ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
“متوجه شدم که ناکامی در این دیدار، به اندازهای که ابتدا تصور میکردم، سخت نبود. در فصلی که در فینال چمپیونزلیگ بازی کردیم، اصلا این احساس را ندارم که چیزی را از دست دادهام. شاید قهرمانی در چمپیونزلیگ کمی هم برایمان زود بود. اگر این اتفاق میافتاد، همهی آنچه در کودکی رؤیایش را در سر داشتم، خیلی زود به حقیقت تبدیل میشد. پس فکر می کنم این جالب است که هنوز میتوانیم کمی بیشتر به دنبال آن باشیم.” (مت هوملز در مورد باخت بروسیا دورتموند در فینال فصل قبل لیگ قهرمانان اروپا؛ اینجا)
مت هوملز به نکتهی بسیار جالبی اشاره میکند: اگر قرار بود رؤیا خیلی زود و همان لحظهای که من دوست دارم محقق شود، شاید دیگر آنچنان لذتی نداشت: لذت بیکران در کمیابی و جستجوی رؤیاها است …
پ.ن. یک ماه و اندی جز با “لینکهای هفته”، در خدمتتان نبودم و حالا از امشب و همین لحظه با این جملات انرژیبخش، بازگشتم. برایتان از نتایج این دوران سکوت و دغدغهها و فکرها و تجربیاتام در این فاصلهی نسبتا طولانی خواهم نوشت. گزارهها هم تغییراتی خواهد کرد که بهتدریج شاهد خواهید بود. 🙂
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
ـ من همیشه بحث حرفهای بودن را رعایت کردهام. آدم وقتی وارد یک حرفهی درآمدزا میشود باید خیلی چیزها را رعایت کند تا بتواند در آن حرفه به کارش ادامه دهد. من هم از خیلی چیزهایی که دوست دارم میگذرم تا بتوان سالم زندگی کنم و سرحال باشم. چرا که آدم سرحال میتواند درست تصمیم بگیرد و درست فکر کند و بازی کند.” (رضا عنایتی؛ اینجا)
رضا عنایتی ـ برترین گلزن تاریخ لیگهای فوتبال ایران ـ در حرفهایاش به یک نکتهی پنهان هم اشاره میکند که یکی از رازهای موفقیت اصلی حرفهایهاست: انجام کارهایی که باعث ایجاد ثبات در عملکرد میشود. این کار برای یک فوتبالیست همینهایی است که عنایتی گفته؛ چون فوتبالیست باید بدن و ذهنی آماده داشته باشد.
حالا به این فکر کنید که یک “حرفهای” در شغل شما چطور میتواند عملکردش را ثابت نگه دارد؟
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
“فقط میخواهم که مردم من را یک فوتبالیست سختکوش بدانند. کسی که عاشق این ورزش بود و هر زمان که وارد زمین میشد، تمام تلاشش را به کار میگرفت. چون من خودم با این حس وارد زمین چمن میشدم و تا پایان عمر فوتبالیام هم همینطور بودم. من همیشه تمام تلاشم را برای تیم به کار میگرفتم. فکر میکنم که در طول سالهای گذشته، در زندگیام و درکارنامه ورزشیام، مردم به مسائل مختلفی توجه کردهاند و گاهی وقتها آنچه در زمین کسب کردهام، زیر سایهی مسائل دیگری قرار گرفته. شاید من گفتم که این مرا اذیت نمیکرده؛ ولی واقعا از این بابت اذیت شدهام و در نهایت، من فوتبالیستی هستم که برای برخی از بزرگترین باشگاههای دنیا بازی کردهام و درکنار برخی از بهترین بازیکنان دنیا توپ زدهام و زیر نظر بزرگترین و بهترین سرمربیان دنیا فوتبال بازی کردهام و تقریبا تمام افتخارات ممکن را کسب کردهام.
