زندگی کار حرفهای مديريت عمومی مشاهدهگر (۲۱) علی نعمتی شهاب مهر ۲۵, ۱۳۹۰ روایتتان را برایام بنویسید. دوست داشتم!۰ مرتبط Tags: مشاهدهگر
۱ ماه هر شب بغل می کند تنهایی ام را وقتی تو نیستی… ۲ انگار می کنم که تویی از آسمانت پایین آمده ای و کنار ِ تنهایی من لنگر انداخته ای زیرِ پتویی که پرزهایش تا صبح گریه می کند از شوقِ رسیدنت…
روزها حرکتی نمی کنم، پس خورشید از حال من دور است. شب ها ولی کنار ماه می خوابم. ماه سرد و ناکامل هم حال من است.
۱
ماه هر شب بغل می کند
تنهایی ام را
وقتی
تو نیستی…
۲
انگار می کنم
که تویی
از آسمانت
پایین آمده ای
و کنار ِ تنهایی من
لنگر انداخته ای
زیرِ پتویی که پرزهایش
تا صبح
گریه می کند
از شوقِ رسیدنت…
روزها حرکتی نمی کنم، پس خورشید از حال من دور است. شب ها ولی کنار ماه می خوابم. ماه سرد و ناکامل هم حال من است.
میان ماه من تا ماه گردون – تفاوت از زمین تا آسمان است
این همون ماه ِ من هست احتمالا