احتمالا تجربه کردهاید که در زمان دنداندرد، معمولا درد در دندان خراب احساس نمیشود و بیشتر دندانهای کنار آن درد میکنند. در کسب و کارها هم در بسیاری اوقات همین اتفاق رخ میدهد. بنابراین درمان واقعی دردهای سازمانی، نیازمند کشف درد واقعی است. در اما چطور درد واقعی را کشف کنیم؟ پاسخ من این است: با طرح سؤالات درست.
شاید شنیده باشید که میگویند سؤال درست پرسیدن، نصف بیشتر راهحل مسئله است. سؤال درست میتواند باعث شود تا زوایای پنهان یک درد سازمانی کشف شود و ریشههای واقعی یک مشکل شناسایی شود. تجربه نشان میدهد که در بسیاری موارد، دردها نشانههای مشکلاتی که ما فکر میکنیم در سازمانمان وجود دارند نیستند! و اینجاست که اهمیت طرح سؤالات درست، مشخص میشود. اما چطور درست سؤال کنیم!؟
ابتدا بیایید به یک سؤال دیگر پاسخ دهیم: چرا سؤالات درستی نمیپرسیم؟ پاسخ این است که ما برای اغلب مسائل، راهحلهای از پیش تعیین شده داریم. خیلی وقتها مشکل اصلی در حقیقت راهحل معمول برای یک مسئله است و ما باید اول مشکلِ “درست نبودن راهحل” را حل کنیم! در واقع ما همیشه بهدنبال پیچی میگردیم که آچارمان به آن بخورد!
بنابراین برای پرسیدن سؤالات درست، باید اول کلیشهها و سنتها را کنار بگذاریم و بعد، سؤالات جدیدی بپرسیم. یک راه دیگر هم این است که سؤالات قدیمی را بهروشی جدید مطرح کنیم. بهعبارت بهتر: لازم است با یک ورق کاغذ سفید برای نوشتن سؤالات شروع کنیم!
کسب این مهارت نیازمند تمرین بسیار زیاد است. شخصا فکر میکنم این میتواند یک تمرین فوقالعاده عالی برای درک بهتر مفاهیم و مسائل باشد: سعی کنیم هر از گاهی با سؤالاتی جدید یا متفاوت، خودمان را در مورد یک مفهوم که فکر میکنیم کاملا درک کردهایم، به چالش بکشیم! همین تمرین کردن به ما این اجازه را میدهد تا در دنیای واقعی ـ مخصوصا در جایگاه یک مدیر ـ بتوانیم سؤالات درستی طرح کنیم و با رسیدن به عمق مسئلهی واقعی و بعد پیدا کردن یک راهکار مناسب، درد واقعی را درمان کنیم!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
بازاریابی مستقیم عبارت است از: “هر گونه فعالیت تبلیغی که باعث ایجاد یا توسعهی روابط مستقیم شخصی میان مشتری و بنگاه فروشنده شود.” هدف اصلی بازاریابی مستقیم، کنار گذاشتن نظرات شخصی بنگاه اقتصادی و مشتری و ایجاد یک رابطهی مستقیم و برد ـ برد میان آنها است.
پیش از هر چیز کسبوکارها باید به این نکته توجه کنند که لزومی ندارد همهی مردم جامعه از وجودشان و محصولات و خدماتشان باخبر باشند. تنها لازم است مشتریانی که به محصولات و خدمات آنها نیاز دارند یا نیاز خواهند داشت از وجود یک کسبوکار باخبر باشند. در عین حال نیازهای هر مشتری خاص خود آن مشتری است و وظیفهی اصلی هر کسبوکاری حل مسائل خاص هر مشتری و پاسخگویی به نیازهای وی است. کسبوکارها در دنیای رقابتی امروز مجبورند مشتریانشان را پیدا کنند، با آنها رابطه برقرار کنند، آنها را نگهداری کنند و البته آنها را رشد دهند و بههمین دلیل است که بازاریابی مستقیم اهمیت خاصی پیدا کرده است.
