“قهرمانی در جامهای مختلف لذتبخش است؛ اما این هدف نهایی ما نیست. آنچه برای من مهم است، این است که بازیکنان زمانی بگویند: سرمربی، تو واقعا به من کمک کردی تا بازیکن بهتری بشوم. من چیزهای زیادی از تو یاد گرفتم. این اتفاق من را خیلی خوشحال می کند.” (پپ گواردیولا؛ اینجا)
این نوشته خیلی بهدنبال شرح و تفسیر این جملهی درخشان پپ نیست. میدانیم که بهعنوان یک مدیر، عملکرد ما با میزان موفقیت در تحقق اهداف سازمان و کسبوکار سنجیده میشود؛ اما یک شاخص مهم دیگر نیز در موفقیت یک مدیر وجود دارد که باید برای خود مدیر بیش از سازمان مهم باشد: “تحقق حداکثری اهداف در کنار تأمین رضایت کارکنان.” همینجا است که مباحث انگیزش در رفتار سازمانی مطرح میشوند.
اما پپ به نکتهی جالبی بهعنوان مهمترین شاخص سنجش موفقیت خود بهعنوان مربی تیم اشاره کرده است: اینکه بتوانی بهعنوان مدیر به همکارانت کمک کنی بهتر شوند. تحقق این شاخص توسط یک مدیر، پایان مدیریت و نقطهی آغاز رهبری است.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
این روزها خبرهای خوشی از دنیای سیاست ایران و جهان بهگوش میرسد که رایحهی دلپذیر امیدِ همراه با نسیم آرام برآمده از آن، حال اقتصاد و زندگی ایران را اندکی خوشتر ساخته است. این روزها امید به آیندهای خوب برای ایران و افزایش کیفیت زندگی ایرانیان دوباره به ذهن و قلب ما بازگشته است. با ورود هیأت تجاری آلمان و تصویب قطعنامهی توافق وین در شورای امنیت سازمان ملل، دیگر کمکم میتوان اطمینان داشت که فصلی جدید در تاریخ، در حال آغاز شده است. با رفع تدریجی انواع تحریمهای ناجوانمردانهای که در سالهای اخیر به ایران تحمیل شدند، میتوان به رفع تنگناهای اقتصادی و حتی چالشهای غیراقتصادی که ریشه در اقتصاد نامتعادل سالهای اخیر ایران داشتهاند، امیدوار بود. “ایران پس از تحریمها” حتما جای بهتری برای زندگی خواهد بود؛ اما آیا ما برای زندگی در این دنیای جدید آمادهایم؟
در طول دو هفتهای که از اعلام توافق هستهای میگذرد، تلاش کردهام در حد توانم نوشتهها و نظرات افراد مختلف را دربارهی “ایران پس از تحریمها” در سپهر رسانهای رسمی و فضای غیررسمی رسانههای اجتماعی دنبال کنم. نوشتن این یادداشت را نیز برای داشتن دیدگاهی بهتر از آنچه در ذهن ما دربارهی “دنیای قشنگِ نو” میگذرد تا به امروز به تأخیر انداختم. نتیجهی این بررسی مختصر، پیدا کردن چند گزارهی نامعتبری است که بهعنوان پیشفرضهای ذهنی، مبنای رفتار و تصمیمات و عملکردهای ما را در این دنیای ناشناخته قرار گرفته و زندگی ما را در این دنیای جدید شکل خواهند داد. تکتک ما با این دنیای جدید مواجهیم و شاید بد نباشد حالا که در آستانهی ورود به آن قرار گرفتهایم کمی به حال و روزمان در چند ماه تا چند سال بعد فکر کنیم. البته این “گزارهها” در دنیای قبل از رفع تحریمها نیز معنادار بودهاند؛ اما حالا باید بیشتر از قبل در مورد آنها فکر کرد:
۱- من در سختیهای زندگیام هیچ نقشی ندارم و این دنیا است که سرِ سازگاری با من ندارد: بله. در چند سال اخیر، اتفاقات پیشبینی نشدهی زیادی زندگی ما را تحت تأثیر منفی خود قرار دادند. در یک اقتصاد تورمی و در حال رکود، پیدا کردن شغلی با درآمد مناسب و برنامهریزی و سرمایهگذاری اقتصادی برای اغلب همنسلهای من و دوستان جوانترمان رؤیایی دور و دراز بوده است. اما بارها و بارها از انداختن تمام نامرادیهای دنیا به دوش دنیا و دولت و حتی پدر و مادرهایمان متعجب شدهام. ایران پس از تحریمها، ظاهرا مملو از فرصتهای جذاب کاری و کارآفرینی برای ما جوانان است. اما در این فضای جدید پرفرصت، آیا همچنان قرار است منتظر بمانیم تا روز رؤیایی خودش از راه برسد؟ برای استفاده از این فرصتها باید چه بکنیم؟
۲- من توانمند هستم؛ اما کسی از این توانمندی استفاده نمیکند: پاسخ ما به سؤال اینکه “چرا اینجای دنیا ایستادی”، هزاران جواب دارد که مهمترینش همین است. البته اگر کمی دقت کنیم، در واقع این همان گزارهی اولی به بیانی دیگر است: راه رسیدن به موفقیت در اختیار من نیست. فرقی هم ندارد جوان تازهکاری باشم که برای ورود به بازار کار در حال تلاش هستم یا جوانی در سنین بالاتر که پیشرفت شغلی و افزایش درآمد را هدف قرار داده باشم. شروع و ادامه دادن مسیر، نیازمند داشتن چیزهایی مانند همان بند “پ” معروف است که میلیاردها کیلومتر دور از دسترس من هستند. اما آیا تمامی افرادی که موفق شدهاند، تنها دلیل موفقیتشان چیزهایی بوده است که من نمیتوانم به آنها دسترسی داشته باشم؟ آیا تا بهحال به این فکر کردهام که شاید یکی از ریشههای مشکلاتم، خودِ من و ضعفهایم و باورهایم دربارهی دنیا باشند؟ در دنیای پس از تحریمها اگر چه فرصتهای بسیار بیشتری پیش روی ما خواهد بود؛ اما با باز شدن درهای ایران به روی دنیا، دهها ایرانی متخصص شاغل در کشورهای خارجی به کشور باز خواهند گشت. در عین حال راه برای ورود نیروی متخصص خارجی به ایران نیز هموارتر از قبل خواهد شد. آیا برای رقابت با این نیروهای توانمند که صلاحیتشان در دنیای رقابتی و حرفهای مورد تأیید قرار گرفته است آمادگی داریم؟
۳- اینجا جای من نیست: بدون تعارف زندگی در ایرانِ چند سال اخیر برای همه از جمله جوانان سخت بوده است. شکایت از سختیهای دنیا نهتنها بد نیست که میتواند خوب هم باشد! اما واقعیت این است که درک اینکه “اینجا جای من نیست” بهمعنی این نیست که میدانم “جای من کجاست.” متأسفانه اغلب ما هیچ تصور و تصویر مثبتی از زندگی ایدهآل و ویژگیهای آن نداریم و اگر از ما بخواهند که آن را تعریف کنیم، تنها با نفی ویژگیهای زندگی امروزمان میتوانیم تصویری مغشوش از دنیای ایدهآل ارائه دهیم (بهصورت خاص بارها این مشکل را در ذهنیت دوستانی که قصد مهاجرت داشتهاند یا حتی مهاجرت کردهاند دیدهام.) حالا در دنیایی که قرار است با رفع تحریمها بخشی از چالشهای زندگی در ایران را کاهش دهد، آیا میدانیم زندگی ایدهآلمان قرار است چه باشد که برای آن تلاش کنیم؟
۴- ایرانِ فردا جای سادهتری برای زندگی است: این گزاره اگر چه نادرست نیست؛ اما آنقدرها هم که ما فکر میکنیم درست نیست. با تسهیل نقل و انتقال پول، دسترسی به محصولات و خدماتی که پیش از این برای ما ممنوع بودهاند و و نوسازی ساختار صنعتی و خدماتی کشور اگر چه کیفیت زندگی ما بالاتر خواهد رفت؛ اما نباید واقعبینی را فراموش کنیم: قرار نیست در دورهای کوتاهمدت تمامی مشکلات زندگی ما و کشور حل شوند. خوشبینی و امیدواری بیش از حد باعث رؤیاپردازیهای آنچنانی میشود که ره به سرمنزل مقصود نخواهند برد. بنابراین واقعبینانه امیدوار و رؤیاپرداز باشیم.
۵- خوشبختی یعنی لذت امروز من به هزینهی فردای کشور: سالها پیش جایی خواندم که مردم آلمان در پی شکستی سهمگین جنگ جهانی دوم، تا سالهای سال یک شیفت برای درآمد خودشان و یک شیفت هم برای تأمین هزینههای جرایم سنگین فاتحان جنگ و بازسازی کشورشان کار میکردند. در ایران پس از تحریمها هم اگر چه از تصمیمگیران اقتصادی کشور در هر دو بخش دولتی و خصوصی انتظار میرود که در عین تمرکز روی بهبود کیفیت زندگی و معیشت امروز مردم، فردا را از یاد نبرند؛ اما تکتک ما نیز نباید مسئولیت خودمان را در برابر فردای این سرزمین از یاد ببریم. فراموش نکنیم که این اواخر بازگشت پیکرهای مطهر ۱۷۵ غواص شهید، قهرمانان گمنام و بیادعایی را به یاد ما آورد که بالاترین سرمایهی زندگی یک انسان یعنی “جان” خود را برای ماندگاری این سرزمین دوستداشتنی تقدیم کردند. آیا هزینه و سنگینی مسئولیت ما دربارهی ایران امروز با کار بزرگ قهرمانان دلیر تاریخ همین بیست و چند سال قلل ما قابل مقایسه است؟ لازم نیست سخت و پیچیدهاش کنیم. من عمیقا باور دارم که اصلاح جامعه از اصلاح تکتک ما آغاز میشود. بنابراین مسئولیتپذیری ما در برابر کشورمان شاید بههمین سادگی باشد که دنیای پس از تحریمها برایمان دیگر همانند قبل، دنیای از زیر کار و مسئولیت و بهرهوری فرار کردن به انواع بهانهها، دنیای زندگی با امید یارانه و رانت و شغل بیدردسر و پردرآمد دولتی و دنیای “چون بقیه اخلاقی نیستند من هم نیستم” نباشد.
اینجا ایران است: سرای امید و تمام سهم ما و فرزندانمان از این دنیای بزرگ خاکی. این “زخمیِ سربلند دورانها” امروز بیش از هر زمانی به ما و تلاش و امیدمان نیاز دارد.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
این همه از بد بودن رئیسها و مدیران گفتیم، اینبار هم ببینیم یک رئیس خوب چه ویژگیهایی دارد:
۱- همهی زیردستانش را توسعه میدهد: برای موفق شدن نیازمند افرادی توانمند و باقابلیت هستیم. اما همه که اینطور نیستند. ضمنا ممکن است یک فرد توان کاری را داشته باشد و توان کاری دیگر را نه. بنابراین فراهم آوردن زمینهی آموزش، منتورینگ و تجربهاندوزی برای آنها وظیفهی شماست.
۲- بهسرعت به مسائل رسیدگی میکند: حتا کوچکترین مسائل! لطفا به این هم فکر نکنید که با نادیده گرفتن مسائل، خودشان بالاخره حل خواهند شد!
۳- بدترین زیردستشان را نجات میدهد: اخراج آخرین گزینه است. تا جایی که میتوانید از طریق آموزش و مربیگری و هدایت فرد ضعیف عملکرد او را بهبود ببخشید. البته هرگز از حداقل استانداردهای خود و سازمان کوتاه نیایید.
۴- به دیگران خدمت میکند؛ نه خودش: با درخشیدن تیم و سازمانتان و عملکرد عالی آنها، عملکرد عالی شما هم دیده خواهد شد. پس هدفتان نشان دادن و موفق شدن خودتان نباشد؛ موفقیت زیردستانتان یعنی موفقیت شما.
۵- همیشه یادشان هست که از کجا آمدهاند: دیروز آرزوی وضعیت امروز را داشتید. یادتان هست؟ پس با قرار گرفتن یک جایگاه بالاتر، خودتان را گم نکنید.
طبق تعریف «نفع»، هر چیز قابل لمس یا غیرقابل لمس، مادی یا غیرمادی است که یک فرد یا یک گروه آن را بر اساس ارزش فعالیتهای یک فرد یا یک گروه دیگر به دست میآورد. بر این اساس «ذینفعان» هر کسب و کار عبارتاند: «از افراد یا گروههایی که برای دستیابی به اهداف خود به سازمان نیازمند هستند و یا از دیدگاه مقابل، سازمان برای دستیابی به اهداف خود به آنها نیازمند است.» به بیان دیگر هر گروهی که بر فعالیتهای سازمان اثر بگذارد یا از آن اثر بپذیرد، ذینفع سازمان محسوب میشود. البته نمیتوان این دو حالت را از یکدیگر تفکیک کرد. زیرا موجودیتی که اثر بپذیرد طبعا برای کنترل تبعات آن، از خود واکنش نشان میدهد. اما ممکن است این واکنش به دلیل قدرت یا مشروعیت اندک اثر پذیرنده، چندان به چشم نیاید.
بنابراین میتوان گفت ذینفعان واجد قابلیتهائی هستند که میتواند به عنوان یک مطلوبیت و یا یک محدودیت بر محصولات یا خدمات و یا سیاستهای سازمانی و استانداردهای عملیاتی تأثیرگذار یا از آنها تأثیرپذیر باشند.
منشأ این رابطه تأثیر و تأثر، وجود منافعی برای ذینفعان است. همانطور که در توضیح مفهوم “نفع” گفته شد این منافع میتوانند از جنس منافع مالی و پولی، منافع نوع دوستانه و زیستمحیطی و اخلاقی، منافع عمومی و امنیتی و قانونی و یا منافع علمی و تحقیقاتی باشند. همچنین میتوانند ناشی از وابستگی اطلاعاتی میان ذینفع و سازمان باشند. دامنه و گستردگی تعریف ذینفعان به پیچیدگی محیط بیرونی، میزان انعطافپذیری سازمان، گستردگی حوزه فعالیت سازمان و میزان سازمانیافتگی ذینفعان بستگی دارد.
نکتهی کلیدی اینجا است که هر کسب و کاری ـ اعم از بزرگ، متوسط و کوچک ـ دارای ذینفعانی است که در آن کسب و کار دارای منافعی هستند. در واقع هر کسب و کار در طول چرخهی عمر خود با ذینفعان متعددی در ارتباط است؛ به برخی از ذینفعان در قالب یک مراودهی مالی یا کاری منفعت یا سودی را میرساند و از برخی دیگر، نیز خدمات یا منافعی را دریافت میکند. بنابراین شناسایی دقیق ذینفعان کسب و کار کوچک شما، میتواند منافع زیر را برای شما در بر داشته باشد:
تهیهی فهرستی از افراد و سازمانهایی که به دلایل مختلف قانونی، کاری، مالی و … لازم است با آنها دارای تعامل داشته باشید.
تهیهی فهرستی از سرویسها یا منافعی و بهصورت خلاصه انتظارات متقابلی که میان شما و ذینفعان کسب و کارتان رد و بدل میشود.
برنامهریزی برای پاسخگویی باکیفیت و بهموقع به انتظارات متقابل ذینفعان کسب و کارتان.
انجام این کار باعث خواهد شد تا شما بتوانید سطح بالاتری از رضایت را در ذینفعان خود ایجاد کنید و این امر در جای خود، منجر به توفیق روزافزون کسب و کار شما خواهد انجامید.
اما سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است: چطور ذینفعان کسب و کارمان را شناسایی کنیم؟ برای این کار میتوانیم از “مدل ذینفعان” کمک بگیریم.
مدل ذینفعان
نظریه ذینفعان توسط ادوارد فریمن وارد ادبیات علم مدیریت شده است. وی نظریه ذینفعان را با طراحی یک نمایش گرافیکی که آن را «مدل ذینفعان» (Stakeholder Model) نامیده تکمیل نموده است. این مدل اولین بار در سال ۱۹۸۴ و در کتاب معروف فریمن در مورد نظریهی ذینفعان ارائه شد.
