“آرین در چند ماه قبل، روزهای دشواری را سپری کرد؛ اما اکنون سه جام بهدست آورده است. این نشان میدهد که در فوتبال چقدر همه چیز میتواند زود تغییر کند. همیشه یک فرصت دوباره دارید تا اوضاع را عوض کنید؛ برای قهرمانیها بجنگید و برای جایگاهتان در تیم. به بیان دیگر، تنها باید از فوتبال لذت برد. فکر میکنم آرین این را نشان داد. او یک الگوی بزرگ برای همه است؛ برای اینکه به تلاشتان ادامه بدهید؛ حتی اگر گاهی اوقات شرایط به سود شما نیست. تنها تلاش کنید و بدانید که با سختکوشی، همه چیز در فوتبال خیلی زود عوض میشود.” (رابین فنپرسی در مورد آرین روبن؛ بعد از فتح سه گانهی بایرن؛ اینجا)
زندگی، انتظارِ همیشگیِ یک فرصتِ دوباره است! 🙂 برای آمدنش آماده هستیم؟ فراموش نکنید که این انتظار کشیدن، بهمعنی کنار گذاشتن زندگی نیست. ادامه دادن و جلو رفتن و لذت بردن از مسیر و هوشیاری، ما را برای قاپیدن بهموقع و درست فرصتِ بزرگ بعدی آماده میکند.
“نمیخواهیم نتیجه را به سرنوشت واگذار کنیم. ما میخواهیم نتیجه بگیریم. باید با سر بالا به زمین برویم و تلاش کنیم تا به پیروزی برسیم؛ نه اینکه منتظر باشیم که آنها پشت محوطه جریمهی ما جمع شوند و منتظر گل زدن باشیم. اگر نتوانیم با ترس، خطر و ریسک کنار بیاییم، به این معناست که آنگاه با موفقیت کنار نیامدهایم. اگر بازیکنان اینطور فکر نکنند، آنگاه به تیم رم تعلق ندارند. اگر آنها برای دیداری که ۸ ماه منتظرش بودند، عصبی باشند، به رم تعلق ندارند. آنها باید بخواهند در این دیدار بازی کنند. اگر نتوانند، از ما نیستند.” (لوچیانو اسپالتی؛ اینجا)
لوچیانو اسپالتی که بعد از چندین سال ماجراجویی در روسیه حالا تازهنفس به تیم محبوبش رم بازگشته، این هشدارها را پیش از بازی با پورتو در مرحلهی ورودی لیگ قهرمانان به بازیکنانش داد؛ هر چند شاگردانش حرفش را گوش نکردند و باختند و حذف شدند!
آن تکجملهی درخشان استاد که پررنگ کردهام را ببینید. اسپالتی از اهمیت داشتن ذهنِ آمادهی نبرد و رقابت سخن گفته است: “هر که طاووس خواهد، جور هندوستان کشد!” پیشنیاز موفقیت این است که در اعماق درونت بتوانی با ترسها و خطرهای موجود در مسیر سخت و دشوار موفقیت مواجه شوی و آنها را بپذیری. ذهنی که بتواند در خیال بر ترسِ پریدن غلبه کند؛ آنگاه میتواند در دنیای واقعی هم در مواجهه با خطرهای ناشی از پرواز، راهکارهای مؤثری را بیابد. متأسفانه هیچ میانبر بیرونی بهسوی موفقیت وجود ندارد.
“قطعا اینکه بخواهم در گوشهها بازی کنم برایم سختتر است چرا که من یک مهاجم نوک هستم. در فوتبال امروز شما باید تلاش کنید و انعطافپذیر باشید، اما همه میدانند بهترین پست من چیست. مشخص است که در کدام پست بیش از بقیه راحت هستم. من بازیکنی هستم که طبق غرایزم بازی میکنم و در پست مهاجم مرکزی درک بهتری از حرکاتم داشته و بهنحویکه سالها کارکردهام بازی میکنم. در آن پست من بهطور ناخودآگاه و خودکار بازی میکنم. اما وقتی بهعنوان وینگر به کار گرفته میشوید، باید به مسائل متعددی توجه کنید. همهچیز متفاوت است؛ نحوه حرکات، نحوه بازی، همهچیز متفاوت است. نمیتوانید بههمان صورت که در پست مهاجم مرکزی بازی میکنید در گوشهها بازی کنید.” (دنیل استوریج؛ اینجا)
دنیای حرفهای امروز، نیازمند داشتن انعطاف در انجام وظایف و پذیرش مسئولیتها است. امروز یک عنوان سازمانی میتواند به شکلهای مختلفی تفسیر شود. بنابراین شاید امروز دیگر مثل ده سال قبل نتوان بهراحتی وقتی عنوان یک شغل سازمانی (مثلا: مدیر استراتژی) را میشنویم، در مورد ماهیت و محدودهی کاری آن شغل تصویر کاملی را در ذهنمان ایجاد کنیم. این البته غیر از این مسئلهی دیگر است که امروزه شغلهای فراوانی ایجاد شدهاند که چند سال پیش از این وجود خارجی نداشتند (مثلا: مدیر بازاریابی دیجیتال.)