قطعا این ناراحتکننده است که برخی از مردم راجع به مسائل دیگری فکر میکنند. حالا با اتمام عمر ورزشیام، به عقب نگاه میکنم و با خودم میگویم:«من تقریبا تمام افتخارات ممکن را با هر باشگاهی که در آن توپ زدهام، کسب کردهام … ۱۱۵ بازی ملی برای تیم ملی کشورم انجام دادهام و دوبار پشت سر بزرگترین فوتبالیستهای دنیا، در رده دوم جایزه بهترین بازیکن فوتبال سال دنیا قرار گرفتهام و از این بابت احساس غرور میکنم.»” (دیوید بکهام در مورد خداحافظیاش از فوتبال؛ اینجا)
قسمتی که توپر کردهام را چند بار بخوانید. یکی از بزرگترین فوتبالیستهای تاریخ، میگوید که تمام هدفاش در فوتبال، بیشتر تلاش کردن بوده است! اما نکتهای که بکهام در ادامه اشاره کرده بهنظرم مهمتر است: موفقیت، لزوما رسیدن به یک دستاورد عجیب و غریب و جلو زدن از دیگران نیست. خیلی وقتها دوم شدن و سوم شدن، از اول شدن لذتبخشتر است! بنابراین، از موفقیتهایت ـ هر چند کوچک باشند ـ حسابی لذت ببر. وقتی به آخر مسیر رسیدی، مجموع همان موفقیتهای کوچک، میشوند یک لذت بزرگ!
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
“ـ شما برای بازیکنانتان بیشتر شبیه پدر هستید یا مربی؟
ـ من کاملا یک آدم عادی هستم. گاهی اوقات دوست آنها، گاهی معلم آنها. من کاری که باید انجام بشود را میگویم. پیدا کردن لحظهای که باید دوست آنها باشی یا معلمشان، کار سختی نیست. بزرگترین مهارت من، پیدا کردن حس همراهی است.من زندگی را درک میکنم. فوتبال بخشی از زندگی است و من به آنها میگویم که چطور اتفاقات را درک کنند. آنها جوان هستند و مانند سوپراستارها رفتار نمیکنند. آنها نیاز به کمک دارند تا راه درست را پیدا کنند.” (از مصاحبه با یورگن کلوپ؛ مربی جوان و نابغهی بروسیا دورتموند؛ اینجا)
راستش از نظر من، گویاتر و زیباتر و خلاصهتر و بهتر (و همینجور صفات تفصیلی بیشتر!) از این نمیشود کل مباحث رهبری در مدیریت را بیان کرد! چه مدیر باشید و چه مثل من، مشاور، همین چند جملهی کوتاه را جایی جلوی چشمتان بچسبانید تا یادتان باشد که برای چه دارید کار میکنید و لازم است چه کار کنید. 🙂
نمیتوانم از این تکجملهی درخشان و بسیار بسیار انگیزشبخش استاد در همین مصاحبه هم بگذرم: “اگر میخواهید نتیجهی ویژهای بگیرید، باید احساس ویژهای داشته باشید!” بهقول خودم: عاااااااااااااااالی!
برای تیم بسیار دوستداشتنی دورتموند و یورگن کلوپ عزیز در فینال شنبه شب ـ یعنی فینال بزرگترین بازی سال: فینال لیگ قهرمانان اروپا ـ آروزی موفقیت دارم. 🙂
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
۲۶ سال در اوج بدون رقیب. تبدیل شدن به یک افسانه. تصویر ثابت ذهنهای فوتبالی ما در تمامی این سالها. با آن آدامس گوشهی دهان و دستهای گره کرده و چشمهای متفکرش. با آن خوشحالیهای کودکانهاش بعد از هر گل. با آن غروری که سزاوارش بود. با آن همه طعنههای بهیادماندنی و جنگهای بیپایاناش با رقبا و رفقا. با توفانهای گاه و بیگاهاش.
سر الکس فرگوسن را شاید تنها بشود با یک جمله تعریف کرد: “کسی که خودش، تعریف موفقیت، در دنیای حرفهایها بود!”
*****
سال ۱۹۹۶٫ اولین تصاویر نقش بسته از فوتبال باشگاهی روز دنیا در ذهن من. تقابل یووهی استاد لیپی و منیو سر الکس فرگوسن در لیگ قهرمانان اروپا. برد منیو با وجود ضربهی آزاد بینظیر زیدان. منچستر در بازی برگشت به یووه باخت. یووهای که همان سال تا پای فینال رفت. اما تصویر آن بازی بینظیر تیم قرمزپوش میدان ـ برای منی که از قضای روزگار، هوادار آبیپوشان وطنی بودم ـ فراموش نشد و بیش از همه نامی جذاب در ذهن من حک شد: الکس فرگوسن.
