برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
زندگی، سلامت و کار حرفهای:
بیکاران کجائید؟ (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت)
از امشب وارد فضای بررسی مدلهای کسب و کار تولید محتوا میشویم.پیشنهاد میکنم اگر بخشهای اول و دوم این سلسله یادداشتها را مطالعه نکردهاید ابتدا آنها را بخوانید.
اولین مدلی که بررسی میکنیم “تبلیغات” است. تقریبا اولین گزینهای که در فضای تولید محتوا و بهویژه کسب و کارهای اینترنتی مطرح میشود. مدل کسب و کاری که بسیار آسان بهنظر میرسد: ما محتوا تولید میکنیم => کاربر جذب میکنیم => بازدیدکنندههایمان بالا میروند => میتوانیم از تبلیغات استفاده کنیم و درآمد کسب کنیم.
این معادله بسیار ساده بهنظر میرسد؛ اما تجربه نشان میدهد که ماجرا بههمین آسانیها هم نیست. در واقع بهنظر میرسد هنوز این گزینه آنقدرها هم درآمدزا نیست. شاید بهترین نمود این مسئله نارضایتی صاحبان برخی از پربازدیدترین وبسایتهای ایرانی از میزان درآمدزایی سایتشان با مدل کسب و کار تبلیغات باشد (البته حساب سایتهای بسیار پربازدید رتبهبندی الکسا جدا است. در اینجا در مورد سایتهای عمومی حرف نمیزنیم؛ تمرکزمان روی سایتهای دارای محتوای تخصصی است.)
اما چرا مدل تبلیغات که در نظر اول بسیار ساده بهنظر میرسد در عمل چندان کار نمیکند؟ اصل ماجرا این است که تبلیغات یکی از ابزارهای ارتقا / ترفیع (Promotion) کسب و کارها است. هر کسب و کاری برای فروش باید خودش را به مشتریانش نشان بدهد یا بهعبارت دیگر، مشتریانش باید بدانند که این کسب و کار با این محصولات و خدمات در این دنیای فانی حضور دارد و ابزار این کار ارتقا است که تبلیغات تنها یکی از زیرمجموعههای آن محسوب میشود. ارتقا، فروش مستقیم نیست و زمینهساز آن است. بنابراین باید رابطهی معقولی میان میزان هزینههای ارتقا با میزان فروش ایجاد شده توسط آن وجود داشته باشد. یعنی چند نفر از طریق روشهای ارتقا با کسب و کار من آشنا میشوند و چند درصد از آنها مشتری کسب و کار من میشوند (این نسبت شاید در عمل عددی بین صفر تا ده یا بیست درصد باشد.) بودجهی ارتقا (که باز هم تأکید میکنم تنها یکی از مکانیسمهای اجرایی آن تبلیغات است) در این روزهای رکود بسیار محدودتر از قبل شده و کسب و کارها چارهای ندارند که در مصرف آن بسیار دقت کنند.
اما یک سؤال کلیدیتر دیگر هم در اینجا وجود دارد که معمولا نادیده گرفته میشود: چه نوع کسب و کارهایی به تبلیغات نیاز دارند؟ شاید پاسخ اولیهی همهی ما این باشد که تمامی کسب و کارها! اما دنیای واقعی اینگونه نیست. کسب و کارهای بسیاری هستند که بودجهی تبلیغاتی آنها صفر ریال است؛ اما جزو پردرآمدترین کسب و کارهای کشور محسوب میشوند. گفتیم که هدف تبلیغات، کشف کسب و کار ما توسط مشتری است. بنابراین وقتی مشتری کسب و کار را بشناسد یا زمانی که دامنهی مشتریان کسب و کار تا آن اندازه محدود است که مشتریان بالاخره مجبورند خودشان آن را پیدا کنند، نیازی به تبلیغات نیست! (مدل اقیانوس آبی را که یادتان هست!) بنابراین، تبلیغات، معمولا خاص کسب و کارهایی است که با مشتری انبوه در فضای رقابتی سر و کار دارند (البته سایر کسب و کارها هم به آن نیاز دارند؛ اما لزوما نه برای جذب مشتری!)
اما وقتی من در یک فضای تخصصی مطلب تولید میکنم، طبیعتا تعداد مخاطبین محدودتری دارم. البته این مخاطبان میتوانند افرادی متخصص باشند. اما در چه حالتی برای یک کسب و کار میصرفد روی وبسایت من یا در قالب محتوای تولیدی من، کالا یا محصول خود را تبلیغ کند؟ دلیل کار نکردن تبلیغات در وبسایتهای غیرعمومی و تخصصی / نیمهتخصصی ایرانی دقیقن اینجاست. تبلیغات توسط من چه ارزش افزودهای برای کسب و کار / فرد مشتری من تولید میکند؟ بهنظرم این سؤال میتواند ما را یک قدم به حل مشکل نزدیکتر بکند.
