“روی من هم مثل همهی مربیان فشار زیادی وجود دارد. من میخواهم بازیهای فوتبال را ببرم و شکست مقابل موناکو ناامیدی بزرگی بود؛ ولی این بخشی از ورزش فوتبال است. درست است که در ۴ سال اخیر نتوانستیم به مرحله یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان برسیم و برای همین شکست مقابل موناکو اینقدر ناامیدکننده بود. در آن شب همه چیز به ضرر ما پیش رفت. بعد از چنین شکستی طبیعتا مورد انتقاد زیادی قرار میگیرید.
شما در زندگیتان بالا و پایینهایی را تجربه میکنید و در نهایت میزان موفقیت شما براساس اینکه در واکنش نشان دادن به ناامیدیهای زندگیتان چه اندازه ثبات داشتید، ارزیابی میشود.” (آرسن ونگر؛ اینجا)
آرسن ونگر یکی از آخرین بازماندههای نسل مربیان درخشان و حالا سپیدمویی است که فوتبال را با آنها شناختیم. مربیانی که برخلاف بسیاری از مربیان امروزی، فلسفه و زیبایی فوتبال برایشان نسبت به نتیجهگیری در اولویت بود. آرسنالِ استاد ونگر همواره بابت نتیجهگرا نبودن متهم بوده است؛ اما شاید کمتر کسی باشد که از فوتبال زیبای این تیم با بازیکنان جوانی که اغلب آنها در سالهای بعدتر جزو بهترین بازیکنان دنیا شدند، لذت نبرد.
جملات بالا را ونگر پس از شکست خوردن از موناکو در مرحلهی یک هشتم نهایی لیگ قهرمانان اروپای فصل پیش برابر تیم شگفتیساز موناکو بیان کرده است. جملهی آخر که پررنگ کردهام از آن جملاتی است که میشود در موردش بسیار نوشت. خلاصه اینکه شکست، ناامیدی را بهدنبال دارد و این ناامیدی باعث دست کشیدن از رؤیاهایشان و تسلیم شدن در برابر سختیها و چالشها میشود. شخصا خیلی وقتها در لحظات سخت زندگی که از خودم پرسیدهام آیا ادامه دادن به این مسیر سنگلاخ، ارزشاش را دارد؟ و آنگاه با این سؤال مواجه شدهام که آیا به هدفهای زندگیات ایمان داری؟ و دوباره شروع کردهام!
معنای “ثبات در ناامیدی” که آرسن ونگر بزرگ از آن نام میبرد همین است؛ اینکه هرگز نباید فراموش کنیم که امید، آخرین چیزی است که میمیرد!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
همواره وقتی از “حرفهایها” سخن بهمیان میآید روی اصول رفتاری آنها تأکید میشود و فرض این است که رعایت نکردن آنها باعث غیرحرفهای بودن میشود. اما شاید بد نباشد برخی از مهمترین اصول رفتاری غیرحرفهایها را نیز بدون تعارف بررسی کنیم:
۱- تنبلی و بینظمی: افراد غیرحرفهای به قول و قرارشان متعهد نیستند. خیلی وقتها علت بدقولیها و تأخیرهای غیرحرفهایها بینظمی و تنبلی آنها است؛ نه حجم بالای کار یا عوامل پیشبینی نشده. بدتر اینکه غیرحرفهایها تلاش میکنند تا تنبلی و بینظمی خودشان را با سخنرانی کردن دربارهی مضرات آنها پنهان کنند!
۲- تکبر: غیرحرفهایها همیشه خود را بالاتر از دیگران میدانند، آنها را تحقیر میکنند و تلاش میکنند تا با تمامیتخواهی نظر خودشان را به دیگران تحمیل کنند.
۳- خوشبینی بیش از حد: یک حرفهای به همهی احتمالات فکر میکند و خود را برای آنها آماده میسازد. اما غیرحرفهایها تنها بهترین داستانی که ممکن است اتفاق بیافتد را میبینند و بعد، در دنیای واقعی غافلگیر میشوند.
۴- مسئولیتپذیر نبودن: فرد حرفهای چه کارها خوب پیش بروند و چه نه، مسئولیت آنها را برعهده میگیرد. اما یک غیرحرفهای همیشه بهدنبال پیدا کردن راهی برای فرار از پذیرش مسئولیتهای خود است.
