برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
استراتژی قطبنمایی است که جهتگیری حرکت یک کسبوکار را در مسیر حرکت بهسوی اهداف خود روشن میسازد. استراتژی به مدیران کسبوکارها و سازمانها اجازه میدهد تا بتوانند در بازار و در برابر رقبا رقابت کنند. استراتژی ابزار و سلاح رقابت است. استراتژی یک تصمیم کلیدی برای ایجاد تمایز و مزیت رقابتی است. در طول تاریخ تمامی شرکتهایی که توانستهاند بازار را بهصورت بنیادین تغییر دهند با کمک استراتژی این کار را کردهاند. “استراتژیهای تحولآفرین” باعث تغییر پارادایمهای حاکم بر یک صنعت و یا کل زندگی بشر میشوند. کن فاوارو در مقالهی این هفته به هنر کشف و خلق استراتژیهای تحولساز میپردازد.
او این سؤال را مطرح میکند که چه چیزی بین فورد، اپل، نتفلیکس، استارباکس و گوگل مشترک است؟ همهی آنها با در پیش گرفتن این استراتژیهای نوآورانه و تحولآفرین، قواعد بازی صنعت محل فعالیت خود را برای همیشه تغییر دادند:
فورد یک خودروی تولید انبوه استاندارد ارائه کرد؛
اپل، رایانهی شخصی را تبدیل به یک درگاه دیجیتال برای مصرفکنندگان نمود؛
نتفلیکس به مشتریان اجازه داد تا فیلمها را با اشتراک ماهانه و دریافت مستقیم از طریق پست اجاره کنند؛
استارباکس یک “فضای سوم” بین خانه و محل کار برای لذت بردن از قهوههای باکیفیت ایجاد کرد؛
گوگل با سازماندهی اطلاعات جهان آنها را در سراسر جهان قابل دسترسی و استفاده کرد.
اگر چه استراتژیهای این شرکتها کاملا متمایز هستند؛ اما ویژگیهای مشترک نیز با هم دارند:
۱- همهی آنها روی حل یک مسئلهی بسیار بزرگ متمرکز هستند: مثلا رید هستینگز بنیانگذار نتفلیکس از خودش پرسید چرا نباید فیلمها را بههمان روشی فروخت که آمازون کتاب را میفروشد؟ او به این مسئله، مشکل شخصی خود را هم اضافه کرد که: چرا برای دیر بازگرداندن فیلم اجارهای “آپولو ۱۳” باید جریمهی اضافی پرداخت کنم؟ و با کشف این مسئله، نتفلیکس متولد شد.
۲- اما ایدههای نوآورانه از کجا میآیند؟ الهام غیبی؟ هوش سرشار فردی؟ شاید هم ریشهی داستان در خلاقیت ناشی از راستمغزی این افراد بوده است؟ + هیچکدام. تحقیقات به ما میگویند که استراتژیهای نوآورانه زمانی که پیدا کردن راهحل یک مسئلهی بزرگ ذهن شما را به چالش کشیده است، در جاهای غیرمنتظرهای کشف میشوند که راهحلی حداقلی برای آن مسئله موجود است. مثلا: ایدهی فورد برای ابداع خط مونتاژ خودرو که در آن خودرو بین کارگران حرکت میکند و تکمیل میشود، از کارخانهی تولید و بستهبندی گوشت به ذهنش رسیده بود.
۳- خلق استراتژیهای نوآورانه نیازمند “ترکیب خلاقانه” نیز هست. بهعنوان مثال: لری پیج و سرگئی برین به ایدهی اولیهی خودشان که رتبهبندی وبسایتها براساس ارجاع لینک به آنها بود، ایدههای دیگری چون: داده کاوی، رتبهبندی صفحات و تبلیغات مبتنی بر جستجو را نیز افزودند.
۴- افراد خلاق و مصمم که به زیبایی و درستی ایدههای خود باور دارند استراتژیهای نوآورانه را خلق میکنند، نه شرکتها. مثلا: هاوارد شولتز مدیرعامل استارباکس، در ابتدا کارمند این شرکت بود که در آن زمان تنها قهوه تولید میکرد. شولتز برای بررسی شیوهی ایجاد اسپرسو بهسبک ایتالیاییها به این کشور سفر کرد. وقتی به آمریکا برگشت به مالکین استارباکس پیشنهاد تأسیس کافیشاپی برای عرضهی اسپرسوی ایتالیایی تهیه شده از قهوههای باکیفیت عالی استارباکس را داد؛ اما آنها نپذیرفتند. شولتز از شرکت خارج شد تا ایدهی خود را اجرا کند و چند سال بعد استارباکس را خرید!
