من، همان‌طور که خودم را می‌شناسم

این دومین پست از سلسله پست‌هایی است که در گزاره‌ها درباره‌ی موفقیت در زندگی شخصی و شغلی می‌نویسم. اگر قسمت اول را نخوانده‌اید، لطفا ابتدا پست قبلی با عنوان اولین راز موفقیت: آینده‌‌ی ساختنی!  را مطالعه کنید. حالا یک نفس عمیق بکشید و یک لبخند بزنید تا بحث‌مان را پی بگیریم.

هر وقت توانستید جای خلوتی پیدا کنید و چشم‌های‌تان را ببندید. ذهن‌تان را از هر فکری و دغدغه‌ای رها کنید. فقط و فقط خودتان باشد باشید و خودتان. حالا به این فکر کنید که همین الان در کدام موقعیت قرار دارید؟ شکست خورده‌اید یا موفق؟ شاید در مسیر رسیدن به موفقیت باشید. شاید هم در موقعیتی میانه قرار داشته باشید. مثلا به گزاره‌های زیر توجه کنید:

  • موفقیتی بزرگ‌تر بعد از یک شکست بزرگ؛
  • موفقیتی به‌همان اندازه بزرگ یا بزرگ‌تر از موفقیت قبلی؛
  • موفقیتی کوچک‌تر از موفقیت قبلی؛
  • شکستی بزرگ‌تر از موفقیت بزرگ قبلی؛
  • شکستی کوچک‌تر از شکست قبلی.

این فهرست می‌تواند با حالت‌های بسیار دیگری تکمیل شود. شما در مورد خودتان و زندگی امروزتان چه فکر می‌کنید؟ چه تصویری در ذهن‌تان می‌آید؟ چه احساسی از این تصویر به شما دست می‌دهد؟ سعی کنید تصویر خودتان را در ذهن‌تان با تمام ویژگی‌های‌ خوب و بدتان ببینید. انگار در آیینه‌ای درونی از دید یک ناظر بیرونی به خودتان نگاه می‌کنید.

حالا چشم‌های‌تان را باز کنید. بهتر است تایادتان نرفته این تصویر ذهنی را جایی ثبت کنید. یک کاغذ سفید بردارید و هر چیزی در مورد خودتان می‌دانید روی کاغذ بیاورید. با خودتان صادق باشید و البته تلاش کنید بی‌رحمانه خودتان را نقد کنید. هر ویژگی خوب و بدی که از خودتان می‌شناسید روی کاغذ بیاورید. جمله‌های‌تان باید الگوهایی شبیه این‌ها داشته باشند: “من فکر می‌کنم آدمی زودرنج هستم”، “احساس می‌کنم که خوب حرف زدن و قانع کردن دیگران را بلدم”، “زندگی برای من یعنی داشتن یک خانه در بهترین جای شهر”، “من در نه گفتن ضعیفم”، “من به ارزش‌های اخلاقی عمیقا باور دارم و پایبندم” و … هیچ چیز را ناگفته نگذارید. تعارف نداریم؛ دارید با خودِ‌ خودتان حرف می‌زنید دیگر!

کارتان که تمام شد، این کاغذ را تا کنید و جای امنی بگذارید. فردای همان روز دوباره با خودتان خلوت کنید. کاغذتان را باز کنید و جملاتی را که نوشته‌اید چند بار از اول تا آخر بخوانید! جملاتی که نوشتید یک عکس فوری‌اند از شما آن‌گونه که خودتان فکر می‌کنید. این همان تصویر ناخودآگاهی است که از خودتان دارید و حالا آگاهانه شده است. شما در زندگی‌تان براساس این تصویر ذهنی زندگی می‌کنید. احساس‌های خوب و بد روزمره‌تان را همین تصویر ایجاد می‌کنند. تصمیمات روزانه‌تان را براساس همین نگاه به خودتان می‌گیرید. چند لحظه تأمل کنید. وقتی در ناخودآگاه‌تان فکر می‌کنید که “من نمی‌توانم آدم بهتری باشم” نتیجه‌اش در زندگی روزمره‌تان این می‌شود که برای چیزی یاد نمی‌گیرید، عادت‌های بدتان را ترک نمی‌کنید، فرصت‌های خوبی که ممکن است برای‌تان پیش بیاید از دست می‌دهید و زندگی‌تان را با همان روال نادرست قبلی ادامه می‌دهید. در مقابل وقتی که در ناخودآگاه‌تان می‌بینید که “من به ارزش‌های اخلاقی پایبندم”، در عمل هم در برابر کارهای ناپسند و غیراخلاقی تا حد مقاومت می‌کنید.

حال وقت این است که زندگی روزمره‌تان را با تصویر ذهنی که برای خودتان نوشته‌اید محک بزنید. یک کاغذ سفید دیگر بردارید و در طول یک یا دو هفته، همه‌ی کارهای روزمره‌تان را یادداشت کنید. در پایان این دوره، محتوای کاغذ کارهای‌تان را با محتوای کاغذ تصویر ذهنی‌تان مقایسه کنید. چه جاهایی با هم هم‌خوانی دارند و چه جاهایی نه؟ اگر سازگاری بین باورهای‌تان و عملکردتان وجود ندارد، باید به باورهای‌تان دوباره عمیق فکر کنید. آیا این، خودِ شما هستید؟

شاید لازم باشد این فرایند را چند بار تکرار کنید تا به تصویر ذهنی شفافی در مورد خودتان برسید. این نظری است که شما در مورد خودتان دارید. تجربه نشان می‌دهد که خیلی وقت‌ها این تصویر، چندان هم زیبا و دلخواه نیست. نترسید. نگران نباشید! به این فکر کنید که این تصویر، منِ‌ امروز شماست. “من”ی که با من دیروزتان متفاوت است و البته لزوما همان منِ فردای شما نیست.

واقعیت این است که آینده اگر چه می‌تواند امتداد گذشته و امروز باشد؛ اما الزامی هم نیست این‌طور باشد. ما می‌توانیم آینده را از امروز متفاوت کنیم. به‌شرط این‌که درباره‌ی آینده با ذهنیت گذشته و امروزمان فکر نکنیم. به‌شرط این‌که بفهمیم آینده، همان تکرار گذشته نیست. بپذیریم که زمین خوردن کار سختی نیست؛ بلند شدن است که سخت است و می‌شود و می‌توانیم!

خودتان را برای نقاط منفی تصویر ذهنی امروزتان ببخشید و به نقاط قوت و رؤیاهای‌تان اعتماد کنید. حالا به خودتان قولی بدهید. چه خود را موفق می‌دانید و چه نه؛ از همین لحظه تصمیم بگیرید که برای موفق شدن تلاش کنید. 

دوست داشتم!
۱۲

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل