“اگر به هنرمندان نگاه کنید ـ البته اگر واقعا هنرمندان بزرگی باشند ـ اغلب زمانی میرسد که آنها میتوانند کاری برای باقی عمرشان انجام دهند و در جهان بیرونی موفق باشند؛ با این حال در درونشان احساس موفقیت نکنند. این لحظهای است که یک هنرمند واقعا تصمیم میگیرد چه کسی است. اگر به پذیرش ریسک شکست ادامه دهد؛ او هنوز هم هنرمند است …”
*****
بهاحترام دومین سالگرد درگذشت بزرگترین “رؤیاپرداز” همروزگار ما.
“هر دو خوب میدانستند چطور جنس “شانس”شان در طول سالها، بی سر و صدا، عوض شده. شانس دیگر نه به پول ربط داشت، نه به موفقیت، نه به سلامتی، نه به “آینده” ـ از هر جنسی. فرق اصلیش همین بود. حالا “شانس” فقط به زمان حال مربوط میشد. به تداوم بخشیدنش. در واقع، به درک کردنش، لذتبردنش.” (خواب خوب بهشت؛ سام شپارد؛ ترجمه: امیر مهدی حقیقت؛ نشر ماهی؛ ص ۱۵۰)
پ.ن. در میان مشکلات بشری، یکی از بزرگترینها درد روزمرگی و بطالت است. این مجموعه پستها، در تلاش است تا نگاهی داشته باشد به روشهای گذران بهتر و لذتبخشتر لحظات ملالآور زندگی و کار.
“پراندلی سرمربی بزرگی است. چون کاری کرد که ما به این باور برسیم که میتوانیم آزمایش کنیم و به اهدافمان برسیم. و بهعلاوه درکنار اینها از فوتبال لذت ببریم و خوب بازی کنیم و از نظر تکنیکی هم پیشرفت کنیم. این برای ما درمقایسه با قبل، بهمنزلهی یک نقطه عطف است.” (جان لوئیجی بوفون؛ اینجا)
من این جمله را بارها و بارها خواندهام. راستش همین یک جمله بهتنهایی تمام آن چیزی را که یک زندگی شغلی مطلوب باید داشته باشد، به ما نشان میدهد: تجربه کسب کنید، لذت ببرید، از شایستگیهایتان در عمل استفاده کنید و توسعهی خودتان را فراموش نکنید!
این چهار اصل همیشه صادقاند: چه مدیر باشید و چه زیردست و چه کارآفرین باشید و چه کارمند. لطفا جایی یادداشتشان کنید که هر روز صبح اول وقت ببینیدشان!
و آمدیم که عاشق شویم و در گذریم / که راز زندگی و مرگ آدمی، این بود …
پ.ن. یک مهر، سالگرد تولد حسین منزوی ـ این آموزگار ماندگار عشق از زبان غزل ـ است. بارها گفتهام که بدون عاشقانههای حسین منزوی، دنیای من، طعم تلختری داشت. روح بزرگش شاد و یادش گرامی.
چه گویم از این روزهای شلوغ؟ ناگفتنم بهتر است! فقط پیشنهادم این است که خواندن پست روابط عمومی در هفتهای که گذشت (۴) در وبلاگ حرفه؛ روابط عمومی که حاصل زحمت دوست عزیزم آقای حقوردی است را از دست ندهید.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (دیگ ریدر به توصیهی من!) دنبال کنید (بهیاد زندهیاد گودر!)
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
برای مطالعهی منتخبی از بهترین و مهمترین اخبار و مقالات انگلیسی که مطالعه میکنم، از اینجا مجلهی گزارهها در فلیپورد را مطالعه کنید و اگر دوست داشتید مشترک آن شوید!
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“هیچ یک از تیمهای بزرگ اروپایی از یکدیگر نمیترسند. بههمین دلیل آنها از بایرن هم ترسی ندارند. در ذهن بهترین بازیکنان فوتبال اروپا جایی برای ترس وجود ندارد. هر بازیکن بزرگی ترس را از ذهنش دور میکند. هیچکس با این فکر به زمین نمیرود که “وای، ما باید مقابل بایرن قرار بگیریم.” واقعا اینطور نیست. اگر هم احساسی وجود داشته باشد، انگیزه برای شکست دادن تیمی است که به سهگانه رسیده است.” (ژردان شکیری، بازیکن بایرن مونیخ؛ اینجا)
دقت کردید؟ شکیری میگوید که “حرفهایها” در مقابله با یک چالش بزرگ، با انگیزهی غلبه بر آن چالش و انجام یک کار بزرگ، کار را آغاز میکنند بهپیش میروند. ترس ناشی از شکست احتمالی عامل انگیزشی نیست. انگیزه یک احساس مثبت است در مورد اینکه میشود و میتوانیم!