نباید فراموش کرد که استراتژیهای تحولآفرین توسط فرایندهای معمول برنامهریزی استراتژیک خلق نمیشوند. آنها از بررسی سناریوهای استراتژیک محتمل کشف نمیشوند. آنها خروجی جلسات سنتی هیأتمدیره یا جلسات توفان ذهنی نیستند. استراتژیهای تحولآفرین توسط افرادی خلق میشوند که روی یک چالش بزرگ و خاص بهصورت متمرکز کار میکنند. افرادی که ایدههای نو و غیرمعمول را در جاهای غیرمنتظره کشف و آنها را بهصورت خلاقانه در قالب استراتژیهای نوآورانه ترکیب میکنند. افرادی که در برابر تمامی نظرهای مخالف ایدهی خود میایستند تا بتوانند استراتژی نوآورانهی خود را بهسرانجام برسانند.
فکر میکنم که میتوان “استراتژی” را در این مقاله معادل “مدل کسبوکار” نیز در نظر گرفت. در هر حال چه استراتژی باشد و چه مدل کسبوکار، نباید فراموش کرد که نوآوری و خلاقیت در کسبوکار بیش از هر چیز در داشتن ذهنیت هوشمند و روحیهی پولادین نهفته است؛ همانطور که گاندی بزرگ گفت: “همان تغییری باش که میخواهی در دنیا ایجاد کنی.”
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
«کارآفرینی» یکی از واژههای بسیار پرکاربرد رسانههای کشور در چند سال اخیر است. این روزها در ایران بیش از هر زمان دیگری از اهمیت کارآفرینی و نقش حیاتی آن در توسعهی اقتصادی و کاهش بیکاری در جامعه سخن گفته میشود. کارآفرینی واژهی مورد علاقهی این روزهای بسیاری از جوانان ما نیز هست. جوانانی که بسیار بیشتر از پدران و مادران خود بهدنبال داشتن کسبوکار شخصی و کسب ثروت از طریق ارزشآفرینی و مهمتر از آن، بهدنبال کار کردن برای خود ـ و نه دیگران ـ هستند. جوانانی پرانرژی با ایدههای جذاب و نوآورانه که به مدد دسترسی به ابزارهای مدرن کسبوکار ـ بهویژه اینترنت ـ قدم در مسیر پرخطر کارآفرینی مینهند.
اما در رساندن یک ایده تا کسبوکاری سالم، سودآور و پایدار، راهی طولانی پیش روی ماست. راهی که در نگاه اول خیلی از جزئیات آن توجهی نمیشود. جزئیاتی که به چشم نمیآیند و میتوانند شکست یک ایدهی عالی و کمنظیر یا پیروزی یک ایدهی ساده و تکراری را رقم بزنند. فراموش کردن و ندیدن همین دستاندازهای مسیر، کارآفرین جوان داستان ما را هر روز از رسیدن به هدفش ناامیدتر میکند. و همین میشود که یک کارآفرین جوان باانگیزهی فراوان کارش را شروع میکند و با سرخوردگی و ناراحتی ناشی از شکست کارش را بهپایان میرساند.
چیزی حدود یک سال است که در مسیر راهاندازی کسبوکار خود در حال تلاش هستم. البته سابقهی این تلاش به قبلتر از این یک سال باز میگردد؛ اما فکر کردن و فعالیت روی این موضوع بهصورت متمرکز مربوط به یک سال اخیر است. در این مسیر با چندین شکست بزرگ و کوچک مواجه شدم که بعدها در مورد آن بیشتر خواهم نوشت؛ اما در این تلاش هم بهعنوان یک فرد دارای تحصیلات آکادمیک در حوزهی مدیریت و هم بهعنوان یک مشاور کسبوکار با نکتهی حیرتانگیزی مواجه شدم: اینکه دنیای تئوری و ایدهپردازی تا چه اندازه با دنیای واقعی متفاوت است. من با وجود دانش تئوریک و تجربیاتی که از همکاری با شرکتهای مختلف بهدست آورده بودم در مسیر “ایده تا کسبوکار” با “نادیدنیها”یی مواجه شدم که در هیچ کتاب و مقالهای به آنها برنخورده بودم. البته در حالت کلی در مورد بسیاری از این مسائل میتوان در کتب و مقالات مربوط به کارآفرینی سرنخهایی را یافت؛ اما آنچه در دنیای واقعی با آن مواجه میشویم، شاید جز در مقام لفظ، مشابهتی با ایدهها و راهحلهای ارائه شده در کتابها و مقالات نداشته باشد.