در مواجهه با این دنیای پیچیده چه باید کرد؟ آیا تخصص در وضعیت کنونی بیمعنی شده است؟ پاسخ به این سؤال منفی است. شما در هر حال همچنان نیازمند داشتن تخصص هستید و حتی لازم است به فراتخصص دست پیدا کنید. منظور چیست؟ در دنیای تخصصگرای دیروزی شما میتوانستید یک تخصص خاص را در حوزههای مختلفی بهکار بگیرید. مثلا تا همین چند سال پیش با کمی اغماض تخصص مدیریت استراتژیک را میشد در صنایع مرتبط (مثلا: صنعت مخابرات و صنعت آیتی) بهکار برد؛ اما این روزها دیگر نمیتوان بهراحتی و با اطمینان، به چنین کاری دست زد. چند دلیل برای بروز این وضعیت وجود دارد:
صنایع امروزی آنچنان به شاخههای مختلف تخصصی تقسیم شدهاند که در هر حوزه و زیرحوزهای شما با دنیایی عظیم، در هم تنیده و پیچیده مواجهید و طبیعی است که نمیتوانید مختصات همهی دنیاها را بهآسانی کشف کنید!
سرعت پیشرفت علم و فناوری آنچنان بالا است که در هر حوزهای باشید در بهترین حالت میتوانید امیدوار باشید که از سرعت تحولات، خیلی جا نمانید!
اینترنت و رسانههای دیجیتال باعث افزایش نجومی خلق محتوا شدهاند و در عین حال دسترسی به محتوای تخصصی را هم بهشدت تسهیل کردهاند. بنابراین جدا از اینکه بهروز بودن بسیار مشکلتر از قبل شده، خودِ همین بهروز بودن این روزها نه یک مزیت رقابتی که یک الزام کاملا ضروری است!
بنابراین شما چارهای ندارید جز اینکه یک حوزهی تخصصی مشخص را برای خود انتخاب کنید و روی ساختن برند شخصی تخصصی خود در آن حوزه تمرکز کنید. اما این همهی داستان نیست. شما اگر نخواهید بهصورت آزادکاری (Freelance) کار کنید، ناگزیرید برای کار کردن در سازمانها عنوان و ماهیت تخصص مورد نظر خود را با عنوان و محتوای شرح شغلهای موجود در سازمانها تطبیق بدهید. بنابراین در هر حوزهی تخصصی با دامنهای از تعاریف متفاوت، مسئولیتها و شرح شغلهای گوناگون و دانشها و مهارتهای متنوع مواجهیم که لازم است در مورد آنها حداقل اطلاعات لازم را داشته باشیم. بنابراین یک استراتژی شغلی جدی، این است که در حوزهی تخصصی مورد نظرمان اقیانوسی گسترده باشیم که بخش عمدهی آن کمعمق است؛ اما در یک نقطهی خاص بسیار عمیق میشود!
همانطور که استوریج گفته، اگر چه لازم است شما خود را با محدودیتهای شغلی و سازمانی تطبیق بدهید؛ اما نباید فراموش کنید که بهترین جا برای شما کجا است! کشف این بهترین جا اگر چه با عرق ریختن و ممارست در تجربه کردن بهدست میآید؛ اما ارزشاش را دارد! پس اگر در یک دورهی زمانی مشخص (بهویژه در اوایل دوران کاریتان) بهجای دنبال کردن پول و عناوین پرطمطراق سازمانی، کسب تجربیات متنوع و عمیق را دنبال کنید، شک نداشته باشید روزی از راه خواهد رسید که شما و تخصصتان توسط همان افرادی که باید شناخته میشود و آن روز، آنها هستند که بهدنبال شما میآیند.
