سفر، گریختنی در مه است، سوی امید؟
و یا گریختن از خویش، ناامیدانه؟
ز خود چگونه گریزم که بار خویشتنم
امانتی است هم از سرنوشت بر شانه!
زندهیاد حسین منزوی
سفر، گریختنی در مه است، سوی امید؟
و یا گریختن از خویش، ناامیدانه؟
ز خود چگونه گریزم که بار خویشتنم
امانتی است هم از سرنوشت بر شانه!
زندهیاد حسین منزوی
“مصطفی دنیزلی پس از تساوی بدون گل پرسپولیس برابر ذوبآهن عنوان کرد: امروز از انگیزهی بازیکنان راضی هستم. ما برای اولین بار نه گل خوردیم و نه گل زدیم. اگرچه تنها مشکل ما گل نزدن در این دیدار بود؛ اما بازیکنان انتظارات مرا برآورده کردند.” (اینجا)
همهی دوستانم میدانند که من آبی استقلالی هستم؛ اما این پیرمرد ترکزبان را که این هفته با فوتبال ایران خداحافظی کرد، نمیشود دوست نداشت! این جملهی استاد چیزی است در حد گفتههای پپ بزرگ. قابل توجه مدیران و رهبران سازمانی: موفقیت در دستیابی به اهداف مهم است؛ اما نتیجه هر چه باشد شما در پایان باید از انگیزه داشتن همکارانتان برای رسیدن بهموفقیت، برای انجام کارهای درست و انجام درست کار راضی باشید!
این انگیزه کلید پیروزیهای امروز و آینده است.
وقتی زندگی هر روز از روز گذشته سختتر شود و وقتی روزنهی نجاتی نباشد، آن وقت “اینجا بودن” تبدیل میشود به علتالعلل تمامی مشکلات زندگی و “آنجا” میشود “بهشت گمشده.” بنابراین رفتن از اینجا و رسیدن به آنجا، بزرگترین آرزوی آدمی میشود. هر چند “اینجا” و “آنجا” تنها معنای مکانی ندارند و میتوانند حتی بهسادگی جایگاه آدمها را در زندگی نشان دهند: “کاش جای فلانی بودم!”
و اینگونه است که اگر آن “دیگری” فردی نزدیک به آدم باشد، تبدیل میشود به آینهی تمامنمای تمام آنچه که من میخواستم به آنها برسم و تجربهشان کنم؛ ولی نتوانستم … و اگر بتوانم او را به انجام کارهایی که من میخواهم مجبور کنم چقدر زندگی رؤیایی میشود!
میلان کوندرا در رمان جذاب خود با عنوان “زندگی جای دیگری است” به واکاوی همین موضوع میپردازد. “زندگی جای دیگری است” داستان آدمهایی است که در بحبوحهی انقلاب فرهنگی کمونیستی دههی چهل میلادی در جمهوری چک، به دنبال زندگی گمشدهشان در زندگی دیگران میگردند: مادر که امیلِ کوچکِ شاعرش مظهر تمامی آرزوهای او در زندگی است، دختر موقرمزی که امیل از او متنفر است؛ اما بهشکل مازوخیستی او را نمادی برای عشق ازلی میداند و در یک نگاه کلانتر، مردمی که با شیرینی خیالی زندگی در بهشت وعده داده شده توسط کمونیسم زندگی میکنند.
آدمهای این دنیا همه بهدنبال بهشت موعودشان در زندگی دیگری میگردند. و چه زیباست داشتن توان شکل دادن این زندگی! مادر، امیل را آنطور که خود میخواهد تربیت میکند و او را به کارهایی وادار میکند که خواستهی قلبی خود اوست و در مقابل امیل، درمانده تلاش میکند تا زندگی را ـ که ذات آن را جز خشونت نمیداند ـ در رنج ناشی از تحمل عشق پاک و سادهی دختر موقرمز بجوید.
