ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
خبر خداحافظی یکی از دوستداشتنیترین بازیکنان تاریخ، اگر چه قابل انتظار بود؛ اما همچنان شوکآور. رایان گیگز را میگویم. بیست و چند سال در اوج؛ با بردن ۳۱ جام و جابهجا کردن بسیاری از رکوردها. ۶۷۲ بار پوشیدن پیراهن پرافتخار عصر سر الکس در منچستر یونایتد. تنها بازیکنی که از روز اول تا آخر همراه فرگی بود. و البته همیشه در اوج.
رایان گیگز را بیش از همه با گل تاریخیاش در نیمهنهایی افای کاپ به آرسنال در اوج آرسن ونگر در آن فصل بینظیر ۹۹-۹۸ بهیاد سپردهایم. اما “گیگزی” همیشه همین بود. بازیکنی که در چهل سالگی هم بهترین بازیکن میدان میشد و با گلها و پاس گلها و اعجاز پای چپ هنرمندش، همه را در حیرت فرو میبرد.
شاید تنها این دو نقل قول از دو افسانهی فوتبال بتواند توصیف کند که گیگزی در یونایتد چه کرد و چه بود:
سر الکس فرگوسن: “وقتی گیگزی به سوی مدافعان حمله میکند، هیجانزده میشوند. آنها دیگر دوست ندارند مدافع باشند!”
الساندرو دلپیرو: “من در طول زندگیام دو بار برای دیدن یک فوتبالیست گریه کردهام: نفر اول مارادونا بود و دومی رایان گیگز.”
رور برخی گفتههای خود “گیگزی” در طول دوران بازیش در اینجا میتواند به ما بیاموزد که چگونه میتوان افسانه شد:
“من هیچگاه نمیخواهم گذشتهام را پنهان کنم و نمیخواهم در مورد گذشتهام سخن بگویم. من همین کسی هستم که میبینید.”
“زمانی که همه چیز خوب پیش میرود، فوتبال ساده است. اما زمانی که اینگونه نباشد، فوتبال تبدیل به بزرگترین امتحان زندگی خواهد شد.”
“اغلب فوتبالیستها بهدنبال این هستند که هر چه میتوانند بیشتر پول دربیاورند و برای ده هزار دلار تیمشان را عوض میکنند. اما سؤال من این است: این کار چه تغییری در زندگیشان ایجاد میکند؟”
“من فوتبالیست نشدم که معروف بشوم. من فوتبالیست شدم که موفق بشوم!”
“هیچ نقطهی کمالی در مسیر شغلی فوتبال من وجود ندارد. من همیشه در حال سختکوشی برای رسیدن به نقطهی بعدی هستم.”
“اگر احساس کنم دیگر در بازی تأثیری نمیگذارم ـ چه گل زدن باشد و چه گل ساختن ـ زمان خداحافظی من فرا رسیده است …”
“در مقام یک بازیکن، شما روی دوچرخه خودتان را گرم میکنید و سپس وارد زمین تمرین میشوید: جایی که همه چیز برنامهریزی شده است و آماده شده تا شما کارتان را شروع کنید. شما درباره آمادهسازیهای اولیهای که صورت میگیرد، فکر نمیکنید. اکنون من [در مقام مربی ـ بازیکن] میتوانم هر دو طرف تمرینات را ببینم و این مسئله واقعا دید مرا بازتر کرده است.”
رضایت از امروز، لذت بردن از تجربهی زندگی، هدف داشتن، سختکوشی و نگاه جامعنگر به همهی ابعاد یک شغل. رایان گیگز با این اصلهای ساده، افسانه شد.
خداحافظ افسانهی همیشگی. دلمان برایت حسابی تنگ خواهد شد …
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با رنگ بنفش نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
سال ۸۶ بود که یک روز با ایمیل عجیبی مواجه شدم. دوستی که با مقالاتش در روزنامهها و البته وبلاگ معروفش میشناختم و از طرفداران پر و پاقرص نوشتههایش بودم، مرا برای کار در یک مؤسسهی تازهتأسیس حقوقی دعوت کرده بود. تعجب کردم و کلی هیجانزده شدم! قرار مصاحبه تنظیم شد و به آنجا رفتم. مصاحبه با توجه به تجربهی اندکم بد نبود. در پایان آن مصاحبه از آن دوست وبلاگنویس اجازه گرفتم سؤالی بپرسم: “من هنوز نفهمیدم چه کسی من را به شما معرفی کرده؟” لبخندی زد و نام دوست سومی را آورد که او هم وبلاگنویس بسیار معروفی بود و هست و من را از جای دیگری آن هم دورادور میشناخت. 🙂 من در آن مؤسسه مشغول بهکار شدم و با آن دوست مصاحبهکننده و دوست معرفیکننده هم همانجا و در پروژههای دیگری تجربهی همکاری خوب و نزدیکی داشتیم.
در طول این سالها چنین وضعیتی بارها و بارها برای من پیش آمده است. برای همکاری یا مشاوره از جایی با من تماس گرفتهاند که نمیدانستم کجاست و متوجه شدهام توسط فردی به آنجا معرفی شدهام که یا اصلا نمیشناختهام یا بعدا متوجه شدهام که چه کسی بوده است. بخش عمدهای از ماجرا از مسیر گزارهها اتفاق افتاده است و از این بابت خوشحالم!