در نگاه اول، تنها پیشنهاد ارزش مدل کسب و کار “تبلیغات”، دیده شدن پیشنهاد ارزش دیگران است! “مشتری جان شما تبلیغاتات را به من میدهی و بعد هزاران مشتری بالقوه این تبلیغات را میبینند!” اما ماجرا بههمین سادگی نیست. یک بار و دو بار و ده بار که مشتری به شما تبلیغات داد و اثربخشی ندید، دیگر بهسراغ شما نمیآید و دیگران را هم از این کار منع میکند (باز هم دارم تأکید میکنم وبسایتهای عمومی که در آنها تبلیغات ثابت میبینید را فراموش کنید!) چارهی این مشکل هم البته بسیار ساده است: هر روز یک تبلیغ جدید. تبلیغات کوتاهمدت! با قیمتهای نجومی. اما بالاخره یک جایی این راه هم از کار میافتد! و باز روز از نو.
اما مشکل مدل کسب و کار تبلیغات تنها در فروختن “تبلیغات” به کسب و کارها نیست. مشتری اصلی وبسایتها و وبلاگها و خلاصه هر پلتفرم تولید و عرضهی محتوا، خوانندگان و مصرفکنندگان آن هستند. تبلیغات حتی در ذهن وفادارترین مخاطبان شما هم ارزش “برند” شما را پایینتر میآورد (انتظار میرود یک متخصص حرفهای از تولید محتوا برای بهاشتراکگذاری دانش و تجربیات و برندسازی شخصی استفاده کند! درستی یا غلطی این انتظار بحث دیگری است.) بنابراین همیشه یک نقطهی بهینه در جذب تبلیغات وجود دارد که کشف آن هم نیازمند تحقیق و تحلیل و تجربه است.
این همه حرف زدیم و آخر متوجه نشدیم که پس باید چه کنیم؟ خیلی ساده: اگر بهامید درآمدزایی (و حتی پولدار شدن!) از طریق تبلیغات وارد فضای تولید محتوای تخصصی شدهاید، بهتر است حداقل در کوتاهمدت این گزینه را فراموش کنید. راههای بهتری برای کسب درآمد وجود دارد که در قسمتهای بعدی به آن میپردازیم.
اما اگر اصرار دارید که از تبلیغات درآمدزایی خوبی داشته باشید، پیشنهادم این است که روی پیشنهاد ارزش تبلیغی که ارائه میدهید، تمرکز کنید. تحلیلش کنید، توسعهاش دهید، آزمونش کنید و بهبودش دهید تا به پیشنهادی ارزشی برسید که برای شما اقیانوس آبی را ایجاد کند که گزینهی اول کسب و کارها برای ارتقای کسب و کار خود از طریق محتوای تولیدی خود و جامعهی مخاطبانتان باشید!
“این سومین سالی است که ما در کورس رقابت هستیم. ما همیشه صحبتهایی را راجع به داوران میشنویم. انگار همیشه همه منتظر کوچکترین فرصتی هستند که بگویند کار یوونتوس تمام شده یا این تیم بهاندازهی قبل خوب نیست و چنین حرفهایی. ولی ما هنوز هم مثل قبل هستیم. اصلا آسان نیست که در نزدیکی صدر جدول باشی. یک سرمربی باید یک روانشناس خوب باشد و مثل بازیکنانش فکر کند. من گفته بودم که امسال کار سختی داریم. چون تیمهای دیگر جامهای زیادی برای فتح کردن دارند و ما جام های زیادی برای از دست دادن. بههمین خاطر هم گفته بودم که کسی که به پیروزی نرسد، ناکام مانده است.” (آنتونیو کونته ـ سرمربی یوونتوس؛ اینجا)
برنده شدن و ستاره شدن، سختترین کار دنیا است. خیلی از ما در همین مسیر از راه باز میمانیم. خیلی از ما تمام همت و آرزویمان را رسیدن به آن قلهی دوردست گذاشتهایم. اما چیزی که در این میان فراموش میشود این است که خیلی وقتها موفق شدن، در رقابت است که معنادار است و بردن یکی، بهمعنای باخت آن دیگری است. اما ما عادت داریم باخت را در زمان باختن ببینیم نه در زمان رقابت! حرفهای جالب کونته روی همین نکته دست گذاشته است: اینکه همانقدر که تو میتوانی ببری، دیگران هم میتوانند ببازند و همانقدر که دیگران میتوانند ببرند، تو هم میتوانی ببازی!
اما کونته نکتهی مهم دیگری را هم گفته است که به جنبهای معمولا نادیده انگاشته شدهی “برندینگ” در ارتباط است: حفظ “برند” از ساختن آن سختتر و مهمتر است. برندها با دو عنصر بسیار مهم گره خوردهاند: انتظار و احساس. هر دو عنصر در فوتبال بهخوبی نمایان هستند.
عنصر انتظار با پیشنهاد ارزش یک برند در ارتباط است: اینکه این برند چه منفعتی را برای مشتری میآفریند. بیایید به فوتبال نگاه کنیم. اغلب “برند”های بزرگ فوتبال دارای سبکی خاص هستند که با آن شناخته میشوند و به همین دلیل مورد علاقهی هوادارانشان هستند: توتال فوتبال بارسا، بازی فیزیکی تیمهای ایتالیایی، بازی فانتزی تیم ملی برزیل و سبک بازی شناور فوتبال هلندی را بهیاد بیاورید. کونته بههمین موضوع اشاره میکند. یک نکتهی مهم در این میان این است که پیشنهاد ارزش باید حداقلی از ویژگیها / انتظارات را محقق کند تا همچنان مورد رضایت هواداران / مشتریان باشد. این یعنی ثبات رفتار و عملکرد که سختترین کار دنیا است!