بعد از جام جهانی ۹۸ ـ خاطرهانگیزترین و زیباترین جام جهانی عمر من ـ که تلویزیون ایران پخش زندهی فوتبال را جدی گرفت و دسترسی ما هم بهواسطهی روزنامههای ورزشی جذاب آن روزها ـ بهویژه ابرار ورزشی ـ به اخبار فوتبال دنیا آسانتر شد، من تازه فهمیدم که این مونقرهای دوستداشتنی، بیش از ۱۰ سال است که کارگردانِ لشکرِ قرمزپوش و فوقالعاده موفق “تئاتر رؤیاها” است.
اگر چه تصاویر محوی از بازیهای درخشان اریک کانتونا در ذهنم بود و مثل خیلیهای دیگر از خداحافظی اریک کبیر جا خوردم، اما بعدتر ـ و بهویژه بعد از فینال دراماتیک ۹۹ مقابل بایرن ـ دریافتم که منیو فرقی دارد با تمام تیمهای دیگر ـ تفاوتی که بعدها آن را فقط در بارسای پپ آن را دیدم: شور و اشتیاقی کودکانه به لذت بردن از فوتبال.
برای فرگی، فوتبال خود زندگی بود: همین بود که چند بار از خداحافظی گفت و دل ما لرزاند؛ اما خودش هم نتوانست طاقت دوری را بیاورد و خداحافظی را فراموش کرد. تا امروز که خبر خداحافظیاش مانند آواری روی دل تمامی دوستدارانش خراب شد …
*****
اسطورهها یک ویژگی مشترک دارند: تا هستند جزءی عادی و تفکیکناپذیر از زندگی روزمرهی ما هستند و وقتی میروند، چشم میدوزیم به جای خالی پرنشدنیشان و حسرت گذر ایام را میخوریم …
*****
سر الکس فرگوسن برای من بیش از هر چیز نماد یک رئیس حرفهای تمامعیار است. کسی که هویت مربیان فوتبال را از جایگاه سنتیشان بالاتر کشید. کسی که از رفتار و تصمیماتاش در طول این سالها، بهاندازهی چندین هزار صفحه کتاب مدیریتی، درسآموزی کردهام. بیایید نگاه کنیم به برخی از درسهای بزرگ فرگی:
اول ـ چشماندازتان را بزرگ و دستنیافتنی تعریف کنید و به آن معتقد بمانید: بارها و بارها گفته بود که هدفاش به زیر کشیدن لیورپول از برج عاج پرافتخارترین تیم انگلیسی است. ۳-۴ سال اول که نتایج درخشانی نگرفت ـ و در همان سالها این لیورپول بود که با مربی ـ بازیکنی بهنام کنی دالگلیش در فوتبال جزیره آقایی میکرد ـ همه با تمسخر به حرفهای فرگی مینگریستند. حالا امروز که فرگی دارد از فوتبال میرود، کمتر کسی رکوردهای دستنیافتنی لیورپول را به یاد میآورد.
دوم ـ ثبات. ثبات. ثبات. در تمامی این سالها، تنها چهرهی ثابت تیم، خودش بود. همهی آن دیگران ـ از مدیران تیم تا مربیان و بازیکنان ـ نسل اندر نسل تغییر کردند. اما خود او، همانی بود که همیشه بود؛ تنها با موهایی سپیدتر از گذشته.
سوم ـ ایدههای ثابت، اجرای انعطافپذیر: یادم هست یکی از چیزهایی که من را عاشق منیو کرد، بازی هجومیاش بود. تیمی خالی از ستارههای آنچنانی که از چپ و راست به دروازهی تیمهای بزرگ و کوچک حمله میکرد. اما جالبتر اینجا بود که ایدهی اصلی بازی هجومی منیو در طول این سالها مدام تغییر میکرد: زمانی هجوم با سیستم سنتی انگلیسی و تیکه بر سانترهای بیمانند دیوید بکهام و قدرت سرزنی مهاجمان تیم، سلاح اصلی این تیم بود و زمانی دیگر استفاده از گوشهای کناری سریعی که سرعت جابهجاییشان در کنارهها، حریف را اینقدر گیج میکرد تا دقیقا از جایی که خودش حتی حدس هم نمیزد، ناکآوت شود!
