آغاز سال نو با نگاهی به موفقیت و شکست از دیدگاه حرفه‌ای‌ها

سلام. سال نو مبارک! در این اولین پست سال جدید، خیلی بحث جدی و طولانی نمی‌خواهم بکنم. یک هفته‌ای در این فکر بودم که برای شروع دوباره در سال ۱۳۹۲ چه چیزی بنویسم بهتر است. به‌نظرم رسید احتمالا به‌ترین شروع، نگاهی دوباره به موفقیت و شکست از زاویه‌ی دید جدیدی است: حرفه‌ای‌ها! شاید همین روزها که داریم به اهداف و برنامه‌های امسال‌مان فکر می‌کنیم، زمانی مناسب است برای بازاندیشی: شاید با دیدن چند تعریف دیگر در مورد موفقیت و شکست، بتوانیم سال موفق‌تری را برای خودمان رقم بزنیم!

پرزنتیشن “موفقیت و شکست از زاویه‌ی دید حرفه‌ای‌ها” را از این‌جا با حجم حدود یک مگابایت دانلود کنید. 🙂

پ.ن. اولین پست لینک‌های هفته در سال جدید جمعه‌ی آینده منتشر می‌شود. امیدوارم امسال بتوانم با گزاره‌هایی نو و فعال‌تر از قبل در خدمت‌تان باشم. 

دوست داشتم!
۶

معیار احساس موفقیت چیست یا چگونه یاد گرفتم خودم را موفق ندانم!

در این وبلاگ بارها و بارها درباره‌ی راه و روش موفق شدن حرف زده‌ایم. جدا از این در دنیای مجازی و غیرمجازی، منابع بسیاری درباره‌ی راه‌های رسیدن  به موفقیت وجود دارند. هر روز هزاران کلاس درباره‌ی موفقیت این طرف و آن طرف برگزار می‌شوند. و از همه مهم‌تر، هر روز میلیون‌ها نفر در سراسر جهان از موفقیت‌های‌شان سرمست می‌شوند و بسیاری دیگر هم که اساسا موفق آفریده‌ شده‌اند. 🙂

همه‌ی ما بارها با افرادی برخورد کرده‌ایم که خودشان را موفق می‌دانسته‌اند؛ اما از نظر ما کوچک‌ترین موفقیتی نداشته‌اند. من همیشه در مواجهه با چنین آدم‌هایی به این فکر می‌کنم که چرا و چطور و طی چه فرایندی طرف مقابل به این نتیجه رسیده که احساس کند آدم موفقی است؟

متأسفانه در بسیاری موارد، آن فرد دچار بیماری توهم بوده است؛ یعنی خودِ مطلوب‌ش را با خودِ موجودش اشتباه گرفته است! اما با فرض این‌که فرد چنین مشکلی ندارد، می‌شود منطقی‌تر به ماجرا نگاه کرد. مدت‌هاست که برای تعریفِ موفقیت و احساس موفقیت، سؤالات زیر به‌صورت جدی برای من مطرح‌اند:

۱- موفقیت مطلق است یا نسبی؟ یعنی موفقیت در چارچوب زندگی شخصی من تعریف می‌شود یا در زندگی اجتماعی من با دیگران؟ به‌عبارت دیگر من در مقایسه با خودم باید احساس موفقیت بکنم یا در مقایسه با دیگران؟

۲- اگر منِ امروز، در قیاس با خودِ دیروزم خودم را موفق بدانم، آیا فاصله‌ی طی شده و تفاوت نقطه‌ی امروز با دیروز در تعریف این موفقیت مهم است؟

۳- آیا رسیدن به هدفی که از گذشته برای خودم تعریف کرده بودم، رسیده باشم، موفقیت است؛ آن هم وقتی که امروز می‌دانم می‌توانسته‌ام بسیار فراتر از آن هدف بروم؟ به‌عبارت دیگر: آیا مقایسه‌ی این‌که “چقدر می‌توانسته‌ام موفق باشم” با “جای‌گاه امروزم”، در احساس موفقیت مؤثر است؟

