۲۹ آذر ماه هر سال را بها حترام روح بزرگ مردی آغاز میکنم که با تکتک ملودیهایهایش و با صدای حزین، زیبا و خشدارش زیستهام. “ناصریا” که هنوز و تا همیشه ترانههای آلبوم “عشق است …” او وصف زندگی من است. امروز هفتمین سالی است که دیگر ناصریا برایمان از “زندگی” نمیخواند.
صدایی از صدای عشق خوشتر نیست، حافظ گفت اگر چه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری …
تا اینجا با هم از زاویههای دید گوناگون در مورد فراموشی گذشته برای نگاه به آینده صحبت کردیم. اما بیایید با هم صادق باشیم: آیا فراموشی گذشته ممکن است؟
من برایتان دربارهی خودم مینویسم. به دوران زندگیام که نگاه میکنم، افسوسها و لبخندهای بسیاری را در قصهی زندگیام مشاهده میکنم. چه بسیار کارهایی که باید انجام میدادم و ندادم و برعکس! چه لبخندهایی که تکرار نشدند و چه گریستنهایی که تکرار شدند. چیزی که در این میان مرا آرام میکند این است: زندگی من، حاصل انتخابهای آگاهانه یا ناآگاهانهی من بوده است. اجبار البته همیشه در سر راه زندگی ما قرار دارد؛ اما مسئله اینجاست که ما آن را بیش از آن حدی که باید جدی میگیریم. پذیرفتن اینکه من زندگیام را ساختهام، اگر چه ممکن است در ابتدا حس بدی به من بدهد، اما دو دستاورد مهم دیگر برای من بههمراه خواهد داشت:
یک ـ من باز هم میتوانم زندگیام را بسازم و این بار بهتر!
دو ـ در بازآفرینی زندگیام میتوانم خودم را بیشتر در موقعیتهایی قرار دهم که در آنها لبخند، ناگزیر است و موقعیتهای غمآور را نیز تا حد امکان کنترل کنم.
خوب چه زندگی شگفتانگیزی در انتظار من است! کمی صبر کنید. واقعیت ماجرا فراتر از این نگاه کلیشهای است. صورت مسئلهی ما در زندگی، دو گانهی شادی و غم نیست. مسئله موفق شدن یا موفق بودن هم نیست. مسئلهی اصلی، تأثیر متقابل “خوب زیستن” و “موفقیت” روی یکدیگر است. منظورم چیست؟ به دو نکتهی زیر توجه کنید:
اول: تکنیکها و روشهای موفقیت، شادی، خوب کار کردن و … معمولا فرضشان این است که منِ نوعی در شرایط عادی و نرمال زندگی بهسر میبرم و حداقل، نمودار زندگی من بالای محور مختصات خود است (و نه بهصورت یک موج سینوسی زیر محور!) این تکنیکها با این فرض، به من کمک میکنند تا شرایط نرمال زندگی را حفظ کنم و آن بخشهایی از زندگیام را هم که درست نیست ـ مثل عادتهای بد ـ اصلاح کنم. فرض بر این است که یک زندگی نرمال و روی مسیرِ درست و مستقیم، به موفقیت و شادکامی و خوشبختی دست خواهد یافت! به بیان دیگر این تکنیکها میخواهند به من کمک کنند تا شاد و موفق بمانم نه اینکه شاد و موفق بشوم!
دوم: “خوب زیستن” و “موفقیت” در زندگی هر یک از ما معنای خاص خودشان را دارند. یعنی خوب زیستن و موفقیت برای من یک معنا دارد و برای شما خوانندهی عزیز هم معنای دیگری دارد. البته که فرهنگ جامعه و شرایط زندگی در کشور ، استان و شهری که در آن زندگی میکنیم، طبقهی اجتماعی که به آن متعلقیم و هزاران عامل دیگر در شکلگیری این تعریف نقش دارند. اما به این نکتهی کلیدی توجه کنید که این خود من هستم که انتخاب میکنم چه عواملی در کنار هم در صورت وجود باعث تحقق “زندگی مطلوب” من میشوند. موفقیت هم بههمین شکل است. من خودم موفقیت را برای خودم تعریف میکنم.
بنابراین، هر یک از ما باید به این دو سؤال پاسخ بدهد: “زندگی مطلوب برای من یعنی چه؟” و “موفقیت را چگونه تعریف میکنم؟”
اما چگونه باید به این سؤالات پاسخ داد؟ پاسخ، در درون خود ماست. اینجاست که ارزیابی گذشته و فکر کردن به آینده در کنار هم معنا پیدا میکند. من باید ببینم چه چیزی در گذشته داشتهام که باید همچنان بخشی از تجربهی روزمرهی من باشد، چه تجربیاتی را نباید تکرار کنم و چه تجربیاتی را باید بهدست بیاورم. برای رسیدن به پاسخ این سؤالات میتوانیم از یک مثلث استفاده کنیم: مثلث تجربهی زندگی انسانی که سه ضلع دارد: هزینه / احساس / نتیجه.
من باید در زندگیام هزینههایی داشته باشم تا به احساسات و نتیجههایی دست پیدا کنم (هزینه منظورم فقط هزینهی مادی و پولی نیست؛ عمر و زمان، هزینههای بهمراتب مهمتریاند که معمولا آنها را نادیده میگیریم.) اما باید یک تعادل میان این سه جزء مهم مسیر زندگی انسان ایجاد شود تا بتوان زندگی رؤیایی را ساخت؛ همان زندگی که من میخواهم! بنابراین لازم است هر یک از این سه عامل را با دو عامل دیگر مقایسه کنیم:
چقدر هزینه به چقدر حس و چقدر نتیجه میارزد؟
چقدر لذت به چقدر حس و چقدر نتیجه میارزد؟
چقدر نتیجه به چقدر هزینه و چقدر حس میارزد؟
نقطهی بهینهی این تعادل در زندگی شما کجاست؟ پاسخ جایی در درون خود شما است.
هفتهی پربار و باکیفیت داشتیم. 🙂 با تشکر از زحمات همهی دوستان.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (دیگ ریدر به توصیهی من!) دنبال کنید (بهیاد زندهیاد گودر!)
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
برای مطالعهی منتخبی از بهترین و مهمترین اخبار و مقالات انگلیسی که مطالعه میکنم، از اینجا مجلهی گزارهها در فلیپورد را مطالعه کنید و اگر دوست داشتید مشترک آن شوید!
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
در سلسله درسهای موفقیت شخصی و شغلی گزارهها هفتهی پیش به اینجا رسیدیم که ۵ اشتباه کلیدی در مسیر موفقیت ما کداماند. اما یک اشتباه بسیار بزرگ باقی ماند که بهدلیل اهمیت آن تشریح آن را به نوشتهی این هفته موکول کردم.
در مسیر موفقیت،”کیام من؟” سؤالی کلیدی است که بهواسطهی اهمیت آن، چند هفتهای است که در این سلسله یادداشتها روی آن گیر کردهایم. سؤالی که همواره و از اولین روزهای خلق بشر در این کرهی خاکی، جزو بزرگترین سؤالات بشر در زندگی بوده و هنوز لاینحل باقی مانده است. شاهد این مسئله، عرضهی هر روزهی دهها کتاب و دورهی آموزشی و مقاله و … برای خودشناسی است. این تازه در صورتی است که پیشفرض “لزوم خودشناسی” را پذیرفته باشیم. چیزی که معمولا فراموش میشود! چه بسیار افرادی که با سودای رسیدن به موفقیتهای یک شبه و کوتاهمدت، بهسراغ راهحلهایی رفتهاند که از پیش محکوم به شکستاند. شرکت در انواع و اقسام دورههای موفقیت، مصرف مداوم کتب و مجلات مرتبط با موفقیت و در بهترین حالت، امتحان مداوم قرصها و کپسولهای تجویز شده توسط آنها، شکلهای ظاهرا عاقلانهی ماجرا هستند. در عمل متأسفانه میبینیم و میشنویم که توسل به سحر و جادو فالبینی و کفبینی و دعا گرفتن و چیزهایی شبیه آنها چقدر در جامعه تبدیل به یک راه معمول برای رسیدن به هدف شده است. تازه گذشتم از شکلهای معمولتر و سخیفتری مانند دروغ، تهمت، ریا، کلاهبرداری و دیگر روشهای غیراخلاقی برای رسیدن به هدف که خیلی از آنها به اجبار یا آگاهانه به یک گزینه برای موفقیت افراد و کسب و کارها تبدیل شدهاند.