برخی روشهای بازاریابی مستقیم عبارتند از:
تحقیق و پژوهش در میان بنگاههای یک صنعت خاص یا بین صنایع مختلف (مثل گزارشهای سالانهی شرکت دیلویت در مورد روندهای پیشرفت تکنولوژی یا گزارشهای فصلی شرکت مککنزی)؛
برگزاری کارگاهها و دورههای آموزشی (بهصورت عمومی یا بنا به درخواست مشتریان)؛
تدوین مقاله و چاپ آنها در نشریات تخصصی بازرگانی و اقتصادی یا نشریات خاص صنایع هدف مشاور؛
سخنرانی در سمینارها و کنفرانسهای علمی و تخصصی بینالمللی، ملی و منطقهای؛
طراحی و توزیع خبرنامهی آموزشی یا نشریهی تخصصی بنگاه مشاوره؛
بهرهگیری از فنون روابطعمومی (مثلا مشارکت در برنامههای رادیویی و تلویزیونی)؛
ارسال مستقیم نامه یا ایمیل برای مشتریان هدف؛
بازاریابی تلفنی؛
استفاده از اینترنت (سایت اینترنتی شرکت، سایتهای مشتریان هدف، سایتهای تخصصی و حرفهای مرتبط با موضوع مشاوره و …)؛
ارایهی برخی خدمات بهصورت رایگان؛
استفاده از شبکههای اجتماعی؛
تبلیغات.
هر یک از این روشها دارای نقاط قوت و ضعف و کاربردهای خاص خود هستند.
همچنین در بازاریابی مستقیم ۵ عامل کلیدی موفقیت وجود دارند که باید کسبوکارها به آنها توجه کنند:
بازاریابی باید با استراتژی بنگاه شما ارتباط داشته باشد؛
ارتباطات و هماهنگیهای درونی بنگاه باید با ارتباطات بیرونی بنگاه متصل و یکپارچه شوند؛
ارزشهای مشتری شناسایی شوند و به آنها احترام گذاشته شود؛
باید ارتباط میان خواستهها و نیازهای مشتریان با محصولات و خدمات ارایه شده توسط شرکت بهصورت دقیق برای طرفین مشخص شود؛
فعالیتهای بازاریابی باید بهدقت و براساس معیارهای مشخص پایش و ارزیابی شوند.
همانطور که مشخص است بازاریابی مستقیم بیشتر مناسب شرکتهایی است که نوع کسبوکار آنها فروش به بنگاه (B2B) است.
رسیدن به رؤیاهای بزرگ زندگی میتواند بزرگترین و دلانگیزترین داستان زندگی هر کدام از ما باشد. اما مسیر رسیدن به آرزوها مسیری دشوار و سنگلاخ است و فشارهای محیط بیرونی آنقدر زیادند که برای دوام آوردن و بهسرانجام رساندن کار، خیلی بیشتر از آنی که فکرش را میکنیم باید “مجنونِ لیلی” باشیم. رسیدن به ساحل آرامش دریای پرتلاطم زندگی نیازمند خودشناسی و از آن بیشتر “خوداتکایی” است. فردی که خود را نمیشناسد، از توانمندیها و نقاط ضعفاش باخبر نیست و نمیداند که چرا و چگونه میخواهد در مسیر تحقق رؤیاهایاش گام بردارد، در مواجهه با اولین مانع مسیر از ادامهی حرکت باز خواهد ماند. اما کسی که با خودشناسی و تکیه بر گوهر وجودی و شور درونی خود، بهدنبال رسیدن به آرزوها و رؤیاهای خود با تکیه بر اندیشه و ایدههای نوآورانهی خود است، از مواجه شدن با کوهی از مشکلات نیز باکی نخواهد داشت.
