ناامیدی از آینده و احساس شکستخورده بودن از آشناترین احساسات این روزهای زندگی ماست. من پیامهای زیادی دریافت میکنم که از من برای رهایی از این احساس و موفقیت کمک میخواهند. در این پست نامهای را که همین اواخر برای دوستی نادیده فرستادم منتشر میکنم؛ شاید به کار دیگران هم آمد:
دوست عزیز! متأسفم در چنین شرایطی قرار گرفتهاید و کاملا درکتان میکنم. سال گذشته من هم در یک حلقه از حوادث بد قرار گرفتم؛ چه در زندگی شغلیام و چه در زندگی شخصی. مهمتر از همه فوت پدربزرگ عزیزتر از جانم بود که برای من چیزی بیشتر از یک پدر بود … اما اتفاقات بد بسیار دیگری هم برایام افتادند: کل سال را درگیر یک شکست عاطفی شدید بودم، مدیر پروژهای بودم که شکست خورد و فشار و استرس بسیار بسیار زیادی را تحمل کردم. چند ماهی دنبال کار بودم و پیدا نکردم و دست آخر امسال را با بیکاری خودخواسته شروع کردم. برای من در آن روزها آینده، چیزی شبیه یک شوخی تلخ بهنظر میرسید. مدام به این فکر میکردم که چون گذشته و امروز آنطوری که من میخواستهام نبوده و چون من پشت سر هم بد میآورم، آینده هم چیزی شبیه به گذشته است و حتا بدتر … اما چه شد و چه کردم تا خوب شدم و زندگی را هم درست کردم؟ میخواهم برای شما همین را بنویسم. حواست باشد که من فقط میتوانم در مورد مسیر درست حرکت از عمق دره به اوج قله را صحبت کنم و نه اینکه شما درست است چه کار بکنی. امیدوارم تجربهی من برایت مفید باشد:
۱- اول از همه و مهمترین نکته: دوست بسیار بزرگواری روزی به من این تلنگر را زدند که چرا آینده را به گذشته وصل میکنی؟ از آن بدتر چرا فکر میکنی آینده، همان گذشته است؟ روزهای زیادی به این سؤالها فکر کردم. حق با آن دوست بود. شاید بدیهی بهنظر برسد؛ اما خیلی از ما بهصورت ناخودآگاه این پیشفرض را در مورد آینده داریم و برای همین، ناامیدیم. واقعیت این است که آینده میتواند امتداد گذشته و امروز باشد؛ اما نه لزوما. ما میتوانیم آینده را از امروز متفاوت کنیم؛ بهشرط اینکه فکر کردن و غصه خوردن در مورد گذشته را کنار بگذاریم. بهشرط اینکه دربارهی آینده با ذهنیت گذشته و دیروزمان فکر نکنیم. بهشرط اینکه بفهمیم آینده، همان تکرار گذشته نیست. بهشرط اینکه بدانیم زیاد شکست خوردن بهمعنی همیشه شکسته خوردن نیست! وقتی این ذهنیت را کنار گذاشتم، ۸۰ درصد ماجرا حل شد؛ چون حالا میدانستم آینده، فرق بزرگی با گذشته دارد: امروزی که میتوانم با آن فردا را بسازم.
۲- مرحلهی بعد: تصمیم گرفتم که موفق بشوم؛ با وجود تمام نداشتهها، شکستها و مشکلاتم.
۳- مرحلهی سوم: نشستم و به این فکر کردم که من چه دارم و چه ندارم. چه جاهایی قوی هستم و چه مهارتهایی دارم (دانش تخصصی، مهارتهای رفتاری، مهارتهای رایانهای و هر چیز دیگری که بشود اسمش را نقطهی قوت گذاشت.)مثلا: من در زمینهی مدیریت دانش، تخصصی داشتم و همچنین شبکهی بزرگی از دوستان متخصصی که از طریق وبلاگم و دنیای مجازی با آنها آشنا شده بودم. بعد با همین چارچوب به این فکر کردم چه چیزهایی ندارم. مثلا: من در روابط شخصیام با آدمها کمرو بودم و اسمش را گذاشته بودم حجب و حیا و همین باعث شده بود خیلی جاها حقم خورده شود. همینجا هم خطر ناامیدی و ناواقعگرایی شدیدا وجود دارد: خوشبینانه به خودمان نگاه کنیم. حتما نقاط قوت بسیاری داریم! در عین حال لازم است با خودمان صادق باشیم: حتما نقطهی ضعف هم داریم.
۴- قدم بعد: در محیط چه فرصتهایی وجود داشت که من میتوانستم از آنها استفاده کنم؟ مثلا: فرصت اینکه برخی شرکتهای خصوصی بزرگ به یک مشاور متخصص و در عین حال جوان در حوزهی مدیریت برای مدیریت ارشد سازمان نیاز داشتند. در عین حال تهدیدهایی هم وجود داشت. مثلا: من به آن مدیرعاملها دسترسی نداشتم!