“زندگی جای دیگری است” قصهی آدمهایی است که تلاش میکنند تا دنیا را از پشت پردهی دروغهای خودشان بینند و به این ترتیب، بهشت موعود خود را در زندگی دیگران بسازند. آنها تلاش میکنند تا نداشتهها و نقاط ضعف خود را پشت نقاب خشونت و اقتدار توخالیشان پنهان کنند. اوج این نگاه در قهرمان رؤیاهای امیل شخصیت اصلی داستان متجلی است: “زاویه” که هر وقت بخواهد میخوابد و در خوابی دیگر بیدار میشود. “زاویه”ای که برخلاف امیل توان ساختن دنیای “بایدها” و توان تحمیل ارادهی خود را به آن دارد.
طعنهآور آن است که در پایان داستان، رستگاری از آن کسی است که تنها برای خودش و عشقاش و در دنیای خودش زندگی میکند. دختر موقرمز برندهی پایانی جدال با زندگی است. همان کسی که رؤیای زندگی جادویی را در سر نداشت و زندگی را همانطور که بود، پذیرفته بود و زندگی میکرد.
میلان کوندرا در این رمان با آن طنز تلخ همیشگیاش به نبرد با تمامی آرمانشهرها و دیدگاههایی میرود که معتقدند زندگی هر چه باشد، همینی نیست که در همین لحظه تجربهاش میکنیم. او طعم تلخ تراژدی زندگی مادر و امیل و دیگران را به ما میچشاند تا نشانمان دهد رستگاری از آن کسانی است که شهامت پذیرفتن زندگی را همانطوری که هست، دارند. کسانی که تلاش نمیکنند آرامش را با رستگار کردن دیگران بهدست بیاورند. کسانی که میدانند زندگی همینجا و همین لحظه است و لازم نیست جای دیگری جستجویاش کنیم.
پ.ن. تکتک جملات این پست (مخصوصا جملهی آخر) رونوشت به خودم در این روزها!
چند سالی است تب مدارک حرفهای در ایران هم مثل جهان داغ شده است و افرادی که تمایل دارند تخصص خود را در چارچوب استانداردهای جهانی بهروزرسانی کنند و توسعه دهند و به سازمانها عرضه کنند، بهسراغ این مدارک میروند. البته طبیعی است که “مُدِ روز” شدن مدارک حرفهای هم در این میان بیتأثیر نبوده است. بهنظرم داشتن مدارک حرفهای دو نشانی خوب از متخصص بودن فرد بهحساب میآیند؛ چون:
۱- نشان میدهد که فرد از دانش روز دنیا در حوزهی تخصص دنیا و مطابق با استانداردهای حرفهای مورد نظر برخوردار است.
۲- نشان میدهد فرد دارای سابقهی تجربی مناسبی است (برای شرکت در امتحان بسیاری از مدارک، لازم است چند سال سابقهی کار داشته باشید.)
در هر حوزهی حرفهای و هر رستهی شغلی مدارک تخصصی متفاوتی وجود دارند که بسیاری از آنها هم با یکدیگر همپوشانی دارند. اخذ بسیاری از این مدارک هم فرایندی زمانبر و پرهزینه است. بنابراین افراد مجبورند از میان مدارک تخصصی مختلف دست بهانتخاب بزنند. بخشی از معیارهای انتخاب در این زمینه، میتوانند موارد زیر باشند:
۱- میزان اعتبار مدرک مورد نظر در دنیا و کشور مورد نظر (مثلا در ایران تقریبا همه PMP را میشناسند؛ ولی کمتر کسی مثلا مدرک +Project را میشناسد)؛
۲- گسترهی استفاده از تخصص مربوط به مدرک (مثلا PMP مستقل از نوع پروژه به همهی پروژهها مربوط است)؛
۳- میزان درآمد مدرک حرفهای در مقایسه با سایر مدارک مشابه / مرتبط؛
۴- میزان زمان و هزینهای که فرد باید برای کسب مدرک صرف کند (از جمله: حجم مطالب جدیدی که فرد باید یاد بگیرد، هزینهی ساعتهای آموزش اجباری، هزینهی مسافرت به خارج از کشور برای مدارکی که در ایران امتحانشان برگزار نمیشود و …)
۵- میزان حداقل سابقهی کاری مورد نیاز (مثلا در مورد PMP اینجا را ببینید.)
