سرخوردگی و ناراحتی ناشی از شکست کارش را بهپایان میرساند.
چیزی حدود یک سال است که در مسیر راهاندازی کسبوکار خود در حال تلاش هستم. البته سابقهی این تلاش به قبلتر از این یک سال باز میگردد؛ اما فکر کردن و فعالیت روی این موضوع بهصورت متمرکز مربوط به یک سال اخیر است. در این مسیر با چندین شکست بزرگ و کوچک مواجه شدم که بعدها در مورد آن بیشتر خواهم نوشت؛ اما در این تلاش هم بهعنوان یک فرد دارای تحصیلات آکادمیک در حوزهی مدیریت و هم بهعنوان یک مشاور کسبوکار با نکتهی حیرتانگیزی مواجه شدم: اینکه دنیای تئوری و ایدهپردازی تا چه اندازه با دنیای واقعی متفاوت است. من با وجود دانش تئوریک و تجربیاتی که از همکاری با شرکتهای مختلف بهدست آورده بودم در مسیر “ایده تا کسبوکار” با “نادیدنیها”یی مواجه شدم که در هیچ کتاب و مقالهای به آنها برنخورده بودم. البته در حالت کلی در مورد بسیاری از این مسائل میتوان در کتب و مقالات مربوط به کارآفرینی سرنخهایی را یافت؛ اما آنچه در دنیای واقعی با آن مواجه میشویم، شاید جز در مقام لفظ، مشابهتی با ایدهها و راهحلهای ارائه شده در کتابها و مقالات نداشته باشد.
بنابراین پیش از حرکت در مسیر کارآفرینی و تلاش برای راهاندازی کسبوکار آنچه لازم است بیش از هر چیز به آن توجه شود، دوری کردن از اشتباهات و دامهایی است که بهعلت نداشتن دانش و تجربه در مورد دنیای واقعی در آنها گرفتار شویم. این اشتباهات و دامها در همهی اجزای محیطی که کارآفرین در آن در حال فعالیت است میتوانند وجود داشته باشند: تیم شرکا و همکاران، منابع مورد نیاز، زیرساختهای حقوقی و قانونی و بسیاری موارد دیگر.
بنابراین آنچه که در مسیر کارآفرینی مهم است توجه همزمان به اصول کلاسیک کسبوکار و مدیریت و مشکلاتی است که در دنیای واقعی با آنها مواجه خواهیم شد. مشکلاتی که راهکار آنها را نیز جز در دستبهکار شدن و فعالیت در دنیای کسبوکار نخواهیم یافت.
اما یک موضوع دیگر را نیز نباید از قلم انداخت. قبل از شروع به حرکت در مسیر کارآفرینی، باید تکلیفمان را با خودمان مشخص کنیم. مسیر راهاندازی کسبوکار آنقدر سخت است و فشارهای محیط بیرونی آنقدر زیادند که برای دوام آوردن و بهسرانجام رساندن کار، بیش از هر چیزی نیازمند آرامش درونی هستیم. بدون آرامش درونی رسیدن به ساحل آرامش دریای پرتلاطم کسبوکار چیزی جز خوششانسی نخواهد بود و میدانیم شانس چیزی است که به هر کسی رو نمیکند. فردی که خود را نمیشناسد، از توانمندیها و نقاط ضعفاش باخبر نیست و نمیداند که چرا و چگونه میخواهد در مسیر کارآفرینی گام بردارد، در مواجهه با اولین مانع مسیر از ادامهی حرکت باز خواهد ماند. اما کسی که با خودشناسی و تکیه بر گوهر وجودی و شور درونی خود، بهدنبال تبدیل اندیشه و ایدههای نوآورانهی خود به کسبوکاری موفق در دنیای واقعی است، از مواجه شدن با کوهی از مشکلات نیز ترسی به دل راه نخواهد داد. نگاه او به هدفی متعالی است که برای تحقق آن میکوشد و این بیت حضرت حافظ را بهتمامی باور دارد که: “در ره منزل لیلی که خطرهاست بخ جان / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی!”
در این مجموعه یادداشت ـ که البته هنوز در مورد تعداد و موضوعات مطرح شده در آن تصمیمی نگرفتهام ـ از ترسها، موانع و چالشهایی خواهم گفت که در این یک سال با آنها دست و پنجه نرم کردهام و البته، از شیرینیها، جذابیتها و لذتهایی خواهم گفت که در این مسیر تجربهشان کردهام. این یادداشتها دربارهی “تلاش برای رفتن تا رسیدن” است هر چند که ممکن است دست آخر نتیجه این باشد که “مقصد، خود راه” است.
از شما دعوت میکنم از این هفته با داستان تجربهی تلاش من برای راهاندازی کسبوکار شخصی همراه باشید. این داستان تازه آغاز شده است.