“نویل از من مشورت خواست، او به خانهام آمد و با من صحبت کرد، به نویل گفتم: “نسبت به خودت مطمئن باش، نسبت به باور و عقایدت نیز ایمان داشته باش. درست مثل زمان بازیگریات که باعث شد هیچگاه پا پس نکشی!” فکر میکنم این صحبتها به او کمک خواهد کرد.” (سر الکس فرگوسن؛ اینجا)
نویل در دوران بازیگریش هیچوقت جزو ستارههای درخشان فوتبال نبود و شاید تنها او را برای سطح بازی همیشه ثابت و بدون بالا و پایینش و جاهطلبی و انگیزهی بالایش که در فریادهایش نمود پیدا میکرد، بهیاد بیاوریم (هر چند شخصا گری نویل را با گل به خودی درخشاناش در یک بازی ملی که با پاس رو بهعقب او و ناتوانی دیوید جیمز در کنترل توپ بهیاد میآورم!)
یکی از ایدههای فرگوسن بزرگ در دوران مربیگریش این بود که هیچ بازیکنی نباید از سرمربی تیم بزرگتر باشد. شاید حال و روز امروز منیونایتد و البته اینکه از کلاس درس فرگی نهایتا مربیان متوسطی مثل: “مارک هیوز” بیرون آمدند، نشانی از این باشد که این ایدهی مدیریتی فرگی چه پیامدهایی در بلندمدت دارد (و البته در تضاد با مباحث مدیریت استعداد است که این روزها زیاد آنها را میشنویم.) بنابراین زمانی این مصاحبه را خواندم با خودم فکر کردم احتمالا فرگی بزرگ در پایان مکالمه لبخندی بهسبک خودش تحویل نویل داده و گفته: “یه روزی به این نتیجه میرسی که تو همونی هستی که فکر میکنی و تازه اون روز میفهمی اونی هستی که من خواستم!”
اما در هر حال حرفهای فرگی بهترین نصیحت یکی از بزرگترین مربیان تاریخ به مربی جوانی بوده که تازه در آغاز راهش قرار دارد. پیرمرد آینهای بوده که خلاصهی نوشتههای روی لوح خشتی زندگی را برای همهی ما خلاصه کرده است: در هر کاری که آغاز میکنیمسیر طولانی پیش روی تو مسیری است که با انتخابهای درست و نادرست، تلاشها و انفعالهایت، افکار و ایدههایت، امیدها و ناامیدیهایت و بیش از هر چیزی با اعتماد به خودت ساخته میشود.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
وقت ناهار برای بسیاری از ما زمان مناسبی برای استراحت و تجدید قوا برای ادامهی کار روزمره است. متخصصان معتقدند این زمان، برای استراحت و تمرکز ذهنی و بازگرداندن سطح انرژی لازم برای کار الزامی و کلیدی است. برای اغلب ما ناهار زمانی برای خنده و شوخی، رها شدن از فشارهای کاری و حتی خروج از محیط کار است. اگر چه بسیاری از افراد معتاد به کار را هم میشناسیم که ناهارهای کاری زمان مناسبی برای برخی از جلسات آنها هستند که در زمان دیگری امکان برگزاری آنها را ندارند!
در هر حال نکتهی مهم این است که افراد موفق از زمان ناهارشان شبیه ۱۵ دقیقه استراحت بین دو نیمهی فوتبال استفاده میکنند! اینگونه:
در زمانبندی کارهای روزمره زمان ناهار را خالی بگذارید و در آن زمان، جلسه، قرار کاری و … نگذارید!
ناهار را هرگز پشت میز کارتان صرف نکنید! بلند شوید و بیرون روید!
معمولا ناهار را در رستوران یا غذاخوری شرکت صرف میکنیم و افراد زیادی از همکارانمان در سازمان را میبینیم که نمیشناسیم یا با آنها ارتباط نزدیکی نداریم. زمان ناهار فرصت مناسبی برای شبکهسازی حرفهای، برندسازی شخصی، مشورت با دیگران و خلاصه هر کاری است که نیازمند گفتگو با دیگران است (و چه بهتر با افرادی باشد که نمیشناسید!)
آرام و راحت غذا بخورید نه با عجله!
کمی ورزش بعد از ناهار (مثل چند دقیقه قدم زدن) میتواند مفید باشد.