اما یک نکتهی کلیدی در این میان هست که خیلی اتفاقی متوجه آن شدم. در واقع از جایی بهبعد یک سؤال برایم پیش آمد: چرا آدمها من را برای همکاری و مشاوره به دیگران پیشنهاد میدهند؟ از افرادی که من را معرفی میکردند، این سؤال را پرسیدم. پس از آن یک کار تحقیقی شهودی شروع کردم و از آدمهای مختلفی در اینباره سؤال کردم که چه عامل یا عواملی باعث میشود که فرد دیگری را برای یک موقعیت شغلی و حرفهای به دیگران معرفی کنند؟ پاسخ مشخص و قابل پیشبینی بود: اعتماد به تخصص و شخصیت حرفهای فرد. اما هنوز یک چیزی کم بود. موقعیتهای فراوانی را شاهد بودم که فردی از میان دو کارشناس که از نظر توان فنی و تخصصی تقریبا مشابه هم بودند، یکی را برمیگزید. چرا؟
این روزها بهواسطهی شبکهی حرفهای نسبتا بزرگی که در حد توان خودم ساختهام و البته بیش از آن بهدلیل لطف و اعتماد دوستان و از همهی اینها بیشتر بهدلیل پارادوکس عجیب سخت یافتن نیروی انسانی مورد نیاز در همهی سطوح از مدیر تا کارشناس (!)، در موقعیت همان دوستان بزرگوار قرار گرفتهام. برای بسیاری از درخواستهای معرفی همکار، فرد یا افرادی را میشناسم؛ اما رغبتی به معرفی کردن ندارم. حالا میفهمم آن عامل گمشده چه بود: سطح اعتماد! (توجه کنید اصلا در مورد رانت و پارتی صحبت نمیکنیم؛ بلکه موضوع بحثمان نظرخواهی تخصصی دربارهی معرفی نیروی انسانی است.)
تعارف نداریم؛ آدمها برای معرفی من و شما به دیگران، باید سطحی از ریسک را بپذیرند. عموما فرایند درخواست معرفی متخصص، بهدلیل اعتمادی که به تخصص یا شخصیت حرفهای فرد وجود دارد اتفاق میافتد. بنابراین هر نفر با معرفی دیگری بخشی از اعتبار حرفهای خود را برای آن نفر دومی بهحراج میگذارد. و همین دقیقن یک ملاک کلیدی برای ارزیابی میزان اعتبار حرفهای ما بهدست میدهد: “چند نفر (و مهمتر از آن چه افرادی) با چه سطح از جایگاه تخصصی و حرفهای حاضرند برای من ریسکهای تخصصی / حرفهای / مالی را بپذیرند؟“
پاسخ این سؤال ـ اگر با تحقیق و پرسش از افراد حاضر در شبکهی حرفهایتان باشد ـ نکات بسیار جالبی را دربارهی نقاط قوت و ضعف مسیر شغلیتان، سطح اعتبار تخصصی و حرفهایتان و ماهیت و کیفیت برند شخصی و خود شبکهی حرفهایتان بر شما مکشوف خواهد کرد.
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
در حوزهی تولید محتوا مثل هر حوزهی دیگری مدلهای کسب و کار سنتی هم وجود دارند که در نگاه اول بدیهی بهنظر میرسند. مدلهای کسب و کاری که معمولا به آنها نگاهی افراطی و تفریطی وجود دارد: از یک سو بعضی فکر میکنند که کار خیلی ساده است و بهراحتی میشود موفق شد و در مقابل برخی هم فکر میکنند که نهخیر! نمیشود!
وقتی به عمق ماجرا وارد شویم، میبینیم که ماجرا نه آنقدرها ساده است و نه اینقدرها پیچیده. اصل قصه از این قرار است که مدلهای سنتی و بدیهی کسب و کار هم میتوانند در همان حالت سنتیشان موفق باشند و هم میتوانند با خلاقیت و بهروزرسانی موفقیتهای بیشتری را رقم بزنند. بدیهی است که در اینگونه مدلها بخش پیشنهاد ارزش کلیدیترین نقش را ایفا میکند؛ اینکه چه ارزشی برای مشتری میآفرینیم که او حاضر باشد بابتش دست بهجیب شود؟ در مدلهای کسب و کار سنتی مشکل اینجاست که مشتری تقریبا با تمامی آن چیزی که میخواهیم در اختیار او بگذریم و تکنیکهای فروش آشنا است و در نتیجه متقاعد کردن او کار سختتری است!
با این مقدمه بهسراغ یکی از قدیمیترین و سنتیترین مدلهای تولید محتوا میرویم: آموزش! این مدل کسب و کار محتوا ریشه در دنیای آفلاین و قرنها پیش دارد. از زمانی که خط و نوشتار پدید آمد، آموزش مبتنی بر محتوا هم وجود داشته است. پدید آمدن روشهای جدید و رسانههای نو، تنها شکل آموزش و محتوا را تغییر میدهد و نخ اصلی ماجرا ـ یا بهعبارت بهتر پیشنهاد ارزش این مدل کسب و کار ـ یعنی مصرف محتوا برای یادگیری همچنان همان است که در زمان مصر و یونان و ایران باستان بود!
پس چه چیزی این مدل کسب و کار را همچنان جذاب نگاه داشته است؟ بهنظر میرسد کانالهای ارتباطی جدید عرضهی محتوا سه پیشنهاد ارزش جدید به مدل کسب و کار آموزش اضافه میکنند که برای هر دو طرف تولیدکننده (استاد) / مصرفکننده (دانشجو) معنادار است:
۱- سادگی تولید و عرضهی محتوا: در بستر اینترنت هر کسی میتواند بهسادگی محتوای آموزشی مورد نظر خود را تولید و عرضه بکند. برای این کار شما تنها به یک وبلاگ روی یک پلتفرم وبلاگنویسی رایگان نیاز دارید!
۲- حذف واسطه میان تولیدکننده و مصرفکننده: پیش از این شما بای عرضهی محتوای آموزشی مجبور بودید بهگونهای وارد حلقهی تنگ تولید کتاب / مطبوعات / آموزشگاهها بشوید که معمولا کار سختی است و وقتی فردی ناشناخته باشید یا زمانی که محتوای آموزشی شما جدید و نوآورانه باشد، کار بسیار سختی است! در محیط اینترنت شما نیازی به هیچ واسطهای ندارید!