۴- اگر قرار شد موفقیت را در مقایسه با دیگران تعریف بکنم، آیا انتخاب مناسب افرادی که با آن‌ها خودم را می‌سنجم، در ایجادِ احساسِ‌ درست موفقیت و فرار از بیماری توهم مؤثرند؟

در پاسخ به سؤالات فوق، من به گزاره‌های زیر رسیدم:

۱- موفقیت هم مطلق است هم نسبی. من هم به‌نسبت خودم می‌توانم “موفق” باشم و هم در مقایسه با دیگران.

۲ و ۳- نقطه‌ی امروز قطعا مهم است. موفقیت خیلی ساده می‌تواند این‌جوری تعریف شود: “رضایت از بودن!” یعنی همین که من از بودنِ امروزم راضی باشم، خودش بزرگ‌ترین موفقیت است؛ چرا که جای‌گاه امروز من نتیجه‌ی زنجیره‌ای از انتخاب‌ها و اقدامات من در زندگی‌ام است. طبیعی است که در این مسیر اشتباهات بسیاری داشته‌ام؛ اما همین که بدانم سکان کشتی زندگی‌ام در دست خودم بوده و در نتیجه می‌توانم دوباره شروع کنم و این‌بار حداقل اشتباهات قبلی‌ام را مرتکب نشوم و در این مسیرِ جدید، می‌توانم از لذت کشف کردن و پیش رفتن لذت ببرم، می‌تواند خودش بزرگ‌ترین لذت و در عین حال، بزرگ‌ترین انگیزه‌ برای رسیدن به موفقیت‌های بزرگ باشد. البته این‌که می‌توانسته‌ام کجا باشم هم مهم است؛ اما نه برای شکنجه‌ی خود که برای راه یافتن و طی نکردن دوباره‌ی هزار راهِ رفته!

۴- اما تجربه‌ی شخصی من در زندگی این بوده که اگر چه تعریف موفقیت در چارچوب زندگیِ خودم برای ایجاد احساس رضایت مهم است؛ اما نگاه کردن به دنیای اطراف و آدم‌هایی که دور و برم هستند، بسیار مهم‌تر است. به‌ویژه من درمانی به‌تر از این مقایسه‌ی بی‌رحمانه، برای بیماری “توهم” نمی‌شناسم. از آن مهم‌تر، یک راهِ‌خوب این‌که من می‌توانسته‌ام کجا باشم و می‌توانم به کجا برسم، همین مقایسه با دیگران است. البته وقتی از مقایسه با دیگران حرف می‌زنم، طبیعتا منظورم مقایسه با آدم‌های پایین‌تر از خودم نیست؛ بلکه دقیقن منظورم مقایسه با کسانی است که از من هزار پله جلوترند. همین مقایسه در عین حال، بزرگ‌ترین انگیزه می‌تواند باشد برای رفتن و رسیدن …

بارها گفته‌ام که اگر بشود اسم جای‌گاه امروزی من را در زندگی‌ام موفقیت گذاشت، مهم‌ترین علت‌اش این بوده که همیشه دور و برم پر بوده از آدم‌های بزرگ. کسانی که همیشه با فاصله‌ی بسیار زیادی از من جلوتر بوده‌اند. کسانی که به من آموخته‌اند که تا کجا می‌توان پیش رفت و حد تصور من را از تعریف موفقیت، بسیار بالاتر برده‌اند. آن‌ها به من یاد داده‌اند که: “موفقیت اصلا یعنی چی!” (تصویر بالایی را که دیدید!) بودن در کنار آن‌ها من را از خوابِ خوش‌ِ خیال، بیدار کرده و یک اضطراب همیشگی اما بسیار لذت‌بخش را در من ایجاد کرده است: “این‌جا، جای من نیست!” از همه‌ مهم‌تر این‌که آن‌ها به من یاد داده‌اند که برای رسیدن به جای‌گاه‌های بالاتر باید چه کنم و چه ویژگی‌هایی داشته باشم و حتی فراتر از آن، دست من را هم گرفته‌اند و در مسیر جلو رفتن راه‌نمایی‌ام کرده‌اند. من همیشه خودم را وام‌دار راه‌نمایی‌ها و دوستی‌های شهرام، علی، نیما، احسان، حامد، وفا و دوستان بزرگ‌وار دیگری که در دنیای مجازی اثری از آن‌ها نیست، می‌دانم.