بنابراین پیش از حرکت در مسیر کارآفرینی و تلاش برای راهاندازی کسبوکار آنچه لازم است بیش از هر چیز به آن توجه شود، دوری کردن از اشتباهات و دامهایی است که بهعلت نداشتن دانش و تجربه در مورد دنیای واقعی در آنها گرفتار شویم. این اشتباهات و دامها در همهی اجزای محیطی که کارآفرین در آن در حال فعالیت است میتوانند وجود داشته باشند: تیم شرکا و همکاران، منابع مورد نیاز، زیرساختهای حقوقی و قانونی و بسیاری موارد دیگر.
بنابراین آنچه که در مسیر کارآفرینی مهم است توجه همزمان به اصول کلاسیک کسبوکار و مدیریت و مشکلاتی است که در دنیای واقعی با آنها مواجه خواهیم شد. مشکلاتی که راهکار آنها را نیز جز در دستبهکار شدن و فعالیت در دنیای کسبوکار نخواهیم یافت.
اما یک موضوع دیگر را نیز نباید از قلم انداخت. قبل از شروع به حرکت در مسیر کارآفرینی، باید تکلیفمان را با خودمان مشخص کنیم. مسیر راهاندازی کسبوکار آنقدر سخت است و فشارهای محیط بیرونی آنقدر زیادند که برای دوام آوردن و بهسرانجام رساندن کار، بیش از هر چیزی نیازمند آرامش درونی هستیم. بدون آرامش درونی رسیدن به ساحل آرامش دریای پرتلاطم کسبوکار چیزی جز خوششانسی نخواهد بود و میدانیم شانس چیزی است که به هر کسی رو نمیکند. فردی که خود را نمیشناسد، از توانمندیها و نقاط ضعفاش باخبر نیست و نمیداند که چرا و چگونه میخواهد در مسیر کارآفرینی گام بردارد، در مواجهه با اولین مانع مسیر از ادامهی حرکت باز خواهد ماند. اما کسی که با خودشناسی و تکیه بر گوهر وجودی و شور درونی خود، بهدنبال تبدیل اندیشه و ایدههای نوآورانهی خود به کسبوکاری موفق در دنیای واقعی است، از مواجه شدن با کوهی از مشکلات نیز ترسی به دل راه نخواهد داد. نگاه او به هدفی متعالی است که برای تحقق آن میکوشد و این بیت حضرت حافظ را بهتمامی باور دارد که: “در ره منزل لیلی که خطرهاست بخ جان / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی!”
در این مجموعه یادداشت ـ که البته هنوز در مورد تعداد و موضوعات مطرح شده در آن تصمیمی نگرفتهام ـ از ترسها، موانع و چالشهایی خواهم گفت که در این یک سال با آنها دست و پنجه نرم کردهام و البته، از شیرینیها، جذابیتها و لذتهایی خواهم گفت که در این مسیر تجربهشان کردهام. این یادداشتها دربارهی “تلاش برای رفتن تا رسیدن” است هر چند که ممکن است دست آخر نتیجه این باشد که “مقصد، خود راه” است.
از شما دعوت میکنم از این هفته با داستان تجربهی تلاش من برای راهاندازی کسبوکار شخصی همراه باشید. این داستان تازه آغاز شده است.
رقابت، اولین و مهمترین اصل دنیای کسبوکار است. بدون رقابت، دنیای کسبوکار قابل تعریف نیست. رقابت، به بهبود کیفیت و کمیت محصولات و خدمات و کاهش هزینهها برای مشتری نهایی و از آنجا به بهتر شدن کیفیت زندگی بشری کمک میکند. رقابت در عین حال بسیار ترسناک است. رقیب یعنی کسبوکاری که بهدنبال گرفتن جای من در ذهن مشتریان و بهدست آوردن سهم بیشتری از بازار است. از آنجایی هم که اندازهی بازار معمولا بهصورت نسبی ثابت است، سهم بیشتر رقیب، یعنی سهم کمتر کسبوکار من از بازار و نتیجهی این ماجرا هم مشخص است!