از صبح تا ظهر به چه نتایج کاری رسیدهاید؟ چقدر برنامهی تنظیم شدهتان محقق شده است؟ از حالا تا عصر باید چه بکنید؟
مطالعهی اخبار و مقالات آموزشی در این زمان برای بهروز بودنتان مفید است!
زمان انجام کارهای شخصی وقت ناهار است نه در زمان کاری!
انجام کارهایی که از آنها لذت میبرید (حتی به کوچکی خریدن یک دسر!) میتواند انرژی شما را بیشتر بازگرداند!
یکی از چیزهایی که همیشه طعم زندگی را برای ما تلخ میکند کشف ناتوانیها و ضعفهایمان است. فرقی هم ندارد این ناتوانی یا ضعف ذاتی باشد یا نباشد! وقتی موقعیت خوبی را در زندگی یا شغل از دست میدهی چون یک شایستگی یا توانمندی را نداشتی، آنوقت چه فرقی دارد که این ناتوانی و ضعف ذاتی باشد (مثلا: ویژگیهای فیزیکی) یا عارضی (مثل: دانش انجام یک کار خاص.) اما همهی داستان این نیست. همهی ما از ناتوانیها و ضعفهایی رنج میبریم که تاکنون باعث اتفاق منفی در زندگی ما نشدهاند؛ اما چون دیگرانی را میشناسیم که در آن ویژگی از ما بهترند، مدام خود را سرزنش میکنیم و اندوهگین و نگرانیم. من هم مثل تمامی آدمهای دنیا از این ضعفها کم ندارم و تحمل رنج ناشی از آنها همیشه جزو جنبههای آزاردهندهی زندگیام بوده است. البته حالا مدتها است به لطف نوشتههای امیر مهرانی عزیز میدانم که راز موفقیت، تمرکز روی تقویت و بهکارگیری توانمندیها است و نه از بین بردن ضعفها؛ اما چه میشود کرد با ضعفهایی که از درون هر روز تَرُکی جدید بر چینی نازک اعتماد بهنفس آدمی مینشانند؟
در طول سالهای اخیر برای غلبه بر حس بد “نتوانستن”ها تلاشهای زیادی کردهام. بعضی از نتوانستنها را میشود با یاد گرفتن و تمرین کمرنگ کرد؛ اما درد اصلی را همان ضعفهایی میسازند که تلاش برای برطرف کردنشان به جایی نمیرسد. چگونه میتوان با این ضعفها کنار آمد؟ ابتدا بیایید یک داستان کوتاه را با هم بخوانیم:
«سربازی برای انجام یک مأموریت به مرکز فرماندهی احضار شد. فرماندهی پایگاه به او گفت: “در حال حاضر ما کمبود تایپیست داریم و میخواهم تو در این رسته مشغول بهکار شوی. بنابراین من تو را یک امتحان کوچک میکنم. این متن را تایپ کن.” بعد او را به اتاقی برد که در آن یک میز وجود داشت که روی آن یک ماشین تایپ و یک ماشینحساب. سرباز پشت میز نشست و ماشین تایپ را جلوی خودش کشید.
تایپ کردن آن یک صفحه کاغذ یک روز تمام طول کشید. سرباز تجربهی تایپ کردن نداشت و کار بسیار کند پیش میرفت. بالاخره کار تمام شد و او متن تایپشده را پیش فرمانده برد.
فرمانده نگاه مختصری به کاغذ انداخت و گفت: “بسیار خوب. فردا ساعت ۸ صبح برای کار خودت را معرفی کن.”
سرباز گفت: “چشم قربان. فقط نمیخواهید متن امتحان را دقیق بررسی کنید؟ شاید اشتباه کرده باشم.”
فرمانده لبخندی زد و گفت: “همان وقتی پشت میز نشستی و ماشینتایپ را انتخاب کردی، در امتحان قبول شدی.”»