کشف کنید در حوزهی تخصصی شما چه عناوین شغلی تخصصی وجود دارند.
از گوگل و البته سؤال کردن از متخصصان دریابید مختصات هر عنوان شغلی چیست؟
حتی اگر با تجربه هم هستید، برای شروع یک مسیر جدید از کارآموزی شروع کنید. سخت است و ترسناک؛ اما درد ندارد!
همیشه بهدنبال یاد گرفتن و بهروز بودن و تجربه کسب کردن باشید!
جایی در مسیر کارراههی شغلی خود، بالاخره تصمیم بگیرید چه کارهاید و قرار است شما را به چه ویژگی یا توانمندی بشناسند. از اینجا مسیرتان را در راستای تحقق همین هدف تنظیم کنید.
تبریک میگویم! بهترین جا را پیدا کردهاید. حالا باید روی همین مسیر کمعرض اما طولانی کاملا متمرکز بمانید. نگذارید موانع و سنگلاخها و شورهزارها و مردابهای مسیر جلوی بهپیش رفتن شما را بگیرند. خبر خوب این است که منحرف شدن از مسیر، طبیعی و جبرانپذیر است.
“بهعنوان یک مربی میدانم که چه رفتاری باید با بازیکنانم داشته باشم. هر زمان که آنها به من نیاز دارند کنارشان هستم. خیلی اوقات فقط اینکه کنارشان باشید و در مورد مشکلات بیش از اندازه حرف نزنید کفایت میکند. سکوت در برخی مواقع بهترین راه ارتباطی است: اینکه بدانید در چه مواقعی باید حرفی نزنید هم به همان اندازه مهم است و من این نکته را خیلی خوب میدانم.” (زینالدین زیدان؛ اینجا)
حالا باید به دیدنش بهعنوان مربی هم عادت کنیم! سکوت، کاری بود که زیدان در دوران بازیگریش هم خوب بلد بود. آن نگاههای جذاب گاهی خندان، گاهی جدی و گاهی خشمناکش. حالا او در قامت مربی هم همانی است که بود: مردی که با سکوتش حرف میزند! 🙂 بخش پررنگ شده را خوب بخوانید: راهکار زیدان نهفقط بهکار مدیران که به کارِ تکتکِ ما در زندگی میآید: بودن در عین نبودن و گفتگو با سکوت!
“هدفم این است که بهعنوان یک بازیکن پیشرفت کنم و بعد به بارسلونا برگردم و تا جایی که بتوانم در آن تیم بازی کنم. در حال حاضر دغدغهای نسبت به سازگاری با لیگ برتر ندارم. بازی به بازی من مأموریتم را انجام میدهم. من بازیکنی جوان هستم و نیاز دارم که هر روز کار کنم تا به اهدافم برسم.” (جرارد دلوفو؛ اینجا)
هر کدام از ما بالاخره در مسیرِ زندگیِ شغلی به راه افتادهایم یا بهامید خدا بهزودی حرکت خواهیم کرد. طیِ طریقِ این مسیرِ طولانی “کارراهه” ـ آن هم بیهمرهی خضر! ـ نیازمند داشتن یک هدف بززگ یا بهعبارت بهتر، رؤیایی برانگیزاننده است که به آن “چشمانداز” میگوییم. داشتن چشماندازی بزرگ که بهاندازهی کافی انگیزشبخش باشد، نقطهی شروع هر داستان دلانگیز موفقیت است؛ اما نکتهی مهمتر این است که نهتنها شرط لازم نیست که حتی شرط کافی هم نیست! 🙂
حرکت در مسیر تحقق چشمانداز، نیازمند راه افتادن است و مشکلترین کارِ دنیا هم همین است. اما در نقطهی شروع مسیر کارراههی حرفهای، با چالش دیگری مواجهیم: اینکه چون معتقدیم “کار نیکو از پر کردن است” تا فراهم نشدن تمام شرایط برای دست زدن به یک کار بزرگ و دلخواه که نزدیکترین مسیر به تحقق چشمانداز بزرگمان باشد، بهتر است صبر کنیم. این شکالی از همان بهتعویق انداختن (Procrastination) معروف است که از دردهای بزرگ زمانهی ما است: اینکه میدانیم که باید کاری را آغاز کنیم؛ اما کاری نمیکنیم!
