” ـ چطور با لحظات مشکل مواجه میشوی؟
ـ با آرامش. همیشه سعی میکنم که تعادل داشته باشم. دوست ندارم که در لحظات خوب در اوج باشم و در لحظات مشکل در قعر. سعی میکنم که از لحظاتی که دارم لذت ببرم.” (کیلور ناواس؛ اینجا)
کیلور ناواس در مصاحبهاش از لحظات پراضطرابی گفته که در شب آخر پنجرهی نقل و انتقالات تابستانی فوتبال منتظر جابهجایی با داوید دخیا دروازهبان منچستر یونایتد بود. این انتقال البته سرانجام صورت نگرفت؛ اما میشود حدس زد ناواس ـ ستارهی درخشان این فصل رئال ـ چه لجظات سختی را پشت سر گذاشته است. او حالا گفته که چطور آن شب سخت را گذراند:
واقعیت این است که همانطور که کیلور گفته غلبه بر اضطراب و لحظات سخت زندگی راز عجیبی ندارد: در زندگی لحظه کن! همهی ما در زندگیمان بارها با لحظات پرتنش مواجه شدهایم؛ لحظاتی که در آنها نامشخص بودن آینده و انتظار کشیدن، استرس عجیبی را بر ما تحمیل کرده است (خود من شخصا ذهن ناآرامی دارم که همواره در این لحظات، ناخودآگاه به بدترین اتفاقات ممکن فکر میکند و خدا را شکر همیشه هم بهترین اتفاق ممکن رخ داده است!) اما وقتی کاری از ما برنمیآید فکر کردن به آن اتفاقات احتمالی و پیامدهایشان، نتیجهای جز سختتر کردن زندگی ندارد! بهتر است برای رسیدن به آرامش این لحظات را با مشغول شدن به کارهایی که از آنها لذت میبریم بگذرانیم تا حواسمان هم از آن موضوع استرسزا پرت شود؛ مثل: کتاب خواندن، گوش دادن به موسیقی، فیلم دیدن و حتی خواب!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
بهرهوری از واژههای زیبا و دوستداشتنی و پرکاربرد این روزها است. بهرهوری حلال بخش عمدهای از مشکلات اقتصادی و کسب و کاری و حتی اجتماعی و فردی کشور دانسته میشود. همهجا سخن از پایین بودن بهرهوری است. مدیران از بهرهوری پایین نیروی انسانی خود شکایت دارند. در مقابل کارشناسان و کارمندان نیز همهی مشکلات را بر گردن نظامهای ضعیف سازمانی، در دسترس نبودن منابع مورد نیاز، تصمیمات اشتباه مدیران و چیزهایی شبیه اینها میاندازند. اما این بهرهوری چیست که همه به دنبالش هستند و هیچوقت نیست یا اگر هست کم است؟
بهرهوری را میتوان “انجام درستِ کارهای درست” تعریف کرد. در واقع بهرهوری مساوی است با اثربخشی (انجام کار درست) بهعلاوهی کارایی (انجام درست کار.) با چنین تعریفی میتوان ایدههایی در مورد جلوههای بهرهوری در دنیای واقعی کشف کرد. یک نکتهی بسیار مهم که نباید فراموش کنیم این است که بهرهوری با همین تعریف در حوزهی زندگی شخصی هم مثل دنیای کسب و کار معنادار است. ما در زندگی شغلی و شخصیمان نیازمند این هستیم که کارهای درست را بهشیوهای درست انجام دهیم. با چنین برداشتی از بهرهوری است که مشخص میشود بهرهوری در واقع یک سبک زندگی است که باید خودمان در پیش بگیریم و در واقع خیلی هم به سازمان و مدیراناش ارتباطی ندارد!
اما شاید برای بهتر درک کردن مفهوم بهرهوری در زندگی شخصی و شغلی بد نباشد چند باور نادرست در مورد بهرهوری فردی را با هم مرور کنیم:
۱- بهرهوری بهمعنی زیاد کار کردن نیست؛ اگر چه زیاد کار کردن در دورهی زمانی کوتاهی شما را بهرهورتر خواهد کرد!
۲- شلوغ بودن سر شما بهمعنی بهرهوری نیست!
۳- اینکه حس میکنید بهرهوری دارید، بهمعنی این نیست که بهرهور هستید!
۴- بهرهوری بهمعنی حذف زمان استراحت و زندگی شخصی نیست!
۵- بهرهوری بهمعنی این نیست که همیشه در حال برنامهریزی کردن باشیم: کار کردن مهمتر است!