چندی پیش اینجا دیدم که اطلاعات مربوط به معیار “میزان درآمد مدارک حرفهای” در حوزهی فناوری اطلاعات ارائه شده است. بد ندیدم هم کمی در مورد مدارک حرفهای بنویسم و هم فهرست این مدارک و حقوق و دستمزد آنها را. بنابراین ۱۵ مدرک حرفهای دارای بالاترین درآمد در حوزهی IT را با هم مرور میکنیم:
۱- PMP: با حقوقی برابر ۱۱۱,۲۰۹ دلار؛
۲- CISSP: با حقوقی برابر ۳۴۲دلار؛
۳- CCDA: با حقوقی برابر ۱۰۱,۹۱۵ دلار؛
۴- ITIL v3 Foundation: با حقوقی برابر ۹۷,۶۹۱ دلار؛
۵- MCSE: با حقوقی برابر ۹۱,۶۵۰ دلار؛
۶- VCP: با حقوقی برابر ۹۱,۶۴۸ دلار؛
۷- CCNP: با حقوقی برابر ۹۰,۴۵۷ دلار؛
۸- +CompTIA Server: با حقوقی برابر ۸۴,۹۹۷ دلار؛
۹- MCITP: با حقوقی برابر ۸۴,۳۳۰ دلار؛
۱۰- CCNA: با حقوقی برابر ۸۲,۹۲۳ دلار؛
۱۱- MCSA:با حقوقی برابر ۸۲,۹۲۳ دلار؛
۱۲- +CompTIA Security: با حقوقی برابر ۸۰,۰۶۶ دلار؛
۱۳- MCP: با حقوقی برابر ۷۹,۳۶۳ دلار؛
۱۴- CCENT: با حقوقی برابر ۷۴,۷۶۴ دلار؛
۱۵- +CompTIA Network: با حقوقی برابر ۷۱,۲۰۷ دلار.
عکس از اینجا
آقای آواژ عزیز فراخوانی دادهاند برای اتحاد در زمینهی مقابله با رشوه و فساد در کسب و کار. پیگیری ایشان در این زمینه واقعن ستودنی است. ضمن اعلام حمایت مجدد از ایدهی عالی ایشان، توصیه میکنم به صفحهی مربوط به فراخوان مراجعه کنید و پرسشنامهی تهیه شده را تکمیل نمایید.
پیش از شروع:
جامعهشناسی، سلامت و روانشناسی و کار حرفهای:
داستان غرور (۱) (زهرا جم؛ تراوشهای ذهن یک مشاور) (عاااااااالی!)
بهترین تسک منیجر دنیا (میلاد اسلامیزاد؛ افاضات و اضافات)
نقاط اشتراک (محسن صحراگرد؛ وبلاگ تجربه)
چه زمانی ریسک ها را مدیریت نکنیم! (نیام یراقی؛ یادداشتهای مدیریت ریسک) (خوشحالم نیام فعال شده و هر هفته اینقدر مطلب خوب مینویسد و ترجمه میکند که من در انتخاب لینکهای هفته دچار مشکل میشوم! ;))
پرسشهای پیش از هر ارائه و سخنرانی (مهران نصر؛ رسانههای امروز)
ارتقای شغلی احتمال ابتلا به بیماری قلبی را کاهش میدهد
مدیریت و کارآفرینی:
باشگاه وب ایران | استارتاپ ویکند چیست؟ (برنامهی بسیار جالبی که در شهریور امسال برگزار خواهد شد و من هم افتخار همکاری در آن را دارم. :))
معیارهای سنجش در عملکرد و نمره ورزش (شهرام کریمی؛ یادداشتهای صنایعی) (عاالی!)