چهارم ـ قله، پایان راه نیست: یک آدم چقدر باید موفقیت بیاورد تا از موفق شدن خسته شود؟ اما برای فرگوسن، بالاتر از همه قرار گرفتن، تنها شروع راهی بود برای رسیدن دوباره به همان قله و قلههایی بلندتر.
پنجم ـ شکست، تنها نقطهای است برای شروع دوباره: تصویر مشتهای گره کرده و عصبانیت سر الکس بعد از فینال سال ۲۰۰۹ لیگ قهرمانان اروپا مقابل بارسا را یادتان هست؟
اینها و دهها درس ریز و درشت دیگر نشان میدهند که چرا سالها باید بگذرد تا معلوم شود چرا فرگوسن برای همیشه جاودانه شد. حرفهای آخرش را هم بخوانید!
*****
خودش جایی گفته بود: “فوتبال نباید هرگز رمانتیسماش را از دست بدهد. هرگز.” و شاید بههمین دلیل است که تصویری هم که از او در ذهن ما نقش بسته، تصویر یک انسان است. با تمام ضعفها و قوتهایش. و با عشقی بیمانند به معشوقی بزرگ: فوتبال. عاشقی که رمانتیسم را در حد کمال، با زیباییهایی که در این سالها بر صحنهی “اولدترافورد” برای ما بهصحنه آورد، زنده نگه داشت.
دیوید بکهام بهنظرم زیباترین جملهی خداحافظی را خطاب به فراموشنشدنیترین رئیس تاریخ فوتبال گفته است: “من بهواقع به اینکه زیر نظر بهترین مربی تاریخ کار کردم، به خودم افتخار میکنم. مرسی رئیس و از بقیه اوقاتت لذت ببر …”
از تو ممنونیم برای خلق برخی از نابترین لحظات زندگی فوتبالیمان. خداحافظ پیرمرد دوستداشتنی. خداحافظ رئیس!
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
«”غیرممکن” تنها یک کلمه است که افراد ضعیف از آن استفاده میکنند تا بهسادگی از کنار اتفاقهایی که در دنیا برایشان رخ میدهد، بگذرند. بدون آنکه شجاعت استفاده از تواناییای که میتوانند شرایط را تغییر دهند را داشته باشند. “غیرممکن” یک عمل نیست؛ بلکه یک نظر است.”غیرممکن” یک صحبت نیست و یک چالش است. “غیرممکن” پتانسیل است. “غیرممکن” موقتی است. “غیرممکن” هیچی نیست!” (دنی آلوس؛ دربارهی مأموریت غیرممکن امشب بارسا. اینجا)
غیرممکن معجزه نیست. آیا امشب باز هم این را خواهیم دید؟
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
یک بار تا آستانهی مرگ پیش رفته بود؛ اما باز پا به زمین فوتبال گذاشت. با این حال مدتی بعد دوباره در سختترین موقعیت زندگی یک انسان قرار گرفت: احتمال مرگ ناشی از بیماری لاعلاج سرطان! اما جنگید و پیروز شد و باز هم بازگشت. این جملات درخشان اریک آبیدال عزیز ـ که خود نمایندهای است از فرهنگِ زیبایِ امید در باشگاه بارسلونا ـ را بخوانید تا انرژی بگیرید برای مبارزه با زندگی برای دستیابی به نشدنیترین و دورترین آرزوها:
ـ هیچ وقت شد که امیدت رااز دست بدهی و به مرگ فکر کنی؟
ـ نه. هیچ وقت. من خیلی به خدا اعتقاد دارم و وقتی کسی به خدا ایمان داشته باشد، میداند که کیست که درمورد همه چیز تصمیمگیری میکند.
ـ دو ماجرا پیش روست: یکی خواست خود من است و دیگری آن چیزی است که خدا میخواهد. من به این فکر میکردم که با این بیماری بجنگم تا به بهترین نحو ممکن به این ماجرا خاتمه دهم: با بازگشتم به زمین چمن … تا بعد از آن ببینیم که چه میشود.