۳- تنوع مدیوم و ساختاری محتوا: در فضای سنتی اغلب محتوا تنها میتواند در یک مدیوم یا ساختار مشخص (مثل متن / تصویر / صوت) عرضه شود؛ اما در محیط اینترنت این محدودیت تا حدود زیادی کاهش مییابد.
عینا همین سه پیشنهاد ارزش را میتوان در کانالهای جدیدتر عرضهی محتوا ـ مثل بستر تلفن همراه و اپلیکیشن ـ نیز مشاهده کرد (حتی شاید بتوان سرعت دسترسی به محتوا را نیز به پیشنهادهای ارزش مذکور افزود.)
فکر میکنم مدل کسب و کار آموزش بهاندازهی کافی شناخته شده باشد؛ اما من میخواهم به چند نکتهی کلیدی در زمینهی این مدل کسب و کار اشاره کنم که فکر میکنم لازم است روی آنها تأکید شود:
۱- چه محتوای آموزشی تولید میشود؟
۲- این محتوای آموزشی برای چه مخاطبی تولید میشود؟
۳- مدیوم محتوا چیست؟
۴- روش عرضهی محتوا به مخاطب چیست؟
۵- با چه روشی از مشتری پول دریافت میکنیم؟
هر کدام از این سؤالات پاسخهای متنوعی دارند که هر کدام از آنها دنیایی از گزینهها و سناریوهای گوناگون را در طراحی مدل کسب و کار آموزش پیش روی ما میگذارد. توجه کنید که تولید محتوای آموزشی تنها برای فضای آنلاین نیست و شما این محتوا را میتوانید از طریق انواع و اقسام کانالهای عرضهی محتوا بهفروش برسانید (موضوع کانالهای عرضه بحث دیگری است که بهوقتش سراغ آن هم خواهیم رفت.)
بهعنوان مثال یک مدل کسب و کار تولید محتوای آموزشی میتواند این باشد: محتوا: مهارتهای تخصصی یک رشتهی مهندسی مثلا مهندسی مکانیک => برای: مهندسان جوان تازه فارغالتحصیل / مهندسان در حال فعالیت و نیازمند بازآموزی => مدیوم: مالتیمدیا => روش عرضه: وبینار اینترنتی => روش کسب درآمد: پرداخت هزینهی ثبتنام دوره.
مثال بالا مدل کسب و کار یک کسب و کار واقعی اینترنتی تولید محتوای آموزشی است که درآمد نسبتا مناسبی هم دارد. هدفم از بررسی این مثال این بود که به شما روش تحلیل و طراحی مدل کسب و کار آموزش را بیاموزم. مدلهای بسیار جذاب دیگر آموزش مبتنی بر محتوا هم وجود دارند که کشف آنها را بهعنوان تمرین برعهدهی خودتان میگذارم. 🙂
فقط میماند یک نکتهی بسیار مهم: مدل کسب و کار آموزش یکی از بهترین ابزارهای برندسازی شخصی است. شما میتوانید با تولید محتوای آموزشی ارزشمند (و ترجیحا رایگان) و عرضهی آن از طریق کانالهای مختلف، برای خودتان برند یک استاد برجسته را بسازید و بعد از این برند، برای برگزاری کلاسهای آنلاین و آفلاین تخصصی و کسب درآمد از این راه استفاده کنید!
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
مدت زیادی این مثنوی تأخیر شد! از این هفته دوباره یکشنبه شبها مقالهی هفته را با هم مروری تحلیلی میکنیم. 🙂
مقالهای که برای این هفته انتخاب کردم، مقالهای است از بیزینسویک (+) در تحلیل مدل کسب و کار اسپوتیفای و در حالت کلی، کسب و کارهای پخش آنلاین موسیقی. بهانهی این مقاله رسیدن تعداد مشترکین پولی اسپوتیفای به مرز ده میلیون نفر است: “زمانی تحلیلگری بهنام راجر انتنر گفته بود که کسب و کارهای پخش آنلاین موسیقی زمانی به پایداری میرسند که به ده میلیون نفر مشترک پولی برسند.”
حال اسپوتیفای به ده میلیون مشترک پولی در ماه رسیده است؛ اما وضعیت کسب و کار اسپوتیفای در چه حال است؟ ابتدا چند نکتهی جالب در مورد اسپوتیفای:
۱- اسپوتیفای از زمان بنیانگذاری در سال ۲۰۰۶ تا بهامروز بیش از ۲۰۰ میلیون دلار ضرر داده است!
۲- ایالات متحده و بریتانیا بزرگترین بازارهای اسپوتیفای هستند. اسپوتیفای هماینک در ۵۶ کشور فعال است و بهزودی برزیل ۵۷مین کشور محل فعالیت رسمی این شرکت خواهد بود.
۳- درآمد این شرکت در سال ۲۰۱۱ برابر ۲۴۵ میلیون دلار بوده (همراه با ۲۴ درصد ضرر) و این عدد در سال ۲۰۱۲ به ۵۵۸ میلیون دلار (همراه با ۱۳ درصد ضرر) رسیده است. نرخ رشد درآمد اسپوتیفای از نرخ رشد ضرردهی این شرکت بیشتر است.
