سه سؤال کلیدی در ارزیابی یک ایده‌ی کسب‌وکاری نو

این روزها بسیاری از ما در این جو شدید ترغیب به کارآفرینی در کشور، به‌دنبال اجرای ایده‌های کسب‌وکار خود و راه‌اندازی کسب‌وکاری موفق هستند. این ماجرا به‌خودی خود فرخنده و جذاب است؛ چرا که از یک سو می‌تواند به افزایش رفاه و ثروت جامعه و اشتغال‌آفرینی با هزینه‌ی کم و به‌شکلی نوآورانه کمک کند و از سوی دیگر می‌تواند به تحقق سیاست‌های کلان کشور در زمینه‌ی «اقتصاد مقاومتیِ درون‌زای برون‌گرا» یاری بسیاری برساند. اما در این میان اهمیت یکی از مهم‌ترین مواد خام کسب‌وکار نوپا یعنی “ایده” آن‌چنان جدی گرفته نمی‌شود. 🙂

پیش از این در گزاره‌ها در مورد این‌که ایده‌ی کسب‌وکار چیست، نوشته‌ام. به‌صورت کلاسیک “ایده‌ی کسب‌وکار راه‌حل مشکل یا نیازی در دنیای واقعی است که مشتری حاضر است برای آن پول پرداخت کند.” البته همین جمله‌ی ساده در دنیای واقعی هزار چرخ می‌خورد و سرانجام هم به ساحل آرامش نمی‌رسد. انگیزه‌ی نوشتن این پست پرداختن به یکی از مشکلاتی است در این چند سال تدریس و مشاوره در حوزه‌ی کسب‌وکار، در مورد ایده‌یابی کسب‌وکارهای نوپا (به‌ویژه دانش‌بنیان‌ها) آن را مشاهده کرده‌ام: عدم تفکیک میان ایده‌های درآمدزایی فردی با ایده‌های کسب‌وکاری.

با یک داستان واقعی توضیح این مشکل را شروع می‌کنم: چند هفته پیش دوستی با من در مورد ایده‌ی کسب‌وکارش مشورت می‌کرد. از من اصرار بود که این ایده‌ی کسب‌وکار نیست و از ایشان انکار که نه؛ هست! مدت زیادی با هم کلنجار رفتیم تا من متوجه شدم که چه پیش‌فرض اشتباهی پشت این اصرار نهفته است. از او پرسیدم: فکر می‌کنی چقدر می‌شود از این ایده پول درآورد؟ نتوانست به این سؤال پاسخ بدهد. با یک حساب سرانگشتی به او نشان دادم که نهایتا چیزی حدود ۴۰ تا ۵۰ میلیون تومان درآمدزایی این ایده خواهد بود و بعدش هم معلوم نیست آیا بشود از آن بیش‌تر درآمد داشت یا خیر. بعد از او پرسیدم که آیا برای‌ت این پول کافی است یا جاه‌طلبی‌ات را پاسخ‌گو نیست؟ پاسخ آن دوست این بود که به‌تر است دنبال ایده‌ی دیگری باشم. 🙂

فکر می‌کنم مشکل از این‌جا نشأت می‌گیرد که تعاریف ایده و مدل کسب‌وکار بیش از آن اندازه که باید، کلی هستند. سؤالی که من از آن دوست پرسیدم به‌صورت کلاسیک در مورد “مقیاس‌پذیری” ایده‌ی کسب‌وکارش بود. اما از این نکته که بگذریم، سؤال دوم به‌نظرم مهم‌تر است: فکر می‌کنی در سه سال آینده چقدر پول از این ایده دربیاوری برای‌ت جذاب خواهد بود؟ اگر پاسخ به این سؤال بی‌نهایت باشد، آن‌وقت لازم است کمی در مورد ماجرا دقیق‌تر فکر کنید. اما اگر یک عدد مشخص در ذهن دارید، آن‌وقت باید بببینید که آیا می‌ارزد که عمر و انرژی‌تان را روی آن صرف کنید؟ اما حتی همین سؤال هم نشان‌دهنده‌ی عمق ماجرا نیست! سؤال اصلی این است که آیا وقتی که از این مقدار درآمد، هزینه‌های راه‌اندازی و نگه‌داری و توسعه‌ی کسب‌وکار، هزینه‌ی تأمین مالی و سرمایه‌گذار و سایر هزینه‌های کسب‌وکار را کم کنیم، مبلغ باقی‌مانده برای‌ شما جذاب خواهد بود؟ این سؤالی است که اغلب ما که فریفته‌ی زیبایی ایده‌ی خودمان هستیم، جرأت پرسیدن آن را از خودمان نداریم.

اما در همان گفتگوی من و دوست‌م یک نکته‌ی مهم دیگر هم مستتر بود: این‌که آیا درآمدزایی از این ایده مکرر و مستمر خواهد بود؟ واقعیت این است که بسیاری از ایده‌های کسب‌وکاری که در ذهن ما است، تنها روش‌هایی برای پول درآوردن هستند و نه کسب‌وکار! یک ایده‌ی کسب‌وکار وقتی تبدیل به یک کسب‌وکار واقعی شود، حداقل برای سه تا ۵ سال باید بتواند درآمدزایی پایدار داشته باشد و تازه در صورتی که بتواند با کسر هزینه‌ها، سود مشخصی را بازگرداند، می‌شود به جذابیت آن فکر کرد. مشکل این‌جا است که اغلب ایده‌های ما به‌صورت فردی و به‌شرط آن‌که حاضر باشیم هزینه‌های آن‌ها را تأمین کنیم ایده‌های جذابی هستند؛ اما با توجه به هزینه‌های کمرشکن دنیای واقعی کسب‌وکار، شاید چندان اجرای آن‌ها در قالب کسب‌وکاری (و نه فردی) منطقی نباشد.