 شاید بد نباشد همین امروز و همین لحظه، نگاهی دوباره داشته باشیم به این‌که آیا احساس موفقیت‌ می‌کنیم و پاسخ‌اش چه مثبت باشد و چه منفی، با حداقل کردن نقش احساسات و پررنگ‌ کردن نقش عقل، بفهمیم چرا این‌گونه است و چه باید کرد؟ اصلا تعریف موفقیت برای من چیست؟ آیا دیگران هم مرا موفق می‌دانند؟ و سؤالاتی شبیه این‌ها. خلاصه این‌که: چقدر و چرا من موفق‌ام!؟

من بارها این بازنگری را در زندگی‌ام انجام داده‌ام و نتایج خوبی گرفته‌ام. پیشنهاد می‌کنم شما هم یک بار امتحان‌ش کنید! 

(منبع عکس‌ها: + و + و +)

دوست داشتم!
۴

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۹۲)

“من چیزی در مورد ضربه روحی نمی‌دانم. شکست مقابل منچستریونایتد چیزی را تغییر نداد. زیبایی فوتبال این است که شما همیشه در حال مبارزه هستید؛ فرقی نمی‌کند پیروز شوید یا شکست بخورید. بازی بعدی به یک اندازه اهمیت دارد. ما همه از اهمیت دیدار بعدی مقابل نیوکاسل آگاه هستیم. من اگر بخواهم به چیزهای بد فکر کنم، نمی‌توانم بازی خوبی ارائه بدهم. از نظر من، اگر در این دیدار به پیروزی برسیم، اتفاقات خوب زیادی می‌تواند رخ بدهد. من به سمت دیگر این سکه فکر نمی‌کنم. ما این کار را بارها انجام دادیم و نیاز داریم که به همین ذهنیت برگردیم. اگر این کار را بکنیم، اتفاقات خوب هم به سوی ما خواهند آمد.” (ونسان کمپانی کاپیتان منچستر سیتی بعد از باخت در دربی به من‌یونایتد؛ این‌جا)

کمپانی به نکته‌ی بسیار جالبی اشاره کرده: ذهنیت ما بعد از هر شکست! مهم‌ترین نکته این است که معمولا هیچ شکستی، ارتباط سیستماتیکی با وقایع بعد از آن ندارد! بنابراین اگر من امروز امتحان کردم و شکست خوردم، لزومی ندارد که اگر فردا هم امتحان کردم باز هم شکست بخورم. همین تغییر ذهنیت ساده، می‌تواند در زندگی شخصی و شغلی بسیار تأثیرگذار باشد. من امتحان کردم. شما هم ریسک‌پذیر باشید، ذهنیت‌تان را در مورد رابطه‌ی شکست‌های قبلی با موفقیت فردا عوض کنید و همین حالا یک کار منجر به شکست در گذشته را دوباره امتحان بکنید. ضرری ندارد!

دوست داشتم!
۱

آیا شنیدن جواب رد را مدیریت می‌کنید یا …؟

این موقعیت‌ها را در نظر بگیرید:

ـ کسی را دوست دارید و می‌خواهید با او باشید. وقتی این را به او می‌گویید؛ پاسخ او منفی است.