بهنظر میرسد اسپوتیفای کمکم در حال رسیدن به نقطهی سربهسر است؛ اما آیا کسب و کار اسپوتیفای در بلندمدت هم پایدار خواهد بود؟ پاسخ در تحلیل استراتژیک مدل کسب و کار اسپوتیفای نهفته است. در مقاله به چند نکتهی کلیدی اشاره شده است:
۱- اسپوتیفای حدود ۷۰% درآمدش را بابت حقوق معنوی موسیقیها به صاحبان آنها پرداخت میکند. بنابراین باید با ۳۰% باقیمانده کل هزینههایش را پوشش دهد و علاوه بر آن سود هم کسب کند. بنابراین برای پایداری مدل کسب و کار اسپوتیفای این شرکت باید بتواند هزینههایاش را هر چه بیشتر کاهش دهد. کلیدیترین نکته در ماندگاری تمام کسب و کارهایی است که پلتفرمی برای فروش محتوای دیگران ایجاد میکنند، همین است: کنترل هزینهها. اما تمام ماجرا این نیست.
۲- بهنظر میرسد علاقهی اپل به خرید شرکت بیتس، بیشتر برای خرید سرویس آنلاین موسیقی آن است! در این صورت اسپوتیفای بهناگاه با رقیبی به غولآسایی اپل مواجه میشود. بیتس میتواند با دسترسی به خزانهی غنی آیتونز و شبکهی بسیار بزرگ مشتریان اپل، بدون هیچ هزینه یا تلاش خاصی، برای خودش بازاری بسازد که چندین برابر بازار مشتریان اسپوتیفای است. اینجا یک نقطهی ضعف کلیدی اسپوتیفای و دیگر پلتفرمهای عرضهی محتوا مشخص میشود: عدم کنترل روی اکوسیستم مصرف محتوا! اسپوتیفای و کسب و کارهای مشابه آن (از جمله پاندورا) در گوشهای از اکوسیستم سیستمعاملهای موبایل در حال فعالیتاند که به یک دلیل کاملا بدیهی بسیار آسیبپذیر است: مانع خاصی برای ورود یک رقیب بزرگتر وجود ندارد یا بهعبارت بهتر، این کسب و کارها مزیت رقابتی آنچنانی در برابر صاحب سیستمعاملی که روی آن کار میکنند، ندارند.
بیایید کمی دقیقتر به ماجرا نگاه کنیم: مایکروسافت سالها پیش با راهاندازی شبکهی MSN تلاش کرد تا از انحصار خود در زمینهی سیستمعامل برای ایجاد انحصار در عرصهی محتوا و سرگرمی استفاده کند؛ اما بهدلیل پایین بودن سرعت اینترنت و محدودیت پهنای باند (و البته دلایل دیگری از جمله عدم دسترسی به مخزنی گسترده از محتوای ارزشمند و همینطور قرار نداشتن MSN در فهرست اولویتهای استراتژیک شرکت) موفق نشد. اما حالا در بستر سیستمعاملهای عصر جدید ـ و بهعبارت بهتر بستر موبایل ـ علاوه بر حل شدن مشکل پهنای باند ـ در اختیار داشتن انحصاری اکوسیستم عرضهی محتوا توسط مالک سیستمعامل یک مزیت رقابتی جدی برای این شرکتها است. بههمین دلیل است که گوگل، اندروید را مجانی در اختیار تولیدکنندهها قرار میدهد و اپل با آیاواس و مایکروسافت با ویندوز فون هم مدتی است همین استراتژی را برگزیدهاند. حالا چه اتفاقی میافتد؟ این شرکتها ساختار عرضهی محتوای انحصاری خودشان را در قالب اپاستور خود ایجاد میکنند و به اپلیکیشنهای پلتفرمی عرضهی محتوا مثل اسپوتیفای اجازه میدهند تا کسب و کار جدیدی راه بیاندازند. مدت زمانی طول میکشد تا این مدل کسب و کار عرضهی محتوا شکل بگیرد و مشکلات آن حل شوند و در نهایت، کسب و کار سودآور شود. حالا اپل / گوگل (و در آینده احتمالا مایکروسافت) وارد بازی میشوند و پلتفرم خودشان را در آن حوزه (مثلا در حوزهی پخش آنلاین موسیقی) بهراه میاندازند و یا حداقل با اعلام ورود به این بخش از بازار، شرکتهای کوچکتر حاضر در این حوزه را به تکاپو برای بقا وا میدارند. نتیجه؟ هنوز نمیتوان در این زمینه اظهارنظر دقیقی کرد؛ اما بسیار بعید میرسد کسب و کارهایی مثل اسپوتیفای یا بیتس بتوانند در برابر غولهایی مثل اپل و گوگل باقی بمانند. در بهترین حالت این شرکتها توسط همان غولها خریداری میشوند! حالا میشود با همین تحلیل، درک کرد که چرا آمازون بهعنوان یک عرضهکنندهی محتوا در یک لایه بالاتر از اپلیکیشن یعنی اپاستور وارد بازار عرضهی محتوای آنلاین شده است.
۳- اما حداقل در کوتاهمدت اسپوتیفای و کسب و کارهای اپلیکیشنی از این دست چگونه میتوانند سرعت رسیدن به نقطهی سر به سر را افزایش دهند؟ یک استراتژی جالب در این زمینه عقد قراردادهای همکاری با اپراتورهای موبایل است. در این حالت اشتراک پولی اپلیکیشن بهعنوان یکی از سرویسهای پیشنهادی اپراتور به مشترکین عرضه میشود و هزینههای آن هم در قالب صورتحساب یا شارژ مشترک از او دریافت میشود. اسپوتیفای با ورایزون در آمریکا چنین قراردادی منعقد کرده است (و قبل از آن هم اورنوت با تیموبایل چنین همکاری را کلید زده بود.) چنین همکاری برای طرفین منفعت بههمراه دارد: اپراتور مزیتی رقابتی (هر چند کوچک اما تأثیرگذار) نسبت به رقبایش بهدست میآورد و کسب و کار اپلیکشنی هم راهی نسبتا پایدار برای کسب درآمد در یک بازار با مشتریان مشخص! هر چند هنوز در مورد احتمال موفقیت این اتحادهای استراتژیک هم نمیشود اظهارنظر دقیقی داشت.