من روز ۱۳ اردیبهشت سال ۱۳۸۵ وارد دنیای کاری حرفهای شدم. چند ماهی در شرکتمان کارآموزی کردم تا اینکه در هفده شهریور سال ۱۳۸۵ بهصورت رسمی مشغول کار شدم. البته قبل از آن هم تجربیات کاری اندکی داشتم؛ اما هیچکدام جدی نبودند. اینگونه شد که من بهعنوان یک کارشناس بیتجربه وارد یک شرکت مشاورهی مدیریت شناخته شده و معتبر شدم و بعد از هفت سال تجربهی لذتبخش و آموزنده، سال گذشته از این شرکت جدا شدم و این روزها در شرکتی دیگر مشغول به فعالیتم. و البته در این یک سال اخیر، تجربهی کار مشاورهای مستقل را هم به تجربیات سازمانیام افزودهام.
بد ندیدم در روزهای اول نهمین سال فعالیتم، یادداشتی بنویسم با موضوع مرور کلی تجربیات این سالها. امید که برای دوستان جوانترم و البته همگان، مفید باشد. پس این شما و این هم هشت درس زندگی شغلی من:
سال اول؛ درس اول: کشف کن! محل کار یک دنیای جدید، اسرارآمیز و جذاب است که باید قوانین موفقیتش را خودت کشف کنی. در دانشگاه هر چیزی یاد گرفته باشی، مطمئن باش فن آخر این یکی را یادت ندادهاند!
سال دوم؛ درس دوم: تمرین کن. عادت کن! وقتی قوانین محیط کاری را یاد گرفتی، رعایت آنها را با تمرین، تبدیل به عادت کن!
سال سوم؛ درس سوم: آمدنت بهر چه بود؟به این فکر کن که چه کاره هستی یا قرار است باشی؟ تخصصت چیست؟ چشماندازت برای ۵ سال آینده چیست؟ قرار است به کجا برسی؟ و البته: چطور؟ استراتژی شغلیات چیست؟
سال چهارم؛ درس چهارم: گاهی به آسمان نگاه کن! نابغهی عصر در تخصصت هم که باشی، همیشه چیزهایی هست که نمیدانی. خورشید را که در دل آسمان را که ببینی، هر جور باشد نردبان رسیدن به خورشید را هم جور خواهی کرد.
سال پنجم؛ درس پنجم: هنوز نه! تا زمانی که به مشکل حاد و عجیبی برخورد نکردی یا فرصت کسب تجربیات جدیدتر پیش روی تو نیست؛ تغییر شغل و محل کار مخصوصا برای افزایش اندک درآمد تنها باعث کاهش اعتبار حرفهایت میشود. مدیر سازمان بعدی احتمالا برایش وفاداری شما به محل کارتان مهم است و هر شش ماه یک شغل عوض کردن، نشانهی خوبی نیست.
سال ششم؛ درس ششم: زندگی و کار؛ نه کار و زندگی! “تو کار میکنی تا زندگی کنی.” عکس این عبارت، هیچوقت صادق نیست!
سال هفتم؛ درس هفتم: نه بگو؛ به خودت و دیگران! هر روز پیشنهاد کار جذابی را داری؟ پروژههای جدید در راهاند؟ خودت کلی ایدهی بترکان و “تلنگرزننده به کهکشان” داری؟ به فکر محصولی هستی که دنیا را تغییر دهد و تو را هم پولدار کند؟ متأسفانه نمیشود. یک کار را تمام کن و بعد سراغ دیگری برو. در عمق یک اقیانوس، شنا کن و بعد به درون رودخانهی روان بعدی شیرجه بزن. یاد بگیر اول از همه به خودت نه بگویی و بعد هم به دیگران!
سال هشتم؛ درس هشتم: دست خوبت را بهدست من بده! اگر درست متوجه شده باشی که دنیای حرفهایها چه مقتضیاتی دارد؛ احتمالا ظرف این هشت سال، شبکهی بزرگی از متخصصان حرفهای برای خودت ایجاد کردهای. وقتش رسیده از این شبکهی طلایی برای پول درآوردن و گسترش کسب و کارت استفاده کنی!