ـ مدت‌هاست به‌دنبال شغلی هستید. بالاخره برای آن شغل درخواست می‌دهید؛ اما درخواست شما رد می‌شود.

ـ به نظر خودتان مشتری را حسابی برای خرید محصول‌تان توجیه کرده‌اید. وقتی نوبت به حرف زدن مشتری می‌رسد، می‌گوید به محصول شما هیچ نیازی ندارد.

همه‌ی ما در زندگی‌مان با چنین موقعیت‌هایی یا مشابه آن‌ها روبرو می‌شویم: زمانی که یک پاسخ “نه” ساده، تمامی دنیا را برای ما تیره و تار می‌کند. در چنین زمانی است که سخت‌ترین سؤالات ممکن ذهن ما را به خود مشغول می‌کنند. سؤالاتی درباره‌ی خودمان و آن چیزی که هستیم یا باید می‌بودیم تا پاسخ مثبت طرف مقابل را بشنویم. سؤال‌هایی مثل این‌ها: “کی‌ام من؟ آرزو گم‌کرده‌ای تنها و سرگردان!؟ (شعر از رهی معیری بزرگ) آیا به‌اندازه‌ی کافی خوب بودم؟ نه. این‌طور نیست. من اصلا خوب نیستم. به‌درد کسی نمی‌خورم. می‌دانستم این اتفاق می‌افتد.” و این نقد خویش‌تن تا مرز خودتخریبی کامل پیش می‌رود!

اما خوب است بدانید جواب رد شنیدن تا به‌حال هیچ کس را نکشته است (و اگر هم کشته کار خود فرد شکست‌خورده بوده!) این‌بار اگر جواب منفی شنیدید به‌جای سؤال‌های بالا این سؤالات را از خودتان بپرسید:

۱٫ با خودتان فکر کنید که موفق شدن در این موقعیت ارزش چند بار شکست خوردن را دارد؟ بنابراین وقتی شکست خوردید از خودتان بپرسید: “بار چندم بود؟ چند بار دیگر می‌توانم شکست بخورم؟” 🙂 خیلی ساده امتحان رانندگی را یادتان بیاید. آیا دست از تلاش برای قبول شدن بعد از ۱۰ یا ۲۰ بار رد شدن کشیدید؟ 😉

۲- به‌یاد بیاورید که ریسک کردن برای موفقیت ضروری است. اگر دوست دارید هیچ اتفاق مثبتی برای‌تان نیفتد، از ترس شکست خوردن و رد شدن ریسک نکنید و دست به سینه گوشه‌ای بنشینید و موفقیت دیگران را نگاه کنید. بنابراین مثل جیمز وولفنزون از خودتان بپرسید: “آیا این شکست ارزش‌ش را داشت؟” اگر داشت، ناراحتی دیگر معنایی ندارد. شکست، اندکی پول اضافی است که برای یک موفقیت بزرگ لازم است، پرداخت کنید.

می‌توانید در چنین موقعیت‌هایی از روش “کنترل کن نه فرار” خود من هم به‌عنوان یک راه‌حل مکمل (به‌ویژه در مورد شکست‌های عاطفی) استفاده کنید و البته “طول و عرض شادی” را هم فراموش نکنید.

موفق و شاد باشید.

منبع: متن پست ترجمه و بازنویسی این‌ مطلب و عکس هم از این‌جا

دوست داشتم!
۵

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۸۷)

“شما نمی‌توانید به فوتبال ایمان نداشته باشید. معجزه همیشه می‌تواند اتفاق بیفتد. این ثابت شده است. من واقع‌گرایانه و با صداقت صحبت می‌کنم. در حال حاضر، ما یکی از مدعیان قهرمانی در جام جهانی نیستیم. اما این به این معنا نیست که ایمان‌تان را از دست بدهید و برای بهتر شدن کار نکنید. ما باید تلاش کنیم و از اشتباهات‌مان در تورنمنت‌های گذشته درس بگیریم. این تیم شانس زیادی برای بهتر شدن دارد؛ با بازیکنان باتجربه‌ای که در اختیار دارد و همین‌طور بازیکنانی که در آینده به تیم ملحق خواهند شد. ما باید به خودمان باور داشته باشیم.” (استیون جرارد در مورد شانس انگلیس برای قهرمانی در جام جهانی ۲۰۱۴ برزیل؛ این‌جا)