تجربهی احساسی برند اما وجه دیگری از ماجرا را نمایان میکند. وجهی که در دنیای فوتبال بهشدت معنادار است. اگر فوتبالی باشید، حتمن میداند از چه سخن میگویم: غرور و شادی پیروزیها و اشک و درد ناشی از شکستها. ما تیمهای مورد علاقهمان را با تجربهی احساسی که با آنها داشتهایم بهیاد میسپاریم. خاطره عنصری از ذهن ما انسانها است که با احساس پیوندی ویژه دارد و بههمین جزوی مهم از مسیر زندگی ما است. ما عاشق تیممان میشویم چون احساس خوبی در ما میآفریند، به ما غرور و هویت میدهد و در ما شادی و شور و هیجان میآفریند. و باز همینجا است که یک برند لازم است به ساختن و ثبات این تجربهی احساسی فکر کند!
بهگمانم یکی از بزرگترین عوامل شکست بزرگترین برندهای دنیا، نداشتن ثبات در ارزش و احساس است. فراموششان نکنیم!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
هفتهی قبل بحثی را آغاز کردم دربارهی مدلهای کسب و کار تولید محتوا در دنیای متخصصان حرفهای (اینجا.) قرار شد که این بحث را دوشنبهها دنبال کنیم. امشب میخواهم کمی به مقدمات بحث اصلی بپردازم. اینکه با چه روشی میتوانیم مدلهای کسب و کار تولید محتوا را کشف کنیم.
بیایید کمی به این اصطلاح “مدل کسب و کار” دقیقتر نگاه کنیم. پیش از این دربارهی اینکه مدل کسب و کار چیست و به چه دردی میخورد، توضیحات مفصلی در گزارهها نوشتهام (اینجا را ببینید.) آن چیزی که در اینجا به بحث ما مربوط است پاسخ به دو سؤال اصلی است:
اول ـ مدل کسب و کار چیست؟ مدل کسب و کار بهزبان خودمانی روش پول درآوردن ما از کاری است که داریم انجام میدهیم. البته منظورم نفس پول گرفتن نیست (کسب و کار به این سادگیها هم نیست!)؛ بلکه روشی است که بهکمک آن چیزی را در اختیار مشتری قرار میدهیم که حاضر باشد بابت آن پول پرداخت کند. اگر بخواهیم کمی جدیتر و علمی به ماجرا نگاه کنیم، باید بگوییم که: “مدل کسب و کار عبارت است از روشی که با آن ورودیهای کسب و کار (مواد اولیه، دانش فنی و اطلاعات، ماشینآلات و تجهیزات و …) به خروجیهای قابل فروش به مشتری (یعنی محصولات و خدمات) تبدیل میشوند و سپس برای فروش به مشتری ارائه میشوند.” این تعریف شاید ساده بهنظر برسد اما چند سؤال کلیدی در دل آن وجود دارد که خلاصهی هر کسب و کاری است:
۱- مشتری کیست، چه نیازی دارد و بابت چه چیزی پول میدهد؟
۲- مشتری چطور ما را پیدا میکند (یا برعکس ما چگونه مشتری را پیدا میکنیم؟)
۳- ما چه “چیز”ی داریم که به مشتری عرضه کنیم و از او پول دریافت کنیم؟
۴- چطور آن “چیز” را طراحی، تولید و عرضه میکنیم؟
۵- چرا مشتری باید از ما بخرد و نه کسب و کار رقیبمان؟
اما از آنجایی که این سؤالات در حالت عادی بیشتر مفهومساز هستند تا اجرایی، برای تحلیل مدل کسب و کار باید از ابزار چارچوب بوم مدل کسب و کار استفاده کرد. بوم مدل کسب و کار ابزاری فوقالعاده برای تحلیل سؤالات فوق و پاسخگویی درست به آنها است که پیش از این آن را در اینجا معرفی کردهام. شکل بوم کسب و کار را در شکل زیر میبینید:
همینجا یک تمرین خوب برای شما مطرح میکنم: رد ۵ سؤال بالا را در بوم مدل کسب و کار پیدا کنید! 🙂 حالا با کمک این ابزار میتوانیم مدلهای کسب و کار تولید محتوا را بهتر تحلیل کنیم.
دوم ـ مدل کسب و کار تولید محتوا چه ویژگیهای خاصی دارد؟ بدیهی است که تولید محتوا هم مثل سایر حوزههای کسب و کار در چارچوب بوم مدل کسب و کار قابل تحلیل است و از قوانین آن پیروی میکند. اما در هر حال هر حوزهی کسب و کاری دارای ویژگیهای خاص خودش است. بیایید در قالب همان ۵ سؤال چند سطر بالاتر، به این حوزه که موضوع بحث ما است نگاهی بیاندازیم:
۱- مشتریان تولید محتوا دو دستهاند: معمولا یک دسته بهدرستی تشخیص داده میشوند: خوانندگان که محتوا را مصرف میکنند تا چیزی یاد بگیرند یا از آن لذت ببرند (مثل شما خوانندهی عزیز این پست من.) اما مشتری دومی هم وجود دارد که عموما نادیده گرفته میشود؛ اما اصل درآمد تولیدکنندگان محتوای حرفهای از آنهاست: هر فرد / سازمان / کسب و کاری که برای رسیدن به هدفهای خود (از جمله: برندسازی، تبلیغات، تأثیرگذاری و جهتدهی به مخاطب و …) نیازمند محتوا (تخصصی / عمومی) باشد.