اما همیشه هم اوضاع آنطور که باید پیش نمیرود. اجازه بدهید بگویم که برخی اوقات مسئلهی اصلی پیش رویِ ما اصلا “آغاز کردن” نیست؛ بلکه درک این است که چه زمانی باید دست از کار کشید و ایستاد! ما کاری را شروع میکنیم و با انگیزه برای تحقق هدفهایمان پیش میرویم. اما هر چه پیش میرویم، نهتنها اتفاق مثبتی نمیافتد، بلکه اتفاقات بسیار بدی میافتند. اما ما با باور اینکه “موقتی است، میگذرد” یا “بالاخره این بدبیاریها تمام میشود”، همچنان پیش میرویم. غافل از اینکه شاید مسیر اشتباهی را برای حرکت انتخاب کردهایم. پس همچنان هزینه میدهیم، بهامید اینکه روزی این هزینهها جبران شوند. “هزینههای سوخته” به تلاش یا پولی اشاره دارند که در راه دستیابی به هدفمان پرداختهایم.
روانشناسان دریافتهاند که هزینههای سوخته میتوانند باعث شوند تا ما کارهای عجیبی انجام دهیم و از همه بدتر اینکه حتی زمانی که طرحمان کاملا شکست خورده است، به حرکت براساس آن ادامه میدهیم. تحقیقات نشان دادهاند که هر چه انسانها روی هدفی سرمایهگذاری کنند، احتمال بیشتری میدهند که موفق شوند ـ بدون اینکه این خیالپردازی ربطی به موفقیت واقعی داشته باشد. خوب است بدانید چه زمانی باید سکان قایق را بچرخانید که در غیر این صورت، افسار اسب مردهای را در دست خواهید داشت.
رسیدن به آرزوها نیازمند دادن هزینه، صبر و کوشش بسیار است. اما هیچوقت نباید از تناسب میان “ارزش تحقق اهداف” با “ارزش از دست رفته بابت هزینهها”ی تحقق رؤیاها غافل شویم. خوب است که در “مسیرِ رفتن تا رسیدن” هر از گاهی لحظهای توقف کنیم، نگاهی به خودمان و دور و اطراف و مسیر طی شده و فاصلهی مانده تا مقصد بیاندازیم. شاید نیاز باشد مسیر حرکتمان را عوض کنیم. شاید لازم باشد اسباب و ابزار سفرمان را عوض کنیم. و شاید … این شاید آخری تلخ است و برای همین پذیرش آن همیشه سختترین کار دنیا: پذیرش اینکه شاید مقصدمان اشتباه است یا دور از دسترس، و در نتیجه بهتر است مقصد دیگری را برگزینیم.
البته خبر خوب این است که پذیرش اینکه هدفمان دستنیافتنی است لزوما بهمعنی شکست خوردن نیست! خیلی وقتها تمرکز بیش از اندازهی یک هدفِ نشدنی، ما را از دیدن اهدافی جذابتر باز میدارد! فراموش نکنیم که خلاصهی داستان زندگیِ ما تجربهی زندگی است که از آن برمیگیریم؛ پس بهتر است با حساسیت بیشتری به عمرِ بازنیافتهای که در مسیر رسیدن به آرزوها صرف میکنیم، بنگریم. چنان که خواجهی شیراز “حافظ” گفت:
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است / بهتر کزین گریوه سبکبار بگذری …
پ.ن. عنوان این نوشته، مصرعی است از زندهیاد استاد شهریار.