بنابراین بار بعدی که یک ایده‌ی کسب‌وکار درخشان به ذهن‌تان رسید، یک بار از خودتان صادقانه سؤالات زیر را بپرسید (و چه به‌تر که از یک مشاور یا فرد باتجربه در حوزه‌ی صنعت مورد نظرتان مشورت بگیرید):

۱- آیا این ایده راه‌حل یک مسئله‌ی مشخص برای تعداد زیادی از افراد است یا صرفا راه‌حلی برای مشکل شخصی خود من است؟ آیا دیگران حاضرند بابت خرید محصول / خدمت برآمده از این ایده پول بدهند؟

۲- چقدر می‌شود در یک بازه‌ی زمانی از این ایده پول درآورد؟ این عدد چقدر بزرگ است؟ با کسر هزینه‌ها چقدر برای من باقی می‌ماند؟ آیا این سود، ارزش دردسرها و هزینه‌های‌ش را دارد؟

۳- بازه‌ی زمانی که می‌توان از این ایده پول درآورد (با واحد زمانی سال!) چقدر است؟ آیا محصول / خدمت برآمده از ایده قابلیت فروش چندین باره به یک مشتری یا یک‌بار فروش به تعداد زیادی مشتری را دارد؟

پاسخ به این سؤالات دید به‌تری نسبت به راهی که قرار است در آن قدم بنهید به شما خواهد داد: این‌که‌ آیا قرار است مسیر یک شغل خویش‌فرما را شروع کنید یا این‌که یک کسب‌وکار بزرگ تأثیرگذار را بنا بنهید.

دوست داشتم!
۶

روشی ساده برای کشف حوزه‌های جذاب کسب‌وکار در ایران

این روزها یکی از موضوعات داغ کشور، نام‌گذاری امسال توسط رهبر معظم انقلاب به‌نام «اقتصاد مقاومتی، اقدام و عمل» و چگونگی تحقق این هدف متعالی است. اگر به سند سیاست‌های اقتصاد مقاومتی که در بهمن ماه ۱۳۹۲ توسط رهبر انقلاب ابلاغ شد نگاهی بیندازیم می‌بینیم که یکی از مهم‌ترین کلیدواژه‌های آن ـ که از همان بند اول سیاست‌ها بر آن تأکید ویژه صورت گرفته ـ واژه «کارآفرینی» است. خوشبختانه این روزها در فضای عمومی جامعه این کلیدواژه یک مفهوم آشنا است و چه در سپهر رسانه‌ای کشور و چه در میان عامه مردم ـ بویژه در میان جوانان ـ همه‌جا سخن از کارآفرینی و ایده‌های جذاب برای راه‌اندازی کسب‌وکارهای موفق است. در عین حال با گذر از تحریم‌های ناجوانمردانه سال‌های اخیر، اقتصاد ایران بعد از چندین سال رکود و رشد آهسته اقتصادی، خود را برای خیزشی بزرگ آماده می‌کند. دولت تدبیر و امید نیز در حال تلاش برای آماده کردن بستر اقتصادی کشور برای راه‌اندازی و توسعه آسان‌تر کسب‌وکار در این فضای جدید است. در همین راستا یادداشت حاضر تلاش می‌کند به‌صورت مختصر به برخی نکات مهم در زمینه کشف حوزه‌های جذاب کسب‌وکار در کشور بپردازد.

حتماً همه ما از طریق رسانه‌ها شنیده‌ایم در سال‌های اخیر با داغ‌ شدن جو کارآفرینی در ایران، بسیاری از جوانان کشورمان در راه ایجاد و توسعه کسب‌وکار خویش گام نهاده‌اند. راز موفقیت آنها چیست؟

تجربه و تحقیقات علمی ثابت کرده‌اند که راه‌اندازی و توسعه کسب‌و‌کارهای کوچک موفق، اصول مشخصی دارد که با کمی بومی‌سازی در تمام دنیا مشابه‌اند. ماجرا این است که: «یک انسان خلاق یک ایده فوق‌العاده را در زمان مناسب تبدیل به یک محصول یا خدمت می‌کند و به بازار عرضه می‌کند و آن را به‌فروش می‌رساند.» راز موفقیت کارآفرینان، به‌سادگی همین جمله است. اما اجرا کردن همین جمله ساده، با تحمل سختی‌های فراوان و خون دل خوردن‌های زیادی همراه است که همه از پس تحمل آن‌ها برنمی‌آیند! بنابراین یک نکته دیگر را هم باید به آن اضافه کرد: برای راه‌اندازی یک کسب‌وکار پرسود و موفق، در کنار داشتن یک ایده خوب و بازارگرا و داشتن علم و توانایی مدیریت، باید به سلاح «صبر» هم مجهز باشید! (و فراموش نکنید نیازی نیست که حتماً توانایی فنی برای طراحی و تولید محصول – مثلاً یک کالای صنعتی – را خودتان داشته باشید. می‌توانید آن را به افراد متخصص واگذار کنید.) اما مهم‌تر از همه این‌ها عبور از مانعی بزرگ به‌نام «ترس از شکست» است. اولین و مهم‌ترین گام برای پیروزی در میدان کسب‌وکار، مواجهه با این ترس و پذیرش احتمال شکست است؛ البته با در نظر گرفتن این خبر خوب که همیشه بعد از زمین خوردن، می‌شود دوباره ایستاد و رو به جلو حرکت کرد.