ـ برای کسانی که شرایط سختی مثل من را تجربه میکنند باید بگویم که شجاع باشید و بجنگید. از نبرد دست نکشید؛ چون همیشه امید وجود دارد. خدا و کمک او را فراموش نکنید و دعا کنید. از کمک سایرین هم بهره بگیرید؛ چون بدون دیگران ما نمیتوانیم هیچ کاری انجام دهیم.
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
“اگر من اکنون این جا هستم، به خاطر ونگر است. هرگز فراموش نمی کنم که او چه کارهایی برای من انجام داد. من بسیار به او مدیونم. او به من اعتماد بهنفس داد؛ نه تنها به عنوان یک بازیکن، بلکه به عنوان یک انسان. به همین دلیل است که من به او بسیار احترام می گذارم و واقعا او را دوست دارم؛ زیرا او به بازیکنانش بسیار اهمیت میدهد. برای بعضی از مربیان، بازیکنان تنها در زمین مسابقه مهم هستند. اما او همیشه به دنبال این است که با شما صحبت کند و چیزهای بیشتری از شما بداند تا بتواند به شما اعتماد بهنفس بدهد. این برای من مثل یک عشق دوم است.” (سمیر نصری در ستایش آرسن ونگر؛ اینجا)
بدون شرح تقدیم به مدیران و رهبران گرامی سازمانها!
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
“تا زمانی که انگیزه بازی کردن داشته باشم، به کارم ادامه خواهم داد. خدا یک استعداد به من داد و من باید به این هدیه احترام بگذارم. هنوز احساس نمیکنم که یک دروازهبان معمولی شدهام و باید به دوران حرفهای ام پایان بدهم. هرگز یک دروازهبان معمولی نبودهام و نخواهم شد.” (جان لوئیجی بوفون؛ اینجا)
بوفون ـ این دوستداشتنیترین دروازهبان دنیا ـ به زیباترین شکل ممکن توضیح داده است که زمان مرگ یک فرد در دوران شغلیاش کی فرا میرسد: روزی که معمولی شده باشد! بنابراین روی دیگر سکه را هیچوقت فراموش نکنیم: یکی از بالاترین اهداف کارراههی شغلی هر یک از ما، معمولی نبودن و معمولی نماندن و معمولی نشدن در حوزهی کاریمان است؛ چیزی که فقط با کسب و توسعهی “تخصص” میتواند واقعی شود!
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
آخرین باری که چهرهی در هم ژاوی را دیدیم، کِی بود؟ چهرهای که در عکس بالا خیلی شبیه چهرههای بازیکنان رئال بعد از الکلاسیکوهای فراوان سالهای اخیر است. این نگاه ناامیدانه اما در سه هفتهی اخیر و بعد از سه باخت بد بارسا در الکلاسیکوی جام حذفی و لالیگا و همینطور بازی رفت با میلان تکرار شد … چه بر سر بارسا آمده؟ آیا تیکیتاکا آنگونه که بسیاری گفتند به پایان رسیده؟ تحلیلهای بسیاری در این زمینه در سه هفتهی اخیر ارائه شده است. اما این تحلیلها به نظرم اگر چه نکات مهمی را موشکافی کردند؛ اما به چند نکتهی بسیار کلیدی هم توجه نداشتند. اشکالات نگرانکنندهای که نباید در سایهی پیروزی بزرگ دیشب برابر میلان فراموش شوند.
*******
سال ۲۰۰۸ که مربی جوانی به نام پپ گواردیولا در بارسا سر کار آمد، هیچ امیدی به آیندهی بارسا وجود نداشت. بارسای رؤیایی فرانک رایکارد بهمعنای واقعی کلمه نابود شده بود: تحقیر برابر رئال با چهار گل و از دست دادن قهرمانی در لالیگا با رفتنِ نمادِ بیمانند باشگاه ـ رونالدینیو ـ کاملا تکمیل شد. اما پپ همان تیم را با همان بازیکنان به تیمی جادویی تبدیل کرد. چگونه؟ این راز موفقیتهای فراوان پپ در سالهای اخیر بوده است.