راهنمای قدم به قدم بهترین مدیر دنیا بودن (نیام یراقی؛ یادداشتهای مدیریت ریسک)
بد نیست کمی با هم حرف بزنیم (مهدی عرب عامری؛ PMPlus) (چه عجب ما نوشتهای از مهدی دیدیم :))
۱۰ درس از درون اپل: شگفتانگیزترین و مخفیکارترین شرکت آمریکا – بخش اول (سهیل عباسی؛ نویسندهی مهمان وبلاگ یک پزشک)
نباید بهروز را میفروختم … (گفتگو با بهروز فروتن) (عااالی!)
فناوری اطلاعات و ارتباطات:
آقای همساده و سندرم نجیبزاده آلمانی، فریب هویتها و ادعاهای کاذب را در اینترنت نخوریم! (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک) (عاااالی!)
سرفیس مایکروسافت، تعریف دوباره تبلت (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)
۱۳ صدای مرتبط با فناوری که دیگر کمتر آنها را میشنوید! (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)
برای نخستین بار: فروش کتاب های الکترونیک از کتاب های کاغذی پیشی گرفت (نارنجی)
خبررسانی عینکی (یاسر کراچیان؛ خط قرمز) (این هم یک ایدهی عالی برای کسب و کار آنلاین! ;))
معرفی «ویندوزفون ۸» از سوی مایکروسافت (فارنت)
اتحاد بینگ با بریتانیکا برای جنگ با گوگل
گوگل روزانه ۹۵۰۰ وبسایت حاوی بدافزار را شناسایی میکند
۶۱ درصد ترافیک اینترنت در دنیا بیسیم میشود
شبکههای اجتماعی:
صنعت فاوا در ایران:
اجرای طرح تخفیف ۲۰ درصدی پهنای باند/ اینترنت امسال ارزان نمیشود
صداوسیما، شهرداری، وزارت دفاع و بنیاد مستضعفان چهار مالک اپراتور چهارم (اپراتور چهارم اپراتور فیبر نوری هست. ضمنا معنای جدید بخش خصوصی را هم فهمیدیم! این چهار تا نهاد شدند سهامدار ۸۰ درصدی که باید به بخش خصوصی میدادند! ;))
ورود امضای الکترونیکی به عرصه مالیاتی کشور
اقتصاد:
جستاری در دغدغههای اقتصادی-اجتماعی مردم شهرهای مختلف ایران (کافه اقتصاد) (این مطلب بلاتردید بهترین مطلب هفته بود. یک تحقیق بسیار جالب: بررسی دغدغههای اقتصادی ـ اجتماعی مردم شهرهای مختلف ایران براساس کلمات کلیدی جستجو شده در گوگل!)
پیشبینی بازار سهام با توئیتر (نیام یراقی؛ یادداشتهای مدیریت ریسک)
با چه قیمت نفتی بودجه دولت تأمین میشود؟ (حجت قندی؛ اقتصادانه) (فاجعه!)