در هر حال بهصورت خلاصه میتوان گفت که این مقاله بهدنبال تأکید روی یک نکتهی کلیدی است: وقتی میخواهید یک مدل کسب و کار جدید و تحولساز ایجاد کنید (و البته در حالت کلی برای طراحی هر مدل کسب و کاری!) حتمن برای سه سؤال زیر پاسخ دقیقی داشته باشید:
۱- از کجا میخواهید به پول برسید؟
۲- چگونه این درآمد را پایدار میسازید؟
۳- مزیت رقابتی کلیدی شما که هیچ رقیب دیگری نمیتواند آن را عرضه کند چیست؟
موکول کردن پاسخ این سؤالات به زمانی که کسب و کار راه افتاده و به بلوغ رسیده است، تهدید بزرگی برای موجودیت کسب و کار شما خواهد بود؛ چرا که در این حالت، شما با تلاش و تحمل سختیها مسیر را برای ورود رقبایی بزرگتر که دارای قدرت مالی و بازاریابی بسیار بیشتری از شما هستند هموار کردهاید!
مقاله نکات بسیار جالب دیگری هم دارد که اگر دوست داشتید در خود سایت بیزینسویک اینجا آن را مطالعه کنید.
پ.ن. من از دادهها و اطلاعات مطرح شده در مقالهی بیزینسویک برای نوشتن این پست استفاده کردم. بخش عمدهای از تحلیلها از آن خود من است و در نتیجه مسئولیت خطاهای احتمالی این تحلیل نیز برعهدهی خودم است نه نویسندهی مقالهی اصلی. 🙂
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
این فصل از فوتبال اروپا شاید دردناکترین فصلی بود که من بهیاد میآورم! جدا از نتیجه نگرفتن تقریبا تمامی تیمهای مورد علاقهام، سه اسطورهی بزرگ فوتبالی زندگیام از فوتبال خداحافظی کردند. هفتهی پیش در مورد پویول نوشتم، این هفته برای کاپیتان زانتی مینویسم و هفتهی آینده بهیاد رایان گیگز بزرگ.
خاویر زانتی را در این نزدیک به بیست سال در اینتر همیشه بهعنوان جنگجویی بزرگ و نمادی بینظیر بهیاد داشتیم. هیچ وقت آن گلش را در فینال جام یوفای سال ۹۸ فراموش نمیکنم و اشکهایش پس از از دست دادن قهرمانی سری آ در فصل منتهی به جام جهانی ۲۰۰۲ …
خاویر زانتی را با همیشه در اوج بودنش بهیاد میآوریم: کاپیتانی که با وجود همهی رفتنها و آمدنهای بسیار این سالهای اینتر، همیشه در اوج بود.
تصویر جاودانگی او را با روحیهی مقاوم و تسلیم نشدنش بهخاطر میسپاریم: سال گذشته که در سن ۴۰ سالگی رباط صلیبی پاره کرد، جایی گفت: “دوران فوتبالی من بهعنوان یک بازیکن به پایان نرسیده. پس از یک مدت طولانی فعالیت، نیاز به یک دوره بازسازی داشتم!“
او برگشت و مثل عادتش در اوج خداحافظی کرد! و ما امروز خاطرهی کاپیتان زانتی را با حرفهایش برای خداحافظی در قلبمان حک میکنیم:
“احساس میکنم اکنون زمان خداحافظی فرا رسیده است. از فوتبال چیزهای زیادی به دست آوردم و از تک تک لحظات لذت بردم.“
“ترسی از زندگی پس از بازنشستگی ندارم. درست است دلتنگ بسیاری از چیزها خواهم شد: از زمانی که بازیکنی معمولی بودم تا تک تک لحظات حضور در رختکن در تمامی رقابتها. به هر حال روال عادی زندگی همین است.“
“میتوانی ببری یا ببازی. میتوانی جامهای بسیاری داشته باشی. اما زمانی که فوتبال بهپایان برسد، آنچه باقی میماند تنها شخصیت تو است.“
“چرا اینقدر در اوج دوام آوردم؟ من فقط تلاش کردم تا حد امکان در شرایطی نزدیک به شرایط یک مسابقهی واقعی تمرین کنم.“
“من آیندهی خودم را بهعنوان مربی تصور نمیکنم. دوست دارم بهعنوان یکی از مدیران باشگاه اینتر مشغول بهکار شوم تا از نزدیک با تیم در ارتباط باشم. عشقم به این پیراهن با رنگهای آبی و مشکی هنوز همانند روز اولین بازیم مقابل ویچنتزا تر و تازه است …“
و سخن آخر کاپیتان که درسی بزرگ است برای تمامی مدیران ارشد کسب و کارها که قصد دارند کسب و کاری پایدار و ماندنی بنا کنند: “لازم است در پستهای باشگاه از افرادی استفاده کنید که نماد تاریخ آن هستند؛ کسانی که میتوانند چیزی به ارزش این پیراهن مقدس بیافزایند و خود را به آن متعلق بدانند.”