بگذریم. برگردیم به سراغ بحث اصلیمان. همیشه یکی از دغدغههای من این بوده که چرا در حوزهی موفقیت (چه برای مدیران و سازمانها و چه برای افراد) مطالب سطحی تا این حد پرطرفدارند و در مقابل مطالب عمیق چندان جدی گرفته نمیشوند. یک دلیلاش میتواند این باشد که مطالب جدی دیریاباند و درکشان نیازمند تفکر و تأمل است و میدانیم که این دو از سختترین کارهای روزگار ما هستند
مدتی پیش اتفاقی متوجه موضوع دیگری شدم. وقتی برای خرید یک هفتهنامه بهکنار دکهی روزنامهفروشی رفته بودم و همینطور که منتظر بودم نوبتم شود، شاهد خریدهای دیگران بودم: انواع و اقسام مجلات موفقیت. کمی به چهرهی آدمها خیره شدم: آدمهایی در ظاهر خسته و ناشاد و نهچندان موفق. این قضاوت البته قطعا دارای اشکالاتی است؛ اما مرا بهیاد چند سال قبل انداخت. زمانی که چند نفر دوست کاملا ناموفق داشتم که مشتری دائمی این نشریات بودند. همیشه با خودم فکر میکردم که وقتی خواندن این نشریات برای این آدمها فایدهی عملی ندارد؛ چرا همیشه در حال این کار هستند؟ و حالا پاسخ آن “چرا” را فهمیدهام. این ماجرا دو علت دیگر هم دارد که در ظاهر خیلی هم مشخص نیستند:
ما در زندگیمان اینقدر زخمهای نشدن و نرسیدن را خوردهایم که “امید” واژهی ناآشنایی برای ماست. برای همین نیاز داریم که یک عامل خارجی مدام ما را قلقلک بدهد که “میشود و میتوانیم؛ چون شد و توانستند!”
از جایی بهبعد هم بهمصرف این چیزها عادت میکنیم؛ صرف نظر از اینکه چقدر برایمان مفیدند.
و همین دو علت پنهان هستند که مصرف بیرویهی ادبیات موفقیت را برای ما خطرناک میکنند: اینکه صرفا بخوانیم و در عمل هیچ تأثیری از خواندههایمان در زندگیمان نبینیم. این البته خودش میتواند یک نشانه هم باشد: اگر از این دست مطالب زیاد میخوانیم و تأثیری نمیبینیم، شاید لازم باشد تجدید نظری داشته باشیم.
حقیقت این است که هدف از یاد گرفتن اصول و مهارتهای موفقیت، مدیریت، کار حرفهای و هر چیز دیگری در زندگی ما این است که از آنها در عمل استفاده کنیم. اینکه هفتهای یک بار یا ماهی یک بار یا سالی یک بار، کتاب و مجلهای را بهدست بگیریم یا در سخنرانی یا کلاسی شرکت بکنیم، نباید صرفا برای تسکین دردهایمان باشد. باید تأثیری در عمل هم داشته باشد؛ و گر نه نهتنها زمان و هزینه (دو منبع کمیاب زندگی این روزها!) را صرف چیز بیهودهای کردهایم و در نهایت چیزی بهدست نیاوردهایم. حالا اگر دوست دارید که این هزینه را بکنید و چیزی بهدست نیاورید، اختیار با خود شماست. اما لطفا به صرف این هزینه بدون دست یافتن نتیجه عادت نکنید!