۲- تولید محتوا یک کسب و کار ذاتا مبتنی بر کانالهای ارتباطی است. برخلاف تقریبا تمامی کسب و کارها، در تولید محتوا خود محصول از کانال و رسانهی توزیع آن جدا نیست. یعنی محتوا بهمحض قرار گرفتن در کانال قابل مصرف کردن است. بنابراین برای تحلیل اینکه مشتری چطور ما را پیدا کند / ما مشتری را پیدا کنیم، باید به تحلیل کانالهای توزیع محتوا پرداخت.
۳- مشخصا ما محتوا داریم. محتوا شامل هر چیزی است که پیامی را منتقل کند، با یکی از حواس پنجگانه در ارتباط باشد و ایدهای را در ذهن ما بنشاند یا احساسی را در درون ما تحریک کند (این تعریف اصلا علمی نیست و تعریفی شهودی است.) پس هم شعر و مینیمال و طنز محتوا محسوب میشود و هم مقالات علمی در تحلیل فیزیک کوآنتوم یا اصول موضوعهی علم ریاضی! اما یک نکته نباید فراموش شود. ما معادلهای در اینجا داریم: محتوا = چیزی که مشتری بابت آن پول بدهد! توجه کنید که به کیفیت محتوا کاری نداریم (به آمار پرفروشترین کتابهای کشور توجه کنید!) البته ناامید نشوید! فروش محتوای باکیفیت البته خودش مدل کسب و کاری خاصی زیرمجموعهی مدلهای مورد نظر ما است.
۴- چطور محتوا تولید میکنیم؟ با تحقیق و پژوهش و طراحی و نگارش و چیزهای دیگری شبیه اینها. فکر میکنم نیازی به توضیح بیشتر نیست!
۵- تحلیل اینکه چرا مشتری باید از من بخرد نه رقیبم در حالت کلی کار سختی است؛ اما در هر حال با نگاهی به سؤال یک میتوان گفت که دو عامل کلیدی “کیفیت محتوا” و “میزان تأثیرگذاری آن مطابق با نیازهای مشتری” دو مزیت رقابتی کلیدی محسوب میشوند.
حالا اگر بخواهیم به زبان بوم مدل کسب و کار به مدل کسب و کار تولید محتوا نگاه کنیم، با کمی دقت متوجه میشویم سه بخش از بوم مدل کسب و کار در این حوزه اهمیتی بسیار کلیدی دارند:
همانطور که میبینید در مدل تولید محتوا سه عامل بسیار کلیدیاند:
۱- چه محتوایی؟ (پیشنهاد ارزش)
۲- برای چه کسی؟ (بخشبندی مشتریان)
۳- از طریق چه کانالی توزیع / ارائه / منتشر میشود؟ (کانالها)
البته در حالت کلی برای تحلیل یک نوع خاص از کسب و کار و نوآوری در آن باید تمامی بخشهای ۹ گانهی بوم مدل کسب و کار را تحلیل کرد؛ اما در کسب و کار تولید محتوا سه عامل کلیدی بالا نقش اساسی را بازی میکنند. بنابراین تمرکز اصلی تحلیلهای ارائه شده در بخشهای بعدی این سلسله یادداشتها روی این سه بخش از بوم مدل کسب و کار است (هر چند در یادداشتهای بعدی خیلی به بوم مدل کسب و کار نمیپردازم تا تمرینی باشد برای شما که خودتان براساس نکات مطرح شده در مورد هر نوع مدل خاص کسب و کار تولید محتوا، بوم آن را رسم کنید!)
هفتهی آینده با هم به بررسی اولین مدل کسب و کاری تولید محتوا خواهیم پرداخت. 🙂
مدتها است که از افت کیفیت و کمیت وبلاگستان فارسی سخن گفته میشود. اینکه تا چند سال پیش در ایران چه تعداد وبلاگ و وبلاگنویس وجود داشت و امروز دیگر وجود ندارد. اینکه دیگر آدمها مینیمالنویس و مینیمالخوان شدهاند و دیگر حوصلهای برای وبلاگ وجود ندارد. اینکه رسانههای اجتماعی، وبلاگها را نابود کردهاند و از آنجایی که مخاطبان وبلاگنویسها ـ و خود وبلاگنویسها ـ در رسانههای اجتماعی حضور دارند؛ دیگر همه ترجیحشان نوشتن در همانجایی است که همه دور هم هستند! (این واقعیت هم وجود دارد که در چند سال اخیر یکی از دلایل اصلی رشد و زنده ماندن وبلاگستان فارسی، زندهیاد گودر بود که با مرگش بسیاری از وبلاگنویسان هم بهدلیل از بین رفتن کلیدیترین کانال ارتباطی و توزیعی خود، کرکره را پایین کشیدند!)