تلفن همراه و مرگ و میر جادهای (مجلۀ اقتصادی IRPD ONLINE JOURNAL)
آفتاب شرق رو به طلوع است (علی سرزعیم؛ دوستدار سقراط)
انتخابات پارلمانی یونان (پویان مشایخ؛ خاکریز اقتصاد)
مطالبات شرکت های پیمانکاری از دولت حدود ۱۲ هزار میلیارد تومان
اشاره: برنت شلندر ـ روزنامهنگار و از دوستان نزدیک جابز ـ گزارش استثنایی را در مورد روزهای دوری جابز از اپل و درسهایی که جابز از راهاندازی نکست و پیکسار و زندگی در این دوران بهدست آورد برای شمارهی می ۲۰۱۲ مجلهی فستکمپانی (اینجا) براساس مصاحبههای مفصلی که با جابز در اوایل دههی ۱۹۹۰ انجام داده ـ و وجود آنها را هم فراموش کرده بوده ـ نوشته است. شلندر بعد از سالها کمی پس از مرگ جابز، بهصورت اتفاقی نوارهای این مصاحبهها را در انبار منزلش پیدا میکند و این آغاز ماجرایی است که به نوشتن این گزارش ختم میشود. من این گزارش را برای شمارهی خرداد ماه مجلهی پنجرهی خلاقیت ترجمه کرده بودم. با توجه به انتشار شمارهی تیر ماه این نشریه، از امشب بهمدت شش هفته میتوانید شنبه شبها بخشی از این گزارش زیبا و انرژیبخش را در گزارهها بخوانید. این شما و این هم قسمت اول “نوارهای گمشدهی استیو جابز”:
اگر نمایشنامهی زندگی استیو جابز بهعنوان یک اپرا بهروی صحنه بیاید، یک تراژدی در سه پرده خواهد بود. سه پردهای که نامهایشان احتمالا چیزی شبیه اینها است: پردهی اول ـ بنیانگذاری اپل و ابداع صنعت رایانههای شخصی. پردهی دوم: سالهای وحشتآور. و پردهی آخر: بازگشت باشکوه و مرگ تراژیک.
پردهی اول یک کمدی گزنده دربارهی بیباکی نوابغ و جسارت جابز جوان است که بهسرعت تبدیل به ماجرایی غمناک میشود؛ جایی که قهرمان جوان ما از قلمرو خویش بیرون رانده میشود. پردهی آخر متنی کاملا طعنهآمیز دربارهی بازگشت یک ستارهی راک آشنا و کچل دنیای فناوری پیشرفته برای تحول اپل ـ حتی فراتر از انتظارات دست بالای خودش ـ است. ستارهای که ناگهان بهشکلی کشنده بیمار میشود و سپس بهآرامی و بهشکلی دردناک از صحنه محو میشود ـ آن هم در حالی که مخلوقش بهشکلی معجزهآسا تبدیل به بزرگترین مولد نیروی دنیای فناوری دیجیتال شده است. هر دو پرده، داستان قهرمانی رذل را روایت میکنند. داستانی که همانند آثار شکسپیر با موجهای ژرف احساسات ارزشمند پایان مییابد.
اما پردهی دوم ـ سالهای وحشتآور ـ میتواند کاملا نوا و روح متفاوتی داشته باشد. در واقع روح اصلی حاکم بر این پرده آنچه از عنوانش برمیآید ـ سالهای وحشتآور که یک اصطلاح رایج در میان روزنامهنگاران و شرححالنویسان برای توصیف زندگی جابز در دوری او از اپل بین سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۶ است ـ را نقض میکند؛ چرا که این دوره تنها دورهی معنادار زندگی جابز در کوپرتینو بوده است. در واقع این بخش میانی محوریترین بخش زندگی جابز ـ و احتمالا شادمانهترین بخش آن ـ بوده است. او بالاخره در جایی اقامت گزید، ازدواج کرد و خانوادهای پیدا کرد. او ارزش بردباری را درک کرد و مهارت تظاهر به آن را در زمانی که از دستش میداد بهدست آورد. مهمتر از همه همکاری او با دو شرکتی که رهبریشان را در آن دوره در دست داشت ـ یعنی نکست و پیکسار ـ او را تبدیل به انسان و رهبری کرد که اپل را پس از بازگشتش به غیرقابلباورترین سطح ممکن موفقیت رساند.