نکتهی مهم ماجرا اینجاست که ما باید بین سه گانهی هزینه / لذت / نتیجه تعادلی برقرار کنیم تا بتوانیم خودمان را در مسیر درست موفقیت قرار دهیم. چقدر هزینه به چقدر لذت و چقدر نتیجه میارزد؟ نقطهی بهینهی این تعادل در زندگی شما کجاست؟ یکی دیگر از کلیدهای موفقیت شما، یافتن پاسخ این سؤالات است. هفتهی آینده بیشتر در این مورد صحبت خواهیم کرد.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (دیگ ریدر به توصیهی من!) دنبال کنید (بهیاد زندهیاد گودر!)
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
برای مطالعهی منتخبی از بهترین و مهمترین اخبار و مقالات انگلیسی که مطالعه میکنم، از اینجا مجلهی گزارهها در فلیپورد را مطالعه کنید و اگر دوست داشتید مشترک آن شوید!
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
من آخر هفتهی پیش، سه روز عالی را با دوستان عزیزم در استارتآپویکند تبریز گذراندم. طبیعتا دسترسی کمتری به اینترنت داشتم و دیروز هم کلا به بازگشت گذشت! بنابراین با عرض پوزش بابت تأخیر، بریم سراغ کار خودمان. 🙂
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (دیگ ریدر به توصیهی من!) دنبال کنید (بهیاد زندهیاد گودر!)
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
برای مطالعهی منتخبی از بهترین و مهمترین اخبار و مقالات انگلیسی که مطالعه میکنم، از اینجا مجلهی گزارهها در فلیپورد را مطالعه کنید و اگر دوست داشتید مشترک آن شوید!
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
در سلسله درسهای موفقیت شخصی و شغلی گزارهها تا اینجا یاد گرفتیم که اولین راز موفقیت: آیندهی ساختنی! است و من، همانطور که خودم را میشناسم کیست. اما قبل از ادامهی بحثمان میخواهم تلنگری به شما بزنم. چقدر در مورد نقش عادتهای درست و نادرست در موفقیتتان فکر کردهاید؟ واقعیت ماجرا این است که ما معمولا چه یک جوان تازهکار باشیم و چه یک آدم بسیار باتجربه، وقتی بهصورت نسبی از آن چیزی که موفقیت تعریفاش میکنیم (مثلا کشتن غول استخدام شدن) میگذریم فکر میکنیم همه چیز تمام شده و من چقدر عالی هستم که به این موفقیت رسیدهام؛ غافل از اینکه شاید این چالش بزرگی نبوده، شاید یک عامل خارجی باعث موفقیت من شده و شاید هم هدف من هدف کوچکی بوده است!
اما حالا که در حال فکر کردن به گذشتهتان هستید، شاید بد نباشد با هم مهمترین اشتباهاتی را که یک فرد ممکن است در مسیر رسیدن به موفقیت مرتکب شود، با هم مرور کنیم. ممکن است این اشتباهات را مرتکب شده باشید یا همچنان در حال تکرارشان باشید و ممکن است هم اشتباهات دیگری مرتکب شده باشید (لطفا نگویید که اشتباهی نکردهاید!) در هر حال اینها شایعترین خطاهای ما در مسیر موفقیتمان از روز اول تا روز آخر زندگی است. از شما میخواهم در نگاهتان به گذشته (اعم از گذشتهی زندگی شغلی و تحصیلی و شخصی) به این پنج اشتباه خوب فکر کنید. اگر آنها را مرتکب شدید فکر کنید چرا و چقدر در آنها نقش داشتهاید و تحلیلهایتان را یادداشت کنید که با آنها کار خواهیم داشت!
حاضرید؟ این هم پنج اشتباه بزرگ ما در مسیر موفقیت:
یک: برای زندگیتان استراتژی نداشته باشید: امروز کجایید؟ چه مهارتهایی دارید؟ امروز چه مهارتهایی باید داشته باشید که ندارید؟ فردا باید کجا باشید؟ برای پوشش به نقاط ضعفتان و برای کسب مهارتهای جدید باید چه کنید؟ (کلاس بروید / خودتان درس بخوانید / دانشگاه بروید و …) بعدا به این بحث بیشتر خواهیم پرداخت.