“چرا ما ندیدیم که این خطر داره به کسب و کار ما نزدیک میشه؟” اغلب مدیران، تازه وقتی کار از کار گذشته این سؤال را از خودشان میپرسند. مشکل کار کجاست؟ چرا همیشه سازمانها و مدیرانشان غافلگیر میشوند؟ چرا نمیشود خطرهای آشکار کسب و کارها را شناسایی کرد؟ پاسخ این سؤالات خیلی سادهتر از آن است که فکرش را بکنید: چون ما انتظار رخ دادن این مشکلات را نداریم! در واقع مسئلهی اصلی این است که مدیران سازمانها هیچ سیستم هشداردهندهای ندارند که در زمان مناسب به آنها اخطار بدهد که چه خبر است یا چه خبری خواهد شد! بنابراین راهحل مواجهه با مشکلات ناگهانی همین است که با روشهایی بتوانیم میزان غافلگیریمان را حداقل کنیم.
اما ریسک چیست؟ ریسک را میتوان به عنوان یک انحراف پیشامد تعریف نمود که دارای شانس به وقوع پیوستن بوده، ممکن است نتایج منفی یا مثبت دربرداشته باشد. پیش از هر چیز توجه به این نکته مهم است که ریسک لزوما دارای پیامدهای منفی نیست و ممکن است منجر به اتفاقات خوبی هم بشود! اما از آنجایی که هیچ کسی از رخدادهای مثبت ناراحت نمیشود ولی حتی احتمال وقوع رخدادهای منفی هم نگرانکننده است، در دنیای مدیریت امروز مبحث مهمی تحت عنوان “مدیریت ریسک” پدید آمده و توسعهی فراوانی یافته است. مدیریت ریسک، فرایندی سیستماتیک برای شناسایی، تحلیل و واکنش به ریسک پروژه است. اولین گام در فرایند مدیریت ریسک، شناسایی ریسکهای بالقوه است تا سپس بتوان با پیشبینی احتمال وقوع هر ریسک، راهکارهای کاهش تأثیرات منفی وقوع ریسکها را طراحی و در زمان نیاز از آنها بهره گرفت.
فرایندهای مدیریت ریسک بسیار پیچیده و گسترده هستند؛ تا آنجایی که حتی برای مدیریت ریسک ـ بهویژه در حوزهی مدیریت پروژه ـ استانداردهایی نیز وجود دارد. ما بهعنوان مدیر یک کسبوکار کوچک که همواره در معرض ریسکهای مختلف کسبوکار هستیم، چگونه میتوانیم ریسکهای کسبوکار را ارزیابی و مدیریت کنیم؟ نیل پاتل در سایت مجلهی فوربس، هفت سؤال کلیدی برای ارزیابی و تصمیمگیری در مورد ریسکهای کسبوکار ارائه کرده است که در ادامه آنها را مرور میکنیم:
۱- آیا میخواهم کار پرریسک مورد نظر را برای مدت طولانی ادامه بدهم؟ اگر پاسختان مثبت است، این ریسک را با طراحی راهکارهای مناسب مدیریت آن بپذیرید.
۲- آیا توان پذیرش وقوع “بدترین اتفاق ممکن” را دارم؟ اگر پاسختان منفی است، بهتر است به پذیرش این ریسک اصلا فکر نکنید؛ اما فراموش نکنید که اغلب کارآفرینان و مدیران بزرگ، مهمترین راز موفقیتشان را پذیرش چنین ریسکهای بزرگی میدانند.
۳- آیا ممکن است بعدها حسرت نپذیرفتن این ریسک را بخورم؟ اگر پاسختان مثبت است، بهتر است یک بار دیگر پذیرفتن این ریسک را بررسی کنید!
۴- آیا موفقیت احتمالی ناشی از پذیرفتن این ریسک باعث میشود وضعیت آینده مطلوبتر از امروز باشد؟ گاهی اوقات تنها دلیل پذیرش ریسک این است که وضعیت کنونی کسبوکار آنقدر بد است که احتمال ذرهای بهبود در آن هم میتواند به پذیرش ریسکهایاش بیارزد؛ چرا که کسبوکار در هر صورتی در حال سقوط است! البته لزوما چنین وضعیت بدی دلیل پذیرش ریسک نیست؛ شاید حتی برای یک کسبوکار پر رونق هم پذیرش ریسک برای اندکی بهبود بیارزد.
۵- آیا شرکای من حاضرند این ریسک را بپذیرند؟ در شرکتهای سهامی این نکته بسیار کلیدی است!
۶- آیا همسر یا نزدیکانم در پذیرش این ریسک با من همدل هستند؟ این نکته معمولا از نظر مدیران بهدور میماند. حتی اگر پذیرش ریسک اثر مستقیمی روی درآمد و کیفیت مادی زندگی شما و خانوادهتان نداشته باشد، فراموش نکنید که در لحظات سخت به همدلی و حمایت و پشتیبانی عزیزانتان نیاز دارید. پس بهتر است نظر آنها را از همین ابتدای مسیر بپرسید.