منظورم از نقل این داستان کوتاه چه بود؟ کمی فکر کنید. من داستان بالا را چند سال پیش ترجمه کردم. در این چند سال هر از گاهی به یاد این داستان میافتم و لبخند میزنم. این داستان چند نکتهی مهم را در مورد مقابله با حسِ بد ناشی از ضعفها و ناتوانیها در زندگی بههمراه دارد:
۱- ضعف، امری نسبی است. هیچ کدام از ما ضعف مطلق ندارد، ناتوانی من در مقایسه با دیگران باید سنجیده شود. سرباز داستان ما نسبت به دیگر سربازانی که حتی نمیدانستند باید برای تایپ از دستگاه تایپ استفاده کنند یک گام جلوتر بود! بنابراین من ممکن است در برابر فردی در یک مهارت یا ویژگی خاص ناتوان باشم؛ اما در برابر بسیاری افراد دیگر توانمند هستم. ذهن ما ناخودآگاه حقیقت دومی را نادیده میگیرد و نتیجهاش میشود رنج بردن از مقایسه با افراد توانمندتری که ممکن است در مجموع شایستگیها از من پایینتر باشند! (مثلا: ما نسبت به ورزشکاران قهرمان حرفهای رشک میبریم و فراموش میکنیم که همین جسم سالم ما آرزوی بسیاری از آدمهای این دنیای خاکی است …)
۲- ضعف را میتوان با انتخابهای درست از مسیر زندگی حذف کرد. سرباز داستان ما از تایپ چیزی نمیدانست؛ اما همین که میدانست باید از دستگاه تایپ استفاده کند باعث برنده شدن او در مقایسه با دیگر سربازان شد! بنابراین حتی عدم مهارت و ناتوانی هم دلیلی بر شکست خوردن نیست.
۳- ضعف در بستر زندگی است که اهمیت دارد. واقعیت این است که بخش مهمی از رنجهای ما در مورد ضعفهایمان، ناشی از نگرانی نسبت به موقعیتی خیالی در آینده است که ممکن است این ضعف باعث شکستی بزرگ شود. البته این مسئله خود ناشی از شکستهای مشابه قبلی در زندگی است. اما اگر بدانیم که آینده هیچ ارتباطی به گذشته ندارد و از آن مهمتر، هیچ دلیلی وجود ندارد که موقعیتی که از آن نگرانیم حتما رخ دهد، آنگاه است که میتوانیم نفس راحتی بکشیم و بهجای انتظار کشیدن برای فرا رسیدن روزی که ضعفهایمان ما را گرفتار شکستی بزرگ کند، روی تقویت توانمندیهایمان و مهارت استفادهی بهجا و بهموقع از آنها در زندگی تمرکز کنیم.
شاید این سه نکته چیزی فراتر از توجیههایی برای کنار آمدن با ضعفهایمان نباشند؛ اما متأسفانه ما آدمهای معمولی برای حرکت در مسیر تعالی چارهای جز کنترل تأثیر احساسی منفی ضعفهایمان نداریم. با کنترل این حس بد است که توانمندیها و جنبههای مثبت وجودیمان از تاریکی ذهنی بیرون میآیند و میتوانیم گام اول را در راه دراز “رفتن تا رسیدن” برداریم. این شاید معنای همان گزارهای باشد که زمانی بزرگی گفت: “اگر چیزی را دوست نداشتید، تغییرش بدهید. اگر نتوانستید تغییرش بدهید، روش فکر کردن در مورد آن را عوض کنید.”