دو: خالیبندی کنید و همهچیزدان و متکبر باشید: از شعار “خالی میبندم تا وقتی مجبور شوم درستش کنم” بپرهیزید. بالاخره که روزی دستتان رو خواهد شد! البته میدانید که؛ این فرق دارد با لذت بردن از مهارتها و تواناییهای خود!
سه: آموزش نبینید: یادتان باشد تنها اصل ثابت دنیای امروز “تغییر” است! هر چقدر هم دیروز عالی بودهاید و امروز خوب هستید، فردا روز دیگری است! بنابراین نباید بگذارید مهارتهایتان قدیمی شود. آموزش باعث بهبود مهارتهای شما میشود و به شما کمک میکند تا کارها را بهرهورتر انجام دهید و البته کمتر اشتباه کنید! ضمنا مدارک تخصصی یک ابزار خوب برای اثبات تخصص شما به سازمان محل کارتان و دیگر سازمانها هستند. مثلا تفاوت دو نفر با یک تخصص مشابه که یکی دارای مدرک تخصصی مدیریت پروژه است با همکارش که این مدرک را ندارد در یک شرکت کاملا معتبر ایرانی، عددی نزدیک به یک میلیون تومان است!
چهار: اهمیتی برای دیگران نداشته باشید: اگر ارزش خودتان و دانش و مهارتهایتان را به آدمهای مهم زندگیتان (از جمله: خانواده، دوستان، مدیران و همکارانتان) اثبات نکنید، نباید از حذف شدن یا بیتفاوت بودن حضور شما در زندگی آنها (و در واقع همان اخراج شدن!) شاکی باشید. فراموش نکنید که این شما هستید که به دیگران (حتی عزیزترین کسانتان) میآموزید چرا و چطور باید برای شما اهمیت قائل باشند. محبت و اهمیت دیگران، نتیجهی رفتار خود شماست.
پنج: از جایتان تکان نخورید: امروز تقریبا همه از زندگیشان بهعلتی ناراضیاند. اما تا بهحال فکر کردهاید چرا تغییری در این زندگی دوستنداشتنی رخ نمیدهد؟ من دو حالت به ذهنم میرسد: یا حرکتی نمیکنیم و یا در برابر رقبا کم میآوریم! برای حل معضل تنبلی راهحلهایی هست که بعدا به آنها خواهم پرداخت. اما برای شکست در رقابت چطور؟ قدم اول در راه شکست دادن رقبا، کشف این است که برای پیروزی بر آنها به چه چیزهایی نیاز دارید (بدیهی است که منظورم دانش و مهارت و هر چیزی است که اکتسابی باشد. مثلا من نمیتوانم با یک قهرمان بسکتبال تیم ملی در پرش در جا و لمس یک نقطه رقابت کنم!)
واقعیت تلخ اما شیرین ماجرا این است که هیچ کس جز خود شما در قبال آنچه هستید و آنچه میتوانید باشید، مسئولیتی ندارد. فکر و تلاش و تصمیمهای شماست که زندگیتان را میسازد. زندگی در همین لحظه هم در جریان است و تمام نشده است. حاضرید؟ همچنان خودتان را در مورد گذشته ببخشید تا با هم بهسراغ ساختن فردا برویم.
با من در این درسها همراه باشید. هنوز راهی طولانی را در پیش داریم!
نویسنده: هایدی گرانت هالوورسون / مترجم: علی نعمتی شهاب
برای تبدیل شدن به یک کارآفرین موفق ـ یا موفقیت در هر کاری ـ لازم است بتوانید فرصتی را که در برابرتان ظاهر میشود، ببینید. بهویژه باید بتوانید مسئله یا شکافی را تشخیص دهید و برای آن راهحلی بیابید (بدیهی است که لازم است بتوانید آن راهحل را هم اجرا کنید؛ اما بدون کشف یک فرصت در گام اول، بههیچ جا نخواهید رسید.)