بههمین علت است که تاریخ علم مدیریت مدرن هم با تاریخ رقابت گره خورده است. در طول پنجاه سال اخیر، ادبیات مدیریت استراتژیک پیشرفت خارقالعادهای داشت. استراتژی علم رقابت است. استراتژی روی تحلیل رقابت و ارائهی راهکارهایی برای برتری رقابتی متمرکز است و هیچکس نمیتواند اهمیت آن را نادیده بگیرد. اگر چه در مورد معنادار بودن استراتژی در دنیای سریع و فرارقابتی امروز تردیدهایی هم وجود دارد؛ اما هنوز هم استراتژی درمان دردهای بسیاری از کسبوکارها است.
اما همیشه یکی از سؤالات جدی کسبوکارها این است که چگونه میتوانیم به شناسایی و خلق مزیتهای رقابتی برای خود بپردازیم؟ لیزا بادل اینجا روی سایت مجلهی فوربس ۱۱ سؤال کلیدی را که براساس الگوی تریز (TRIZ) طراحی شدهاند، برای پاسخ دادن به این سؤال اساسی کسبوکارها پیشنهاد داده است:
۱- چه محصولی میتواند از سبد محصولات ما حذف شود تا منابع و قابلیتهای سازمان برای خلق ارزش جدید آزاد شوند؟
۲- کدام بخش محصول / خدمت ما میتواند بعد از مصرف برای استفادهی مجدد بازگردانده شود؟
۳- کدام محصول / خدمت / سیستم کسبوکاری ما میتواند در درون پیشنهاد ارزش یک شرکت خارج از مجموعهی خودمان قرار بگیرد؟
۴- آیا میتوانیم محصول / خدمتمان را به یک روند یا تغییر بزرگ در دنیای واقعی متصل کنیم؟
۵- با خریداری / ایجاد اتحاد استراتژیک با کدام کسبوکار مشابه / مکمل / جایگزین میتوانیم پیشنهادمان را ارزشمندتر و رقبایمان را ضعیفتر کنیم؟
۶- کدام منبع خارج از سازمان ما (شرکت / دانشگاه / پژوهشگر / …) یا کدام بخش داخلیمان میتواند فناوریهای نوآورانه یا منابع خاص را در اختیار ما قرار دهد؟
۷- کدام محصولات و خدمات ما میتوانند در قالب یک پیشنهاد ارزش بزرگتر و جذابتر بستهبندی و به مشتری ارائه شوند؟
۸- کدام محصول میتواند برای خلق یک ارزش کسبوکاری جدید و جذابتر سادهسازی شود؟
۹- چگونه میتوان یک تجربهی مشتری متمایز و تأثیرگذار برای جلب وفاداری مشتری خلق کرد؟
۱۰- در کدام بخش از زنجیرهی ارزش / زنجیرهی تأمین این صنعت میتوانیم کسبوکارمان را گسترش دهیم؟
۱۱- آیا میشود از محصولات / خدمات ما برای فعالیتهای خیرخواهانه و انسانی بهره برد؟ (توضیح: مسئولیت اجتماعی شرکتها یکی از استراتژیهای جدی رقابتی در دنیای امروز است که کمتر به آن توجه میشود. در این استراتژی شرکت ضمن ادای دین به مردم کشور و جامعهای که در آن فعالیت اقتصادی دارد، به جلب علاقهی مشتریان و ذینفعان با تحریک اخلاقی عواطف آنها میپردازد.)
سؤالات مطرح شده توسط خانم بادل در حکم یک ابزار کمکی و میانبر برای کشف و خلق مزیت رقابتی هستند. شایستگیهای اصلی همواره باید از دل یک محصول / خدمت / کسبوکار واقعی کشف شوند. فقط فراموش نکنید که شایستگی و مزیت رقابتی باید در راستای ایجاد توانمندی در رقابت باشد!