“برای اینکه ثبات لازم را برای خودم و برای بازیهای بایرن به دست آورم، حسابی وقت میگذارم و کار میکنم. اولین کاری که کردم این بود که خودم را تحت فشار قرار ندهم. این از هر چیزی مهمتر است. و گر نه ممکن است مثلا مثل تشنجیها قاطی کنم! بهجز آن زمانی رسید که شروع کردم تا حدودی خودم در زمین مربی خودم باشم. بنابراین عادت کردم که هرگز تعقیب توپ را از دست ندهم و هرجا میرود حواسم باشد.در ضمن با خودم هم حرف میزنم! این ترفند کمکم میکند هشیار و متمرکز بمانم.” (ژروم بواتنگ؛ اینجا)
پیش از این بارها دربارهی اینکه مهمترین راز و راه موفقیت، حفظ ثبات در طول مسیرِ رفتن تا رسیدن است بارها در گزارهها نوشتهام. ژروم بواتنگ شاید مثال جالبی در این زمینه باشد. شاید از نظر استعداد فوتبالی او با برادرش کوین بواتنگ قابل مقایسه نباشد؛ اما برای کشف اهمیت ثبات در موفقیت تنها کافی است افتخارات ژروم را با افتخارات کوین مقایسه کنید! حفظ ثبات نیازمند داشتن تمرکز است و چه کسی است که نداند ایجاد و حفظ تمرکز در زندگی و کار تا چه اندازه دشوارند! خبر خوب این است که “تمرکز” راههایی هم دارد که با تمرین میتوانیم آنها را یاد و بهکار بگیریم. ژروم بواتنگ در مصاحبهی خود به سه کلید اصلی در ایجاد تمرکز اشاره کرده است:
۱- مدیریت احساسات: باید تلاش کنیم تا حد امکان خود را در موقعیتهای سخت قرار ندهیم. واقعیت این است که بسیاری از ما خودمان خود را در معرض موقعیتهایی قرار میدهیم که روح ما را خراش میدهد و از نظر روانی تحت فشارمان قرار میدهد. البته همیشه اتفاقات بد و آدمهای منفی هم بر سر راه ما قرار میگیرند؛ اما خود ما هم در رنج کشیدنهایمان کمتقصیر نیستیم. مثال: مدتی است که تصمیم گرفتم فعالیتم را در شبکههای اجتماعی تا حد امکان محدود کنم و نتیجه اینکه بسیاری از ناراحتیهای روزمرهام از تفکر و گفتار و رفتار دیگران از بین رفتهاند! البته در کنار آن لازم است یاد بگیریم احساسات بد و منفی و استرس را هم کنترل کنیم و یاد بگیریم چطور به نقطهی آرامشمان باز گردیم.
۲- دیدن تصویر بزرگتر: وقتی به یک بازهی زمانی بلندمدت از زندگی نگاه میکنم میبینم که حسرتهای امروزم در مورد اتلاف وقت و انرژی در گذشته چقدر وابسته به فراموش کردن آینده و دمخوشبینی هستند. بارها و بارها توانایی پایین من در مدیریت احساسات باعث شدهاند تا تصویر بزرگتر را آگاهانه فراموش کنم و برای فرار از استرس و اندوه، به لذتهای لحظهای برآمده از بطالت روی بیاورم. شاید اگر میتوانستم با مداومت بیشتری به زندگی با نگاه بلندمدت میپرداختم خیلی از فرصتهای بزرگ زندگیام را از دست نمیدادم …
۳- گفتگو با خود: خیلی از ما هر چقدر برای گفتگو و تعامل با دیگران وقت داریم، برای خودمان زمانی نمیگذاریم. برای خیلی از ما انرژی و شور زندگی وابستگی کاملی به اتفاقات و آدمهای دنیای بیرونیمان دارد. ما شور درونی و ترسهایمان را فراموش میکنیم؛ چون آمادگی مواجههی صادقانه با واقعیت وجودی خودمان را نداریم. و همین است که روز بهروز بیشتر از قبل با خودمان بیگانه میشویم و برای فرار از خودمان، به دیگران پناه میبریم؛ دیگرانی که شاید خیلی از آنها بیشتر از ما گرفتار فرار از خود باشند … سالها پیش دوستی اهمیت “گفتگو با خود” را به من گوشزد کرد و از آن زمان، هر روز زمانی را به حرف زدن با خودم میگذرانم تا بتوانم خودم را بیشتر بشناسم، از رؤیاها و شور درونیام برای مقابله با دنیای تلخ بیرونی انرژی بگیرم و ترسها و ناتوانیهایم را کشف و تا حد امکان مدیریت کنم.