“«بعد از گذشت سه چهار سال دیگر هر چه لازم بوده تجربه کردهام. از بارسلونا هم بعد از چهار سال که با موفقیتهای متعددی هم همراه بود جدا شدم. من عقیده دارم برای بهتر شدن نیاز است دشمن داشته باشی! این دشمن میتواند چالشهای جدید تو باشد. باید همواره به جدال با چالشهای تازه رفت.» او با اشاره به اینکه هر چه چالش در بایرن وجود داشته را تجربه کرده و تغییر سیستم در این تیم ـ یعنی رویکرد استفاده از سه مدافع و بردن فیلیپ لام به پست هافبک دفاعی ـ هم برایش تکراری شده است، افزود: «بهعنوان مربی باید همواره واکنشهای جدید و متفاوتی داشته باشی تا میزان هیجان را بالا نگه داری، حتی برای بازیکنان. در غیر این صورت همه چیز تکراری، یکنواخت و خستهکننده میشود.»” (پپ گواردیولا؛ اینجا)
راستش شرح خاصی بر جملات مثل همیشه درخشان پپ ندارم؛ جز اینکه برای پایدار ساختن موفقیت و غنیسازی کیفیت زندگی شغلی و شخصی حرفهای او را بهخاطر بسپارید!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
در ادبیات مدیریت کسبوکار و کارآفرینی معمولا گفته میشود که نباید هدف از ایجاد یک شرکت “پول درآوردن” باشد. البته کسب درآمد کار بدی نیست و اتفاقا خیلی هم خوب است؛ اما متمرکز شدن روی کسب درآمد، شما را از تمرکز بر کارهای اصلی که باید برای پول درآوردن انجام دهید، باز میدارد (البته فکر کنید که واکنش خودتان بهعنوان مشتری به کسبوکاری که فقط بهدنبال پول درآوردن است چیست!) طبیعتا نمیشود انتظار داشته باشیم که همه هم بهدنبال ساختن “یادگاری که در این گنبد دوار بماند!” باشند. با این حال اگر کمی افق دیدمان را بالاتر ببریم، شاید به فکر “ساختن برای ماندن” بیفتیم و شرکتمان و دنیا را از چشمی دوربین و تیزبین هم ببینیم. 🙂
البته داستان لزوما تنها از زاویهی دید فلسفهی کسبوکار بیان نمیشود. شما حتی اگر تنها هدفتان کسب درآمد باشد هم چارهای ندارید جز اینکه متمایز باشید. مشتری بابت پولی که میپردازد باید دلیلی داشته باشد و این دلیل، تمایز شما نسبت به دیگران است. این تمایز میتواند شکلهای مختلفی داشته باشد؛ از کیفیت محصول گرفته تا برند و تبلیغات و از قیمت مناسب گرفته تا تجربهی مشتری جذاب. اما فارغ از اینکه این “تمایز” (یا همان مزیت رقابتی) شما چیست، روش ساختن یک شرکت متمایز میتواند موضوع جذابی باشد.
مارتین زوئیلینگ در مقالهای روی سایت مجلهی فوربس هشت راهکار استراتژیک در این زمینه پیشنهاد داده که در ادامه با هم آنها را مرور میکنیم:
۱- کشف ارزش متمایز کسبوکار: مشخص کنید دقیقا چه ارزش مشتری بیهمتا و خاص خودتان وجود دارد که میتوانید آن را به مشتری ارائه کنید.
۲- تیمسازی: بهترین تیم ممکن را برای تلفیق و یکدستسازی ایدهها و طراحی همهی اجزای کسبوکار (از محصول تا تجربهی مشتری) بسازید.
۳- برندسازی: به همه تخصصتان را در کاری که میخواهید انجام دهید ثابت کنید (الون ماسک به چه شناخته میشود؟)
۴- کشف و برقراری ارتباط با تأثیرگذاران: بهدنبال شناسایی بهترین شرکای تجاری ممکن و تأثیرگذارترین مخاطبان / مشتریان باشید (همانهایی که دیگران را قانع میکنند چرا باید از شما خرید کنند!)