“ژاوی گفت: سران باشگاه پیراهنی که در هفتصدمین بازیام بر تن داشتم را در موزهی بارسا خواهند گذاشت. با وجود تمام اخبار منتشره، هدفم این است که در بارسلونا بمانم. ژاوی در مورد عملکرد تیمش در این بازی گفت: ما دراین بازی لذت زیادی بردیم.فوتبال خوبی ارائه کردیم و به من خوش گذشت. یک سال دیگر از حضور در بارسا لذت میبرم. حس میکنم که بازیکن مهمی هستم. بیشتر از این دیگر چه میخواهم؟” (اینجا)
کیفیت زندگی کاری در سالهای اخیر به یکی از مهمترین موضوعات مورد توجه سازمانها در سراسر جهان تبدیل شده است. ایدهی داستان خیلی ساده است: آدمها بخش عمدهای از زندگیشان را در سازمان محل کارشان میگذرانند. از این رهگذر آنها نباید از حضور در سازمان احساس بدی داشته باشند. پایینترین سطح آن، رضایت مادی و معنوی نیروی انسانی از شغل و محل کارشان است. در بالاترین سطح، به رضایت از زندگی و تحلیل تجربیات زندگی میرسیم: من زمان و عمری را پای این سازمان و شغل صرف کردهام. در گذر از این زمان ـ که دیگر به عمر من باز نمیگردد ـ چه بهدست آوردهام؟
ژاوی ـ اسطورهی کهنهکار بارسا ـ در روزهای پایانی یک مسیر طولانی، سخت و جذاب به این سؤال پاسخی در خور تأمل داده است. ژاوی میگوید ۴ عنصر اصلی یک زندگی کاری باکیفیت عبارتند از:
۱- لذت بردن از کاری که انجام میدهی؛
۲- اثربخشی در انجام کار و بهدست آوردن دستاوردهای درخشانی از آن؛
۳- دلپذیر بودن زمان حضور در سازمان؛
۴- حس اهمیت داشتن برای سازمان و شغل و مسئولیت.
پیش از این هم نوشتهام که کیفیت زندگی کاری موضوعی است که برای هر دو طرف سازمان و مدیران / کارمندان آن اهمیت دارد. البته میدانم که احتمالا پاسخ بسیاری از ما وقتی چنین چیزهایی را میشنوم چیزهایی شبیه اینها است: “این حرفها مال سازمانهای کشورهای پیشرفته است، دخلی به ما ندارد!” یا “ما در کار روزمرهمان ماندهایم؛ این حرفها مال الان نیست!” یا “حقوق ما را سر وقت بدهند، کیفیت زندگی کاری پیشکش!” اینها و دهها تحلیل و بهانهی دیگر، همگی میتوانند درست باشند و نباشند.
چون بحثم بیشتر معطوف به سازمانها است، برای بررسی اهمیت کیفیت زندگی کاری برای افراد شاغل در سازمانها شما را به این یادداشت قبلی گزارهها ارجاع میدهم. اما در مورد سازمانها:
این روزها یکی از کلیدیترین گلوگاههای سازمانهای کشور، جذب نیروی انسانی باکیفیت، نوآور و خلاق است. “جنگ جذب استعدادها” موضوعی است که شاید در نرخ بیکاری بالای امروز ایران عجیب باشد؛ اما کاملا واقعی است. تقریبا تمامی سازمانهایی که با آنها ارتباط و همکاری دارم در چالش یافتن و جذب و نگهداشت نیروی انسانی بااستعداد خود دچار مشکل هستند. برای حل این مشکل، سازمانها معمولا از استراتژی پیشنهاد “حقوق بالاتر” به استعدادهای محدود دسترس (که اغلب در شرکتهای رقیبشان هم کار میکنند) استفاده کنند. اما آیا تمام جذابیت یک سازمان برای یک فرد بااستعداد، پول است؟
چالش مهم دیگر سازمانها حفظ نیروهای بااستعداد خود است. شاخص ریزش نیروی انسانی از قدیم یکی از شاخصهای کلیدی مدیریت منابع انسانی شرکتها محسوب میشده؛ اما معمولا خیلی به آن توجه نمیشود یا اگر هم بشود، راهکاری برای آن وجود ندارد.
حالا به این فکر کنید که شرکتهای بزرگ دنیا مثل گوگل و فیسبوک و … چطور با نمایش محیطهای کاری جذابشان استعدادها را به خود جلب میکنند و چطور با خلق یک تجربهی زندگی کاری متفاوت، آنها را حفظ مینمایند.