بارها و بارها به این فکر کرده بودم که چه چیزی بارسای پپ را از تمامی تیمهای دنیا متمایز کرده است. در طول این سالها جنبههای مختلفی از یک تصویر شکسته از فلسفهی مربیگری پپ را یافته بودم و قبلا در گزارهها بارها به آنها اشاره کردم و خلاصهشان را میتوانید از اینجا ببینید. اما در این دو ماه اخیر که معلوم شده پپ فصل آینده در بایرن خواهد بود و بهویژه در دو هفتهی اخیر به اینکه تفاوت بارسای پپ با بارسای تیتو در چیست، چرا پپ از بارسا رفت و چرا پپ به بایرن رفت، فکر کردهام. حالا بهگمانم جادوی واقعی “توتال فوتبال” پپ را فهمیدهام: تغییر انقلابی با سرعتی بیشتر از دیگران! یعنی چی؟
۱٫ نوآوری انقلابی: تاکتیک پپ در بارسا، شکل جدیدی از توتال فوتبال بود که در خود بارسا هم سابقه نداشت. او روح توتال فوتبال را که مبتنی بر زیبایی فوتبال و بازی تهاجمی و مبتنی بر مالکیت توپ بود را گرفت و با اضافه کردن ایدههای خودش تیمی ساخت که در آن نبوغ، در چارچوب تاکتیک محبوس نبود! بارسا ناگهان اوج گرفت؛ چون تیمهای حریف با تیمی مواجه شدند که راه مقابله با آن را نمیشناختند! انقلاب تاکتیکی پپ آنقدر ناگهانی و گسترده بود که تا آخرین روز حضورش در بارسا هم تیمهای دیگر جز بهصورت مقطعی و موردی نتوانستند با بارسای او همآوردی کنند. این یعنی نوآوری در استراتژیها، روشها و رویکردها.
۲٫ هر روز بهتر از دیروزِ خودمان: بارسای پپ هر سال یک پدیده داشت: سال اول مسی و پیکه، سال دوم پدرو، سال سوم تیاگو و بوسکتس و سال چهارم تیو و کوئنکا. اما ماجرا فقط همین نبود: هر سال بازیکنانی که به کار تیم نمیآمدند هم از تیم حذف میشدند. رونالدینیو و دکو در سال اول و زلاتان در سال دوم، بهترین نمونهها هستند. بنابراین تیم، اگر چه به چند ستاره تکیه داشت؛ اما همیشه در حال نوسازی بود.
۳٫ تغییر مدلهای ذهنی: پپ تفکر بازیکنان و حتی مدیران و هواداران بارسا را تغییر داد و به جادویی تکرار نشدنی رسید: مثلث طلایی لذت، سادگی و عادت! ـ که فلسفهی مربیگری پپ هم در همین سه واژه خلاصه میشود ـ هدف فوتبال، نتیجهگیری نیست. هدف فوتبال، لذت بردن از توانمند بودن خودمان در کنار هم است! تا عمر دارم لحظهی بالا بردن جام فینال ومبلی توسط اریک آبیدال را فراموش نمیکنم. جوهرهی شعار جاودان “فراتر از یک باشگاه” یعنی همین …
جالب است که استراتژیهای اصلی اپل استیو جابز هم همین سه مورد بود!
*******
اما چرا پپ از بارسا رفت؟ بهنظرم به این دلایل:
۱٫ ذهنیت بازیکنان باشگاه دیگر با پپ همخوانی نداشت. پپ با بازیکنانی اشباع شده مواجه بود که مهارتهای سطح بالا در آنها شکلی ماشینی پیدا کرده بود. آنها اگر چه هنوز از تیمهای معمولی و حتی بزرگ با فاصلهای زیاد پیش بودند، اما دیگر خبری از جادوی خلاقیت در انجام کارهای تکراری نبود! همین بود که بارسا در مردابهایی مثل چلسی فصل قبل غرق شد …
۲٫ مدیران باشگاه ـ و در رأس آنها راسل رئیس باشگاه ـ با ایدههای فوتبالی پپ همخوانی نداشتند. راسل در فکر ساختن امپراطوری اقتصادی کهکشانی شبیه رئال بود و هست. برای او ـ برخلاف خوان لاپورتا ـ سودآوری و نتیجهگیری است که اهمیت دارد و نه لذت بردن از فوتبال. راسل کوچکترین درکی از فلسفهی عمیق و تاریخی و نمادین بارسا ـ بهعنوان نماد مقاوما مردمی در برابر دیکتاتوری فرانکو ـ ندارد. و همین شد که پیراهن مقدس کاتالونیا ـ که همیشه افتخار میکردیم مزین به نام یونیسف است ـ را به پولهای امیر قطر فروخت!