اما چطور می‌توان حرکت در مسیر کارآفرینی را آغاز کرد؟ ابتدا باید توجه کرد که ترجمه Entrepreneurship به کارآفرینی در زبان فارسی، تمام معنای آن را به‌خوبی منعکس نمی‌کند؛ چرا که یک کسب‌وکار فراتر از ایجاد اشتغال، باید بتواند ارزشی را خلق کند که در بازار توسط خریداران در برابر آن پول پرداخت شود. منظور از این ارزش، پول نیست؛ بلکه «ارزش» اشاره به این دارد که کسب‌وکار باید بتواند با ارائه راه‌حلی اثربخش و با هزینه مناسب بتواند یک مشکل یا مسأله مشخص را برای عموم مردم، قشر خاصی از جامعه یا سایر سازمان‌ها و کسب‌وکارها در قالب یک محصول یا خدمت (یا ترکیبی از آن‌ها) حل کند. کلید اصلی در شناخت حوزه‌های جذاب و پول‌ساز کسب‌وکار همین «ارزش‌آفرینی» است که برای کشف آن می‌توان از سه سؤال زیر بهره گرفت:

  1. چه مشکل یا مسأله بزرگی وجود دارد که برای آن راه‌حلی ارائه نشده یا راه‌حل‌های موجود دارای ضعف هستند؟ (ایده)
  2. ‌من چه راه‌حلی می‌توانم برای این مشکل یا مسأله ارائه بدهم که بتوانم آن را به بهترین شکل ممکن و با هزینه معقول حل کنم؟ (طراحی محصول / خدمت)
  3. چرا مشتریان باید محصول / خدمت من را بخرند؟ چرا نباید از رقبای فعال در بازار خرید کنند؟ (طراحی کسب‌وکار.)

با پرسیدن مکرر این سؤال‌ها از خودتان در مواجهه با مسائل و مشکلاتی که در زندگی روزمره با آنها مواجه می‌شوید، می‌توانید حوزه‌های جذابی را برای راه‌اندازی کسب‌وکار شخصی کشف کنید که در آنها هیچ رقیبی وجود نداشته باشند! برای نمونه در ادامه به برخی از حوزه‌های جذاب برای راه‌اندازی کسب‌وکار سودآور اشاره می‌کنم که امروز در کشور فضای داغ و جذابی دارند:

  1. خدمات طراحی وب‌سایت و اپلیکیشن برای برندها و شرکت‌های مختلف صنعتی و تجاری؛
  2. تولید اپلیکیشن‌های خدماتی برای پاسخگویی به نیازهای عموم مردم یا قشر خاصی از جامعه (مثلاً دانشجویان!)؛
  3. خدمات تولید محتوا برای فروش به مردم و کسب‌وکارهای فعال در فضای مجازی؛
  4. خدمات مشاوره فعالیت در رسانه‌های اجتماعی؛
  5. خدمات تحقیقات بازار، بازارسازی و توسعه بازار برای کسب‌وکارها و برندهای نوپا و همچنین برندهای خارجی تازه‌وارد؛
  6. خدمات مشاوره سرمایه‌گذاری خارجی (یافتن شرکای تجاری، شرکت در مذاکرات و انعقاد قراردادهای همکاری)؛
  7. فروش کالاهای تخصصی (مثلاً: لباس و کیف) از طریق اینترنت و شبکه‌های اجتماعی.

پ.ن. این یادداشت پیش از این در روزنامه‌ی ایران به‌چاپ رسیده است.

دوست داشتم!
۵

مقاله‌ی هفته (۷۶): کپی‌برداری یک کسب و کار موجود در دنیای واقعی: چرا و چگونه؟

هر ایده‌ی کسب و کار برای زنده ماندن نیازمند خلق ارزش برای مشتری و کسب درآمد از راه فروش این ارزش به مشتری است. بهترین ایده‌ی کسب و کار دنیا بدون مشتری معنایی ندارد و بدترین ایده هم اگر مشتری داشته باشد ـ فارغ از هر گونه قضاوت ارزشی ـ می‌تواند در بازار موفق باشد. بنابراین در هنگام راه‌اندازی یک کسب و کار جدید باید بیش از هر عامل دیگری به دو متغیر جدی “ارزش” و “مشتری” توجه داشت.

کشف مفاهیم اساسی “ارزش” و “مشتری” و ارتباط میان این دو برای هر ایده‌ی کسب و کار مهم‌ترین گام در فرایند طراحی کسب و کار جدید است. نقطه‌ی شروع این فرایند از “بازار” و دنیای واقعی است: ما لازم است با کشف دقیق نیازهای بازار و مشتری تلاش کنیم ارزشی را برای مشتری طراحی و به او عرضه نماییم که حاضر باشد در برابر آن پول معقولی را بپردازد. این درآمد معقول شامل پوشش کامل هزینه‌های راه‌اندازی، توسعه و نگه‌داشت کسب و کار به‌همراه میزان لازم و توجیه‌پذیری سود برای این سرمایه‌گذاری است. بنابراین در فرایند “بازارشناسی” به‌دنبال این هستیم که چه محصول / خدمتی را می‌شود به بازار عرضه کرد، این محصول / خدمت قرار است چطور نیازهای بازار و مشتریان را پاسخ دهند و چطور باید آن را به بازار عرضه کرد و به فروش رساند. بر این اساس می‌توان گفت که “بازارشناسی” یکی از پیش‌نیازهای اصلی موفقیت هر کسب و کاری در دنیای سرشار از رقابت امروز است.

فرایند بازارشناسی عموما فرایندی هزینه‌بر و زمان‌بر است. خیلی وقت‌ها زمان کافی برای بازارشناسی در اختیار نداریم یا صرف هزینه برای این کار به هر دلیلی امکان‌پذیر نیست. در چنین حالتی اگر بخواهیم سریع تصمیم بگیریم که وارد بازار یک کسب و کار خاص بشویم یا نه، چه باید بکنیم؟ در این زمینه ممکن است حالت‌های مختلفی پیش بیاید. حالت معمول ماجرا زمانی است که ایده‌ی کسب و کار شما در دنیای واقعی ایده‌ی مشابهی دارد. در این حالت می‌توان کاملا به کپی‌برداری از یک کسب و کار پرداخت یا آن را تغییر داد.