۵- شفاف نبودن و پنهانکاری: یک فرد حرفهای میداند چه چیزی را چه زمانی باید برای چه کسی فاش کند و چه چیزی را نه. غیرحرفهایها در این زمینه به افراط و تفریط میافتند.
۶- افراط در قول دادن: افراد غیرحرفهای بلد نیستند “نه” بگویند وبیش از توانایی و زمان خود به دیگران قول میدهند. نتیجه؟ ناتوانی در عمل سر وقت به قول و قرارهایشان یا کاهش کیفیت کاری که انجام میدهند.
۷- دروغگویی، تقلب و شکستن اصول اخلاق حرفهای: یک فرد حرفهای میداند تصویر بلندمدتی که از خود در ذهن دیگران میسازد اهمیت دارد و نه منافع کوتاهمدت و لحظهای. بنابراین بههیچ عنوان شکستن اصول اخلاقی را جایز نمیدانند.
“مویس سعی داشت که یک سبک خاص را پیاده کند؛ ولی هیچوقت مشخص نشد که این سبک و روش دقیقا چی است. در نهایت یک جو منفی ایجاد شد. زمان فرگی جو همیشه مثبت بود. بهآرامی بازیکنها را از دست داد. من از بازی زیر نظر وی لذت نبردم. تاکتیکهای مویس اغلب به سردرگمی و افکار منفی منتهی میشد. همیشه تاکتیکها دربارهی متوقف کردن حریف بود. ما برای نباختن به زمین میرفتیم. او روحیهی یک باشگاه کوچک را به الدترافورد آورد. بزرگترین سردرگمی در مورد نحوهی کار کردن ما با توپ بود. اغلب میگفت که توپهای بلند ارسال کنیم. بعضی بازیکنها احساس میکردند که بهاندازهی کل دوران بازیشان توپ بلند ارسال کردند. بعضی وقتها تاکتیک اصلی ما ارسال توپهای بلند و سانتر از جناحین بود. آبروریزی بود. در بازی خانگی جلوی فولهام ۸۱ سانتر داشتیم. من فکر می کردم که چرا ما این کار را میکنیم؟ اندی کارول که برای ما بازی نمیکند. کل سبک کاریش برای ما بیگانه بود. بقیهی اوقات خواهان پاسهای کوتاه زیاد بود: «امروز میخوام ۶۰۰ پاس بدید. هفتهی پیش فقط ۴۰۰ تا پاس دادید.» کی اهمیت میدهد؟ من ترجیح میدهم که روی ۱۰ تا پاس، ۵ تا گل بزنم!” (ریو فردیناند در مورد دوران مربیگری مویس در منیونایتد؛ اینجا)
پیش از این دربارهی اهمیت طراحی و اجرای یک فلسفهی رقابتی و مدیریتی اثربخش توسط مدیران در سازمانها نوشتهام. جالب اینکه مثال مورد بررسی در این مورد، لوئیس فنخال بود که پس از مویس سرمربی منچستر یونایتد شد. حالا با خواندن حرفهای جالب ریو فردیناند در مورد دوران حضور مویس در الدترافورد بیش از هر چیزی میتوان به این باور رسید که چالش اصلی منیونایتد در دوران پسافرگی بیش از هر چیز شکلدهی به یک فلسفهی رقابتی جدید است. چیزی که مویس نتوانست از پسِ آن برآید و حالا توسط فنخال در حال ساخته شدن است تا بعد از آن تیم (احتمالا) بهدست “گیگز”ی برای شروع یک دوران جدید طولانی حضور یک مربی در “تئاتر رؤیاها” سپرده شود.
حرفهای فردیناند برای من از این جهت جالب است که شرح کاملی از مشکلاتی را ارائه میدهد که نداشتن یک فلسفهی مدیریتی مشخص بر سر سازمان میآورد. با بررسی این مشکلات به سه اصل کلیدی زیر برای موفقیت در طراحی و اجرای فلسفهی رقابتی مشخص میرسیم:
۱- اصول فلسفهی رقابتیتان پیش از آغاز کارتان در سازمان مشخص کنید: فردیناند میگوید که مویس میدانست سبک خاصی باید داشته باشد؛ اما حتی خودش هم نمیدانست که این سبک خاص چیست! مویس تلاش میکرد با آزمون و خطا این فلسفه را در میدان عمل شکل دهد؛ کاری که نشدنی است!