یک لحظه صبر کنید. خلق یک تجربهی کاری متفاوت برای کارکنانتان اصلا نیازمند هزینههای بالا و کارهای عجیب نیست. اشکال داستان همینجاست. مدیران ما تصور میکنند که تنها حق کارکنان حقوق و دستمزدشان است و بالاتر از آن، تنها افزایش بیرویهی هزینهها (آن هم در یک اقتصاد در حال رکود.) اما راههای فروان بدون هزینهای هم برای بالا بردن کیفیت زندگی کاری سازمانتان وجود دارند. آیا به آنها فکر کردهاید؟ اینجا را ببینید.
“مدیریت کیفیت زندگی کاری” یکی از مهمترین استراتژیهای سازمانها در دنیای رقابتی امروز است؛ چرا که “استعدادهای کمیاب” مهمترین دارایی و شایستگی سازمانهای برتر امروزی را میسازند.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
وقتی از ایدهی کسب و کار صحبت میکنیم، دو مفهوم بازار و مشتری هم بهصورت خود بهخودی در آن مستتر هستند. در فضای کسب و کار و فعالیت اقتصادی هر ایدهی نوآورانهای باید به خلق و فروش محصول / خدمتی در دنیای واقعی ختم شود. اما از کجا میتوانیم بفهمیم ایدهی نوآورانهی من ـ و در واقع محصول / خدمت خلق شده براساس آن ـ در دنیای واقعی مشتری دارد؟
برای پیدا کردن پاسخ این سؤال بیایید با هم گام به گام در تحلیلمان پیش برویم. فرض کنید وقتی بازار “خردهفروشی” را انتخاب کنید (مثلا فروش پستی کتابهای دانشجویی)، بهصورت بالقوه همهی مردم جهان میتوانند مشتری کسب و کار شما باشند. اما همانطور که در تعریف “ایدهی کسب و کار” آمده، این ایده باید درد یک آدم واقعی را درمان کند یا برای او کاری انجام دهد که خودش نمیخواهد یا نتوانسته آن را انجام دهد. بنابراین شما باید “مشتری” کسب و کارتان را جوری تعریف کنید که هر کسی این تعریف را خواند یک آدم واقعی (چه بهتر که خودش و اگر نه؛ یکی از اطرافیانش) به ذهنش بیاید. به این ترتیب است که شما توانستهاید یک نفر پیدا کنید که مشتری بالقوهی شما باشد و دیگر با فرایندهای بازاریابی و فروش باید بهسراغ او بروید! اما دست نگه دارید. آیا فروش به یک نفر صرفهی اقتصادی دارد؟ بسیاری از کسب و کارها و استارتآپها در همینجا شکست میخورند: اینکه ایدهی آنها بهنظر خودشان میفروشد ـ و اساسا باید بفروشد. پس وقتی اولین مشتری را پیدا کردند، دیگر وقت تمرکز روی تبلیغات است!
جالب است بدانید این اشتباه تنها خاص استارتآپها نیست و بسیاری از کسب و کارهای بزرگ هم مرتکب آن میشوند. به این داستان توجه کنید:
” سال ۱۹۸۵ زمانی بود که کوکاکولا تقریبا به یک قرن عمر نزدیک میشد. در این زمان کوکاکولا پیشتاز تولید نوشابه در جهان بود و برند بسیار معتبری در اختیار داشت. کوکا اگر چه در آن مقطع نیازمند تغییرات اساسی نبود؛ اما مدیران آن تصمیم داشتند با عرضهی یک محصول جدید، مشتریان خود را شگفتزده کنند. اما زمانی که این شرکت نوشابهی جدید خود را وارد بازار کرد، بسیاری از طرفداران آن مبهوت ماند. کوکاکولا علاوه بر مزهی متفاوت آن بهدلیل وجود ارتباط حسی نوستالژیک با مشتری پرطرفدار شده بود. با ورود نوشابهی جدید این ارتباط بهشدت به خطر افتاد و توفان سهمگینی از نارضایتی مشتریها را در پی داشت. در نهایت کوکاکولا مجبور شد به اشتباه خود اعتراف کند: اگرچه نوشابهی جدید کوکاکولا در آزمایشهای تست مزه، رتبهی خوبی بهدست آورده بود؛ اما مورد رضایت مشتریان نبود! مدیران شرکت چارهای نداشتند: کوکاکولای قدیمی بار دیگر به بازار عرضه شد تا رضایت مشتریان جلب شود و فروش شرکت جانی دوباره بگیرد!”