برای کپی‌برداری، اصلی‌ترین کاری که باید انجام شود، سرمایه‌گذاری برای تهیه‌ی نیازمندی‌های راه‌اندازی کسب و کار است. مثلا: مواد اولیه و ماشین‌آلات بخرید، وب‌سایت کسب و کار اینترنتی‌تان را عینا مطابق کسب و کار اینترنتی مورد نظر طراحی کنید و دفتر یا مغازه‌ای تهیه کنید. شاید محصول رقیب‌تان بخرید یا از خدمات آن کسب و کار استفاده کنید و آن را مهندسی مجدد کنید. شاید هم دانش فنی و دستگاه‌ها و تجهیزات مربوط به آن را خریداری کنید. بعد از تأمین این ملزومات باید کار را عملا کلید بزنید. در هر حال در زمینه‌ی راه‌اندازی کسب و کار ریسک فنی چندانی وجود ندارد. در این حالت ریسک اصلی کسب و کار از جنس مالی و بازاری است: این‌که آیا اندازه‌ی درست بازار درست تخمین زده شده و ورود به این بازار آن‌قدر که تصور می‌کنیم راحت است یا خیر؟ این‌که تصور کنیم بازار هنوز از محصول / خدمت مربوطه اشباع نشده است و مهم‌تر از آن می‌توانیم به‌اندازه‌ی کافی سهم بازار که هزینه‌‌ها و سود فعالیت اقتصادی‌مان را تأمین کند به‌دست بیاوریم. بنابراین لازم است بررسی‌های لازم در این زمینه صورت گیرد. فراموش نکنید که در این‌ حالت ابزار رقابتی اصلی ما در بازار قیمت و تبلیغات هستند.

حالت دوم راه‌اندازی کسب و کار با ایده‌ی مشابه یک کسب و کار موجود زمانی است که قصد داریم تغییری نسبت به کسب و کار موجود ایجاد کنیم: محصولی با کارکردهای متفاوت یا بهتر بسازیم، خدمتی با کیفیت بالاتر ارائه کنیم، محصول و خدمتی سفارشی شده‌ای برای بخش خاصی از بازار و مشتریان ارائه دهیم و خلاصه میان کسب و کارمان با رقبا تفاوت حتی بسیار کوچکی ایجاد کنیم. در این حال ریسک کسب و کار بیش‌تر از حالت قبل است؛ چرا که علاوه بر ریسک مالی و بازاری، ریسک فنی هم مطرح است. یعنی من باید اطمینان حاصل کنم:

الف ـ تولید و ارائه‌ی محصول / خدمت با ویژگی‌های جدید شدنی و اقتصادی است.

ب ـ مشتری حاضر است محصول / خدمت متفاوت من با آن‌چه عادت کرده است را بخرد!

در هر حال راه‌اندازی کسب و کار بر مبنای ایده‌ی موجود و امتحان‌پس داده اگر چه باعث سادگی و کاهش ریسک می‌شود؛ اما هم‌چنان باید با تحلیل مناسب و دقیق نسبت به انتخاب این مسیر برای کارآفرینی اقدام کنیم.

دوست داشتم!
۷

مقاله‌ی هفته (۵۲): کشف ارزش‌های مشتری: راهکاری برای خلق یک کسب‌وکار پایدار

هر ایده‌ی کسب‌وکار برای زنده ماندن نیازمند خلق ارزش برای مشتری و کسب درآمد از راه فروش این ارزش به مشتری است. بهترین ایده‌ی کسب‌وکار دنیا بدون مشتری معنایی ندارد و بدترین ایده هم اگر مشتری داشته باشد ـ فارغ از هر گونه قضاوت ارزشی ـ می‌تواند در بازار موفق باشد. بنابراین در هنگام راه‌اندازی یک کسب‌وکار جدید باید بیش از هر عامل دیگری به دو متغیر جدی “ارزش” و “مشتری” توجه داشت.

کشف مفاهیم اساسی “ارزش” و “مشتری” و ارتباط میان این دو برای هر ایده‌ی کسب‌وکار مهم‌ترین گام در فرایند طراحی کسب‌وکار جدید است. نقطه‌ی شروع این فرایند از “بازار” و دنیای واقعی است: ما لازم است با کشف دقیق نیازهای بازار و مشتری تلاش کنیم ارزشی را برای مشتری طراحی و به او عرضه نماییم که حاضر باشد در برابر آن پول معقولی را بپردازد. این درآمد معقول شامل پوشش کامل هزینه‌های راه‌اندازی، توسعه و نگه‌داشت کسب‌وکار به‌همراه میزان لازم و توجیه‌پذیری سود برای این سرمایه‌گذاری است.

این شکل هدف‌گذاری برای کسب‌وکار لزوما اشتباه نیست؛ اما همه‌ی حقیقت دنیای کسب‌وکار را هم نشان نمی‌دهد. کسب‌وکار چیزی فراتر از کسب درآمد صرف است. بیایید کمی به عقب‌تر برگردیم. کسب‌وکار چرا ایجاد می‌شود؟ داستان هر کسب‌وکاری از کشف یک نیاز یا مسئله توسط بنیان‌گذار کسب‌وکار آغاز می‌شود. اما کشف مشکل / نیاز یا داشتن یک ایده‌ی کسب‌وکاری عالی نقطه‌ی پایانی مسیر کارآفرین داستان ما برای ایجاد کسب‌وکار سودآور و عالی نیست. این نیاز / مسئله / ایده باید تبدیل به یک محصول / خدمت مشخص شود، مشتری دست به‌نقدش پیدا شود، مدل اجرایی و ابزارهای لازم برای کار کردن کسب‌وکار طراحی و ایجاد شوند و سایر فعالیت‌های لازم برای طراحی و راه‌اندازی کسب‌وکار نیز انجام گیرند.