۲- فلسفهی رقابتیتان را براساس شایستگیهای تیم و تاریخچهی سازمان مورد نظر و البته دانش و تجربهی خود شکل دهید: از حرفهای فردیناند برمیآید که مویس تلاش کرده بود تا فلسفهی جدید منیونایتد را براساس تجربهاش در تیم اورتون شکل دهد که از هر لحاظ با تیم بزرگی مثل منیونایتد متفاوت بوده است. دانش و تجربهی مدیر برای طراحی یک فلسفهی رقابتی جدید حتما بهکار میآیند؛ اما زیر و رو کردن ماهیت کاری سازمان بدون تغییر در افکار و ابزار تقریبا نشدنی است (فراموش نکنید که مویس هیچ خرید بزرگی هم انجام نداد!)
۳- فلسفهی رقابتی باید در ذهن و قلب کارکنان ثبت شود: بازیکنان منیونایتد در هر تمرین و در هر بازی با روش جدیدی از بازی مواجه میشدند و واقعا نمیدانستند که تیم قرار است چگونه بازی کند. وقتی ثبات در ذهن مدیر وجود نداشته باشد و خود مدیر هم نداند که از کارکناناش چه میخواهد، نباید انتظار داشت که سازمان هم بتواند مسیر مشخصی و باثباتی را بهسوی موفقیت طی کند.
در دوران امروز شاید کمتر مدیر و پژوهشگر عرصهی مدیریت در اهمیت وجود فلسفهی رقابتی و مدیریتی روشن و اثربخش برای موفقیت سازمان تردید داشته باشد. بهتر آنکه از تعاریف بگذریم و قدم در راه پرخطر اجرا بگذاریم! خوب است که بهعنوان مدیر یک سازمان، یک شرکت و حتی یک واحد سازمانی همین امروز شکلدهی فلسفهی مدیریتی خود و تلاش برای اجرای آن را آغاز کنید.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
علیرضا خمسه از آن دست بازیگرانی است که از او خاطرات شیرینی بهخاطر داریم. از “هشیار و بیدار” تا “پایتخت” بر ما هم همانند این کمدین مونقرهای این روزها هم عمری گذشته است … حرفهای علیرضا خمسه در مصاحبه با روزنامهی “بهار” بسیار خواندنی هستند:
ـ چطور این روحیه کودکانه و شادمانی را در خودتان زنده نگه داشتهاید؟ آیا راهکار خاصی وجود دارد؟ زنده نگه داشتن این حس نیاز به یک جهانبینی و نگرش دارد و آن چیزی جز امید به تغییر و اصلاح، امید به حاکمیت خیر و خیرخواهی و امید به آینده نیست.
ـ کدام عامل باعث شد تا بتوانید دنیای کودک و نوجوانان را درک کنید؟ حرفه بازیگریتان به شما کمک کرد یا تحصیلاتتان در زمینه روانشناسی؟ این مسئله به شناخت بازمیگردد. شما میتوانید یک پزشک باشید، اما از جهان کودکان شناخت درستی داشته باشید و اگر یک رفتگر یا آهنگر هم باشید، همین شناخت را داشته باشید. درعینحال میتوانید یک روانشناس یا بازیگر باشید، اما شناختی از دنیای کودکان نداشته باشید. از طرفی این درک از امید به آینده و سازندگی شکل میگیرد و کسانی که به ساختن روزهای بهتر رسیدهاند بهاین شناخت رسیدهاند. این شناخت یعنی درک ضرورت آینده.
ـ چطور در اجرای نقشهایتان خلاقانه و ایدهپردازانه عمل میکنید و به آنها بعد میدهید؟ ارائه ایده متناسب با هر نقش یعنی حضور شش دانگ داشتن سر کار. وقتی شما سر کار حضور تام و تمام دارید، جسم و روح و خلاقیتتان هم دراختیارکار قرار میگیرد. خیلی از همکارهای ما فقط چند دانگ از حضورشان را با خود سر کار میآورند. نسل جدید بهدلیل غیبت آموزش اینگونه عمل میکنند و متاسفانه انضباط در کار به نسل بعد منتقل نشده است. آن چیزی که ما قدیمیترها بهعنوان یک اصل در تئاتر آموختیم.
ـ خود شما کدام نقشتان را بیشتر دوست دارید و در ذهنتان باقی مانده است؟ من خیلی در گذشته یا آینده سیر نمیکنم. من مثل بچهها درحال به سر میبرم و بر این اساس، آن کاری را که درحالحاضر انجام میدهم بیشتر دوست دارم.