جرارد به‌زیبایی هر چه تمام‌تر می‌گوید: شما شانس موفقیت دارید؛ چون می‌توانید به‌تر از امروز بشوید. بنابراین در مورد احتمال موفقیت در آینده براساس وضعیت امروز یا دیروزتان قضاوت نکنید! خودتان را باور داشته باشید. شما می‌توانید! 🙂

دوست داشتم!
۱

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۸۵)

“هر چقدر تلاش می‌کنی که آن شکست را فراموش کنی، بی‌فایده است و تمام وقت‌ها آن مسابقه را به یاد خواهی آورد. بسیار دشوار است که مسائلی شبیه به این را فراموش کنی؛ اما وقتی چالش جدیدی داشته باشی می‌توانی روی آن تمرکز کنی و همه چیز آسان‌‌تر می‌شود. یورو ۲۰۱۲ فرصت مناسبی برای شروع دوباره است.” (باستین شوآین‌اشتایگر در مورد تبعات شکست در فینال لیگ قهرمانان اروپا؛ این‌جا)

این‌جوری بر احساس منفی ناشی از شکست خوردن غلبه کنید: چالش جدیدی پیدا کنید، روی آن تمرکز کنید و پیش بروید!

دوست داشتم!
۲

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۸۳)

“همه به دنبال قهرمانی هستند؛ اما باید بلد باشید که چگونه پیروز شوید و چگونه ببازید. من از شیوه‌ی برخوردمان با پیروزی و شکست‌ها احساس غرور می‌کنم.” (پپ گوآردیولا؛ این‌جا)

بدون شرح از پپ بزرگ!

دوست داشتم!
۱

نامه‌ای به یک دوست نادیده: راه‌نمای کوچک موفقیت شغلی و زندگی

ناامیدی از آینده و احساس شکست‌خورده بودن از آشناترین احساسات این روزهای زندگی ماست. من پیام‌های زیادی دریافت می‌کنم که از من برای رهایی از این احساس و موفقیت کمک می‌خواهند. در این پست نامه‌ای را که همین اواخر برای دوستی نادیده فرستادم منتشر می‌کنم؛ شاید به کار دیگران هم آمد:

دوست عزیز! متأسفم در چنین شرایطی قرار گرفته‌اید و کاملا درک‌تان می‌کنم. سال گذشته من هم در یک حلقه از حوادث بد قرار گرفتم؛ چه در زندگی شغلی‌ام و چه در زندگی شخصی. مهم‌تر از همه فوت پدربزرگ عزیزتر از جانم بود که برای من چیزی بیش‌تر از یک پدر بود … اما اتفاقات بد بسیار دیگری هم برای‌ام افتادند: کل سال را درگیر یک شکست عاطفی شدید بودم، مدیر پروژه‌ای بودم که شکست خورد و فشار و استرس بسیار بسیار زیادی را تحمل کردم. چند ماهی دنبال کار بودم و پیدا نکردم و دست آخر امسال را با بی‌کاری خودخواسته شروع کردم. برای من در آن روزها آینده، چیزی شبیه یک شوخی تلخ به‌نظر می‌رسید. مدام به این فکر می‌کردم که چون گذشته و امروز آن‌طوری که من می‌خواسته‌ام نبوده و چون من پشت سر هم بد می‌آورم، آینده هم چیزی شبیه به گذشته است و حتا بدتر … اما چه شد و چه کردم تا خوب شدم و زندگی را هم درست کردم؟ می‌خواهم برای شما همین را بنویسم. حواس‌ت باشد که من فقط می‌توانم در مورد مسیر درست حرکت از عمق دره به اوج قله را صحبت کنم و نه این‌که شما درست است چه کار بکنی. امیدوارم تجربه‌ی من برای‌ت مفید باشد:

۱- اول از همه و مهم‌ترین نکته: دوست بسیار بزرگواری روزی به من این تلنگر را زدند که چرا آینده را به گذشته وصل می‌کنی؟ از آن بدتر چرا فکر می‌کنی آینده، همان گذشته است؟ روزهای زیادی به این سؤال‌ها فکر کردم. حق با آن دوست بود. شاید بدیهی به‌نظر برسد؛ اما خیلی از ما به‌صورت ناخودآگاه این پیش‌فرض را در مورد آینده داریم و برای همین، ناامیدیم. واقعیت این است که آینده می‌تواند امتداد گذشته و امروز باشد؛ اما نه لزوما. ما می‌توانیم آینده را از امروز متفاوت کنیم؛ به‌شرط این‌که فکر کردن و غصه خوردن در مورد گذشته را کنار بگذاریم. به‌شرط این‌که درباره‌ی آینده با ذهنیت گذشته و دیروزمان فکر نکنیم. به‌شرط این‌که بفهمیم آینده، همان تکرار گذشته نیست. به‌شرط این‌که بدانیم زیاد شکست خوردن به‌معنی همیشه شکسته خوردن نیست! وقتی این ذهنیت را کنار گذاشتم، ۸۰ درصد ماجرا حل شد؛ چون حالا می‌‌دانستم آینده، فرق بزرگی با گذشته‌ دارد: امروزی که می‌توانم با آن فردا را بسازم. 

۲- مرحله‌ی بعد: تصمیم گرفتم که موفق بشوم؛ با وجود تمام نداشته‌ها، شکست‌ها و مشکلات‌م.

۳- مرحله‌ی سوم: نشستم و به این فکر کردم که من چه دارم و چه ندارم. چه جاهایی قوی هستم و چه مهارت‌هایی دارم (دانش تخصصی، مهارت‌های رفتاری، مهارت‌های رایانه‌ای و هر چیز دیگری که بشود اسم‌ش را نقطه‌ی قوت گذاشت.)مثلا: من در زمینه‌ی مدیریت دانش، تخصصی داشتم و هم‌چنین شبکه‌ی بزرگی از دوستان متخصصی که از طریق وبلاگ‌م و دنیای مجازی با آن‌ها آشنا شده بودم. بعد با همین چارچوب به این فکر کردم چه چیزهایی ندارم. مثلا: من در روابط شخصی‌ام با آدم‌‌ها کم‌رو بودم و اسمش را گذاشته بودم حجب و حیا و همین باعث شده بود خیلی جاها حق‌م خورده شود. همین‌جا هم خطر ناامیدی و ناواقع‌گرایی شدیدا وجود دارد: خوش‌بینانه به خودمان نگاه کنیم. حتما نقاط قوت بسیاری داریم! در عین حال لازم است با خودمان صادق باشیم: حتما نقطه‌ی ضعف هم داریم.

۴- قدم بعد: در محیط چه فرصت‌هایی وجود داشت که من می‌توانستم از آن‌ها استفاده کنم؟ مثلا: فرصت این‌که برخی شرکت‌های خصوصی بزرگ به یک مشاور متخصص و در عین حال جوان در حوزه‌ی مدیریت برای مدیریت ارشد سازمان نیاز داشتند. در عین حال تهدیدهایی هم وجود داشت. مثلا: من به آن مدیرعامل‌ها دسترسی نداشتم!