همیشه در اوج بودن، خوشبینی و جنگیدن با ناملایمات، لذت بردن از تکتک لحظات، داشتن کاراکتر شخصیتی ثابت و دوستداشتنی، واقعبینی و تمرین در شرایط واقعی و عشق همیشه تر و تازه. یک بازیکن مگر میشود این همه ویژگی را داشته باشد و جاودانه نباشد؟
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
هفتهی پیش از بزرگترین شکستهای دوران کاریام برایتان نوشتم. گفتم که این شکستها، زمینهساز تغییرات بسیار بزرگی در مسیر شغلی من شدند. این شکستها تنها شکستهای زندگی من نبودند. من در زندگیام بارها و بارها شکست خوردهام؛ چه در زندگی شخصیام و چه در دوران تحصیلم. فرقی ندارد چه شکستی بخوری و تفاوتی نمیکند این شکست بزرگ یا کوچک باشد، در نهایت آنچه بعد از شکست برای انسان باقی میماند، حس بد در همشکستگی و نگرانی ناشی از نشدن است. حسی که شاید در شکست عاطفی قابل تحملتر باشد: در آنجا حسرت از دست رفتن لحظات خوب و آدمی خوبتر برای همیشه بر دل آدمی مینشیند؛ اما در شکستهای شغلی و تحصیلی این حس شکست همراه میشود با حس از دست رفتن همهی رؤیاهای شیرین زندگی! اگر چه در عمل معمولا تحمل شکستهای عاطفی برای آدمها بهدلیل درگیر بودن احساسات، سختتر از سایر شکستها است.
من هم مثل همهی آدمهای دنیا بعد از شکستهای زندگیام، با سؤالاتی بیپایان مواجه شده و میشوم: “چرا نشد؟” / “چرا من باختم؟ آن دیگری چه برتری داشت که برنده شد؟” / “چرا این چرخ کجمدار نه بر آرزو رود؟” و سؤالات بسیاری از این دست. شکست با این سؤالات و این چراهای بیپاسخ، تلختر میشود؛ بهویژه زمانی که شکست، تکراری است. در این وقت است که پرسشهای بسیار دیگری نیز به آن قبلیها اضافه میشود: “چرا من همیشه بدشانسم؟” / “واقعا قرار نیست من به آرزویم برسم؟” / “چرا آن یکی همیشه میرسد و من در راهم؟” و سؤالاتی شبیه اینها. حس لحظات و روزهای ابتدایی بعد از شکست، بدترین حس دنیا است؛ حسی که حس کردنی است نه وصف کردنی! حس بدی که ترکیبی است از چندین و چند احساس دوستنداشتنی و بدترین نمود آن “ناامیدی” است …
چند روز پیش که من باز درگیر حس بد ناشی از یک شکست بودم، دوستی پیام جالبی به من داد: “نگران نباش. زود خوب میشی. دست خودت نیست؛ عادت داری همیشه خوب باشی!” و دیدم که راست میگوید! بعد نشستم و به این فکر کردم که چرا نمیتوانم ناامید باشم و چند نکته به ذهنم رسید که اینجا مینویسمشان:
۱- وقتی حتا یک بار توانستهای موفق شوی، باز هم میتوانی! چند روز پیش دوستی از من خواست آرزوهای بزرگ زندگیام را بنویسم. کلی فکر کردم و دست آخر به این نتیجه رسیدم که تقریبا به اغلب بزرگترین رؤیاهای زندگیام رسیدهام (جاهطلب نیستم؛ اما رؤیاهای بزرگ هم برای خودم کم نداشتم!) بسیاری از تجربیاتی که میخواستم را در زندگی بهدست آوردهام و خیلی از کارهایی که دوست داشتهام انجام دادهام. وقتی در مورد رؤیاهای بهظاهر دستنیافتنیتر موفق شدهام؛ چرا در مورد رؤیاهای دیگرم نتوانم؟ نگویید که این زندگی تو است و در زندگیتان تجربهای از یک رؤیای محقق شده ندارید! مشکل اغلب ما این است که وزن بیشتری به “نشدنی”ها میدهیم تا “شدنی”ها.
۲- شکست معمولا نتیجهی فرایند غلط است! باید اعتراف کنم وقتی کمی زمان میگذرد، در تمامی شکستهای بزرگ زندگیام رد بیتجربگی، ناپختگی و روشها و استدلالهای نادرست خودم را بسیار پررنگ میبینم. اما کشف و پذیرش اینکه ۸۰% ماجرا مربوط بود به اینکه من نتوانستم، سختترین کار ممکن است. اصلا خود “مسئولیتپذیری” سختترین کار دنیا است. نه؟ 🙂 اما وقتی مسولیت زندگیت را بپذیری، شکست برایت نقطهی شروع دوباره است: این بار میدانی که کجاها خوب بودهای و کجاها ضعیف. میدانی چه چیزهایی احتمال شکست را بالا میبرند و چه چیزهایی موفقیت را شدنیتر میکنند؟
۳- شکستها به غربال رؤیاها کمک میکنند! بیایید بپذیریم که هر رؤیایی هم شدنی نیست. این بهمعنی این نیست که رؤیاهای بزرگمان را کنار بگذاریم؛ بلکه معنیش اولویتبندی درستتر است. من عمری کوتاه و محدود در اختیار دارم که حتی زمانش هم مشخص نیست. بنابراین برای اینکه در لحظهی آخر زندگی حسرت نخورم، باید چه رؤیاهایی را انتخاب کنم؟ شاید یک جای رؤیایم مشکلی دارد و باید بهشکلی اصلاح شود تا رؤیایم شدنی شود. شاید … 🙂
همیشه وقتی شکست میخورم، این سه دلیل را بهیاد میآورم. مدتی نمیگذرد که امید و حس آرامش برمیگردند و دوباره شروع میکنم. کسی چه میداند؛ شاید این بار نوبت موفقیت من باشد!
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
تا اینجا دو مدل کسب و کار تولید محتوا یعنی تبلیغات و کپیرایتنیگ را بررسی کردیم. گفتیم که در فضای کسب درآمد از تولید محتوای دیجیتال، معمولا اولین و آخرین گزینهی بسیاری از افراد جذب تبلیغات برای وبسایت است. این در حالی است که در عمل روشهای گوناگونی برای کسب درآمد از تولید محتوای تخصصی وجود دارد و در واقع در این سلسله یادداشتها بهدنبال آشنایی با همین مدلها هستیم.