بنابراین سؤال این است که چگونه یک فرد میتواند در کشف فرصتها عالی و دقیق عمل کند؟
ممکن است بگویید: “این یک ویژگی ذاتی است ـ شما یا در این کار خوب هستید یا نیستید.”
ـ متأسفم. اشتباه کردید. دوباره امتحان کنید.
ـ “خوب بنابراین احتمالا باید ماجرا ربطی به تمرین کردن یا شاید هم تجربه کردن داشته باشد.”
ـ احتمالا نه! (کمی صبر کنید. برایتان توضیح میدهم چرا.)
تعلیقی که در این روایت هست احتمالا دارد شما را میکشد! بنابراین من بیمقدمه بهسراغ پاسخ این سؤال میروم که راز تشخیص فرصتها چیست: تمرکز عمیق.
من بههمراه توری هیگینز در کتاب جدیدمان با نام “تمرکز” نوشتهایم که زمانی که شما سرمایهگذاریتان (یا مسیر شغلیتان یا هر هدفی بهصورت عام) را بهعنوان چیزی که پتانسیل توسعه، نتیجهگیری و دستیابی به پاداش (مادی و معنوی / م.) دارد ببینید، دارای تمرکز عمیق هستید. شما زمانی تمرکزی عمیق خواهید داشت که در مورد آنچه ممکن است در صورت موفقیت “کسب کنید” بیاندیشید: اینکه چطور بهترین پایان را رقم بزنید!
بههمین شکل اگر سرمایهگذاریتان را روی از دست ندادن دسترنجتان یا اجتناب از خطر و کجدار و مریز پیش بردن کارها متمرکز سازید، دارای تمرکز پیشگیرنده هستید. تمرکز پیشگیرنده به دلایل گوناگونی مفید است؛ از جمله بهدلیل نگاهش به برنامهریزی محافظهکارانه، دقت، قابلیت اطمینان و کمالگرایی. اما این نوع تمرکز، بهاندازهی تمرکز عمیق به خلاقیت، ذهنیت باز و اعتماد بهنفس کافی برای ربودن فرصتها نمیانجامد. تحقیق جدیدی که توسط آندرانیک توماسیان و راینر براون در مدرسهی مدیریت تام آلمان انجام شده است، نشانمان میدهد که برای تبدیل شدن به یک کاشف فرصتها نیازمند چه معجونی هستیم.
توماسیان و براون از ۲۵۴ کارآفرین بریتانیایی از صنایع مختلف خواستهاند تا نوع تمرکزشان را تعیین کنند و سپس مهارتهای کشف فرصتشان را بهنمایش بگذارند. برای این منظور پس از انتخاب یکی از دو نوع تمرکز، نتایج واقعی گروههای متمرکزی که روی ۵ نوع مسئلهی مربوط به کفش (شامل: دوام، راحتی، عملکرد، سبک و قیمت) کار کردهاند، در اختیار هر یک از این کارآفرینان قرار گرفته است. پس از بررسی کامل این نتایج، به کارآفرینان گفته شد که فهرستی از مسائل پنهانی را که توسط اظهارنظرهای اعضای گروه متمرکز بیان شدهاند تهیه کنند و راهحلهایی را برای این مسائل ارائه نمایند.
نتایج این تحقیق جای هریچ گونه تردیدی را باقی نمیگذارد: کارآفرینان دارای تمرکز عمیق توانایی بیشتری در تشخیص فرصتها دارند: آنها راهحلهای بیشتری را برای مسائل تعیین شده تولید کردند. بهعلاوه براساس قضاوت گروهی از داوران مستقل، این راهحلها خلاقانهتر از راهحلهای افراد دارای تمرکز پیشگیرانه ارزیابی شدند.
این تازه همهی ماجرا نیست. کمبود خلاقیت و اعتماد بهنفس کارآفرینانه ـ که معمولا بهعنوان عناصر حیاتی موفقیت ارزیابی میشوند ـ ریشه در تمرکز پیشگیرانه دارند. کارآفرینانی که دارای تمرکز صحیح بودهاند حتی با کمبود اعتماد بهنفس هم به جمع افراد بسیار موفق پیوستهاند.