حالا بیایید از یک زاویه‌ی دید دیگر نیز به داستان یک کسب‌وکار نگاه کنیم: اگر روزی از شما بپرسند که کسب‌وکارتان را در یک جمله‌‌ی کوتاه تعریف کنید، چه پاسخی خواهید داد؟ پاسخ چنین سؤالی برای بسیاری از افراد روشن است: “محصول / خدمت (الف) را به مشتریان می‌فروشیم.” اما آیا این پاسخ، می‌تواند به‌شکل کاملی معرف کسب‌وکار شما باشد؟ آیا خودتان را راضی می‌کند؟ معروف است استیو جابز زمانی که قصد داشت جاناتان اسکولی مدیرعامل پپسی را به حضور در اپل راضی کند از او پرسید: “دوست داری تا آخر عمرت آب‌شکردار (نوشابه!) بفروشی یا در اپل دنیا را تغییر دهی؟” گر چه اغراق یکی از ویژگی‌های جدی شخصیت مدیریتی جابز بود؛ اما نوع نگاه او به دنیای کسب‌وکار جای تأمل جدی دارد.

جابز از چه سخن می‌گفت؟ چطور می‌شود آن‌چه یک کسب‌وکار مثل اپل می‌فروشد تغییر دادن جهان باشد؟ پاسخ این سؤال به همان ماجرای “کسب‌وکار در یک جمله” بازمی‌گردد: این‌که شما می‌خواهید کسب‌وکارتان چگونه شناخته شود. این ویژگی که برگرفته از نیاز / مسئله‌ای است که قصد دارید در کسب‌وکارتان آن را حل کنید، را می‌توان به این شکل تعریف کرد: “کسب‌وکار یعنی خلق ارزش برای مشتری.” ارزش کسب‌وکار و ارزش‌آفرینی برای مشتری، کلیدواژه‌ها‌ی اصلی دنیای تجارت و کارآفرینی محسوب می‌شوند. طراحی، تولید و فروش و عرضه‌ی محصولات و خدمات خود و با پاسخ‌گویی به نیازهای مشتری یا حل مسائل آن‌ها همگی به خلق ارزشی برای مشتری منجر می‌شوند. مشتری برای بهره‌مندی از این ارزش خلق شده توسط کسب‌وکار شما است که به شما پول پرداخت می‌کند. نوع نگاه شما به “ارزش کسب‌وکار” تعیین‌کننده‌ی میزان موفقیت شما در بازار خواهد بود: می‌توانید ارزش را فروش محصول / خدمت به مشتری و کسب‌وکار تعریف می‌کنید و می‌توانید ارزش را حل مسئله‌ی مشتری یا پاسخ‌گویی به نیاز او تعریف کنید. تفاوت میان اولی و دومی را می‌توانید در تاریخ کسب‌وکار به‌خوبی بیابید. اولی به شرکت‌هایی تعلق دارد که روزی محصولات‌شان لرزه بر اندام رقبا می‌انداختند؛ اما امروز کم‌تر کسی حتی نام آن‌ها را شنیده است. دومی اما مربوط به کسب‌وکارهای پایداری است که مرزهای

حال این سؤال پیش می‌آید که ارزش کسب‌وکار من چیست و چگونه آن را کشف کنم؟ برای کشف این ارزش، لازم نیست کار عجیب و غریبی انجام دهید. فکر کنید، تحقیق کنید، اطلاعات جمع‌آوری و آن‌ها را تحلیل کنید، با مشتریان و متخصصان صنعت یا حوزه‌ی کاری خود گفتگو کنید و از کمک گرفتن از مشاوران و مربیان کسب‌وکار غافل نشوید. نتیجه‌ی کار می‌تواند شامل فهرستی از نیازها / مسائل موجود در حوزه‌ی کاری شما و مرتبط با ایده‌ی کسب‌وکارتان باشد. حالا به‌دنبال “راه‌حلی” بگردید که به این نیازها پاسخ بدهد و آن مشکلات را حل کند. روی “راه‌حل” تأکید می‌کنم؛ چون تجربه نشان می‌دهد در همین مرحله باز هم بسیاری از ما به‌دنبال خلق محصول یا خدمتی می‌رویم که قرار است به نیازی پاسخ دهد یا مشکلی را حل کند.

“راه‌حل” چیزی فراتر از یک محصول یا خدمت است؛ اگر چه می‌تواند واقعا فقط شامل یک محصول / خدمت باشد. راه‌حل معمولا مجموعه‌ای از یک محصول / خدمت و گروهی از خدمات مرتبط است. شاید محصول / خدمت اصلی بتواند بخش عمده‌ای از مشکل مشتری را حل کند یا به نیازهای اصلی او پاسخ بدهد؛ اما همیشه چیزهای دیگری باقی می‌مانند که در نگاه اول چندان مهم نیست ولی در عمل چرا. خیلی وقت‌ها کلید اصلی موفقیت کسب‌وکار در همین ارزش‌های حاشیه‌ای نهفته است. یک راه‌کار جامع همه‌ی این ارزش‌ها را در قالب یک سبد محصول و خدمت اثربخش در اختیار مشتری قرار می‌دهد.

برای کشف بهتر “ارزش‌های مشتری” خوب است نگاهی هم به سه نوع بازار اصلی هر کسب‌وکار داشته باشیم:

  • مصرف‌کنندگان: منظور همین مردم کوچه و بازار و آدم‌های دور و بر خودمان هستند؛ افرادی مثل شما که خودشان برای خرید کردن از شما تصمیم می‌گیرند و بعد دست در جیب مبارک می‌کنند و شما را خوش‌حال!
  • کسب‌وکارها: سازمان / شرکت / مؤسسه یا هر هویت حقوقی غیردولتی هم نیازهایی دارند که لازم است از بیرون خود آن‌ها را تأمین و خریداری کنند.
  • دولت: بدیهی است که دولت هم نیازهایی دارد که یا در بخش دولتی قابل تأمین نیست و یا برای افزایش بهره‌وری و کاهش هزینه‌ها، “برون‌سپاری” آن به بخش خصوصی صرفه‌ی بیش‌تری دارد.

بدین ترتیب شما در هر کسب‌وکاری با سه نوع الگوی فروش اصلی مواجهید: فروش به مصرف‌کننده (اصطلاحا B2C)، فروش به کسب‌وکارها (اصطلاحا B2B) و فروش به دولت (B2G.)