واقعیت این است که نه دنیا آنچنان جای عادلانهای است (این چرخ کجمدار نه بر آرزو رود!) و نه ما عمرمان آنچنان دراز که تا رسیدن روز موعود صبر کنیم. این موضوع مخصوصا در ابتدای مسیر حرفهای اهمیت دارد: چنانکه دلوفو ترجیح داد بهجای نیمکتنشینی در بارسلونا سرنوشتش را در جای دیگری جستجو کند. او شجاعتِ شروع کردن را داشت و میدانست که در ابتدای کارراهه تنها چیزی که مهم است “شروع کردن” است و نه هیچ چیز دیگری! اما دولوفو به نکتهی بسیار مهم دیگری هم اشاره کرده است: وقتی در مسیر دست یافتن به یک چشمانداز بزرگ، دست بهکار میشوی، در ابتدای مسیر حتی نمیدانی باید چه کار کنی. باید اینقدر مسیرهای مختلف را امتحان کنی، اینقدر زمین بخوری و بلند شوی، اینقدر در چاهِ عمیقِ نشدنها گرفتار شوی، اینقدر از امید به ناامیدی مطلق و دوباره به امید بروی و بیایی واینقدر رنج و درد گمشدگی را تحمل کنی تا سرانجام وارد جادهی درست بشوی! آنوقت تازه مسیرِ “رفتن تا رسیدن” آغاز میشود. 🙂 پس از امتحان کردن نترس، شروع کن، گام به گام بدون دغدغهی اینکه به کجا میروی پیش برو و بگذار راه خودش را تا مقصد پیش ببرد.
* عنوان این مطلب برگرفته از شعری است از زندهیاد حسین منزوی.
“گاهی من را با آریگو ساکی مقایسه میکنند. از چنین چیزی بسیار خوشحالم. تمام تلاشم را میکنم بنابراین تحت تأثیر این تمجیدات قرار نگرفتهام. ساکی جایگاه بزرگی بهعنوان مربی دارد و چیزهای زیادی از او یاد گرفتهام. قسمت منفی کارنامه او؟ او هیچگاه بازیکن بزرگی نبوده است. در جام جهانی ۱۹۹۴، گاهی شبها میشنیدیم که آریگو فریاد میزند: “حرکت کن، جایگیری کن و …” او شبها خواب بازیکنانش را میدید!” (آنتونیو کونته؛ اینجا)
آنتونیو کونته این روزها دورهی جدیدی از زندگیاش در قامت مربی را در چلسی آغاز کرده است و باید دید که آیا میتواند موفقیتهایش در یووه را در تیم جدیدش تکرار کند؟ یکی از مهمترین عوامل موفقیت هر فرد حرفهای داشتن تمرکز است. دربارهی روش ایجاد تمرکز پیش از این نوشتهام؛ اما توصیف کونته در مورد تمرکز آریگو ساکی جالب بود، چون دو نکتهی مهم داشت که در کنار هم یکی از رازهای موفقیت استاد را نمایان میکند. ساکی اگر چه تجربهی بازیگری حرفهای فوتبال را نداشت؛ اما بهعنوان یکی از تاکتیسینهای بزرگ تاریخ فوتبال است که یکی از تحولات بزرگ تاکتیکی فوتبال را رقم زد و ماندگار شد. او تمامی تمرکز خود را روی حرفهی مورد علاقهاش گذاشت و در یکی از بزرگترین آوردگاههای فوتبال دنیا یعنی فوتبال ایتالیا تا آخرین نقطهی کمالِ یک مربی پیش رفت. این به ما نشان میدهد که حتی وقتی در حوزهای بدون تجربهی موفق قبلی وارد میشوی، با داشتن تمرکز و زندگی کردن با آن حرفه و کار میتوانی به استادی و کمال برسی.