۵- نتیجهی گامهای سه و چهار را کنار هم گذاشتم و از ابزاری بهنام تحلیل SWOT استفاده کردم تا ببینم حالا که قرار است آینده را بسازم باید چه کار کنم؟ مثال: میتوانستم با تکیه بر دانش و تخصصیام و رزومهام از شبکهی آدمهای متخصص اطرافم بخواهم به من کمک کنند تا از فرصتِ نیازِ شرکتها به مشاور مدیریت استفاده کنم.
۶- حالا وقت اقدام رسیده بود. اقداماتی که باید انجام میدادم اولویتبندی کردم و اجرایشان را شروع کردم. در طی مسیر هم حواسم بود که: طول و عرض شادی چیست، تعریف موفقیت چیست، اینکه باید کنترل کنم، نه فرار!، اینکه امید آخرین چیزی است که میمیرد، و چیزهایی شبیه اینها. ضمنا یاد گرفتم رؤیاهایم را زندگیکنم و راز موفقیت را از مثلث طلایی بارسا و معادلهی جیم وولفنزون و شریل سندبرگ آموختم.
۷- تصمیم برای رها کردن گذشته و ساختن فردا با امروز، تصمیم آسانی نبود. در واقع این تصمیم سختترین تصمیم ممکن بود. اما من این تصمیم را گرفتم و موفق شدم: زندگی شغلی و شخصی من در فاصلهی چند ماه از این رو به آن رو شد. آرامشی که این روزها در زندگیام تجربه میکنم را سالها بود که گم کرده بودم … جالب است که امروز با نگاهی به ماجراهای این چند ماه اخیر، میبینم که مهمترین نکته همان رها کردن فکر کردن به آینده با تفکر گذشته بود!
حالا نوبت شماست: فقط و فقط باید این سختترین تصمیم را بگیرید و شروع کنید. همین حالا و همین لحظه. حالا وقت دوباره شروع کردن است …
(منبع عکس)
ممنونم؛ شما هم موفق باشین 🙂
خیلی خوب بود دوست عزیز، موفق باشی 🙂
ممنون 🙂 موفق باشی اخوی.
سلام 🙂 بهامید رسیدن به موفقیت
سلام
ممون بابت نوشته
منم در نیمه راه هستم به سوی تغییر/موفقیت 🙂
فوق العاده بود ، البته فکر کنم ، مجبورم مطلب همه ی لینک هایی که گذاشتید رو بخونم ، ولی مطمئن هستم ، شما لینک غیر مفید نمی زارید ، امیدوارم همیشه موفق باشید ، منم می فهمم چی می گید و مثل شما همچین شرایطی رو تجربه کردم ، ولی هیچ وقت بیکار ننشستم ، زندگی یه مبارزه مداوم هست ، پس باید هیچ وقت خسته نشد .
بازم برات آرزوی موفقیت دارم .
استاد خیلی نسبت به بنده لطف دارید. ممنونتون هستم برای همیشه؛ مخصوصا برای اون تلنگری که بهم زدید. 🙂
یو آر ولکام 🙂
لطف دارید 🙂
محبت دارید. خوشحالم صداقتی که سعی داشتمام در نوشتههایم داشته باشم را توانستهام منتقل کنم. برای شما هم آرزوی موفقیت و شادی دارم.
آقای نعمتی شهاب عزیز
من خیلی خیلی کم پیش میاد که کامنت بگذارم البته من رو بابت این کم کاری باید ببخشید اما باید بهتون میگفتم که مدت طولانی هست که روزانه وبلاگهای زیادی رو مطالعه میکنم اما هیچ وقت در هیچ کدوم از اونها صداقت و نزدیکی که شما با مخاطبان خودتون دارید رو ندیدم این رو مثل خود شما صادقانه عرض میکنم. در هر صورت ازتون خیلی خیلی متشکرم که حرفهایی رو می زنید که شاید کمتر کسی جرات به زبان آوردن اونها رو در مورد خودش داشته باشه و این خیلی ارزشمنده ، خیلی و چون از دل بر می آید بر دل هم می نشیند. من فقط میتونم بگم که براتون آرزوی موفقیت و شادی میکنم در تک تک لحظه های زندگی
ممنون مثل همیشه عالی
و اینکه چقدر راحت صحبت کردین
زیبا و صادقانه بود
و البته مفید
تانکیو 🙂
خیلی فکر کردم چه برایت بنویسم، دیدم خودت آخرِ نوشتنی. فکر کردم فقط بنویسم آفرین.
آفرین به این درایت با این سن و سال.
باید ناامیدی را نابود کرد.