اگر در این لحظه بهمیزان کافی متمرکز نیستید، محققان تکنیکهای آزموده شدهی گوناگونی را ارائه کردهاند که میتوانید از آنها برای تقویت تمرکز عمیق خود استفاده کنید. در اینجا به تعدادی از آنها که بهتر کار کردهاند، اشاره میشود:
تعدادی از اهدافتان برای سرمایهگذاری مورد نظر (یا کارراههی شغلیتان) را بنویسید. برای هر هدف، فهرستی از راههایی که در صورت موفقیت، از آنها چیزی بهدست میآورید، تهیه کنید. هر روز یا قبل از انجام هر کار مهم، این فهرست هدفها و دستاوردها را مرور کنید.
خودتان را در ۵ یا ۱۰ سال بعد در حالی تصور کنید که مسیر ایدهآلتان را در زندگی پیمودهاید. برای این منظور به این بیاندیشید که شور و الهامات درونیتان کداماند؟ رؤیاهایتان چطور؟ آرزو دارید چه کاری را انجام دهید؟ فکر کردن دربارهی آیندهی ایدهآلتان، شما را در تمرکز عمیق فرو میبرد.
گذشتهتان را مرور کنید. دربارهی یک پیروزی یا دستاورد بزرگ اخیرتان فکر کنید: زمانی که واقعا احساس کردید به هر چیزی که اراده کنید دست خواهید یافت. زمانی که احساس کردید در آسمانها هستید. فکر کردن دربارهی موفقیتها و دستاوردهایمان در گذشته، تمرکز عمیق را در ما افزایش میدهد.
هر چقدر بیشتر از این تکنیکها استفاده کنید، بهصورت ناخودآگاه هر لحظه بیشتر بهسوی تمرکز عمیق کشانده میشوید.
این دومین پست از سلسله پستهایی است که در گزارهها دربارهی موفقیت در زندگی شخصی و شغلی مینویسم. اگر قسمت اول را نخواندهاید، لطفا ابتدا پست قبلی با عنوان اولین راز موفقیت: آیندهی ساختنی! را مطالعه کنید. حالا یک نفس عمیق بکشید و یک لبخند بزنید تا بحثمان را پی بگیریم.
هر وقت توانستید جای خلوتی پیدا کنید و چشمهایتان را ببندید. ذهنتان را از هر فکری و دغدغهای رها کنید. فقط و فقط خودتان باشد باشید و خودتان. حالا به این فکر کنید که همین الان در کدام موقعیت قرار دارید؟ شکست خوردهاید یا موفق؟ شاید در مسیر رسیدن به موفقیت باشید. شاید هم در موقعیتی میانه قرار داشته باشید. مثلا به گزارههای زیر توجه کنید:
موفقیتی بزرگتر بعد از یک شکست بزرگ؛
موفقیتی بههمان اندازه بزرگ یا بزرگتر از موفقیت قبلی؛
موفقیتی کوچکتر از موفقیت قبلی؛
شکستی بزرگتر از موفقیت بزرگ قبلی؛
شکستی کوچکتر از شکست قبلی.
این فهرست میتواند با حالتهای بسیار دیگری تکمیل شود. شما در مورد خودتان و زندگی امروزتان چه فکر میکنید؟ چه تصویری در ذهنتان میآید؟ چه احساسی از این تصویر به شما دست میدهد؟ سعی کنید تصویر خودتان را در ذهنتان با تمام ویژگیهای خوب و بدتان ببینید. انگار در آیینهای درونی از دید یک ناظر بیرونی به خودتان نگاه میکنید.
حالا چشمهایتان را باز کنید. بهتر است تایادتان نرفته این تصویر ذهنی را جایی ثبت کنید. یک کاغذ سفید بردارید و هر چیزی در مورد خودتان میدانید روی کاغذ بیاورید. با خودتان صادق باشید و البته تلاش کنید بیرحمانه خودتان را نقد کنید. هر ویژگی خوب و بدی که از خودتان میشناسید روی کاغذ بیاورید. جملههایتان باید الگوهایی شبیه اینها داشته باشند: “من فکر میکنم آدمی زودرنج هستم”، “احساس میکنم که خوب حرف زدن و قانع کردن دیگران را بلدم”، “زندگی برای من یعنی داشتن یک خانه در بهترین جای شهر”، “من در نه گفتن ضعیفم”، “من به ارزشهای اخلاقی عمیقا باور دارم و پایبندم” و … هیچ چیز را ناگفته نگذارید. تعارف نداریم؛ دارید با خودِ خودتان حرف میزنید دیگر!
کارتان که تمام شد، این کاغذ را تا کنید و جای امنی بگذارید. فردای همان روز دوباره با خودتان خلوت کنید. کاغذتان را باز کنید و جملاتی را که نوشتهاید چند بار از اول تا آخر بخوانید! جملاتی که نوشتید یک عکس فوریاند از شما آنگونه که خودتان فکر میکنید. این همان تصویر ناخودآگاهی است که از خودتان دارید و حالا آگاهانه شده است. شما در زندگیتان براساس این تصویر ذهنی زندگی میکنید. احساسهای خوب و بد روزمرهتان را همین تصویر ایجاد میکنند. تصمیمات روزانهتان را براساس همین نگاه به خودتان میگیرید. چند لحظه تأمل کنید. وقتی در ناخودآگاهتان فکر میکنید که “من نمیتوانم آدم بهتری باشم” نتیجهاش در زندگی روزمرهتان این میشود که برای چیزی یاد نمیگیرید، عادتهای بدتان را ترک نمیکنید، فرصتهای خوبی که ممکن است برایتان پیش بیاید از دست میدهید و زندگیتان را با همان روال نادرست قبلی ادامه میدهید. در مقابل وقتی که در ناخودآگاهتان میبینید که “من به ارزشهای اخلاقی پایبندم”، در عمل هم در برابر کارهای ناپسند و غیراخلاقی تا حد مقاومت میکنید.
حال وقت این است که زندگی روزمرهتان را با تصویر ذهنی که برای خودتان نوشتهاید محک بزنید. یک کاغذ سفید دیگر بردارید و در طول یک یا دو هفته، همهی کارهای روزمرهتان را یادداشت کنید. در پایان این دوره، محتوای کاغذ کارهایتان را با محتوای کاغذ تصویر ذهنیتان مقایسه کنید. چه جاهایی با هم همخوانی دارند و چه جاهایی نه؟ اگر سازگاری بین باورهایتان و عملکردتان وجود ندارد، باید به باورهایتان دوباره عمیق فکر کنید. آیا این، خودِ شما هستید؟
شاید لازم باشد این فرایند را چند بار تکرار کنید تا به تصویر ذهنی شفافی در مورد خودتان برسید. این نظری است که شما در مورد خودتان دارید. تجربه نشان میدهد که خیلی وقتها این تصویر، چندان هم زیبا و دلخواه نیست. نترسید. نگران نباشید! به این فکر کنید که این تصویر، منِ امروز شماست. “من”ی که با من دیروزتان متفاوت است و البته لزوما همان منِ فردای شما نیست.
واقعیت این است که آینده اگر چه میتواند امتداد گذشته و امروز باشد؛ اما الزامی هم نیست اینطور باشد. ما میتوانیم آینده را از امروز متفاوت کنیم. بهشرط اینکه دربارهی آینده با ذهنیت گذشته و امروزمان فکر نکنیم. بهشرط اینکه بفهمیم آینده، همان تکرار گذشته نیست. بپذیریم که زمین خوردن کار سختی نیست؛ بلند شدن است که سخت است و میشود و میتوانیم!
خودتان را برای نقاط منفی تصویر ذهنی امروزتان ببخشید و به نقاط قوت و رؤیاهایتان اعتماد کنید. حالا به خودتان قولی بدهید. چه خود را موفق میدانید و چه نه؛ از همین لحظه تصمیم بگیرید که برای موفق شدن تلاش کنید.