کوکاکولا سالها است ارزشمندترین برند کسب و کاری جهان است؛ اما این داستان به ما نشان میدهد که حتی شرکتی با قدمت و توانمندی این چنینی هم میتواند در تشخیص نیاز و علاقهی مشتری دچار خطایی شگفتآور در زمینههای ایدههای نوآورانهی محصولات شود.
بسیاری از کسب و کارها برای کاهش احتمال بروز چنین خطاهایی از تحقیقات بازار برای تشخیص اینکه ایدهشان مشتری دارد یا نه استفاده میکنند. عموم روشهای تحقیقات بازار استفاده از روشهای جمعآوری اطلاعات کمّی و کیفی نظیر توزیع پرسشنامه، مصاحبههای اکتشافی، برگزاری گروههای متمرکز و مانند آنها است (از نام این روشها نترسید! یک کتاب سادهی اصول بازاریابی تمام این روشها را برای شما شرح میدهد.)
اما در عمل ثابت شده است که این روشها در بسیاری مواقع اثربخشی چندانی ندارند. همانطور که در مثال کوکاکولا دیدیم، اگر چه در فرایند تحقیقات بازار مشتری ایدهی محصول جدید را خوشایند تشخیص داده بود؛ اما نظر بازار واقعی مصرف چیز دیگری بود! مشکل روشهای تحقیقات بازار معمول، خطای آنها در تلقی گروههای مشتریان خاص و سلایق و ترجیحات آنها بهعنوان نماد کامل بازار مصرف است.
بنابراین میتوان گفت که همواره ورود به یک بازار جدید یا عرضهی یک محصول و خدمت جدید به بازارهای موجود دارای ریسک بالایی است. این ریسک میتواند از جنس فنی، کسب و کاری یا مالی و سرمایهگذاری است. اما آیا راهی وجود دارد که بشود این ریسکها را بهکمک آن کاهش داد؟ پاسخ این سؤال مثبت است: بازار گوشهای ابزاری استراتژیک برای کاهش ریسک ایدههای کسب و کار و محصولات و خدمات نوآورانه و جدید است.
اهمیت و کاربردهای بازار گوشهای در کسب و کار
بیش از هر چیز باید بازار گوشهای را تعریف کنیم. بیایید با یک مثال این مفهوم را روشن کنیم. فرض کنید من قصد دارم یک کتابفروشی اینترنتی راه بندازم. کتابها از نظر موضوعی بسیار متنوع هستند و بههمین ترتیب هر موضوع کتاب هم دارای مخاطبان بسیار گوناگونی است. بنابراین دامنهی مشتریان من بسیار گسترده است. بنابراین این سؤال پیش میآید که آیا من باید هر کتابی را برای هر مخاطبی در وبسایتم عرضه کنم یا صرفا به فروش کتاب در موضوعی خاص ـ مثلا همین موضوع مورد بحث ما کارآفرینی ـ بپردازم؟ اولی ریسک فروش را کاهش میدهد: در صورت عدم فروش موضوعات خاصی از کتابها با فروش سایر موضوعات کتاب، درآمد کسب کرد. اما در عین حال باز هم همان سؤال ابتدای این نوشته مطرح میشود: از کجا کشف کنم کدام موضوعات را باید برای فروش انتخاب کنم؟ (فراموش کنید که در هر حال منابع من محدودند: طبیعتا در ابتدای کار با ناشران محدودی در ارتباطم که آنها هم روی موضوعات خاصی کار میکنند و حتی اگر قصد داشته باشم کتابها را خودم بخرم و سپس بفروشم، منابع مالی زیادی را نمیتوانم روی این کار سرمایهگذاری کنم.) اما اگر بخواهم روی یک یا چند موضوع خاص تمرکز کنم چه اتفاقی میافتد؟ وقتی من موضوعات خاص و محدودی را انتخاب کنم، به چند مزیت دست مییابم:
اول: میتوانم بهتر کشف کنم میخواهم چه “ارزشی” را به کدام مشتری عرضه کنم. مثال: وقتی موضوع کتابفروشی من کارآفرینی باشد، میدانم مشتریانم افرادی هستند که بهدنبال ایجاد کسب و کار شخصی خود هستند و به اینترنت دسترسی دارند. حالا با این تعریف اولیه میتوانم با مراجعه به سایتهای کارآفرینی و مطالعهی نظرات مدرسان، مربیان و علاقهمندان کارآفرینی و بررسی زیرموضوعات داغ در کارآفرینی (مانند: زندگی کارآفرینان موفق، طراحی مدل کسب و کار، تدوین برنامهی کسب و کار و …) اطلاعات اولیهای در مورد “رفتار” و “علاقه”های مخاطبان بالقوهی سایت کتابفروشیام بهدست بیاورم و حتی تعداد مشتریان بالقوهام را تخمین بزنم. بدین ترتیب فرایند تحقیقات بازار بدون نیاز به صرف هزینه / زمان / تلاش خیلی زیادی تسهیل میشود.