۵- توسعهی ارتباطات تجاری: روابط تجاری مبتنی بر اعتماد، انعطافپذیر و همراه با ارزشهای تجاری و غیرتجاری برای طرفین را ایجاد کنید و توسعه دهید؛
۶- جایگاهسازی: بهدنبال گذاشتن یک اثر بزرگ روی جامعه و دنیا باشید و نه صرفا فروختن محصول و خدمتتان (بهقول استیو جابز بهدنبال زدن تلنگری به کهکشان باشید!)
۷- تحولسازی:رهبر نوآوری باشید و نه دنبالهروی رقبا (و حتی غیررقبا!) و خالق تحول باشید نه کسبوکاری که به مقاومت در برابر تغییرات معروف است! (بلاکباستر امروز کجاست؟ نتفلیکس چطور؟)
۸- الگوسازی: در بستر فعالیت خود شرکتی باشید که به تمرکز روی چیزهایی که باید و البته الهامبخش بودن مشهور است!
شما میتوانید این هشت راه را در قالب یک استراتژی یکپارچهی گام بهگام بهکار بگیرید. در این حالت این هشت گام نقشهی راه تحول شرکت شما را نشان میدهند. اما خبر خوب این است که هر یک از این هشت گام را میتوان بهعنوان استراتژیهای جداگانهای نیز بهکار گرفت؛ بهویژه اینکه گاهی ممکن است استفاده از برخی از آنها به دلیلی در عمل امکانپذیر نباشد. تردید نکنید؛ برای ماندن از همین حالا باید تحول برای متمایز شدن را کلید بزنید!
“در فوتبال، آینده همیشه نامشخص است و هرچه میگذرد کار سخت و سختتر میشود. ما پنجمین قهرمانیمان را در سال جاری کسب کردیم که این یکی از اهدافمان بود. حالا میخواهیم چند روزی را در کنار خانوادههایمان خوش بگذرانیم و بعد دوباره به مأموریتمان که کسب پیروزی است ادامه دهیم. هرچند بازیکنانمان میدانند که کسب جامهای قهرمانی چقدر سخت است.
انگیزهی بازیکنان ما برای کسب عناوین قهرمانی و ارائهی فوتبال زیبا زیاد است و در واقع فلسفه باشگاه بارسلونا همین است. با داشتن چنین فلسفه و چنین بازیکنانی شما همیشه میتوانید برنده باشید. همه بازیکنان ما بینظیر هستند و با اینکه مهرههای مهمی همچون پویول و ژاوی از جمع ما جدا شدهاند، تیم همچنان توانسته است به فلسفه باشگاه پایبند بماند و این یکی از امتیازات باشگاه است. دو روز پیش ما نه مسی را داشتیم و نه نیمار را، اما امروز هر دوی آنها بازی کردند.” (لوئیس انریکه؛ اینجا)
من همیشه در کلاسها و مشاورههایم با زدن مثالهای مختلف سعی میکنم تا مفاهیم مدیریتی را سادهتر کنم. گزارهها تمرینی است در همین زمینه. و هر از گاهی با خواندن یک متن غیرمدیریتی و بهخصوص فوتبالی از نزدیکی الگوهای فکری مورد نیاز برای موفقیت در حوزههای مختلف کاری و کسبوکاری شگفتزده میشوم. لوئیس انریکه شاید بهاندازهی پپ در فوتبال انقلابی نباشد؛ اما مدیر بسیار قابلی است. 🙂 تعریفی که او از فلسفهی وجودی سازمان ارائه کرده نکتهی جالبی دارد که تا امروز کمتر به آن توجه کرده بودم. ابتدا بیایید تعریف کلاسیک و آکادمیک فلسفهی وجودی را با هم بخوانیم:
“مأموریت، فلسفه وجودی و علت بقای یک سازمان و عامل مشروعیتبخش آن را بیان میکند. علاوه بر آن مأموریتها هدف، عملکرد و وظیفهی اصلی سازمان یا هر یک از بخشهای آن را مشخص میکنند (مثلا: تولید خودرو در یک شرکت خودروساز). مأموریت سازمان نشاندهنده طیف فعالیت، از نظر محصول و بازار میشود. در واقع مأموریت یعنی “ما به چه کاری مشغول هستیم؟” این مفهوم ارزشها و اولویتهای یک سازمان و در یک کلام دامنه فعالیتهای کنونی سازمان را نشان میدهد.”