در طول سالیانی که از عمر گزارهها میگذرد، ایمیلهای بسیاری از دوستان جوانترم دریافت کردهام که از من برای هدفگذاری و حرکت در مسیر رسیدن به رؤیاهایشان کمک خواسته بودند. البته من کمتجربهتر و بیمایهتر از آن هستم که بتوانم در این زمینه برای دیگران نسخهای بپیچم؛ اما در حدی که توانستهام پاسخهایی به این دوستان دادهام. از این بهبعد هر از گاهی از میان این پاسخها یکی را برای انتشار در گزارهها برمیگزینم. امیدوارم ایدههای مطرح شده در این متنها برای خوانندگان عزیز مفید باشد.
این متن در پاسخ دوست جوانی نوشته شد که دوست داشت از هنرش در زمینهی عکاسی و گرافیک برای خلق شغل رؤیاییاش استفاده کند و حالا با اندکی حک و اصلاح در گزارهها منتشر میشود:
سلام 🙂
من خیلی از هنر سررشتهای ندارم؛ اما نکاتی که بهنظرم میرسد را خدمتتان عرض میکنم:
۱- اولین و مهمترین نکته: موفقترین آدمهایی که من میشناسم، کسانی هستند که جایی از زندگی یک ریسک بزرگ کردهاند، سختیهایش را تحمل کردهاند و به یک موفقیت بزرگ رسیدهاند. خود من چند سال پیش شرکتی را که در آن میتوانستم معاون مدیرعامل شوم رها کردم و یکی دو ماهی بیکار بودم. اما مدتی بعد ریسکی که کردم جواب داد و به هدفی که داشتم رسیدم: من شغلم مشاوره به مدیران است. میخواستم بتوانم توان کارشناسیام را مستقیم به مدیران بفروشم و برای خودم کار کنم. خیلی زودتر از چیزی که خودم فکر میکردم به هدفم رسیدم. 🙂
۲- در نکاتی که نوشتهاید یک نکتهی مهم وجود داشت: اینکه نگران تأثیر نیازهای مالی روی زندگیتان هستید. من میخواهم بگویم که اگر چه نیازهای مالی قطعا جزو اولویتهای زندگی هر فردی در کار کردن هستند؛ اما نباید از ترس آنها تصمیم به رها کردن رؤیاهایمان بگیریم. ممکن است بهصورت مقطعی فشارهایی را تحمل کنیم؛ اما اگر واقعا به موفقیت امیدوار باشیم و اگر در حوزهای کار بکنیم که هم تخصصش را داریم و هم علاقهاش را؛ آن وقت موفقیت خیلی زود از راه میرسد.
۳- شما در گذشته در رشتهی خودتان موفقیتهای بسیاری داشتهاید. در دانشگاه خوبی درس خواندهاید. هنرمندید! از همه مهمتر اینکه هنوز بسیار جوانید. خیلی چیزها را میتوانید تجربه کنید. همهی ما نقاط قوتی داریم که خاص خود ما است. بنابارین داشتههایتان را مرور کنید! همهی اینها میتوانند خمیرمایههای ظهور یک هنرمند بسیار موفق باشند که برای خودش کار میکند و کاری را هم انجام میدهد که دوستش دارد.
۴- جمعبندی نکات یک و دو و سه: من از وضعیت زندگی شما بیخبرم؛ اما احتمالا ارزشش را دارد که ریسک کنید و مدتی را آنطوری که دوست دارید زندگی و کار کنید (به اولویت زندگی بر کار هم توجه کنید.) من خودم در آن یک ماه و اندی بیکاری بعد از سالها تلاش شبانهروزی واقعا همانطوری که دوست داشتم زندگی و کار کردم. از زندگیام حسابی لذت بردم. فشار عصبی ناشی از کار از دوشم برداشته شد و به این ترتیب بسیاری از مشکلات جسمیام نیز حل شدند! در این دورهی بیکاری، گزینههای بسیاری را برای آیندهی زندگیام کشف کردم که قبلا ـ چون زندگیام و تفکرم کارمندی بود ـ آنها را نمیدیدم. طبیعتا در آن دوره درآمدی نداشتم (و واقعا اواخرش دیگر احساس خطر میکردم!)؛ اما آن دوره مثل کلاس درسی بود که من را برای یک سال سرشار از موفقیت آماده کرد.