بنابراین برای تصمیم‌گیری جهت کشف “ارزش‌های مشتری” کسب‌وکار خود، لازم است کشف کنید کسب‌وکار شما در کدام یک از این سه الگو بهتر کار می‌کند و چگونه و با چه ارزش مشتری این اتفاق رخ می‌دهد؟ برای یافتن پاسخ این سؤال با توجه به ماهیت کسب‌وکارتان لازم است سه نوع سؤال از خودتان بپرسید:

  1. کسب‌وکار شما در کدام الگو بیش‌تر یا راحت‌تر می‌فروشد؟ اندازه‌ی بالقوه‌ی کل بازار ایده‌ی شما در هر الگو چقدر است؟ (این عدد می‌تواند صفر تا بی‌نهایت باشد!) در کدام الگو می‌توان با دردسر کم‌تری محصول / خدمت را فروخت؟ محاسبه‌ی نسبت درآمد احتمالی به دردسر احتمالی در این‌جا می‌تواند معیار خوبی در اختیار شما قرار دهد. لازم است توجه کنید که هدف ما کشف این نکته است که در کدام نوع بازار چه ارزش‌های مشتری قابل ارائه است (منظور راه‌کار است نه لزوما محصول یا خدمت) و کدام ارزش در کدام بازار سودآوری بهتر و پایدارتری دارد.
  2. وارد شدن به بازار با کدام الگو راحت‌تر است؟ در کدام الگو قانع کردن مشتریان اولیه راحت‌تر است؟ کدام الگو سرمایه‌ی اولیه‌ی کم‌تری نیاز دارد؟ کدام الگو به سرمایه‌گذاری و منابع کم‌تری نیاز دارد؟ دسترسی به فناوری‌ها و ابزارهای مورد نیاز برای اجرا کردن ایده در کدام بازار فراهم‌تر است؟ در کدام بازار رقبای کم‌تر یا ضعیف‌تری وجود دارند؟ آیا می‌توانم به‌راحتی سهم بازار رقبا را از آن‌ها بگیرم؟ چطور باید این کار را انجام بدهم و آیا می‌توانم؟ سؤال‌هایی مثل این‌ها به شما کمک می‌کند تا نقطه‌ی شروع راه‌اندازی یا توسعه‌ی کسب‌وکارتان را درست انتخاب کنید. در موفقیت کسب‌وکار، کلیدی‌ترین نکته همین انتخاب است. بعدها با موفقیت کسب‌وکار می‌توانید سراغ سایر الگوهای کسب‌وکار هم بروید.
  3. با به‌کارگیری کدام الگو امکان رشد و توسعه‌ی کسب‌وکار در آینده بهتر و راحت‌تر است؟ آیا مشتریان این کسب‌وکار افراد یا سازمان‌های محدودی هستند که بالاخره روزی مشتریان آن به‌پایان می‌رسد یا بازار این‌قدر بزرگ است که هر چقدر هم مشتری جدید پیدا کنیم بازار تمام‌شدنی نیست؟ در کدام بازار کسب‌وکار شما ایده‌ی کسب‌وکار شما از نظر “ارزش‌آفرینی” برای مشتری و میزان ریسک‌های موجود تداوم بیش‌تری می‌تواند داشته باشد؟ وضعیت رقابت در حال و آینده در این بازار چگونه است؟ آیا در آینده می‌توانم در برابر رقبا سهم بازار حداقلی برای بقا داشته باشم و چطور؟ (مثلا با کیفیت، نوآوری در محصول / خدمت / قیمت و …)

سؤالاتی از این دست به شما برای کشف “ارزش‌های مشتری” که به خلق یک کسب‌وکار سودآور و درآمدزا می‌انجامند کمک خواهند داد.

پ.ن. این مقاله پیش از این در شماره‌ی مهر ۱۳۹۳ ماه‌نامه‌ی تدبیر چاپ شده است.

دوست داشتم!
۲

مقاله‌ی هفته (۳۵): چگونه در کشف فرصت‌ها بهتر عمل کنیم

نویسنده: هایدی گرانت هالوورسون / مترجم: علی نعمتی شهاب

برای تبدیل شدن به یک کارآفرین موفق ـ یا موفقیت در هر کاری ـ لازم است بتوانید فرصتی را که در برابرتان ظاهر می‌شود، ببینید. به‌ویژه باید بتوانید مسئله یا شکافی را تشخیص دهید و برای آن راه‌حلی بیابید (بدیهی است که لازم است بتوانید آن راه‌حل را هم اجرا کنید؛ اما بدون کشف یک فرصت در گام اول، به‌هیچ جا نخواهید رسید.)

بنابراین سؤال این است که چگونه یک فرد می‌تواند در کشف فرصت‌ها عالی و دقیق عمل کند؟

ممکن است بگویید: “این یک ویژگی ذاتی است ـ شما یا در این کار خوب هستید یا نیستید.”

ـ متأسفم. اشتباه کردید. دوباره امتحان کنید.

ـ “خوب بنابراین احتمالا باید ماجرا ربطی به تمرین کردن یا شاید هم تجربه کردن داشته باشد.”

ـ احتمالا نه! (کمی صبر کنید. برای‌تان توضیح می‌دهم چرا.)

تعلیقی که در این روایت هست احتمالا دارد شما را می‌کشد! بنابراین من بی‌مقدمه به‌سراغ پاسخ این سؤال می‌روم که راز تشخیص فرصت‌ها چیست: تمرکز عمیق.