این شاید حرف جدیدی نباشد؛ اما نکتهی مهمتری را نباید فراموش کنیم: در اهمیت تمرکز اگر چه تردیدی نیست؛ مشکل در تعریف ما از تمرکز نهفته است! آن تمرکزی که باعث رسیدن به کمال میشود، همینی است که کونته در مورد آریگو ساکی نقل کرده است: اینکه تا آنجا روی مسئلهی پیش رویت متمرکز باشی که حتی در خواب هم در حال حل آن باشی. این البته بهنظر سخت میرسد؛ اما نشان از انتقال تمرکز روی موضوع از ذهن خودآگاه به ناخودآگاه دارد. این سطح از تمرکز همانی است که کمیاب و حتی نایاب است و شاید بهنوعی همان “گشودن چشمِ دل” باشد که در ادبیات ما هم به آن اشاره رفته است.
البته برای موفقیت ماندگار در یک حوزهی خاص جز تمرکزی تا این حد عالی به عامل دیگری نیز نیاز است که کونته و ساکی ثابت کردهاند که هر دو آن را خوب بلد هستند: استمرار در اجرای عالی تا رسیدن به تعالی.
“سالها در منچستر بودم و این بنیان فکری مرا شکل داد. نزدیک به ۱۵ سال با فرگوسن کار کردم و راهکارها را یاد گرفتم.تمرینات هجومی و جنگندگی او برای بردن روی من تأثیر گذاشت. او ذهنیت پیروزی داشت و میخواست که تیمش را بهتر کند.فرگوسن به هر کسی یک فرصت میداد. تقریبا همه چیزی که میدانم را از سر الکس یاد گرفتم. البته ما ذهنیتهای متفاوتی داریم؛ چرا که از نسلها و کشورهای مختلفی هستیم. اعتقاد به خود، تنها وجه اشتراک ماست. هر دویمان همیشه میخواهیم برنده باشیم و به جوانها فرصت دهیم. البته فرگوسن انرژی خیلی زیادی داشت. وقتی در تعطیلات بود فکر میکنم لذت میبرد؛ اما بدش هم نمیآمد که همان موقع با رئال یا بارسا بازی کند. او همیشه میخواهد بهترین باشد! مولده تا پیش از حضور من یک تیم عادی نروژی بود که فوتبال مستقیم با زیر توپ زدن را اجرا میکرد. اما من و مربیان دیگر سعی کردیم این روند را عوض کنیم و به پاسکاری روی آوریم. فکر میکنم این باعث پیشرفت شده باشد.” (اولهگونار سولشر؛ اینجا)
سولشر (یا سولکسیار و هزاران تلفظ دیگر!) را بهعنوان ذخیرهی طلایی فرگوسن میشناختیم و شاید بیش از همه او را با گل قهرمانی منچستر یونایتد در آن فینال دراماتیک نیوکمپ مقابل بایرن مونیخ در ثانیهی آخر بازی بهیاد بیاوریم. حالا چند سالی است که او قبای سرمربیگری را به تن کرده و یک مربی جوان و موفق است. سخنانی که از او در بالا نقل قول کردم مربوط به روزهای آغاز مربیگری او است. بیش از هر چیزی در صحبتهای او برایم این نکته جالب بود که چقدر خوب به روش یادگیری از یک مربی و منتور بزرگ اشاره کرده است.
شگردِ شاگردی مربیان و مدیران و منتورهای بزرگ همانطور که سولشر بیان کرده ۵ گام اصلی دارد:
۱- کشف ذهنیت: هر مربی بزرگی دارای ذهنیت خاصی است که الگوی اصلی فلسفه و سبک مربیگری او را میسازد: شیوهی فکر کردن او دربارهی دنیا و سازمان و رقبا، شیوهی طراحی استراتژیها و تاکتیکها و روش اجرای آنها. کشف ذهنیت یک مربی یا مدیر کار سختی نیست: ذهنیت در حقیقت همان چیزی است که وقتی در مورد تیم / سازمان آن مربی و مدیر فکر میکنیم، آن را بهیاد میآوریم. همانطور که سولشر در مورد سر الکس بزرگ اشاره کرده، ما منیونایتد فرگی را با بازیهای حسابشده، جنگندگی تا حد مرگ و تا آخرین لحظه و البته تمرکز روی بردن بهیاد میآوریم.