۵- البته نباید فراموش کنید که ریسکپذیری تمام ماجرا نیست و تنها تصمیمی سخت برای شروع یک مسیر طولانی است! وقتی که در جهت دلخواهتان در زندگی بهراه افتادید باید بتوانید هم فرصتسازی بکنید و هم از فرصتها استفاده کنید. مثلا مدت کوتاهی با یک آژانس عکاسی یا تبلیغاتی بهصورت مجانی کار کنید تا کیفیت عکسهایتان را ببینند و بعد با شما قرارداد همکاری امضا کنند. یا در چند مسابقهی عکاسی شرکت کنید و برنده شوید تا اسمتان به گوش آدمها آشنا بشود. حتی میتوانید یک سایت اینترنتی (بهسادگی یک وبلاگ) تأسیس کنید و در آن در مورد تخصصتان بنویسید یا عکسهایتان را بگذارید (اینطوری هم به علائق تئوریکتان میرسید و هم به علائق عملیتان!)
۶- ریسکپذیری همراه با فرصتسازی و فرصتجویی اگر چه شرط لازم موفقیت هستند؛ اما شرط کافی نیستند. شرط کافی خیلی خیلی سادهتر از این حرفهاست: همین امروز شروع کنید و دست بهعمل بزنید. حالا این شروع کردن میتواند خیلی ساده صرفا از “فکر کردن” و “تحلیل شرایط” شروع شود. اما نباید در همین مرحله توقف کنید. کمکم سعی کنید روزانه بخشی از زمانتان را به کارهایی که دوست دارید انجام دهید، تخصیص بدهید. میتوانید کارتان را کمکم از تماموقت به نیمهوقت یا ساعتی تقلیل دهید و به جای آن، روی کارهای مورد علاقهتان تمرکز کنید. مطمئنم خیلی زود راه پول درآوردن از کارهای مورد علاقهتان را هم پیدا خواهید کرد …
۷- همین اواخر جایی خواندم که فرمول زندگی موفق اینگونه است:
زندگی موفق = قطعیت + رؤیا + واقعیت
اگر چه واقعیت در اختیار ما نیست و بسیار مهم است؛ اما پذیرش واقعیتهای تلخ و شیرین زندگی، هنوز میتوان رؤیاها را به قطعیت رساند!
برایتان در رؤیابینی و رؤیاسازی در مسیر آیندهی زندگیتان آرزوی موفقیت دارم.
” ـ چطور با لحظات مشکل مواجه میشوی؟
ـ با آرامش. همیشه سعی میکنم که تعادل داشته باشم. دوست ندارم که در لحظات خوب در اوج باشم و در لحظات مشکل در قعر. سعی میکنم که از لحظاتی که دارم لذت ببرم.” (کیلور ناواس؛ اینجا)
کیلور ناواس در مصاحبهاش از لحظات پراضطرابی گفته که در شب آخر پنجرهی نقل و انتقالات تابستانی فوتبال منتظر جابهجایی با داوید دخیا دروازهبان منچستر یونایتد بود. این انتقال البته سرانجام صورت نگرفت؛ اما میشود حدس زد ناواس ـ ستارهی درخشان این فصل رئال ـ چه لجظات سختی را پشت سر گذاشته است. او حالا گفته که چطور آن شب سخت را گذراند:
واقعیت این است که همانطور که کیلور گفته غلبه بر اضطراب و لحظات سخت زندگی راز عجیبی ندارد: در زندگی لحظه کن! همهی ما در زندگیمان بارها با لحظات پرتنش مواجه شدهایم؛ لحظاتی که در آنها نامشخص بودن آینده و انتظار کشیدن، استرس عجیبی را بر ما تحمیل کرده است (خود من شخصا ذهن ناآرامی دارم که همواره در این لحظات، ناخودآگاه به بدترین اتفاقات ممکن فکر میکند و خدا را شکر همیشه هم بهترین اتفاق ممکن رخ داده است!) اما وقتی کاری از ما برنمیآید فکر کردن به آن اتفاقات احتمالی و پیامدهایشان، نتیجهای جز سختتر کردن زندگی ندارد! بهتر است برای رسیدن به آرامش این لحظات را با مشغول شدن به کارهایی که از آنها لذت میبریم بگذرانیم تا حواسمان هم از آن موضوع استرسزا پرت شود؛ مثل: کتاب خواندن، گوش دادن به موسیقی، فیلم دیدن و حتی خواب!