مدل کسب و کاری که این هفته بررسی میکنیم، مدل اشتراک است. بسیاری از ما این مدل را در حوزههای مختلف تجربه کردهایم. سابقهی این مدل بسیار قدیمی است و به نسل کلاسیکهای اینترنت تعلق دارد. احتمالن منظورم را از مدل اشتراک متوجه شدهاید نه؟ بیایید با یک مثال بحثمان را ادامه دهیم.
دوازده سال پیش که من تازه وارد دانشگاه شده بودم، اینترنت هم تازه در ایران در حال جا افتادن بود. آن زمان یک تفریح جدی بسیاری از ما ـ و شاید یک ابزار بهاشتراکگذاری چیزی شبیه فیسبوک امروزی ـ ایمیل بود. آن زمان هنوز جیمیل ابداع نشده بود و دنیا بهنوعی وابسته به غول آن روزهای اینترنت یعنی یاهو بود و شاید از خود ایمیل یاهو مهمتر، گروههای یاهو بودند. گروههایی که شما میتوانستید در آنها عضو شوید، ایمیلهای دیگران را دریافت کنید، به تبادل انواع فایل بپردازید و در اتاق گفتگوی گروه با دیگران گفتگو کنید. ما مشترک یاهو بودیم و یاهو پلتفرمی برای بهاشتراکگذاری مطالب بود. امروزه انواع و اقسام شبکههای اجتماعی ـ از فیسبوک و توییتر گرفته تا اینستاگرام و فوراسکوئر ـ بهعنوان پلتفرمهای اشتراک محتوا ما را به دیگران وصل میکنند. اما آیا منظور از مدل کسب و کار اشتراک همین است؟
هم بلی و هم نه. بلی از این جهت که اشتراک محتوا در شبکههای اجتماعی میتواند به کسب درآمد منجر شود؛ اما نه مستقیم. دربارهی مدلهای کسب و کار شبکههای اجتماعی در پست جداگانهای توضیح خواهم داد. فقط این نکته را داشته باشید که مدلهای کسب و کار شبکههای اجتماعی، مدلهایی ترکیبی هستند و نمیشود برای آنها مدل واحدی در نظر گرفت.
اما منظور من از اشتراک در اینجا، مشترک شدن افراد برای دریافت محتوای محتوایی است که بهصورت عادی در اینترنت یا فضای آفلاین در دسترس افراد نیست و بدین ترتیب افراد برای دستیابی به آن حاضرند پول بدهند. پیشنهاد ارزش این مدل کسب و کار دقیقن همین محتوای باکیفیت است. در این حالت افراد با پرداخت مبلغی میتوانند به مجموعهای از مقالات، نوشتهها، فایلهای محتوایی (کتاب الکترونیک، پاورپوینت، صوتی، ویدئو و …) دست یابند. این مبلغ معمولا موردی نیست و برای یک دورهی زمانی مشخص یا برای دسترسی به مجموعهای از اطلاعات معین پرداخت میشود (پرداخت مبلغ برای خرید یک محتوای مشخص، مدل فروش مستقیم محتوا است که بعدا بررسی خواهیم کرد.)
بیایید یک مثال را بررسی کنیم تا بیشتر در فضای ماجرا قرار بگیریم. شاید یکی از اولین پیشگامان این مدل کسب و کار در اینترنت استفن کینگ بزرگ باشد (توضیح: استیون کینگ نویسندهی آمریکایی خالق بیش از ۲۰۰ اثر ادبی در گونههای وحشت و خیالپردازی است که از بسیاری از آثارش هم اقتباسهای سینمایی شده است.) کینگ سال ۲۰۰۰ میلادی اعلام کرد برای امتحان یک رمان بهصورت اینترنتی منتشر میکند. کینگ هر فصل رمانش را یک دلار قیمتگذاری کرد و با فروش شش فصل از رمان (که دست آخر بهدلایلی ناتمام ماند)، بیش از ۵۰۰ هزار دلار پول بهدست آورد! (جزئیات ماجرا را اینجا بخوانید.)
این مثال نشان میدهد که مدل کسب و کار تولید محتوا با فروش اشتراک چقدر قدیمی است. امروزه انواع مختلفی از این مدل در جهان وجود دارد؛ هر چند اغلب این نمونهها بیشتر بهصورت پلتفرم عرضهی محتوا بهصورت اشتراکی عمل میکنند و فردی نیستند. نتفلیکس و اسپوتیفای نمونههای چندرسانهای و کاملا کسب و کاری این نوع پلتفرمها هستند که زیرساخت فروش اشتراکی به مشتری دارند؛ اما برای من تولیدکنندهی محتوای فردی مناسب نیستند. دسترسی به این پلتفرمها برای تولید و فروش محتوا بهسادگی برای همهی افراد در دسترس نیست.
در مقابل پلتفرمهایی همچون: یوتیوب، وردپرس، تامبلر، فلیکر و … دنیای تولید و عرضهی محتوا را دموکراتیزه کردهاند و این امکان را برای همهی افراد برای مشارکت در فضای تولید محتوا فراهم آوردهاند (اینکه شما میتوانید در این پلتفرمها برای دسترسی به محتوا کاربر را مجبور به ثبتنام کنید یا برای مطلب پسورد بگذارید، خودش یک راهکار فروش محتوا است!) در داخل کشور هم حداقل پلتفرمهای وبلاگنویسی مثل بلاگفا و پرشینبلاگ و سایتهایی مثل آپارات این امکان را فراهم آوردهاند. شاید خیلی از ما فکر کنیم این مدل، خیلی در کشور ما جواب ندهد؛ اما کیسهای موفق بسیاری در این زمینه وجود دارد که با کمی جستجو خودتان آنها را مییابید.