۲- شناسایی ایدهها و ارزشهای مشترک: هدف از شاگردی یک مربی / مدیر / منتور بزرگ طبعا تقلید نیست. وقتی بهدنبال شکل دادن به مسیر موفق خود بهعنوان یک مدیر (و یا حتی کارشناس) هستیم، نباید فراموش کنیم که تمامی ایدهها و ارزشهای فرد مورد نظر هم لزوما با ما یکی نیست. هر یک از ما ایدهها و ارزشهای خاص خودش را دارد. بنابراین لازم است آنچه را فکر میکنیم با شخصیت و ذهنیت ما همخوانی دارد را از مدیر و مربی خود یاد بگیریم و باقی چیزها را کنار بگذاریم.
۳- یاد گرفتن راهکارها: هر مربی برای اجرای ایدههای خود از روشهای خاصی بهره میگیرد که خاص او است. استراتژیها و تاکتیکهای موفق و ناموفق مربیان و مدیران بزرگ، مهمترین چیزی است که میتوان از آنها آموخت تا در مقامِ اجرا هزار راهِ رفته را مجبور نباشیم دوباره بپیماییم تا دستِ آخر متوجه شویم که این ره به ترکستان میرود یا نه؟ 🙂
۴- طراحی فلسفهی مدیریتی: حالا وقتِ دست بهکار شدن است. هر مربی بزرگی فلسفهی مدیریتی خاص خودش را دارد. پس با ترکیب آموختههایی که از مربی و مدیر بزرگمان آموختهایم و افزودن ایدهها و ارزشهای خودمان باید به فلسفهی مدیریتی خودمان شکل درستی بدهیم؛ آن هم شکلی که تنها و تنها از آنِ من باشد! وقتی این فلسفه را طراحی کردیم حتما لازم است از مربی و مدیر بزرگِ خود دربارهی آن نظرخواهی و آن را اصلاح و تکمیل کنیم.
۵- اجرا: مثل همیشه اصلِ کاری همین گام است. بهترین و خاصترین فلسفهی مدیریتی هم روی کاغذ فرقی با بدترین ندارد! بنابراین خیلی هم مته به خشخاش نگذارید و فلسفهی مدیریتیتان را در میدان عمل به کمال برسانید. خوبیِ ماجرا در این است که در “طیِ طریق” همراهی مدیر و مربی بزرگمان را هم داریم که هر جا لازم است میتوانیم از او یاری و راهنمایی و حتی تلنگر طلب کنیم. 🙂
پ.ن.۱٫ این پست را به تمامی اساتید و منتورهای بزرگم در طی این ۱۰ سال تقدیم میکنم که همانطور که سولشر گفته هر آنچه را که بلدم، از آنها آموختهام. 🙂
پ.ن.۲٫ مناسبت این پست این بود که چند روز پیش، ۲۰مین سالگرد پیوستن اولهگونار سولشر به منیونایتد بود. 🙂
یکی از جذابترین فصول لیگ برتر فوتبال ایران از ساعاتی دیگر آغاز خواهد شد. شاید در طول سالهای گذشته این اولین فصلی باشد که اغلب تیمها بدون تغییر آنچنانی مقطع بین دو فصل را پشت سر گذاشتند، خوب یارگیری و خوبتر تمرین کردند و حالا آمادهی فصلی دشوار و طولانی با مسابقات فشرده هستند. این فصل احتمالا یکی از نزدیکترین رقابتها را میان ۴ تیم بزرگ و پرطرفدار فوتبال ایران (استقلال، پرسپولیس، سپاهان و تراکتورسازی) شاهد خواهیم بود؛ تیمهایی که همگی با مربیانی بزرگ، ستارگانی درخشان و انگیزههای فراوان بهدنبال فتح یکی از مهمترین لیگهای آسیا خواهند بود. این فصل البته با برگشتن تیم دوستداشتنی صنعت نفت آبادان و هواداران خونگرمش قطعا لیگ جذابتری را شاهد خواهیم بود؛ هر چند حتما جای خالی تیم ریشهدار و پرطرفداری مثل ملوان بندر انزلی را هم احساس خواهیم کرد. در هر حال امروز نقطهی آغازی است دوباره بر هیجان فوتبالی برای ما عاشقان فوتبال. دیگر روزهای کسلکنندهی بعد از پایان جام ملتهای اروپا بهپایان رسید. تا مسابقات لیگ برتر ایران جا بیفتد، لیگهای جذاب فوتبال اروپا هم آغاز خواهند شد و دوباره روزها و شبهای پراسترس و لذتبخش از راه میرسند.