اینها درسهایی بودند که من از هشت سال کار کردنم در دنیای حرفهای بهدست آوردم. شما هم اگر دوست داشتید، برای من و دیگر دوستان بنویسید شما از تجربیات کار کردنتان چه درسهایی دارید که فکر میکنید بهدرد دیگران هم خواهد خورد. منتظرتان هستم!
تقابل پپ و مورینیو بعد از یک سال فاصله، قطعا میتوانست یکی از جذابترین بازیهای این فصل اروپا باشد. بازی که دیشب در سوپرکاپ اروپا برگزار شد و البته پیشبینی که میشد درست از آب درآمد. یک بازی کلاسیک و بسیار زیبا که قطعا تا سالها در خاطرهها خواهد ماند. بازی که با شادمانی، با برتری پپ به پایان رسید. 🙂
این بازی بهتنهایی یک کلاس درس بزرگ بود. حیفم آمد که درسهای این بازی استثنایی را اینجا یادداشت نکنم:
۱- تأثیر مربی / مدیر بزرگ، آنی است: پپ در بایرن و مورینیو در چلسی، یک ماهی بیشتر نیست که هدایت تیمهایشان را بهدست گرفتهاند. هر دو تیم، در فصل پیش توسط مربیان صاحب سبکی (هاینکس و بنتیس) هدایت شدهاند. اما تیمهایی که در زمین دیدیم، همان تیمهایی بودند که از این دو مربی انتظار داشتیم. مربیان و مدیران بزرگ، خیلی زود دست بهکار میشوند و همان سازمانی را میسازند که میخواهند. آنها از ساختارهای کلان و نمای اصلی سازمان خود شروع میکنند. جزئیات را بعدا میتوان درست کرد. در مقابل، صبر کردن برای تغییرات تدریجی، دست آخر با بهانهای بهنام کمالگرایی به بینتیجهگی میانجامد.
۲- خودتان باشید؛ یک نسخه بالاتر: تکامل نظامهای مدیریتی و چارچوبهای حرکتی، تدریجی است؛ هر چند که در چارچوب یک پارادایم، میشود الگوی اصلی را بهشکلهای متفاوتی اجرا کرد. بایرن و چلسی، دیشب یک نسخهی تکامل یافتهتر از تفکرات مربیان خودشان را بهنمایش گذاشتند. پاسهای بلند در تیم پپ و پاسهای کوتاه و سریع در تیم مورینیو، دقیقن از سبک مربیگری طرف مقابل گرفته شده بودند!
۳- شور، هیجان و انگیزه: تمامی بازیکنان، در هر لحظه از بازی ـ از سوت آغاز تا سوت پایان و از اولین پنالتی تا پنالتی آخر ـ جوری رفتار میکردند که انگار همان ثانیهی صفر است. شور، هیجان و انگیزه، ثبات رفتار و عملکرد را بههمراه میآورد و ثبات، کلید اصلی پیروزی است. واکنش پس از گل ریبری و پپ را یادتان بیاید: در تکتک لحظات، باید همینگونه باانگیزه باشید!
۴- بازی تا لحظهی آخر، هنوز هم همان بازی است: خیلی از ما در مسیر حرکت به اهدافمان، از جایی بهبعد تسلیم میشویم و انتظار پایان بازی را میکشیم. شاید امید به آینده و شاید هم ناامیدی از گذشته. اما گل ثانیهی آخر خاوی مارتینز، طعم دیگری داشت: تو باید همین بازی را ببری! بازی بعد، همیشه بازی بعدی است که هنوز از راه نرسیده است! 🙂
۴- ضربه بزنید؛ در همان لحظهای که باید. مواظب ضربه خوردن باشید؛ همان لحظهای که نباید! بازی ۴ گل داشت. هر ۴ گل در زمانی بهثمر رسیدند که ضربه به طرف مقابل، کاری بود: هر دو تیم در ابتدای نیمههای وقت معمول گل اولشان را زدند. گل چلسی در ثانیههای پایانی نیمهی اول وقت اضافی و گل پایانی بازی در ثانیهی آخر توسط بایرن هم ضربات مهمی بودند بر روحیهی تیم مقابل که بازگشتن از آنها، فقط کار تیمهای مربیان روانشناسی مثل پپ و مورینیو بود. مسئلهی مهم ماجرا اینجاست که این ضربهی مناسب دو رو دارد که ماهیت هر دو داشتن “تمرکز” است: برای پیروزی باید در زمان مناسب مشت بزنی و برای نباختن، باید در زمان نامناسب مشت نخوری!
بهامید فصلی جذاب، پرهیجان و زیبا در آستانهی جام جهانی. زنده باد فوتبال! زنده باد زندگی!