مدل کسب و کار “اشتراک” در فضای حرفهای و تخصصی بسیار جذاب است. در حوزهی تخصص من یعنی کسب و کار و مهارتهای شغلی، بسیاری از سایتهای مرجع از همین مدل بهعنوان مدل کسب و کار اصلیشان استفاده میکنند. اینک، اینترپرنر و سایت هاروارد بیزینس ریویو نمونههای بسیار مشهور و موفقی در این زمینه هستند. این سایتها البته بیشتر از جنس رسانهاند؛ اما تجربهی سایتهای مشهور فناوری مثل مشبل و تککرانچ و یک نمونهی بسیار موفق داخلی یعنی اقتصادآنلاین نشان میدهند که میشود رسانه را هم فردی بنا کرد. در عین حال نمونههای فردی غیررسانهای و تخصصی فراوانی هم از الگوی اشتراک وجود دارند. داستان مشهور نوشتن کتاب خلق مدل کسب و کار ـ که اوستروالدر در خود کتاب به آن اشاره میکند ـ و پس از آن، سایت بسیار جذاب استراتجایزر خود اوستروالدر نمونههایی در این زمینه هستند. نمونههای موفق داخلی هم در این زمینه داریم که پیدا کردنشان را بهعنوان تمرین برعهدهی شما میگذارم.
دو نکتهی مهم دیگر در زمینهی مدل کسب و کار “اشتراک” باقی میماند:
اول ـ استراتژیهای جذب مشتری: در این زمینه دو نوع مدل اصلی داریم: مدل فریمیوم که در آن شما بخشی از مطالب را رایگان به افراد ارائه میکنید و بابت مطالب پیشرفتهتر یا تکمیلی پول دریافت میکنید. در حالت دوم که خیلی به مشتری داشتن محتوایتان مطمئن باشید، دسترسی به همهی مطالب پولی خواهد بود. 🙂
دوم ـ مدیومهای عرضهی محتوا: عموما سه مدیوم اصلی وجود دارد: وب / اپلیکیشن موبایل / بستر شبکههای تلفن همراه و ثابت (SMS / MMS و …) دربارهی مدیومها در پست جداگانهای با هم گفتگو خواهیم کرد.
مدل کسب و کار “اشتراک” خیلی هنوز در ایران در حوزهی محتوای تخصصی عملا بهکار گرفته نشده است؛ اما آینده ی درخشانی دارد! اگر فکر میکنید تخصصی دارید که در قالب محتوا قابل فروش است، این مدل کسب و کار انتخاب مناسبی برای شما است.
ـ اینجا دفترچهی یادداشت آنلاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشتهی مهندسی، پاسخ سؤالهای بی پایانش در زمینهی بنیادهای زندگی را در علمی بهنام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم میداند و میخواهد علاقهی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
“قانون زندگی همین است. بازیکنی میآیند و بازیکنانی میروند …”
“به دخترم توضیح دادهام که من این شانس را داشتم تا از حضور در این باشگاه که رؤیای میلیونها فوتبالیست است لذت ببرم. اعتبار و ارزشی که در این تیم پیدا کردم غیر قابل وصف است.“
“من در بارسا افتخارات فراوانی بهدست آوردم؛ اما مهمترین چیز گرمای احساس انسانی بود که از این باشگاه بهدست آوردم. من بهعنوان پسربچهی کوچکی وارد این باشگاه شدم و امروز بهعنوان یک عضو خانوادهای بزرگ اینجا را ترک میکنم.”
“یکی از بهترین خاطرات دوران فوتبالم بوسیدن بازوبند کاپیتانی در برنابئو بود. برای من این مساله یک رؤیا بود که به حقیقت پیوست.“
“نه فقط من که همهی تیم بارسلونا در این چند سال اخیر وارد تاریخ بارسا شدهایم. در حال حاضر آنچه که در خاطرم مانده و خواهد ماند اعتباری است که از این باشگاه گرفتهام. ارزش و حس بینظیری که این باشگاه به من داده است را هرگز فراموش نخواهم کرد.“
“این پایانی است بر یک دوره از زندگی. اما هنوز چیزهای بیشتری در این دنیا باقی مانده است و من امیدوارم که از آنها هم مثل این دوره لذت ببرم …” (اینجا و اینجا و اینجا)
این فصل طولانی منتهی به جام جهانی، فصل خداحافظی و دلتنگی است. پرواز اوزهبیو، لوئیس آراگونس و تیتو از این جهان خاکی و خداحافظی دو کاپیتان بسیار بزرگ بود: خاویر زانتی و کارلس پویول. دربارهی اولی هفتهی بعد خواهم نوشت؛ اما پست امشب تقدیم میشود به مرد بزرگی که در این سالها نماد شور و هیجان برای تمامی هواداران بارسا بود … کاپیتان جاودانی که رهبر بزرگ عصر پرافتخار بارسا بود.
حرفهای کاپیتان بزرگ بارسا نکات ارزشمند فراوانی برای حرکت بهسوی داشتن یک کارراههی شغلی را به ما نشان میدهند:
۱- رؤیا داشته باش و تلاش کن تا محققش کنی!
۲- جایی کار کن که به تو حس و شور و هیجان و اعتبار بدهد؛ نه جایی که برعکس این رابطه برقرار باشد!
۳- هر دورهی زندگی، آغازی دارد و پایانی. مهم این است که از آن همانطوری که هست لذت ببری!
و چند جملهی احساسی برای خداحافظی: خداحافظ کاپیتان جاودانی بارسا. از تو ممنونیم برای خاطرات خوب این سالها، برای شور و هیجان و امیدی که در سختترین لحظات به همهی ما دادی، برای اشکها و لبخندها، برای آن لحظهی تاریخی که بازوبند کاپیتانی را به آبیدال سپردی و برای همیشه ماندگار شدی. بدرود کاپیتان همیشگی بارسا …