در مقابل، هروز شاهد ایجاد وبسایتهای جدیدی هستیم که بهنوعی هدفشان “تولید و عرضهی محتوا” به مخاطبان است و موضوعات تحت پوشش آنها از اخبار شروع میشود و تا مطالب بسیار تخصصی ادامه مییابد. این فضای نوین ـ برخلاف دوران وبلاگنویسی ـ آدمها مجبورند برای بقا هدفگذاری کنند و بهدنبال جذب مخاطب باشند؛ و الا زحماتشان بینتیجه رها میشود. همین است که انوع و اقسام روشهای جذب مخاطب ـ از زردنویسی و دروغنویسی گرفته تا تیترهای جنجالی و عکسهای آنچنانی، لینکدزدی، کپی و پیست محتوا و … و البته در آخرین روش، حضور در شبکههای اجتماعی ـ همه روشهایی برای جذب مخاطبین میلیونی فضای وب فارسی شدهاند. اما در این میان همچنان مشکلی که باعث خاموشی بسیاری از وبلاگهای ایرانی شد، در میان این وبسایتها هم دیده میشود.
از همان دوران گودر ـ که شاید ملاک قضاوت بهتری در مورد رفتار وبلاگنویسان ایرانی باشد ـ انگیزهی اغلب وبلاگنویسان میزان “لایک” و “همخوان” شدن پستهایشان در گودر بود. در واقع افراد هدفشان از نوشتن، خوانده شدن بود و لاغیر! (سایت معروف لایکخور یادتان هست؟) اگر اهل نوشتن باشید، میدانید که خوانده شدن تا چه حد حس خوبی دارد و چقدر به آدم انگیزهی ادامه دادن میدهد. اما با بسته شدن گودر و پراکنده شدن اهل و خانوادهی آن در میان سایر رسانههای اجتماعی (و حتی ترک فضای وب توسط بسیاری از آنها)، دیگر انگیزهای برای نوشتن باقی نماند و نتیجهی آن، کنارهگیری بسیاری از آدمها از نوشتن بود.
این مسئله در مورد وبلاگهای تخصصی بسیار حادتر بود. اغلب دوستان خوب من از خوانده نشدن گلایه داشتند و به اینکه مطالب تخصصصی و حرفهای مخاطبی ندارند (این مسئله و گلایههایاش را امروز در رسانههای اجتماعی هم میتوان دید.) ناراحتکننده است که بگویم بهعنوان فردی که نزدیک به سه سال است در حد توان خودم وبلاگهای تخصصی در حوزهی کسب و کار و فاوا را مرور میکنم و پست لینکهای برتر هفته را منتشر میکنم، در طول این سه سال شاهد ورود افراد بسیاری به فضای تخصصی نوشتن در این دو حوزه بودهام که پس از مدتی به دلایل مختلف ـ که مهمترین آن بیانگیزگی بوده است ـ دیگر خبری از آنها و وبلاگشان نبوده است. “نداشتن تداوم” بهدلیل “کمبود انگیزه” که آن هم خودش ناشی از “نداشتن هدف صحیح” است، از نظر من مهمترین مشکل وبلاگنویسی تخصصی در ایران است.جالب است بدانید در طول این چند سال تنها وبلاگهایی باقیماندهاند که از نوشتنشان هدفی داشتهاند.
دقیقا همین معضل را در بسیاری از وبسایتهای تولیدکنندهی محتوای امروزی ـ که جایگزین وبلاگهای تخصصی دوران قدیم شدهاند ـ میتوان مشاهده کرد. فرد یا افرادی به هر دلیلی کارشان را با قدرت آغاز میکنند؛ اما خیلی زود بهدلیل عدم جذب مخاطبان کافی، عطای کار تولید محتوا را به لقایاش میبخشند.
شخصا فکر میکنم وبلاگهایی که باقی ماندند، حتی اگر شده بهصورت ناخودآگاه برای کارشان هدف و مدل کسب و کاری داشتند. روی ناآگاهانهاش تأکید دارم؛ چرا که در همان روزها هم شاید هیچکدام از ما به پول درآوردن از وبلاگنویسی فکر نمیکردیم. اما در بلندمدت وبلاگها و وبسایتهای ما اغلب بهصورت غیرمستقیم ـ و حتی بهصورت مستقیم ـ زمینهساز کسب درآمد شدند و همین، باعث تداوم و انگیزهی بیشتر ما برای ادامه دادن شد. و دقیقا همین، عاملی است که باید مورد توجه تمامی تولیدکنندگان محتوای تخصصی در وب فارسی قرار بگیرد.
اما اینجا باز هم مشکل دیگری رخ مینمایاند: اینکه متأسفانه اغلب افراد، تنها روش درآمدزایی که از “تولید محتوا” در قالب وبسایت یا وبلاگ میشناسند، گرفتن تبلیغات و پستهای رپورتاژ است. این در حالی است که روشهای متنوع دیگری هم برای کسب درآمد از تولید محتوا وجود دارد که بسیار درآمدزاتر از مدل کسب و کار مبتنی بر تبلیغات هستند. و بههمین دلیل است که افرادی را میشناسم که درآمدشان از تولید محتوا بسیار بیشتر از پربینندهترین وبسایتهای تخصصی ایرانی است.
در طول چند هفتهی آینده دوشنبهها در گزارهها در مورد این مدلهای کسب درآمد از تولید محتوای تخصصی خواهم نوشت. لطفا با این سلسله نوشتهها همراه باشید. 🙂
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
زندگی، سلامت و کار حرفهای:
رشد یا کمال؟ (ابراهیم حیدری؛ در مسیر افق) (عاااااااااااالی! شاید بتوانم بگویم مدتها بود چنین مطلب فوقالعادهای نخوانده بودم. بهترین مطلب چند ماه اخیر!)
