در طول سالهای زندگیم هیچ آلبومی را بهاندازهی آلبوم “عشق است …” ناصر عبداللهی گوش نکردهام. موسیقی حزین و صدای زیبای ناصر بهجای خود؛ اما آنچه مرا شیفتهی این آلبوم موسیقی کرده ترانههای شگفتآور و دلنشین یک پیرمرد نازنین است: محمد علی بهمنی. ترانههایی که تکتک واژههایشان وصف روزهای زندگی این سالهای من بوده است. بارها و بارها این ترانهها را شنیدهام، زیر لب زمزمه کردهام و در گوشهی خلوت و تنهایی برای دلتنگیهایم گریستهام …
***
سادگی و صمیمیت یا جادو؟ در تمامی این سالها به این فکر کردهام که غزلهای بهظاهر سادهی این شاعر جنوبی مگر چه دارند که اینطور آدم را غرق خود میکنند؟ این اواخر که مجموعهی کامل اشعار استاد را خواندم، در تمامی لحظات خواندن یک کتاب هشتصد و اندی صفحهای به همین ماجرا فکر میکردم؛ اما باز هم نتوانستم “راز” بزرگ و جادوی غزلهای بهمنی را کشف کنم. بنابراین باز دل سپردم به روایت زندگی و دلتنگیها و تنهاییهایش از زبان شاعری که خوشبختانه هنوز زنده است و غزل فکر میکند …
***
در میان تمامی ترانههای آلبوم “عشق است …”، یک ترانه برای من رنگ و بوی دیگری دارد. ترانهای که تکتک مصراعهایش را زندگی کردهام. ترانهی پایانی این آلبوم را میگویم: نامهربانی. بارها و بارها این ترانه را بهزبان “مناجات” خطاب به خدای بزرگ زیر لب زمزمه کردهام ….
در دیگران میجوییام اما بدان ای دوست
اینسان نمییابی ز من حتی نشان ای دوست
من در تو گم گشتم مرا در خود صدا میزن
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست
گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست
من قانعم آن بخت جاویدان نمیخواهم
گر میتوانی یک نفس با من بمان ای دوست
یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من، من این برشانهها بار گران ای دوست
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده میکوشی بمانی مهربان ای دوست
آنسان که میخواهد دلت با من بگو آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست …
***
برای من شخصا دنیا بدون غزلهای “محمد علی بهمنی” حتمن چیزی کم داشت. تولدت مبارک استاد عزیز.