چرا نمی‌توانم ناامید شوم؟

هفته‌ی پیش از بزرگ‌ترین شکست‌های دوران کاری‌ام برای‌تان نوشتم. گفتم که این شکست‌ها، زمینه‌ساز تغییرات بسیار بزرگی در مسیر شغلی من شدند. این شکست‌ها تنها شکست‌های زندگی من نبودند. من در زندگی‌ام بارها و بارها شکست‌ خورده‌ام؛ چه در زندگی شخصی‌ام و چه در دوران تحصیل‌م. فرقی ندارد چه شکستی بخوری و تفاوتی نمی‌کند این شکست بزرگ یا کوچک باشد، در نهایت آن‌چه بعد از شکست برای انسان باقی می‌ماند، حس بد در هم‌شکستگی و نگرانی ناشی از نشدن است. حسی که شاید در شکست‌ عاطفی قابل تحمل‌تر باشد: در آن‌جا حسرت از دست رفتن لحظات خوب و آدمی خوب‌تر برای همیشه بر دل آدمی می‌نشیند؛ اما در شکست‌های شغلی و تحصیلی این حس شکست همراه می‌شود با حس از دست رفتن همه‌ی رؤیاهای شیرین زندگی! اگر چه در عمل معمولا تحمل شکست‌های عاطفی برای آدم‌ها به‌دلیل درگیر بودن احساسات، سخت‌تر از سایر شکست‌ها است.

من هم مثل همه‌ی آدم‌های دنیا بعد از شکست‌های زندگی‌ام، با سؤالاتی بی‌پایان مواجه شده و می‌شوم: “چرا نشد؟” / “چرا من باختم؟ آن دیگری چه برتری داشت که برنده شد؟” / “چرا این چرخ کج‌مدار نه بر آرزو رود؟” و سؤالات بسیاری از این دست. شکست با این سؤالات و این چراهای بی‌پاسخ، تلخ‌تر می‌شود؛ به‌ویژه زمانی که شکست، تکراری است. در این وقت است که پرسش‌های بسیار دیگری نیز به آن قبلی‌ها اضافه می‌شود: “چرا من همیشه بدشانسم؟” / “واقعا قرار نیست من به آرزوی‌م برسم؟” / “چرا آن یکی همیشه می‌رسد و من در راهم؟” و سؤالاتی شبیه این‌ها. حس لحظات و روزهای ابتدایی بعد از شکست، بدترین حس دنیا است؛ حسی که حس کردنی است نه وصف کردنی! حس بدی که ترکیبی است از چندین و چند احساس دوست‌نداشتنی و بدترین نمود آن “ناامیدی” است …

چند روز پیش که من باز درگیر حس بد ناشی از یک شکست بودم، دوستی پیام جالبی به من داد: “نگران نباش. زود خوب می‌شی. دست خودت نیست؛ عادت داری همیشه خوب باشی!” و دیدم که راست می‌گوید! بعد نشستم و به این فکر کردم که چرا نمی‌توانم ناامید باشم و چند نکته به ذهنم رسید که این‌جا می‌نویسم‌شان:

۱- وقتی حتا یک بار توانسته‌ای موفق شوی، باز هم می‌توانی! چند روز پیش دوستی از من خواست آرزوهای بزرگ زندگی‌ام را بنویسم. کلی فکر کردم و دست آخر به این نتیجه رسیدم که تقریبا به اغلب بزرگ‌ترین رؤیاهای زندگی‌ام رسیده‌ام (جاه‌طلب نیستم؛ اما رؤیاهای بزرگ هم برای خودم کم نداشتم!) بسیاری از تجربیاتی که می‌خواستم را در زندگی به‌دست آورده‌ام و خیلی از کارهایی که دوست داشته‌ام انجام داده‌ام. وقتی در مورد رؤیاهای به‌ظاهر دست‌نیافتنی‌تر موفق شده‌ام؛ چرا در مورد رؤیاهای دیگرم نتوانم؟ نگویید که این زندگی تو است و در زندگی‌تان تجربه‌ای از یک رؤیای محقق شده ندارید! مشکل اغلب ما این است که وزن بیش‌تری به “نشدنی”ها می‌دهیم تا “شدنی”ها.