به این تجربهی دردناک فکر کنید: یک روز صبح که از خواب بیدار میشوید ایدهی کسب و کارتان که شبهای زیادی بیدار ماندهاید و به آن فکر کردهاید و برای تحقق آن زحمات زیادی کشیدهاید، توسط فرد دیگری کپیبرداری شده است. رقبای شما نهتنها ایدهی شما را کپیسازی کردهاند؛ بلکه آن را صیقل داده و جذابتر ساختهاند. و بدین ترتیب شما در حال از دست دادن مشتریان خود هستید.
این بدترین اتفاقی است که میتواند برای یک کسب و کار بیافتد. اما این همهی ماجرا نیست: در دنیای واقعی هم کسب و کاری که رقیب نداشته باشد، معمولا کمیاب است. هر کسب و کاری در دنیای واقعی با رقابت مواجه است و در نتیجه برای از دست ندادن سهم بازار و مشتریاناش باید اقداماتی را انجام دهد. و حتی اگر در چنین شرایطی قرار ندارید، خطر رقبا را نباید دست کم بگیرید: دیر یا زود آنها بهسراغ شما هم خواهند آمد.
برای مقابله با تهدیدهای ناشی از رقابت، در این مقاله ۴ استراتژی قدرتمند را معرفی میکنیم که به شما برای پیروزی در رقابت کمک خواهند کرد:
۱- مفاهیم جدیدی را به کسب و کارتان بیافزایید که تقلید از آنها دشوار باشد:
به صندلیتان تکیه دهید و در مورد مفاهیم جدیدی بیاندیشید که میتوانید به کسب و کارتان اضافه کنید. در مورد تنوعبخشی به کسب و کارتان و عرضهی محصولات یا خدمات جدید براساس آنچه در آن قدرتمند هستید، فکر کنید. شما باید به رقبایتان با ایدههای جدید و شگفتآوری که کپیبرداری از آنها بسیار مشکل است، حمله کنید.
میتوانید از همکاران، مشتریان، دوستان و نزدیکانتان برای یافتن ایدههای جدید کمک بخواهید. محصولات و خدمات رقبا را مطالعه کنید تا ببینید ایدههای آنها را بهتر کرد یا اینکه چگونه میتوان با ترکیب آنها با ایدههای خودتان، به ایده یا مفهوم جدیدی برسید که هیچکس قبلا به آن فکر نکرده است.
محصول یا خدمت خودتان را هم از ابعاد مختلف بررسی کنید تا ببینید چطور میتوان کارکردهای مختلف آن را بهتر کرد. یا اینکه چطور میشود استفاده از محصول را راحتتر ساخت. حتی میتوانید با بررسی محصولات یا خدماتی که بهظاهر ربطی به کسب و کار شما ندارند هم ایدههای جدیدی را کشف کنید (مثلا الگوبرداری از روشهای فروش یک محصول.)
در دنیای واقعی کاربرد محصولات، صرفا به همان کاربرد معمول محدود نمیشود و باید با خلاقیت، ایدهپردازی و مشاهده و البته داشتن تجربیات نامتعارف، کاربردهای محصول (و در نتیجه بازار فروش آن) را تا حد امکان گسترش داد.
بیایید دو مثال را با هم بررسی کنیم:
اول ـ یک خانم کارآفرین یک بخش معمولا پنهان یک فروشگاه لوازم دست دوم را کشف کرد: او متوجه شد مالکین، بخش مربوط به لباسهای بچهها و اسباببازیها فروشگاه را یک کسب و کار از دست رفته و مرده میدانند. او بخش مربوط به لباسها و اسباببازیهای دست دوم را از مالکین فروشگاه اجاره کرد و تمام عملیات آن را بر محصولات مربوط به کودکان متمرکز ساخت. کار او باعث شد تا یک “کسب و کار مرده” ۱۲۰۰ متر مربعی به یک استارتآپ ۸۰۰ متر مربعی تبدیل شود که در ۶ ماه به سودآوری رسید و توانست شعبه دومی را هم در یک نقطه پایین شهری دیگر احداث کند.
دوم ـ یک مکانیک خودرو فرایند طولانی و واقعا گران دریافت گواهینامه خرید و فروش خودرو را طی کرد تا بدین ترتیب بتواند با رفتن به بازار محلی خودرو، “بیامو”های قدیمی را خریداری کند. او نمیخواست خودِ این خودروها را بفروشد. بهجای آن، او خودروها را اوراق کرد و یک فروشگاه قطعات یدکی را برای مالکان و مکانیکهای بیامو بهراه انداخت.