اما چه چیزی در جملات لوئیس انریکه جذاب بود؟ لوئیس انریکه گفته که جدایی ژاوی و پویول و نبودن مسی و نیمار روی جهتگیری حرکتی باشگاه بارسلونا هیچ تأثیری ندارد: باشگاه بارسلونا همیشه دنبال بردن جامهای بیشتر است! این جمله یک نکتهی ظریف در دل خود دارد که مدیران سازمان ها باید به آن توجه داشته باشند: وقتی فلسفهی وجودی سازمان خود را تعریف کردید، بدون توجه به تغییرات درونی و محیطی همواره باید سازمان شما متعهد به اجرای فلسفهی وجودی خود در عمل باشد. بهعبارت دیگر هر کاری که سازمان بدون توجه به شرایط حاکم بر کسبوکار و منابع در دسترس خود همیشه آن را انجام میدهد، همان فلسفهی وجودی سازمان است!
این همان دیانای سازمان است که متأسفانه در اغلب موارد با آن چیزی که مدیران سازمان فکر میکنند، فاصلهی زیادی دارد. کیفیت و کمیت تحقق فلسفهی وجودی ـ همان اثربخشی و کارایی سازمان ـ بحث دیگری است؛ اما نکتهی بالا آزمونی برای تحلیل شکاف میان تئوریِ تفکرِ استراتژیکِ مدیران سازمان و آن چیزی است که در عمل اجرا میشود و اتفاق میافتد.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینهی مهارتهای کار حرفهای و همچنین لینکهای منتخب کار حرفهای در ایمیلتان هستید، در راهکاو عضو شوید!
من مسئولیتی در مورد کپیکاری محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
مدیریت همانطور که پیش از این اشاره شد، مجموعهای از اصول موضوعه است که براساس تحلیل و جمعآوری بهترین تجارب از زندگی در جامعه و ادارهی سازمانها و نهادهای اقتصادی ـ اجتماعی بهدست آمدهاند. فلسفهی وجودی مدیریت در سازمانها صرفِ قرار گرفتن فردی در جایگاهِ برتر نسبت به دیگران نیست؛ بلکه قرار است این جناب مدیر در جایگاه مدیریت، ارزش افزودهای را برای سازمان ایجاد کند. دربارهی نقشهای اصلی مدیر موضوعات مختلفی در طول تاریخ بیش از صد سالهی مدیریت مدرن مطرح شده است؛ اما در میان آنها شاید “تخصیص بهینهی منابع”، “تصمیمگیری” و “انگیزش نیروی انسانی” از دیگر موارد مهمتر باشند. در این میان چیزی که اهمیت کلیدی دارد این است که علم مدیریت بهواسطهی تعامل مستقیمی که با رفتار و عملکرد انسانها در دنیای واقعی دارد، بیش از دیگر علوم انسانی بر تجربهی مستقیم تکتک انسانها از زندگی در سازمان و جامعه مبتنی است. شاید بههمین دلیل باشد که کتابهای خاطرات و زندگینامهی مدیران برتر همواره جزو پرفروشترین کتابهای جهان هستند. بدین ترتیب هر متنی که در مورد اصول مدیریت وجود دارد را باید مشتاقانه خواند، شاید ایدهی بکری از دل آن برای مدیریت بهتر و اثربخشتر کشف شد!