در واقع آنچه در نگاه اول در مورد این هیپی پابرهنه که پس از اخراج از کالج رید به سواری مجانی در هندوستان روی آورده بود شگفتانگیز است، همین دورهی زمانی میانی است که برای استیو جابز همانند تحصیل در یک مدرسهی مدیریت عمل کرد. بهبیان دیگر او در این دوره رشد یافت. بهسرعت و در تمامی جنبههای وجودیش. این پردهی میانی با اندکی دستکاری حتی میتواند طرح اولیهای برای یک فیلم آیندهی پیکسار باشد. این دوره کاملا در چارچوب شعاری که جان لستر تمامی موفقیتهای استودیو ـ از داستان اسباببازی تا بالا ـ را به آن منتسب میداند، میگنجد: “آن میتواند دربارهی این باشد که چطور شخصیت اصلی برای بهتر شدن متحول میشود.”
من اخبار زندگی جابز را از سال ۱۹۸۵ برای فورچون و والاستریت ژورنال پوشش دادهام؛ اما اهمیت این سالهای “گمشده” را تا زمان مرگ او در پاییز گذشته بهخوبی درک نکرده بودم. یک روز در حال کند و کاو درون قفسهی انباریام، سه دو جین از نوارهای ضبط شده در مصاحبههای ادواری مفصلم با او را در ۲۵ سال پیش کشف کردم که بعضیهایشان هم بیش از سه ساعت طول کشیده بودند (جزئیات ماجرا را در طول این مقاله متوجه خواهید شد.) بسیاری از آنها را هرگز دوباره گوش نداده بودم و و دو تایشان هم هرگز پیادهسازی نشده بودند. بعضی از این مصاحبهها با پریدن کودکان او به داخل آشپزخانه در هنگام گفتگوی ما قطع شده بودند. در دیگر مصاحبهها خود او احتمالا قبل از گفتن چیزهایی که میترسیده باعث دردسرش شوند، دکمهی توقف دستگاه ضبط صدا را فشار داده بود. گوش دادن به این مصاحبهها با داشتن ادراکی که در طول این سالهای گذشته بهدست آمده بسیار روشنکننده است.
درسهای جابز بسیار ارزشمند بودند: جابز به یک مدیر و رئیس بالغ تبدیل شده بود، یاد گرفته بود چگونه از همکاری بهره بگیرد و روشی را برای تبدیل کردن لجاجت درونیش به پشتکاری اثربخش یافته بود. او یک معمار شرکتی (Corporate Architect) شده بود که بنیانهای یک کسب و کار را همانند اسکلت یک ساختمان واقعی میدید؛ چیزی که همیشه برای خود او هم جذاب بود. او با غرق کردن خودش در هالیوود در هنر مذاکره به استادی رسیده بود و یاد گرفته بود چگونه استعدادهای خلاق ـ بهویژه استعدادهای مشهور پیکسار ـ را باموفقیت مدیریت کند. احتمالا مهمتر از همه اینکه او قابلیت تطبیقپذیری حیرتآوری را در خود پرورش داده بود که برای فتح پی در پی قلههای موفقیت حیاتی بود. همهی اینها در دورهی زمانی اتفاق افتاد که بسیاری از ما آن را بهعنوان دورهی ناامیدی او به یاد میآوریم.
۱۱ سال برای خودش عمری است. بهویژه زمانی که مهلت زندگی داده شده به یک نفر بسیار محدود است. بهعلاوه بسیاری از انسانها ـ بهویژه افراد خلاق ـ اغلب در دههی سی و اوایل دههی چهل زندگیشان در اوج مفید بودنشان قرار دارند. با این همه موفقیتهای سرمستکنندهی اپلِ استیو جابز در طول ۱۴ سال گذشته، نادیده گرفتن این سالهای “گمشده” بسیار آسان بوده است. اما در حقیقت این دوره همه چیز را در وجود او متحول کرد. با دوباره گوش دادن به آن ساعتهای طولانی گفتگو با جابز، متوجه شدم آن سالها در حقیقت اثربخشترین دورهی زندگی جابز بودهاند.