این دو مثال نشان میدهند که پیدا کردن ایدههای جدید برای کسب و کارتان آنقدرها هم کار سختی نیست. تنها کافی است دست به جستجو در زندگی روزمره خودتان و حوزهی کسب و کاری که در آن فعالیت میکنید، بزنید. خیلی زود به ایدههای کسب و کاری بسیاری برخورد خواهید کرد که کسی تا بهامروز به آنها توجه نکرده است؛ چرا که مشتریان آنها را از کسب و کارها نخواستهاند یا کسب و کارها نتوانستهاند آن ایدهها را به مشتریان بفروشند. در واقع مانند مالکین آن فروشگاه در حال مرگ لوازم دست دوم، بسیاری از صاحبان کسب و کار ممکن است حتی ندانند پرفروشترین و سودآورترین محصولاتشان کدام است یا اینکه آن محصولات واقعا خاص در یک بخش فراموششده فروشگاه یا دفترشان قرار دارند. شما میتوانید ایدهها و یاد خود این محصولات و خدمات نادیده گرفته شده و فراموش شده را از
یک نکتهی مهم دیگر را هم از یاد نبرید: اگر هنوز در معرض رقابت شدید نیستید، هر فرصتی را برای جمعآوری و بررسی ایدههای جدید از هر منبعی که میتوانید، غنیمت شمرید. در مورد چگونه بهتر کردن و بهکمال رساندن آن ایدهها فکر کنید. آنها را جایی مطمئن نگاه دارید تا زمانی که رقبا بهسراغ شما آمدند، آنها و مشتریانتان را غافلگیر کنید.
نمیتوانید تصور کنید چه ایدههای بینظیری میتواند از همین راه بهظاهر ساده بهدست بیایند!
۲- بازاریابیتان را در هر دو “جهان” تشدید کنید:
زمانی که رقابت، سخت میشود، یکی از راههای بدیهی پیش روی شما افزایش هزینههای تبلیغاتیتان است. اما آیا روشهای تبلیغاتی به راههایی که شما میشناسید محدود میشوند؟ رقبای شما از چه روشهایی استفاده میکنند؟ شما هم از آنها در این زمینه تقلید کنید!
روشهای بازاریابی آنلاین و از طریق اینترنت، با سرعت کم اما قابل قبولی در حال گسترش در کشور هستند. امروز بنابر آمارهای رسمی، بیش از ۶۰ درصد مردم ایران به اینترنت دسترسی دارند. از این میان، بیش از ۵۰ درصد کاربران از طریق استفاده از اینترنت روی گوشیهای تلفن همراه خود به اینترنت دسترسی پیدا میکنند. شما چه فکری برای استفاده از این کانال ارتباطی عظیم کردهاید؟ آیا از روشهای تبلیغات اینترنتی مثل ارسال ایمیل، آگهی دادن در سایتهای مرتبط با کسب و کارتان یا سایتهای پربازدید، راهاندازی سایت اختصاصی برای کسب و کارتان و … باخبرید؟ بد نیست آنها را هم امتحان کنید.
البته فراموش نکنید که بازار دنیای واقعی را به امید بازاریابی در دنیای مجازی فراموش نکنید! مشتریان شما هنوز آدمهای واقعی هستند؛ نه موجودات مجازی. بنابراین در هر دو دنیای واقعی و مجازی، حضوری قدرتمند برای شناساندن خود و محصولاتتان داشته باشید.
۳- متفاوت باشید
شما باید دلایل منطقی و قانعکنندهای به مشتریان ارائه کنید که چرا باید در مقایسه با رقبایتان شما را انتخاب کنند. به این فکر کنید که چه چیزی کسب و کار و همچنین محصول و خدمت شما را از دیگران متفاوت میکند؟
آیا این دلایل برای متقاعد کردن مشتریان شما برای ترجیح دادن شما به دیگر رقبا کافیاند؟ اگر اینطور نیست، زمان آن رسیده که دست بهکار شوید و کاری متفاوت بکنید.
۴- تصویرتان را بهتر کنید:
تصویر شما در ذهن مشتریان، رقبا و دیگران میتواند یک عامل بزرگ برای موفقیت کسب و کارتان باشد. در دنیای کسب و کار، پذیرفته شدن همه چیز یا هیچ چیز است. هنرمند کسی است که خود را به دیگران میقبولاند: کسی که تصویری از کسب و کار خود را در ذهن دیگران میسازد که آنها کسب و کار او را براساس شایستگیهایی که دارد ببینید و نه آنچه ندارد. این بخشی از فرایند بازاریابی استراتژیک است؛ فرایندی که در آن یک هویت غیرقابل فراموش شدن برای کسب و کار خود میسازید: هویتی که شما را از رقبایتان متمایز میکند و بر توانمندیهای یگانه و ویژه محصولات و خدمات شما ـ که دیگران از آن بیبهرهاند ـ تأکید میکند.
اما برای این منظور باید چه کار کنید؟ وبسایت جذاب و حرفهای برای خودتان طراحی کنید. محتوا و اطلاعات ارزشمندی را در سایتتان به مخاطبتان ارائه کنید. در فروشگاهتان به مشتری تا میتوانید اطلاعات بدهید. هر چقدر مشتری زمان بیشتری را با شما و در وبسایتتان بگذراند، احتمال بیشتری دارد که به خرید از شما مجاب شود.
دیوارهای دفترتان را بهرنگی خاص دربیاورید که در ذهن مشتری باقی بماند. تبلیغاتتان را از نظر رنگبندی و شیوهی طراحی گرافیکی در تمامی رسانههای تبلیغاتیتان یکسان کنید (مثلا تبلیغات چاپی شما با کارت ویزیت شما و با وبسایت شما باید تصویر یکسانی را در ذهن مشتری ایجاد کنند.)