فرایند رسیدن به تمرکز چندان پیچیده نیست؛ اگر چه فرایندی سخت و طولانی است: با مدیریت احساسات، درونی آرامتر خواهیم داشت، با دیدن تصویر بزرگتر به راه میافتیم و با گفتگو با خود، حرکتمان را در مسیر تعالی و رسیدن به رؤیاها تنظیم میکنیم. معنای تمرکز در زندگی چیزی جز “حفظ آرامش در مسیر سنگلاخ حرکت بهسوی رؤیاها” نیست!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“وقتی دهخیا آمد بنا بهدلایلی عدهای فکر میکردند که سر الکس فرگوسن خرید اشتباهی انجام داده است. او جوان ۱۹ سالهای را انتخاب کرده بود که اصلا شبیه دروازهبانها نبود. روزنامهها هر روز مینوشتند که چقدر دروازهبان بدی است؛ ولی بعد از تنها شش ماه دیگر هیچ کس راجع به عملکرد ضعیف وی صحبت نمیکرد. او منچستریونایتد را در کورس قهرمانی نگه داشت. پشت سر گذاشتن آن دوران سخت قدرت ذهن وی را نشان میدهد. تنها مشکل این است که وقتی یک دروازه بان هر هفته بهترین بازیکن میدان میشود یعنی مشکلاتی در تیم وجود دارد.” (پیتر اشمایکل؛ اینجا)
مهم این نیست که دیگران در مورد شما چه میگویند و حتی چه فکر میکنند. عملکرد شما در میدان واقعی کار است که حرفِ آخر را در مورد تواناییها و شایستگیهای شما خواهد زد. پس بهجای گوش دادن به حرف دیگران و غصه خوردن، روی بهبود عملکردتان متمرکز شوید!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
“لوریس چکناواریان” بزرگی از خیل هنرمندان دوستداشتنی ایران است که نامش بیش از هر چیزی مهربانی و عشق و انسانیت را به ذهن انسان متبادر میکند و شنیدن حتی جملاتی کوتاه از زبان این استاد بزرگ موسیقی حتما شنیدنی است. حرفهای استاد را که چندی قبل در مراسم تولد ۷۸ سالگیشان بیان کردهاند، بهنقل از اینجا با هم میخوانیم:
ـ هر سال کوچکتر میشوم. من انگور دیوانهای هستم که هنوز شراب نشده؛ آدم در دیوانگی است که پیشرفت میکند. اگر دیوانه نباشی، نمیتوانی در این دنیا زندگی کنی. خوشحالم که یکی از این دیوانهها هستم.
ـ اگر در اقیانوس شنا کنم، خفه میشوم، اما من اکنون در اقیانوس مهر شنا میکنم و در کنار شما هستم. آدم هیچوقت در اقیانوس عشق خفه نمیشود.
ـ خودم را جدی نمیگیرم. کار من باید در دنیا باقی بماند و این آثارم است که باید جدی باشند … من را جدی نگیرید، کارم را جدی بگیرید؛ چون کارم است که پس از من همیشه زنده است.
عمر و مِهر استاد، طولانی باد!
(منبع عکس: پرترهی استاد چکناواریان در خانهی هنرمندان)
“رضایت شغلی” یکی از گمشدههای بزرگ این روزهای بسیاری از محیطهای کاری است. مدیران از توانمندی و بهرهوری پایین همکارانشان گلایه دارند و کارکنان هم از پایین بودن کیفیت زندگی شغلیشان ناراحتاند. در این میان آن چیزی که قربانی میشود، کیفیت کار و دستیابی به اهداف کلی سازمان است. بدون هیچ تعارفی واقعیت این است که هر دو گروه در گلایههایشان محق هستند. بسیاری از ما بهعنوان نیروی انسانی سازمانها، دارای تخصص و از آن بدتر، مهارتهای کار حرفهای چندان بالایی نیستیم و در نتیجه نمیتوانیم انتظارات سازمان محل کارمان را برآورده سازیم (بهتر است صادق باشیم و حداقل پیش وجدان حرفهایمان توجیه را کنار بگذاریم!) در برابر آن متأسفانه بسیاری از مدیران و سازمانهای ما نیز با سادهترین اصول مدیریت و حرفهایگری و بهصورت خاص مدیریت منابع انسانی و انگیزش بیگانهاند. نتیجهی این تعارض، افزایش هر روز گلایه و شکایت در فرهنگ کاری است که متأسفانه قبح گناه “غیبت” و “دروغ” در آن از بین رفته است و انصاف نیز گوهر نایابی است که آن را نصیب هر کسی نکردهاند! وقتی این را کنار عدم آشنایی و احساس نیاز به گفتگو در میان ما بگذارید، علت بسیاری از اتفاقات بد کاری که هر روز شاهد آن هستیم را بیش از پیش در خواهید یافت.