۲- شکست معمولا نتیجه‌ی فرایند غلط است! باید اعتراف کنم وقتی کمی زمان می‌گذرد، در تمامی شکست‌های بزرگ زندگی‌ام رد بی‌تجربگی، ناپختگی و روش‌ها و استدلال‌های نادرست خودم را بسیار پررنگ می‌بینم. اما کشف و پذیرش این‌که ۸۰% ماجرا مربوط بود به این‌که من نتوانستم، سخت‌ترین کار ممکن است. اصلا خود “مسئولیت‌پذیری” سخت‌ترین کار دنیا است. نه؟ 🙂 اما وقتی مسولیت زندگی‌ت را بپذیری، شکست برای‌ت نقطه‌ی شروع دوباره است: این بار می‌دانی که کجاها خوب بوده‌ای و کجاها ضعیف.  می‌دانی چه چیزهایی احتمال شکست را بالا می‌برند و چه چیزهایی موفقیت را شدنی‌تر می‌کنند؟

۳- شکست‌ها به غربال رؤیاها کمک می‌کنند! بیایید بپذیریم که هر رؤیایی هم شدنی نیست. این به‌معنی این نیست که رؤیاهای بزرگ‌مان را کنار بگذاریم؛ بلکه معنی‌ش اولویت‌بندی درست‌تر است. من عمری کوتاه و محدود در اختیار دارم که حتی زمان‌ش هم مشخص نیست. بنابراین برای این‌که در لحظه‌ی آخر زندگی حسرت نخورم، باید چه رؤیاهایی را انتخاب کنم؟ شاید یک جای رؤیای‌م مشکلی دارد و باید به‌شکلی اصلاح شود تا رؤیای‌م شدنی شود. شاید … 🙂

همیشه وقتی شکست می‌خورم، این سه دلیل را به‌یاد می‌آورم. مدتی نمی‌گذرد که امید و حس آرام‌ش برمی‌گردند و دوباره شروع می‌کنم. کسی چه می‌داند؛ شاید این بار نوبت موفقیت من باشد!

دوست داشتم!
۲۶

نویسنده: علی نعمتی شهاب

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!

8 دیدگاه برای “چرا نمی‌توانم ناامید شوم؟”

  1. خیلی خوبه که این‌جوری فکر می‌کنید. من یک تجربه‌ی کاملا مشابه دارم: کنکور ارشد ام‌بی‌ای ۱۳۸۵ شرکت کردم، درس نخوندم و حتا مجاز هم نشدم. یادمه روزی که نتایج کنکور اومد با خودم گفتم منِ پلی‌تکنیکی باید ام‌بی‌ای هم در پلی‌تکنیک بخونم! اون زمان امیرکبیر رشته‌ی ام‌بی‌ای نداشت. 🙂 یک سال بعد من دانشجوی ام‌بی‌ای پلی‌تکنیک بودم. دوباره شروع کنید و این‌بار قوی‌تر. به خدا توکل کنید حتمن موفق خواهید شد. با آرزوی روزهایی سبزتر.

  2. من این روزها یک شکست بزرگ خوردم، رتبه نه چندان خوب در کنکور MBA!
    یکی از دوستان حرف خوبی زد: این شکست نیست، عدم موفقیت است. آدم که همیشه موفق نیست… بدتر از این چه ممکن بود پیش بیاید؟
    شکست ها آدم را قوی تر می کند و طبیعی است که گاهی شرایط به نحوی رقم می خورد که آن چه می خواهیم به دست نمی آوریم.
    من علی رغم عدم موفقیت ناراحت نیستم، چون هدفم همان است که بود (این که شکوفا شوم و بتوانم ارزش خلق کنم یا شاید خیلی ساده آدم بهتر و مفیدتری باشم از این که هستم) و تنها مسیرم برای رسیدن به هدف تغییر کرده. همین!
    هر چند ایرادات یا مسائلی که باعث عدم موفقیتم شده اند را بررسی می کنم. همان تفکر سیستمی! وقتی یک اتفاق برای بار چندم می افتد ساختار را باید بررسی کرد تا موضوعی که منجر به آن اتفاق (رفتار) می شود را پیدا و اصلاح کرد. (ساختار علت رفتار).
    سپاس بابت این مطلب خوب چون باعث شد عدم موفقیتم را مرور کنم.
    پایدار باشید.

  3. شکست مقدمه پیروزی هست، اما خیلی‌ها هستند که با اولین شکست دیگر از آغاز می‌ترسند. دوستی را می‌شناسم که مدت‌هاست از ترس شکست در کارش از نو شروع نکرده است. امیدوارم با گفتن این سه نکته به دوستم بتوانم دوباره امیدوارش کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

خروج از نسخه موبایل