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
هر ایدهی کسب و کار جدید، بالاخره باید از جایی شروع به فروش محصول / خدمت خود بپردازد. ایدهای که نفروشد، از ابتدا ایدهی کسب و کار نبوده است! یکی از مشکلات پیش روی هر ایدهی نوآورانهی کسب و کار (بهویژه ایدههای فناورانه) در همین جا نهفته است: از کجا شروع به فروش کنم؟ پاسخ به این سؤال را میتوان از زوایای دید متفاوتی بررسی کرد؛ اما کلیدیترین بخش ماجرا پیدا کردن یک بازار درست است. بازارشناسی اصل اساسی موفقیت هر کارآفرین است. منظور از بازار در اینجا داشتن شناخت دقیقی از مشتریان کسب و کار مورد نظر است. بنابراین در فرایند اجرای یک ایدهی کسب و کار هم یکی از گامهای بسیار مهم شناخت مشتریان است. اهمیت موضوع “بازارشناسی” در فرایند توسعهی کسب و کار در گامهای مختلفی خود را به کارآفرین و مدیر کسب و کار نشان میدهد.
بازارشناسی ابتدا در زمان بررسی امکانپذیری ایده اهمیت مییابد. در این گام به بررسی مقدماتی این میپردازیم که آیا این ایده ـ فارغ از شیوهی اجرای آن ـ خریداری دارد یا خیر؟ مثلا فرض کنید من قصد دارم نوع جدیدی از خدمات آموزش الکترونیک را در قالب یک وبسایت اینترنتی به بازار عرضه کنم. این شکل جدید آموزش الکترونیک، تجربهی متفاوتی را در آموزش برای مشتری رقم میزند. حال باید دید مشتری حاضر است برای این نوع خدمت پول پرداخت کند؟ کلید اصلی ماجرا همین است. ممکن است من بهکمک تحقیقات بازار و روشهای معمول آن (مثل پرسشنامه، مصاحبه و …) واقعی بودن این ایدهی کسب و کار را ارزیابی کنم.
اما یک راه میانبر هم وجود دارد. در بسیاری مواقع ایدهی نوآورانهی کسب و کار قبلا در زمینهی متفاوتی حساب پس داده است و نوآوری من در واقع تنها عوض کردن زمینهی عرضهی محصول یا خدمت است (مثلا: ایدهی ابتدایی گوگل برای پول درآوردن عرضهی خدمات تبلیغات در فضای آنلاین بود. تبلیغات یک صنعت بالغ و موفق در دنیای آفلاین بود.) بنابراین در این حالت من میتوانم با پذیرش سطحی از ریسک و با در نظر گرفتن اینکه فروش خدمات الکترونیک درآمدزایی مناسبی در ایران داشته است، میتوانم فرض کنم که چون ایدهی آموزش الکترونیک من برگرفته از روشی است که در دنیای آفلاین فروش خوبی داشته، میتواند در دنیای آنلاین نیز فروش خوبی داشته باشد. البته بدیهی است که این تنها یک سر نخ برای تحقیقات بازار دقیقتر است و نباید براساس چنین استدلالی روی اجرای ایده سرمایهگذاری کرد. در واقع عوامل مهم دیگری (مثل: فناوری موجود و منابع مالی مورد نیاز) نیز در بررسی امکانپذیری ایده مهماند که لازم است بررسی شوند. علاوه بر آن، خیلی وقتها یک ایدهی کسب و کار در طول فرایند اجراییسازی آنقدر چکش میخورد که ایدهی نهایی با ایدهی اولیه تفاوتهای بسیاری دارد. بنابراین در هر فاز از توسعه و اجراییسازی ایدهی کسب و کار لازم است تحقیقات بازار صورت گیرد تا مشخص شود این ایده همچنان مورد پسند بازار است یا خیر؟
در مرحلهی بعدی به گام “طراحی کسب و کار” میرسیم. در این مرحله نیز “بازارشناسی” و “مشتریشناسی” ـ آن هم بهشکلی دقیقتر ـ باید انجام شوند. طراحی کسب و کار معمولا در مدل کسب و کار نمود مییابد. یکی از اجزای اصلی مدل کسب و کار بخش مشتریان آن است و مشکل اصلی همینجا پیش میآید. اغلب دیدهام که کارآفرینان و افراد صاحب ایده در زمان طراحی مدل کسب و کار به مشتری بهعنوان موجودی خیالی فکر میکنند: چیزی شبیه غول چراغ جادو که کافی است روی “چراغ جادو”یمان دست بکشیم ـ یعنی محصول / خدمتمان را به بازار عرضه کنیم ـ تا مشتری از راه برسد تا به همهی آرزوهایمان دست پیدا کنیم!
اما مشتری اینقدرها هم دوستداشتنی نیست! بیایید از خیال خوش بیرون بیاییم و کمی هم در دنیای واقعی زندگی کنیم. فرض کنید من میخواهم برای شما از مشتریان همان سامانه نوین آموزش الکترونیک بگویم. معمولا من جوری حرف میزنم که همهی آدمهای دنیا میتوانند مشتری این سامانه باشند! “هر کسی که بهدنبال یاد گرفتن به یک شیوهی نوین باشد مشتری من است.” با این تعریف دامنهی مشتریان من از آقای دریانی سوپرمارکتدار محلمان شروع میشود و تا پروفسور فلانی در دانشگاه هاروارد ادامه مییابد. نتیجه اینکه تلاش میکنم تا همه را راضی کنم که پایانی جز شکست برای آن قابل تصور نیست!