۵- نتیجه‌ی گام‌های سه و چهار را کنار هم گذاشتم و از ابزاری به‌نام تحلیل SWOT استفاده کردم تا ببینم حالا که قرار است آینده را بسازم باید چه کار کنم؟ مثال: می‌توانستم با تکیه بر دانش و تخصصی‌ام و رزومه‌ام از شبکه‌ی آدم‌های متخصص اطراف‌م بخواهم به من کمک کنند تا از فرصتِ نیازِ شرکت‌ها به مشاور مدیریت استفاده کنم.

۶- حالا وقت اقدام رسیده بود. اقداماتی که باید انجام می‌دادم اولویت‌بندی کردم و اجرای‌شان را شروع کردم. در طی مسیر هم حواس‌م بود که: طول و عرض شادی چیست، تعریف موفقیت چیست، این‌که باید کنترل کنم، نه فرار!، این‌که امید آخرین چیزی است که می‌میرد، و چیزهایی شبیه این‌ها. ضمنا یاد گرفتم رؤیاهای‌م را زندگی‌کنم و راز موفقیت را از مثلث طلایی بارسا و معادله‌ی جیم وولفنزون و  شریل سندبرگ آموختم.

۷- تصمیم برای رها کردن گذشته و ساختن فردا با امروز، تصمیم آسانی نبود. در واقع این تصمیم سخت‌ترین تصمیم ممکن بود. اما من این تصمیم را گرفتم و موفق شدم: زندگی شغلی و شخصی من در فاصله‌ی چند ماه از این رو به آن رو شد. آرامشی که این روزها در زندگی‌ام تجربه می‌کنم را سال‌ها بود که گم کرده بودم … جالب است که امروز با نگاهی به ماجراهای این چند ماه اخیر، می‌بینم که مهم‌ترین نکته همان رها کردن فکر کردن به آینده با تفکر گذشته بود!

حالا نوبت شماست: فقط و فقط باید این سخت‌ترین تصمیم را بگیرید و شروع کنید. همین حالا و همین لحظه. حالا وقت دوباره شروع کردن است …

(منبع عکس)

دوست داشتم!
۲۰

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۸۱)

“دخه‌آ در طول فصل قبل با انتقادات زیادی مواجه شد؛ ولی من هم وقتی جوان بودم و در آژاکس بازی می‌کردم، مرتکب اشتباهاتی می‌شدم و در یووه و یونایتد هم اشتباه می‌کردم. مهم‌ترین نکته این است که باید اشتباهات‌ت را در همان بازی و یا در بازی بعدی فراموش کنی. دخه‌آ این کار را کرد. (ادوین فاندرسار درباره‌ی دروازه‌بان جوان اسپانیایی منچستر یونایتد؛ این‌جا)

درس این شماره این است: تلاش کنید خیلی زود اشتباهات‌تان را فراموش کنید؛ البته بعد از به‌خاطر سپردن درسی که از آن‌‌ها گرفته‌اید!

دوست داشتم!
۲

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۷۷)

“چه زمانی احساس ناکامی می‌کنید؟ من هیچ وقت این احساس را لمس نکرده‌ام. از سویی من به خودم اعتماد دارم و از سوی دیگر شکست را به‌عنوان بخشی از بازی می‌دانم، به عنوان یکی از ۴ گزینه‌ای که در یک بازی با آن روبرو می‌شوی: ممکن است ببری، بازی مساوی شود، ببازی و یا بازی به خاطر برف و باران لغو شود. هرچند که یکی از این ۴ گزینه مد نظر تو است، ولی یکی از آن‌ها اتفاق می‌افتد!” (رافا بنیتس؛ این‌جا)

این هم نگاه جالبی به ماجرای موفقیت و شکست: همه‌ی حالات پیش روی‌تان (اعم از موفقیت / شکست / بی‌تفاوتی) را از قبل تحلیل کنید تا وقتی هر کدام رخ داد نه تعجب کنید، نه ناراحت شوید و نه بدتر از همه خشم‌گین!

دوست داشتم!
۵
خروج از نسخه موبایل