۳٫ اما فاجعهی اصلی وقتی رخ داد که پپ در بارسا تنها شد. بزرگترین اشتباه راسل اما بهنظرم این بود که او نهتنها میخواست تیمی کهکشانی در زمین داشته باشد، که میخواست بیرون زمین هم پرستارهتر از رقیب مادریدیاش باشد. همین بود که نزدیکترین دوست پپ یعنی تکسیتی بگریستان از بارسا رفت تا آندونی زوبیزارتا به تیم بیایید. اما ماجرا فقط همین نبود: راسل از محبوبیت شدید پپ رنج میبرد و با این کار قصد داشت این محبوبیت را بشکند!
پپ همسو نبودن این تغییرات اجباری را با فلسفهی مربیگریاش با تمام وجود تجربه کرد و تصمیم به رفتن گرفت.
*******
بارسای این فصل اگر چه با رکوردشکنیهای پیاپی شروعی بینظیر را تجربه کرد؛ اما از همان اول فصل مشخص بود که این بارسا، “آنی” را کم دارد که ما را عاشق بارسای پپ کرده بود. بارسای تیتو مثل تانکی سنگین هر آنچه زیر پایاش بود را له میکرد و پیش میرفت؛ اما حواساش به مینهای وسط راه نبود! این بارسا ربات بود. ماشین بود. روح انسانی نداشت! و همین بود که وقتی به تیمهایی رسید که ربات بودن را بهتر از خودش بلد بودند (و در رأس آنها رئال مادرید مورینیو)، سقوط کرد!
*******
شاید عجیب باشد؛ اما همیشه وقتی در برابر “سبکی تحملناپذیر هستی” کم میآورم، کافی است تا این ویدئوی ۵ دقیقهای “گراسیس پپ” را ببینم تا انرژی و شور و اشتیاقام کاملا به وجودم برگردد. شور درونی پپ را در ثانیه ثانیهی این ویدئو ببینید …
*******
این روزها معتقدم تفاوت بارسای این فصل بارسای پپ در این جمله خلاصه میشود: ذهنهای زمستانی که شور و اشتیاق به فلسفهی فوتبال بهمثابه زندگی را فراموش کردهاند. باخت به میلان، تلنگری بود برای بیدار شدن ذهنهای بازیکنان، مربیان و هواداران. بارسای دیشب، مدل کوچکی بود از بارسای پپ با همان شور و اشتیاق مثالزدنی!
اما … متأسفانه شک ندارم که این بیداری کاملا مقطعی است. دوباره از فردا چیزی که مهم میشود اخبار گلزنیها و رکوردزنیهای لئو مسی است و نارضایتیهای الکسیس و ویا از نیمکتنشینی. افتخار بارسا ایجاد فاصلهی بینظیر با رئال در لالیگا است و نه بینظیر بودن چشمنوازی بازیهایاش. مشکل همین جاست: این روزها بارسای راسل و تیتو، دیگر “فراتر از یک باشگاه” نیست: افسی بارسلونا هم باشگاهی است مثل دیگران که به دنبال سودآوری اقتصادی و نتیجهگیری و جام بردن است. و این است که من را میترساند …
*******
بهنظرم میرسد که راز سقوط تمامی تیمهای بزرگ تاریخ ـ از برزیل پله گرفته تا میلان ساکی ـ همین فراموش کردن مهم بودن اندازه و سرعت تغییر در مقایسه با دیگران است. آنها بهجایی میرسند که سرعت تغییرشان از سرعت تغییر رقبا کمتر میشود و همین میشود که مثل مسابقهی خرگوش و لاکپشت در برابر تیمهای سختکوش که آهسته و پیوسته پیش میروند، سقوط میکنند. بنابراین: ذهنهای زمستانی بارسایی. بیدار شوید!
پ.ن.۱٫ عمیقا معتقدم که این، پایان تیکیتاکای بارسا نیست: تیکیتاکای بهخواب رفتهی این روزها را نابغهی پرشور دیگری بیدار خواهد کرد. او را همه بهخوبی میشناسیماش: ژاوی هرناندز!