شاید خیلی از ما فکر کنیم لیگ برتر ایران کمکیفیتتر و تکراریتر از آن است که درسی برای یادگیری داشته باشد. اما همین لیگ برتر کنونی هم میتواند برای ما چند نکتهای را به ما یادآوری کند. شاید مثل هر لیگ فوتبال دیگری همین که همیشه در هر جایی از جدول مسابقات فصل را تمام کنی دوباره میتوانی با شروع فصل جدید همه چیز را از ابتدا شروع کنی، مهمترین نکته باشد. همیشه میتوان دوباره از جای برخاست و به راه افتاد. خبر خوبی است. 🙂
اما فصل قبل لیگ برتر ایران، هم نکات جالبی را به ما نشان داد:
۲- اینکه تو آنقدر بزرگی که خودت میاندیشی! (استقلال خوزستان)
۳- اینکه کار را که کرد؟ آنکه تمام کرد! شروع موفق، بهمعنی پایان موفق نیست. هر چند ریسکپذیری نتیجهاش هر چه که باشد مطلوب است؛ مخصوصا وقتی به جوانترها اعتماد کنی. (استقلال)
۴- اینکه هر چقدر هم زمین بخوری، هر چقدر هم که کسی روی تو حساب نکند و هر چقدر هم همه به تو بگویند که نمیتوانی، در نهایت نیروی ایمان و امید پیروز خواهد شد. (پرسپولیس)
۵- اینکه لذت بردن از مسیر، مهمتر از نقطهی پایانی است که در آن قرار میگیری (تراکتورسازی.)
و البته درسهایی که میشود از دیگر تیمهای ایران هم گرفت و باشد برای مجالی دیگر. 🙂
فوتبال ایران با تمام فراز و فرودهایش و با تمام حاشیههایش هنوز برای خیلی از ما یکی از جذابترین جنبههای لذتبخش زندگی است. 🙂 شور و هیجان، بیم و امید و رسیدنها و نرسیدنها برای ما هواداران فوتبال و باشگاههای بزرگ ایران در طی سالها بخشی از تجربهی زندگی است که آن را کشف و کسب میکنیم؛ اما نباید فراموش کنیم که فوتبال تنها بخشی (هر چند مهم) از زندگی ما است. و چه بهتر که از فوتبال یاد بگیریم که امید، آخرین چیزی است که میمیرد. سلام دوباره به دورهمی بزرگ و جذاب فوتبال و هیجانش، و با امید روزهایی پر از رقابت و رفاقت. 🙂 بسمالله.
پ.ن. این پست را به پیشنهاد دوست خوبم مرتضی ناعمه نوشتم و به خودش پیشکش میکنم.
وقتی کودک هستید، رؤیاهای زیادی دارید. اکنون خیلی از بازیکنان در مورد آن رؤیاها صحبت میکنند و این برای من باورکردنی نیست. من تنها به بازی کردن برای هواداران فکر میکنم. +
من در دوران کودکی از بیپولی بسیار رنج میبردم و روزهای سختی را پشت سر میگذاشتم. برخی از روزها به خاطر اینکه پول سوار شدن به اتوبوس را نداشتم ساعتها پیاده بر سر زمین بازی میرفتم و کسی نبود که ما را کمک کند. این سختیها به من آموزش داد تا در داخل زمین هرگز تسلیم نشوم و تا ثانیههای پایانی بجنگم. برخی مواقع که ما حتی ۵ گل از حریف جلو هستیم اما من با تمام وجودم بازی میکنم که این رفتارم باعث تعجب همبازیهایم میشود. +
بهعنوان یک نفر از مثلث خط حمله بارسلونا، وظایف خاصی در میدان دارم. باید واقعگرا باشم و اعتراف کنم نمیتوانم سه یا چهار بازیکن را دریبل کنم. این کار مخصوص بازیکنانی همچون مسی، نیمار و آندرس اینیستا است اما زدن توپهای آخر کار من است. در زدن این ضربهها باید نهایت دقت را بهکار بگیرم. اگر فرصت شوتزنی برایم مهیا نباشد، باید در کارهای دفاعی شرکت و به تیمم در بازیسازی کمک کنم … به اینجا آمدم تا بجنگم. در بارسلونا احساس فشار کمتری دارم؛ زیرا در لیورپول همهی نگاهها به سمت من بود و وقتی تیم بازی را واگذار میکرد، همه به انتقاد از من میپرداختند. اما اینجا در بارسلونا بازیکنان بزرگتر از من وجود دارند و این، کارم را بسیار راحت میکند. +