من در نوشتههایم در گزارهها تلاش کردهام تا در مورد مهارتهای کار حرفهای تا حد امکان نکاتی را ارائه دهم. این بار و در مقالهی این هفته با الهامگیری از مقالهی تراویس برادبری در سایت مجلهی اینک بهسراغ مدیران میرویم و فهرستوار به آنها نشان میدهیم که باید نگران ترک سازمان توسط کارکنان خوبشان باشند؛ چون:
۱- کارکنان خوب از حجم کاری وحشتناک و اضافهکاری بدون حتی یک تشکر ساده که به بهانهی کیفیت کاری بالا به آنها تحمیل میشود، خسته میشوند!
۲- آنها در برابر کمیت و کیفیت بالای کارشان از سازمان هیچ تقدیر و پاداشی دریافت نمیکنند.
۳- آنها حس میکنند که برای سازمان و مدیرشان هیچ ارزشی ندارند!
۴- آنها به هر دلیلی از نتیجهی کارشان راضی نیستند و به آن افتخار نمیکنند!
۵- آنها شاهد استخدام و و ارتقای شغلی افراد نامناسب و نادرست هستند!
۶- به آنها اجازه داده نمیشود که در کارشان بهدنبال رؤیاها و شور و اشتیاقهای درونیشان باشند!
۷- سازمان هیچ تلاشی برای آموزش و توسعهی دانش و مهارتهای آنها نمیکند!
۸- هیچ کس در سازمان برای خلاقیت آنها احترامی قائل نیست و این خلاقیت را ارج نمینهد!
۹- کارشان معمولی و شبیه عادتهای روزمره است و هیچ چالشی را برای آنها ایجاد نمیکند!
این دلایل باعث میشود تا کمکم کارکنان خوب از کار کردن در سازمان دلسرد شوند. این دلسرد شدن اغلب بهشکل کاهش بهرهوری و کیفیت کار و افسردگی و سردی و تشنج در روابط کاری بروز میکند و متأسفانه در اغلب موارد به زبان نمیآید. با گذشت زمان اگر مدیران سازمان متوجه موضوع نشوند، این دلسرد شدن کمکم به دلزدگی تبدیل میشود و در نهایت، به استعفاها و ترک شغلهای ناگهانی میانجامد.
متأسفم که بگویم با وجود اینکه مبحث انگیزش یکی از پایهترین مباحث مدیریتی است که در دورههای مدیریت به مدیران آموزش داده میشود و با وجود اینکه عوامل و نشانههای مشکلات انگیزشی در سازمان که در این نوشته به آنها اشاره شد بسیار شایع هستند و در بسیاری از کتب و مقالات مدیریتی به آنها اشاره شده؛ اما اغلب مدیران در عمل آنها را فراموش میکنند. واقعیت تلختر این است که برای افزایش کیفیت زندگی کاری و انگیزش نیروی انسانی، هزینه کردن یکی از آخرین گزینهها است؛ اما برای اغلب مدیران به رسم قدیمیترین الگوی علمی مدیریت ـ یعنی نگاه آقای تیلور به انسان بهمثابه ماشین ـ اولین گزینه بهنظر میرسد. بنابراین در اقتصاد در حال رکود امروزی که شرکتها در تأمین سادهترین و مهمترین هزینههای خود از جمله: سرمایهی در گردش و حقوق و دستمزد درماندهاند؛ برای مدیران بدیهی است که انگیزش کارکنان با هزینه کردن کار نشدنی است! اما مشکل همینجا است که آنها اصلا فکر نمیکنند که روشهایی برای انگیزش بدون هزینه نیز وجود دارند …
“رضایت شغلی” یک امر نسبی است و البته که ایجاد آن بسیار دشوارتر از ایجاد “نارضایتی شغلی” است. با این حال خوب است اگر مدیریت واحد کاری یا سازمانی را برعهده داریم، فراموش نکنیم که جمع شدن قطرهقطرههای نارضایتی بهناگاه سیلی ویرانگر را بهوجود خواهد آورد. در دنیایی که یکی از اصلیترین شایستگیها و مزیتهای رقابتی کسبوکارها نیروی انسانی آنها است و در دنیایی که جذب نیروی انسانی متخصص به سازمان یکی از بزرگترین چالشهای پیش روی مدیران است؛ نباید اجازه دهیم چالشهای بزرگی نظیر مشکلات مالی و فروش، ما را از نیروی انسانی شاغل و باکیفیت سازمان غافل سازد. حداقل میتوانید از قدرت سازندهی روی خوش و لبخند غافل نشوید!