ادامه دارد …
الوعده وفا! شمارهی اول ماهنامه مدیریتی گزارهها آماده شد. امیدوارم مجموعه مطالب تهیه شده برای این شماره مورد نظر و استفادهی دوستان گرامی قرار بگیرد. منتظر هر گونه انتقاد، پیشنهاد و نظر سازندهی شما هستم. همچنین بسیار خوشحال خواهم شد که از همکاریتان در تهیهی مطالب شمارههای آیندهی این ماهنامه بهرهمند شوم. میتوانید شمارهی اول را از اینجا با لینک مستقیم دانلود کنید.
اگر از مطالب این ماهنامه خوشتان آمد و برایتان کاربردی بود، سپاسگزار خواهم شد که آن را برای دوستانتان نیز بفرستید. برای دریافت شمارههای بعدی این ماهنامه، میتوانید ایمیلتان را اینجا ثبت کنید.
بیادبی چیزی نیست جز احساس جعلی توانمند بودن یک انسان!
اریک هافر
“من فکر میکنم بهتر است زیاد صحبت نکنم. بهتر است این مسئله را در شرایط خونسردتری آنالیز کرد و برای بازی بعدی دوباره متحد شد … مهمترین ناامیدی این قبیل شکستها تأثیر آن روی باورتان است. این خطرناک است … بیایید واقعگرا باشیم . ما در دنیای خیالی زندگی نمیکنیم. شاید دو یا پنج درصد از نظر ریاضی شانس داریم. باید یک عملکرد کاملا متفاوت داشته باشیم. شما هیچ گاه از آینده اطلاع ندارید!” (آرسن ونگر پس از باخت چهار هیچ به میلان در لیگ قهرمانان اروپا؛ اینجا)
رئیس هستید و قدرت دست شماست. اما بهتر است برای این ۹ کار از قدرتتان استفاده نکنید:
۱- آدمها را مجبور به حضور در مراسم اجتماعی (مثلا جشن آخر سال شرکت) نکنید: ممکن است طرف از محیط کارش راضی نباشد یا از دیگران خوشش نیاید. ممکن هم هست نخواهد خارج از محیط کاری با دیگران در ارتباط باشد. این فشار آوردن میتواند به سادگیِ گفتن: “میبینمت جانی” باشد!
۲- از یک کارمند بخواهید کاری را انجام دهد که قبلا از دیگری خواستهاید انجامش دهد: مثل اینکه بخواهید تا کار ناتمام یا عقبافتادهی دیگری را تکمیل کند.
۳- آدمها را برای کمکهای خیریه تحت فشار بگذارید: این باکلاسبازیهای بعضی سازمانها را دیدهاید؟ “کارکنان فلان سازمان یک ماه حقوقشان را بهصورت نمادین به بنیاد X کمک کردند.”
۴- از آنها بخواهید در زمان ناهار در یک جلسهی کاری شرکت کنند و غذا هم به آنها ندهید!
۵- از آنها بخواهید خودشان را ارزیابی کنند.
۶- از آنها بخواهید همکاران همسطح خودشان را ارزیابی کنند.
۷- اطلاعات شخصی را در راستای هدف “تیمسازی” شما افشا کنند: مثلا “بگو ببینم در مورد فلانی چه احساسی داری؟” تنها صحبت کردن در مورد عملکردها مجاز است.
۸- از آنها بخواهید وقتی از مسیر درست منحرف شدید، به شما اخطار بدهند: در واقع شما نباید از زیردستانتان بخواهید عملکرد شما را پایش کنند. مثلا وقتی در یک جلسه که حسابی عصبانی شدهاید و نمیفهمید چه میگویید به شما یادآوری کنند که عقبنشینی کنید.
۹- از آنها بخواهید کاری را که خودتان حاضر نیستید انجام دهید را انجام دهند.
(عکس از اینجا)
پ.ن. با دو مورد ۵ و ۶ مشکل دارم! بقیه عالی است.