دوم: در مرحلهی راهاندازی سایت، چون رفتار و علاقه مخاطبان مشتریان بالقوهی کتابفروشی آنلاینم را میشناسم، میتوانم طراحی سایت را جوری انجام بدهم که برای این مخاطبان مناسبتر باشد و آنها را بیشتر به سایت جذب کند و در واقع بهتر میتوانم مشتری را قانع کنم که من همانیام که او میخواسته است! مثال: در طراحی سایت، کتابهای موضوع داغی مثل زندگی کارآفرینان برتر در جایی قرار میگیرد که با اولین نگاه، مخاطب آنها را تشخیص دهد.
سوم: برای تبلیغ سایت میدانم باید به کجا مراجعه کنم تا سرمایهگذاریام روی تبلیغات اثربخش باشد؛ چون میدانم مشتریانم را کجا میتوانم پیدا کنم!
چهارم: در طول دورهی راهاندازی و توسعهی سایت و بعد از آن در زمان راهاندازی کامل سایت، چون با مشتری مشخصی در ارتباطم میتوانم خیلی سریعتر نیاز و خواست مشتری را تشخیص دهم و خودم را با آن تطبیق دهم. مثلا: فرض کنید بعد از مدتی کارکرد سایت از روی آمارهای بازدید متوجه میشوم کتابهای مرتبط با موضوع “بازاریابی” نسبت به کتابهای با موضوع زندگی کارآفرینان بیشتر مورد اقبال مشتریان هستند. بنابراین لازم است طراحی سایت را بازنگری کنم.
با این توضیحات “بازار فروش آنلاین کتاب کارآفرینی” یک بازار گوشهای از بازار فروش کتاب آنلاین محسوب میشود. بدین ترتیب میبینیم که شروع از یک بازار گوشهای چگونه میتواند شناخت بهتر مشتری و مدیریت اثربخشتر روابط مشتری شود که این خود عاملی کلیدی در موفقیت کسب و کار است.
و نکتهی آخر: با شروع از بازار گوشهای و توسعهی گام بهگام پایگاه مشتریان، بهتدریج میتوان محصولات و متنوعی را به مشتریان قدیمی و جدید فروخت و بدین ترتیب کسب و کار را بزرگتر کرد.
پ.ن. این مقاله پیش از این در شمارهی شهریور ماه سال جاری ماهنامهی تدبیر منتشر شده است.
“تکرار عملکرد من و تیم در سال گذشته آسان نیست؛ اما اگر مثل پارسال باشیم نشان میدهد که خوب کار کردهایم. هدفم کسب جوایز تیمی و فردی است. سخت تلاش میکنم تا این جوایز را بهدست بیاورم. بههمین خاطر این که سال بعد دوباره برای کسب جوایز این جا باشم نشانهی خوبی است. وی هر کسی سبک فکر و کار خاص خود را دارد. فوتبال بازی کردن را دوست دارم و سعی میکنم بهترین عملکردم را داشته باشم. از موفقیت و پیروزی خسته نمیشوم. خوب است که در بهترین روزهایم هستم و سعی میکنم که بهتر از سال قبل باشم. امیدوارم بهترین سطحم را داشته باشم.” (کریس رونالدو؛ اینجا)
حرفهای کریس رونالدو جالب هستند: تکرار عملکرد مطلوب و دستیابی دوباره به موفقیت، نشان آن است که برنامهریزی، فرایندهای اجرایی و شایستگیهای فردی و سازمانی درستی انتخاب و اجرا شدهاند.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.