من به‌همراه توری هیگینز در کتاب‌ جدیدمان با نام “تمرکز” نوشته‌ایم که زمانی که شما سرمایه‌گذاری‌تان (یا مسیر شغلی‌تان یا هر هدفی به‌صورت عام) را به‌عنوان چیزی که پتانسیل توسعه، نتیجه‌گیری و دستیابی به پاداش (مادی و معنوی / م.) دارد ببینید، دارای تمرکز عمیق هستید. شما زمانی تمرکزی عمیق خواهید داشت که در مورد آن‌چه ممکن است در صورت موفقیت “کسب کنید” بیاندیشید: این‌که چطور بهترین پایان را رقم بزنید!

به‌همین شکل اگر سرمایه‌گذاری‌تان را روی از دست ندادن دست‌رنج‌تان یا اجتناب از خطر و کج‌دار و مریز پیش بردن کارها متمرکز سازید، دارای تمرکز پیش‌گیرنده هستید. تمرکز پیش‌گیرنده به‌ دلایل گوناگونی مفید است؛ از جمله به‌دلیل نگاهش به برنامه‌ریزی محافظه‌کارانه، دقت، قابلیت اطمینان و کمال‌گرایی. اما این نوع تمرکز، به‌اندازه‌ی تمرکز عمیق به خلاقیت، ذهنیت باز و اعتماد به‌نفس کافی برای ربودن فرصت‌ها نمی‌انجامد. تحقیق جدیدی که توسط آندرانیک توماسیان و راینر براون در مدرسه‌ی مدیریت تام آلمان انجام شده است، نشان‌مان می‌دهد که برای تبدیل شدن به یک کاشف فرصت‌ها نیازمند چه معجونی هستیم.

توماسیان و براون از ۲۵۴ کارآفرین بریتانیایی از صنایع مختلف خواسته‌اند تا نوع تمرکزشان را تعیین کنند و سپس مهارت‌های کشف فرصت‌شان را به‌نمایش بگذارند. برای این منظور پس از انتخاب یکی از دو نوع تمرکز، نتایج واقعی گروه‌های متمرکزی که روی ۵ نوع مسئله‌ی مربوط به کفش (شامل: دوام، راحتی، عملکرد، سبک و قیمت) کار کرده‌اند، در اختیار هر یک از این کارآفرینان قرار گرفته است. پس از بررسی کامل این نتایج، به کارآفرینان گفته شد که فهرستی از مسائل پنهانی را که توسط اظهارنظرهای اعضای گروه متمرکز بیان شده‌اند تهیه کنند و راه‌حل‌هایی را برای این مسائل ارائه نمایند.

نتایج این تحقیق جای هریچ گونه تردیدی را باقی نمی‌گذارد: کارآفرینان دارای تمرکز عمیق توانایی بیش‌تری در تشخیص فرصت‌ها دارند: آن‌ها راه‌حل‌های بیش‌تری را برای مسائل تعیین شده تولید کردند. به‌علاوه براساس قضاوت گروهی از داوران مستقل، این راه‌حل‌ها خلاقانه‌تر از راه‌حل‌های افراد دارای تمرکز پیش‌گیرانه ارزیابی شدند.

این تازه همه‌ی ماجرا نیست. کمبود خلاقیت و اعتماد به‌نفس کارآفرینانه ـ که معمولا به‌عنوان عناصر حیاتی موفقیت ارزیابی می‌شوند ـ ریشه در تمرکز پیش‌گیرانه دارند. کارآفرینانی که دارای تمرکز صحیح بوده‌اند حتی با کمبود اعتماد به‌نفس هم به جمع افراد بسیار موفق پیوسته‌اند.

اگر در این لحظه به‌میزان کافی متمرکز نیستید، محققان تکنیک‌های آزموده‌ شده‌ی گوناگونی را ارائه کرده‌اند که می‌توانید از آن‌ها برای تقویت تمرکز عمیق خود استفاده کنید. در این‌جا به تعدادی از آن‌ها که بهتر کار کرده‌اند، اشاره می‌شود:

  • تعدادی از اهداف‌تان برای سرمایه‌گذاری مورد نظر (یا کارراهه‌ی شغلی‌تان) را بنویسید. برای هر هدف، فهرستی از راه‌هایی که در صورت موفقیت، از آن‌ها چیزی به‌دست می‌آورید، تهیه کنید. هر روز یا قبل از انجام هر کار مهم، این فهرست هدف‌ها و دستاوردها را مرور کنید.
  • خودتان را در ۵ یا ۱۰ سال بعد در حالی تصور کنید که مسیر ایده‌آل‌تان را در زندگی پیموده‌اید. برای این منظور به این بیاندیشید که شور و الهامات درونی‌تان کدام‌اند؟ رؤیاهای‌تان چطور؟ آرزو دارید چه کاری را انجام دهید؟ فکر کردن درباره‌ی آینده‌ی ایده‌آل‌تان، شما را در تمرکز عمیق فرو می‌برد.
  • گذشته‌تان را مرور کنید. درباره‌ی یک پیروزی یا دستاورد بزرگ اخیرتان فکر کنید: زمانی که واقعا احساس کردید به هر چیزی که اراده کنید دست خواهید یافت. زمانی که احساس کردید در آسمان‌ها هستید. فکر کردن درباره‌ی موفقیت‌ها و دستاوردهای‌مان در گذشته، تمرکز عمیق را در ما افزایش می‌دهد.

هر چقدر بیش‌تر از این تکنیک‌ها استفاده کنید، به‌صورت ناخودآگاه هر لحظه بیش‌تر به‌سوی تمرکز عمیق کشانده می‌شوید.