مدل ذینفعان در ابتدا برای شناسایی گروههای گوناگون جامعه که به صورت مستقیم تحت تأثیر تصمیمات گرفته شده در کسب و کار قرار میگیرند و در مقابل، توان تأثیرگذاری بر موفقیت یا شکست سازمان را دارند توسعه داده شد. بر این اساس برخی از نظریهپردازان نتیجه گرفتند که یک سازمان از دیدگاههای اقتصادی و اخلاقی تنها به صاحبان منافع (Shareholders) خود “تعلق” ندارد، بلکه به سایر ذینفعان خود که دارای ارتباط اقتصادی با سازمان هستند نیز وابسته است.
چارچوب مدل ذینفعان فریمن نمایشگر روابط میان گروههای گوناگون بازیگرانی است که در درون و بیرون سازمان نقشآفرینی میکنند. فریمن براساس ادبیات علمی گسترده موجود در زمینههای نظریه سازمان و استراتژی سطح سازمانی و با انجام تحقیقات و مشاهدههای بسیار زیاد، مدلی مفهومی از دیدگاه خود نسبت به سازمان را در قالب ساختاری جدید و در عین حال ساده ارائه کرده است (شکل زیر.)
همانطور که مشخص است در مدل اصلاح شده فریمن، تلاش شده تا حد امکان دستهبندی دقیقتری برای ذینفعان سازمان ارائه شود تا از این ترتیب بتوان سرویسهای کسب و کار رد و بدل شده میان سازمانها را به شکل مناسبتری شناسایی و بررسی کرد.
پ.ن. این مقاله پیش از این در شمارهی بهمن ۱۳۹۲ ماهنامهی تدبیر چاپ شده است.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“فوتبال شغل ماست. ما باید خودمان را قربانی کنیم و سفرهای درازی برای بازی در یک مکان یا مکانی دیگر انجام دهیم تا مانند همه درآمد کسب کنیم. با این حال تنها چیزی که در ذهن من میگذرد این است که هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم رفتار حرفهای نظیر چیزی که الان دارم، داشته باشم. این همان چیزی است که به من برای کار روزمرهام انگیزه میدهد و مرا به جایی که الان هستم، رسانده است. من برای پاریسنژرمن احترام قائلم و در حال حاضر به این تیم متعهدم. سعی میکنم که تمام تلاشم را برای این تیم انجام دهم، طوری که انگار از اول عمرم طرفدارش بودهام.” (ادینسون کاوانی؛ اینجا)
“تعهد” نیروی انسانی به سازمان یکی از اساسیترین اصول موفقیت سازمانها است. متعهد ساختن اعضای تیم به اهداف و برنامههای تیم و تلاش همدلانه برای تحقق آنها یکی از مهمترین وظایف مدیران و رهبران محسوب میشود. یکی از ابعاد نظامهای مدیریت منابع انسانی و مدیریت استعدادها همین ایجاد تعهد نسبت به کار و سازمان محل کار است. این موضوع تا آنجا پیش رفته که امروزه مبحث مهمی با عنوان “شهروندی سازمانی” بهعنوان بالاترین درجهی تعهد افراد به سازمان محل کارشان مطرح شده است. سازمانهای امروزی در تلاشاند با استفاده از ابزارهای مختلف در دسترس، از جمله: آموزش، سیاستهای تشویقی و رفاهی و … افراد را به سازمان متعهد سازند.