۷- آیا میتوانم متوجه شوم که در چه نقطهای از مسیر آینده پذیرش ریسک باعث شکست خوردن میشود؟ یکی از مفاهیم کلیدی کسبوکار که بهویژه در حوزهی مدیریت ریسک اهمیت دارد “هزینههای سوخته”است. منظور از هزینههای سوخته این است که شما با پذیرش یک ریسک، تصمیمی را میگیرید تا کاری را آغاز کنید و روی آن کار، زمان و پولتان را سرمایهگذاری میکنید. با گذشت زمان، کمکم نشانههای شکست را میبینید اما باز هم به حرکت در این مسیر ادامه میدهید با این امید که “روزهای خوب” از راه برسند. اما واقعیت این است که داریم روی شکست سرمایهگذاری بیشتری میکنیم … تشخیص نقطهی پذیرش شکست و ادامه ندادن با وجود هزینههای از دست رفتهی قبلی، برای شروع دوباره بسیار مهم است. بنابراین در زمان ارزیابی یک ریسک باید به این فکر کنیم که آیا بعدها امکان تشخیص وقوع وضعیت “هزینههای از دست رفته” را خواهیم داشت؟
هیچ کسبوکاری نیست که با ریسکهایی مواجه نباشد. متأسفانه ریسک همواره موضوعی مربوط به آینده و غیرقابل پیشبینی است؛ اما با بهره گرفتن از دانش و تجربه و مهمتر از هر چیز دیگر اعتماد به “شور درونی” خودمان میتوانیم در مورد ریسکها تصمیمات درستی بگیریم و آنها را در عمل بهخوبی مدیریت کنیم.
“نیمار فقط برای لذت بردن فوتبال بازی میکند. او کاپیتان به دنیا نیامده است و نمیتواند وظیفه یک کاپیتان را در زمین بهعهده گیرد. بهنظر من بهتر است که کسی دیگری را به عنوان کاپیتان برزیل انتخاب کرد. باید به نیمار اجازه داد تا تنها به فوتبال کردن فکر کند. بسیاری از ستارههای بزرگ فوتبال بودهاند که هیچگاه بازوبند کاپیتانی را بر بازو نبستهاند. نباید نیمار را هم درگیر بازوبند کرد. بازوبند کاپیتانی برای او بسیار زود است. نباید او را کاپیتان میکردند.” (کافو کاپیتان سابق تیم ملی برزیل؛ اینجا)
کافو را با بازوبند کاپیتانی برزیل در جام جهانی ۲۰۰۲ بهیاد میآوریم؛ جایی که با بالا بردن جام جهانی جاودانه شد. حالا با گذر سالها از آن روزها او دربارهی فشاری که کاپیتانی برزیل به نیمار وارد کرده سخن گفته و معتقد است که دلیل عکسالعملهای عصبی و بیانضباطیهای نیمار این است که او ویژگیهای لازم را برای کاپیتانی ندارد.
فارغ از اینکه عقیدهی کافو در مورد نیمار درست است یا نه، انتخاب نیمار توسط دونگا سرمربی و کاپیتان سابق تیم ملی برزیل به کاپیتانی، من را بهیاد سازمانهای بسیاری انداخت که در این سالها در آنها کار کرده یا مشاوره دادهام؛ جایی که بهدلیل کوچکی اندازهی سازمان برای جلب رضایت کارشناسان ستارهی سازمان، تنها راهحل پیش رو ارتقای آن فرد به جایگاه مدیریت بود؛ حتی اگر این ارتقا صوری باشد. اما پیچیدگی ماجرا در اینجا است که همهی داستان به ارتقای شغلی افراد با عملکرد بالا برای جلب رضایت شغلی آنها باز نمیگردد. یک علت دیگر اتخاذ چنین تصمیماتی توسط مدیران ارشد این پیشفرض ساده و در عین حال بسیار خطرناک است: هر فردی که عملکرد تخصصی قابل توجهی دارد، حتما عملکرد مدیریتی قابل توجه هم خواهد داشت! این در حالی است که امروزه آوازهی “لزوم تناسب شاغل با شغل” بیش از هر زمان دیگری در دنیای مدیریت پیچیده است.
هدفم از این نوشته یادآوری این نکتهی مهم بود که “هر کسی را بهر کاری ساختند.” بهتر است بهعنوان یک مدیر ارشد زمانی که قصد تغییر شغل یا جایگاه افراد در سازمان را داریم، پیش از هر تصمیمی از تناسب شخصیت، توانمندی و مهارت و تجربهی فرد با مسئولیت و وظایفی که قرار است به او محول شود، اطمینان حاصل کنیم.