منبع

دوست داشتم!
۷

سه آزمون برای انتخاب یک ایده‌ی برتر کسب و کار

معمولا یکی از مشکلات مهمی که در زندگی کارآفرینانه‌مان با آن مواجه می‌شویم این است که یا اصلا ایده‌ی کسب و کاری نداریم یا آن‌قدر ایده داریم که نمی‌دانیم کدام را انتخاب کنیم! معمولا اگر حالت دوم رخ بدهد، سؤالات بسیاری ذهن ما ما را مشغول می‌کنند: کدام ایده بهتر است؟ من بهتر است روی کدام ایده وقتم را بگذارم؟ کدام ایده نتیجه‌بخش‌تر خواهد بود؟ و سؤالات دیگری شبیه این‌‌ها. برای حل این مشکل چه باید بکنیم؟ این بار قرار است با هم در مورد راه‌حل این مشکل صحبت می‌کنیم. در این‌جا به شما سه آزمون ساده را معرفی می‌کنم که به‌کمک آن‌ها می‌توانید برای انتخاب بین ایده‌های مختلف کسب و کار، آسان‌تر تصمیم بگیرید:

۱- آزمون اندازه‌: اولین و مهم‌ترین نکته در مقایسه‌ی ایده‌ها مقایسه‌ی اندازه‌ی ایده‌ها با هم هستند. اندازه را به‌ دو شکل می‌شود معنا کرد. اول به‌ اندازه‌ی بازار ایده بپردازیم. به این فکر کنید که کدام ایده به‌صورت مستقل یا در مجموع دو دنیای واقعی و مجازی (یعنی اینترنت) بازار بالقوه‌ی بزرگ‌تری دارد؟ آیا بازار دیگر (یعنی مثلا بازار مجازی برای بازار واقعی) بازار مکمل محسوب می‌شود یا بازار مستقلی است با مشتریان متفاوت؟ کشف کنید تعداد مشتریان کدام ایده بیش‌تر است. برای این کار می‌توانید از تحقیقات بازار استفاده کنید یا بازار یک محصول رقیب و یا حتی مشابه محصول خودتان را بررسی کنید. چقدر توانسته‌اند در آخرین دوره‌ی زمانی بفروشند؟ در طول زمان کسب و کار و فروش و تعداد مشتریان‌شان با چه روندی رشد داشته است؟ البته همه چیز هم عدد و رقم نیست. گاهی وقت‌ها شهود و شمّ اقتصادی، پاسخ بهتری می‌دهد! این‌جاست که شکل دوم بررسی اندازه‌ی ایده مهم می‌شود. خیلی ساده و خلاصه از خودتان بپرسید: کدام ایده، قابلیت این را دارد که در بلندمدت به کسب و کاری بزرگ‌ و یک برند دوست‌داشتنی برای خودتان و دیگران تبدیل شود؟

۳- آزمون نسبت درآمد به هزینه: هدف اصلی از راه‌اندازی هر کسب و کاری، سودآوری است. سود خیلی ساده عبارت است از درآمد منهای هزینه‌ها. حالا اگر نسبت درآمد به هزینه‌ها را در نظر بگیریم، معیار مناسبی برای مقایسه‌ی مطلوبیت مالی ایده‌های کسب و کار به‌دست می‌آوریم: این‌که به‌ازای هر ریال سرمایه‌گذاری، چقدر سود به‌دست می‌آوریم. طبیعتا این نسبت برای هر ایده‌ای بهتر باشد آن ایده، مناسب‌تر است. دقت کنید که لازم است درآمدها و هزینه‌ها را در طول زمان برآورد کنید. یعنی هم هزینه‌‌های طراحی و تولید محصول و راه‌اندازی اولیه (مثل خرید یا اجاره‌ی مکان فیزیکی یا طراحی و راه‌اندازی وب‌سایت فروشگاه اینترنتی، خرید ماشین‌آلات و تجهیزات و …) را در نظر بگیرید و هم درآمدها (ناشی از فروش محصولات و خدمات و درآمدهای جانبی) و هزینه‌ها‌ی بلندمدت (مثل: تبلیغات، هزینه‌ی نیروی انسانی، هزینه‌ی مواد اولیه و …) را. توجه کنید که ممکن است ایده‌ای نیاز به هزینه‌ی اولیه‌ی بالا داشته باشد و در بلندمدت هزینه‌ی کم‌تری بخواهد و بالعکس. بنابراین برای مقایسه، لازم است برای هر ایده مجموع درآمدها را بر مجموع هزینه‌های کوتاه‌مدت و بلندمدت در یک بازه‌ی زمانی یکسان تقسیم و نتیجه را با هم مقایسه کنید.

۳- آزمون ارزش: دنبال کردن هر ایده‌ی کسب و کاری، منافع مادی و غیرمادی و البته هزینه‌های خاص خودش را در پی خواهد داشت. سؤال این است که ارزش نهایی واقعی (یعنی منافع مادی منهای هزینه‌ها) کدام یک از این ایده‌ها بزرگ‌تر است؟ با سرمایه‌گذاری مالی مشابه یا سرمایه‌گذاری وقت و انرژی یکسان از کدام ایده می‌شود پول بیش‌تری درآورد؟ آیا ارزش حاصل شده، مطابق انتظار شما هست؟ یک نکته‌ی بسیار مهم این است که ملاک ارزش لزوما عدد ریالی سود حاصل از کسب و کارمان نیست. خیلی وقت‌ها ممکن است پول زیادی در نهایت برای‌مان نماند؛ اما احساس رضایت درونی که از طراحی و تولید یک محصول یا خدمت عالی به‌دست می‌آوریم کافی باشد تا کل ماجرا برای‌مان بیارزد. بنابراین خیلی خلاصه بگویم احتمالا این‌جا هم شهود پاسخ بهتری به ما می‌دهد: فکر کنید با دنبال کردن هر ایده، در آخر کار، چقدر احساس خوب خواهید داشت!

ایده‌ای که از هر سه آزمون سربلند بیرون بیاید، طبیعتا ایده‌ی برتر خواهد بود. اما اگر بخواهیم این سه آزمون را اولویت‌بندی بکنیم، به‌ترتیب نتایج آزمون ارزش، اندازه‌ی بازار و نسبت درآمد به هزینه را در نظر بگیرید. البته باید بگویم در نهایت البته باز هم با تکیه بر احساس و شور درونی‌تان، می‌توانید درست‌ترین تصمیم ممکن را بگیرید!

دوست داشتم!
۴
خروج از نسخه موبایل