اما کاوانی به نکتهای ساده اشاره کرده که معمولا در این میان نادیده گرفته میشود: تعهد به کار، یک عامل درونی و یکی از قوانین اساسی اما نانوشتهی دنیای حرفهایها است. تعهد همان عاملی است که باعث میشود تعریف حرفهای بودن در عمل معنادار شود: “حرفهای بودن یعنی انجام بهترین کاری که میتوانید، حتی وقتی علاقهای به کار و شغل و سازمان محل کارتان ندارید.” در در “تفکر کارمندیِ” بسیاری از ما تعهد یک عامل بیرونی است که باید توسط مدیر و سازمان محل کارمان ایجاد شود. البته باید بگویم خودم طعم تلخ عدم توجه مدیران بالادست به تعهدم را نسبت به کار چشیدهام؛ اما در یک نگاه بلندمدت بعد از حدود ده سال شاغل بودن فکر میکنم که “متعهد بودن” انتخاب درستی بوده است؛ چون:
۱- به من اجازهی عمیق شدن در حوزهی تخصصی و کارم را داده است: من تجربیات بسیار متنوعی را در دوران اشتغال به کارم پشت سر گذاشتهام؛ اما حوزهی کاری نخصصی من همیشه “تحلیل و توسعهی کسبوکار” بوده است.
۲- روابط شغلی و حرفهایام را با چسب قدرتمند اعتماد مستحکمتر ساخته است: بسیاری از مشتریان و سازمانهایی که با آنها همکاری داشتم توسط دوستان و مشتریانام معرفی شدهاند.
۳- وجدان کاریام راضی است! زمانی به یکی از مدیرانم گفتم که من تمامی تلاشم را برای بهتر کردن شرایط کاری این شرکت (و نه لزوما جایگاه خودم در شرکت) انجام دادم؛ اما دیگر فکر میکنم نمیتوانم بیشتر از خود شما به حال این شرکت دلسوزی کنم و در نتیجه وقت رفتنم فرا رسیده است.
در مقابل یکی از دوستانم را بهیاد میآورم که همیشه به بهانهی قدرناشناسی سازمان محل کارش، تنها و تنها برای اندکی حقوق بالاتر، شغل و سازمان عوض میکرد. دوست من روزی به خودش آمد که موقعیت شغلی را که همیشه رؤیایاش را داشت، از دست داد: مدیر شرکت به او گفته بود برای من، تعهد اولین عامل مؤثر در استخدام افراد است. سابقهی تو متعهد بودنات را نشان نمیدهد!
تعهد به کار و سازمان، اگر چه با عوامل بیرونی تقویت میشود؛ اما پیش از هر چیز یک عامل درونی است. در دورانی که نقش عوامل بیرونی بهدلیل آگاهی کم مدیران و شرایط اقتصادی و واقعیتهای نظام مدیریت منابع انسانی در کشور کمرنگ میشود، انتخاب تعهد در کار یک انتخاب اخلاقی و یک سرمایهگذاری اساسی روی خودمان برای روزی بزرگ در آینده است.
بالاخره بهموقع 🙂 این هفته تغییراتی در اولویت بخشها دادهام و بخش جدید “فناوری و کسبوکار” هم که مدتها است نیازش را احساس میکردم را به بخشهای پست لینکهای هفته اضافه کردم.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
هدفم در این مجموعه یادداشتها نوشتن تجربیاتام بوده است؛ اما این تجربیات در برخی از گامها با تحقیقاتم گره خوردهاند. بنابراین یادداشت حاضر اگر چه کمی علمی بهنظر میرسد؛ اما کاربرد تمامی این مفاهیم را در عمل نیز تجربه کردهام.