شاید همه لوئیس سوآرز را با خطاهای عجیب و غریبش بهیاد بیاورند؛ اما سوآرز واقعی را باید در همین جملات پیدا کرد. تفنگ سرپُر آتشبار و قدرتمند لوئیس سوآرز با این ۵ گلولهی توپ پر شده است: رؤیاپردازی، جنگیدن و تسلیم نشدن، خودشناسی، پیدا کردن جایگاه مناسب و انتخابهای درست. 🙂
ما اعتقاد داریم که در فوتبال همه چیز ممکن است. من خیلی خوشحال هستم. این چیزی بود که پس از قهرمانی در چمپیونزلیگ به فکر آن بودم. از اعماق قلبم ایمان داشتم که در یورو خوب کار خواهیم کرد. شاید آنطور که میخواستیم پیش نرفت ولی این دو ۱۰۰ متر نیست، دو ماراتن است. از گروهمان صعود کردیم. نانی، رناتو سانچس و کوارشما گلزنی کردند بنابراین ما یک تیم هستیم و همه چیز برعهده من نیست.+
همیشه گفتهام که رؤیای من قهرمانی با پرتغال است و حالا به این مهم نزدیکتر از همیشه هستیم. این همان چیزی بود که از ابتدا میخواستیم. میدانستیم که مسیری طولانی در پیش داریم ولی برای این مسیر دشوار آماده بودیم. همواره بر این اعتقاد هستم که بهتر است ابتدا بد شروع کنیم اما پایانی خوب داشته باشیم.+
خیلی خوشحالم. این چیزی بود که سالها به دنبال آن بودم. از سال ۲۰۰۴٫ از خدا خواسته بودم تا شانس دوبارهای به من بدهد. پس از سالها از خودگذشتگی، پرتغال شایسته این جام بود. +
شاید قبل از شروع یورو کمتر کسی از بین ما پیشبینی قهرمانی پرتغال را داشت؛ اما آنها ۱۲ سال پس از شکست تلخ و ناعادلانهشان در فینال یورو ۲۰۰۴ این بار خودشان در نقش یونان بازیها (اما با سبک بازی متفاوت از آن یونان نازیبا) فرانسهی میزبان را بردند و قهرمان شدند.پرتغالی که قهرمان یورو ۲۰۱۶ شد با آن تیم جذاب ۲۰۱۴ تنها یک نقطهی اشتراک داشت: کریس رونالدو؛ اما “روتالدو”یی متفاوت که این بار نه در نقش یک پدیدهی جوان که بهعنوان یک کاپیتان و رهبر بزرگ تیمش را تا قله پیش برد (و شاید اوج آن، نقش مهم او در کنار زمین در بازی فینالی بود که در آن مصدوم شد!) پرتغال قهرمان یورو با رقبایش هم تفاوتهای زیادی داشت: آنها نه ستارههای درخشان آلمان را داشتند، نه جوانان گرانقیمت فرانسه و نه حتی باتجربههای ایتالیا را. اما پرتغال چگونه قهرمان یورو شد؟ نقل قولهای بالا از کریس رونالدو بهدنبال تاباندن نوری به مسیر عجیب قهرمانی آنها است. قهرمانی پرتغال انگار با کشف “راز سیب” اتفاق افتاد:
اگر رؤیا و باوری بزرگ داشته باشی، حتی غیرممکن هم غیرممکن نیست!
مسابقهی برنده شدن یک دو استقامت طولانی و امدادی است که در آن باید با کمک دیگران بازی را خوب تمام کنی؛ حتی اگر خوب شروع نکردی! (بنابراین حتی اگر خوب شروع نکردی نگران نباش و ادامه بده!)
زندگی همیشه شانس دوبارهای میدهد؛ اما آیا تو توانایی بهرهگیری از آن شانس دوباره را داری؟
جاودانگی، مبارک آقای رونالدو. کاش لیو مسی دوستداشتنی هم بتواند در این سالهای باقیماندهی بازیش مثل رونالدو برای کشورش هم جاودانه شود.