پیشنهاد میکنم برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه نوشتههای استاد وفا کمالیان عزیز را در وبلاگ ارزشمند رفتار سازمانی حتما دنبال کنید.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“سلمان” آژانس شیشهای حالا با گذر سالها امروز برای خودش یک کارگردان و بازیگر حرفهای است. حرفهای خواندنی بهروز شعیبی در مصاحبه با روزنامهی اعتماد ایدههای جذابی در زمینهی کار حرفهای دارد:
“من خودم تلاشم این بوده است که اینها هیچوقت شبیه هم نباشند اما هرکدام از این فیلمها را بگویید یا کارگردانش، کارگردان خوبی است یا تهیهکنندهاش، تهیهکننده خوبی است یا فیلمنامه خوبش است در نتیجه من بعد از این مرحله خیلی به این فکر نکردم که حالا من دارم تکرار میشوم یا نمیشوم به این فکر کردم که فرصت کار کردن با یک مجموعه خوب را از دست ندهم.”
“بازیگر کسی است که پشت بازیهایش قایم میشود، دیده نمیشود اما کارگردان نمیتواند خودش را پنهان کند. یعنی خودش هرکاری کند از فیلمش بیرون میزند. یعنی به هر حال آن تفکر اصلی که دارد، اعتقاداتی که دارد آن فکر اصلی که دارد عیان میشود. یک بخشی تکنیکی است و یک بخشی محتوایی، اما مرتب نقد میکنند که مثلا چرا این را در فیلمت قرار دادی؟ متاسفانه این مساله در ماجرای نقد ما بسیار زیاد شده است.”
“واقعیتش این است هیچوقت مسئلهی سینما برای من تفریح نبوده است. یعنی حتی به عنوان بازیگر سر یک فیلمی نرفتم که مثلا حالا از فضایش لذت ببرم و یک آرامشی داشته باشم. چون نمیتوانم. به هر حال بازیگری کارش کمتر است به نسبت کارگردانی. در کارگردانی قبل و بعد از همه با گروه درگیر هستی و تا زمان نمایش فیلم به لحاظ ذهنی هم درگیر هستی. بهخاطر همین بازیگری هم هیچوقت تفریح برایم نشده است.”
“من فکر میکنم مهمترین مشکل ما برای حرفهای محتواییمان نشناختن ابزار است. اگر ابزارمان را با تمام ابعاد و مختصاتش بشناسیم دیگر میدانیم حرفمان را در فیلمنامه باید چگونه تغییر دهیم، با چه جنسی و با چه ریتمی اجرا شود، آن اجرا با چه بازیگرانی و در چه نوع ساختاری در چگونه سینمایی باید باشد و …”
“ـ یک جوان امروزه به چیزی برای موفق شدن در دنیای فوتبال نیاز دارد؟ عشق به فوتبال، سختکوشی و جدیت؟
ـ قبل از همه این ها نیاز هست هیجانی وجود داشته باشد که شما را به کاری که دوست دارید وادار کند. اگر هیجان انجامش را داشته باشید بقیه موارد خودبهخود از راه میرسند. البته بعد از اینها نیاز به زمینه هم دارید. چرا من در فوتبال پیشرفت کردم؟ چون همیشه و هنوز هم قابلیت زیادی برای گوش کردن دارم. همه چیز را نگاه می کردم و حواسم به همه چیز بود. بچه که بودم خیلی به بازی برادر بزرگم (نورالدین) نگاه میکردم. بازیکن فوقالعادهای بود که تکنیکش فراتر از حد معیار بود. تک تک ژستهایش را بررسی میکردم. کاری که من را از بچههای همدورهام متمایز میکرد، همین قابلیتم بود. به حرف آدمهای اطرافم گوش میکردم. من پتانسیل و خلاقیتش را داشتم؛ ولی اگر به حرف آنها گوش نمی کردم هرگز موفق نمیشدم.” (زینالدین زیدان در مصاحبه با مجلهی اکیپ؛ اینجا)
یکی از اعجوبههای تکرار نشدنی فوتبال دنیا از راز موفقیتاش میگوید: انگیزه داشتن (یا همان شور درونی!)، خوب گوش دادن و خوب نگاه کردن. واقعا هم راز موفقیت بههمین سادگی است؛ اما اجرای آن از عهدهی همه برنمیآید و این هم بهدلیل استعداد نداشتن و توانمندی پایین ما نیست: انگیزه نداشتن، اولویتبندیهای اشتباه در زندگی و البته نداشتن تمرکز، رازهای سخت موفق نشدن هستند.