در پست قبلی به موضوع مهم کمینه محصول قابل قبول (MVP) پرداختیم: مفهومی پایهای و بسیار مهم و در عین حال بسیار گنگ در دنیای کارآفرینی امروز. کمینه محصول قابل قبول یعنی حداقل محصولی که کار کند و مشتری بابت آن پول بدهد. این همان محصول اولیهای است که در قالب نسخهی بتا یا حتی نسخهی نهایی در اختیار مشتری قرار میگیرد. اما مرز این دو محدودیت اصلی در مورد محصولی که طراحی میکنیم کجاست؟ هیچ استانداردی در این زمینه وجود ندارد. در واقع تجربه نشان میدهد که علت اصلی بسیاری از شکستهای استارتآپها اشتباه در همین تعریف درست محصول اولیه است. اما چگونه از اینکه این محصول همانی است که باید ـ و نه بیشتر و کمتر ـ اطمینان حاصل کنیم؟
به این سؤال میشود به هزاران شکل پاسخ داد. در بررسیهایی که داشتم به شکل زیر برخوردم که آن را بسیار دوست دارم:
این شکل به ما میگوید کمینه محصول قابل قبول، نباید تنها از نظر عملی و با سطح فناوری موجود قابلیت تولید اقتصادی را داشته باشد (یا بهعبارتی تولید آن دارای صرفه بهمقیاس و توجیهپذیر باشد.) بلکه باید علاوه بر آن دارای سه ویژگی مهم دیگر نیز باشد:
۱- ارزشآفرینی: محصولی که ارزشی برای مشتری ایجاد نکند، چرا باید توسط مشتری خریداری شود؟ تعریف ارزش و مشتری در این عبارت بسیار مهماند. بارها و بارها دیدهام که مشکل افراد در طراحی محصولشان نداشتن تعریف درستی از این دو واژهی کلیدی در ذهن بوده است. بیایید اول به مشتری فکر کنیم. مشتری این محصول قرار است چه کسی باشد؟ در یکی از یادداشتهای قبلی این مجموعه اشاره کردم که باید اول این ایده را بتوانی به خودت بفروشی! اما ایده با محصول فرق دارد. مشکل اغلب ما این است که در زمان طراحی محصول باز هم خودمان را با مشتری یکی در نظر میگیریم و یک سؤال مهم را ـ ناآگاهانه ـ نادیده میانگاریم: “غیر از خودت میتوانی یک نفر را نام ببری که مشتری این محصول باشد؟” و داستان طراحی محصول همینجا حساس میشود! وقتی تعریف درستی از مشتری وجود داشته باشد که بتواند بهخوبی برای مشتری خیالی یک مابهازای بیرونی ایجاد کند، آنوقت است که میتوان از ارزش مشتری سخن گفت. بارها گفته شده که ارزش مشتری راهحلی برای مشتری است. وقتی معلوم باشد که این مشتری کیست، میتوانیم سراغ او برویم و از او بپرسیم: “آیا شما این مشکل را دارید؟ فکر میکنی با این روش مشکلتان حل میشود؟” از دل این بحث و گفتگو با مشتری به کشفهایی خواهید رسید که در راه تعیین ویژگیهای محصول به شما کمک خواهد کرد. دست از تصور “استیو جابز” بودن هم بردارید: این درست است که جابز گفته “مشتری نمیداند چه میخواهد تا با او نشان ندهی”؛ اما اولا: جابز یک نابغهی تکرارنشدنی است و ثانیا: جابز زمانی این حرف را گفت که سالها تجربهی تولیدات موفق و ناموفق را در اپل و نکست و پیکسار پشت سر گذاشته بود. بنابراین یک مشتری واقعی پیدا کنید (که حتی میتوانید خودتان باشید!) و با او دربارهی مشکل و راهحل ارزشآفرینتان گفتگو کنید. از افشای ایدهتان هم نترسید؛ چرا که شما دربارهی یک مشکل و راهحلش دارید تحقیق میکنید نه محصولتان. 🙂
۲- قابل استفاده بودن: حتی اگر مشتری و ارزش مشتری را درست تشخیص بدهیم، باز هم این پیادهسازی راهحل در عمل ـ یعنی همان محصول نهایی عرضه شده به مشتری ـ است که تعیینکنندهی رضایت مشتری از کارکرد محصول است. ویژگیهای کارکردی محصول، روش ساخت، ورودیهای مورد نیاز برای تولید و … همگی لازم است بهشکلی اثربخش و هماهنگ با یکدیگر تعیین و طراحی شوند. این ویژگی کمینه محصول قابل قبول، دقیقا نیازمند کاربرد علم طراحی صنعتی (طراحی محصول / طراحی خدمات) است.
۳- دلپذیر و دوستداشتنی: امروزه ثابت شده که “احساس” یکی از ویژگیهای غیرقابل تفکیک فرایند تصمیمگیری انسانها است. انتخاب یک محصول و خرید آن یک تصمیم است. نتیجه اینکه محصول باید مشتری را از نظر احساسی نیز تحت تأثیر قرار دهد و او را قانع کند. در دنیای پررقابت امروز، دیگر دوران محصولاتی که تنها ویژگیشان این است که “خوب کار میکند” مدتها است بهپایان رسیده است.