با این مقدمه مقالهی این هفته برگرفته از این مقالهی منتشر شده روی سایت مجلهی آنترپرنر است که در آن نویسنده ۱۰ اصل مدیریتی را برای مدیریت اثربخش معرفی کرده است. ایدههای نویسندهی کارآفرین مقاله جیسون دمرز آنقدر جالب هستند که چند دقیقهای در مورد آنها فکر کنیم:
۱- رفتار سازگار داشته باشید: خودتان را جای همکارانتان بگذارید. وقتی رفتارتان غیرقابل پیشبینی باشد، آنها نمیدانند چه چیزی درست است و چه چیزی غلط یا چه کاری پاداش دارد و پیامد چه کاری تنبیه خواهد بود. به آدمها اطمینان و امنیت در تعامل با شما بهعنوان مدیرشان بدهید.
۲- روی شفافیت، دقت و جامعیت در ارتباطات تمرکز کنید: فرض را بر این نگذارید که آدمها از اشارات شما متوجه مفهوم عمیق مورد نظر شما میشوند! خودتان به آنها بگویید منظورتان چیست، چه احساسی دارید و چه میخواهید.
۳- یکی از اهداف کاری در سازمان را کار گروهی تعیین کنید: شاید این اجبار باعث شود آدمها مجبور شوند به تعامل تن بدهند!
۴- در ملأ عام از سختکوشی تقدیر کنید و آن را پاسخ بدهید: این کار حس خوبی به فرد تشویقشده میدهد و به دیگران هم نشان میدهد چه چیزی برای مدیرشان مهم و در اولویت است. این کار را همیشه انجام دهید؛ حتی اگر این پاداش، یک تشکر سادهی زبانی باشد.
۵- بهترین سمبل چیزی باشید که از دیگران انتظار رعایت آن را دارید: شما وقتی خودتان کاری را انجام نمیدهید، سخت میتوانید انتظار داشته باشید که دیگران با دل و جان ـ و نه از روی اجبار ـ به آن کار دست بزنند. فراموش نکنید که مدیریت در دنیای امروز، بیش از هر زمان دیگری به مفهوم “رهبری” نزدیک شده است.
۶- برای هر قفلی کلید خاص خودش را داشته باشید، نه کلید خاص خودتان را: شاهکلیدهای فیلمهای سینمایی و قصهها آنقدرها هم که فکر میکنید در دنیای واقعی کاربرد ندارند!
۷- تا حد امکان شفاف باشید: هیچ رازی در صندوقچهی اسرارِ سازمان و میان حلقهی کوچک مدیران و “اعضای اصلی” باقی نخواهد ماند. حتی اگر اوضاع آنقدرها هم روبراه نیست، بهتر است همکارانتان از واقعیت باخبر باشند تا اینکه در خوابِ خرگوشی بمانند. کسی چه میداند؛ شاید یکی از میان آنها راهحلی برای مشکل لاینحل سازمان داشته باشد!
۸- طرح همهی نظرها و ایدهها را تشویق کنید: هیچ نظر و ایدهای حداقل یک بار ارزش شنیده شدن دارد. تاریخ حکایت از آن دارد که اتفاقا ایدههای برنده معمولا بیشتر از جنس ایدههای در ظاهر احمقانه و خندهدار بودهاند تا نظرات منطقی و عاقلانه.
۹- به همکارانتان کمک کنید تا از کارشان لذت ببرند: دقت کنید که روی “کار افراد” تأکید شد و نه روی “محیط کار”. جذابتر و لذتبخشتر کردن کار لزوما نیازی به هزینه کردن ـ ترس بزرگ بسیاری از مدیران! ـ ندارد؛ بلکه شاید بهسادگی دادنِ اختیارِ تصمیمگیری در یک مورد خاص به همکارتان باشد.
۱۰- خوب گوش بدهید و خوب سؤال بپرسید: شاید طلاییترین اصل مدیریت دنیا همین یکی باشد؛ به این شرط که خودتان از قبل پاسخی برای سؤالهایتان آماده نکرده باشید و به جوابهای همکارانتان واقعا گوش دهید!