درس‌های توسعه‌ی یک کسب و کار کوچک (۴): نوآوری

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)


نوآوری تفاوت یک رهبر با یک پیرو را بازتاب می‌دهد.

استیو جابز

خوب طبیعتا این پست باید دیشب نوشته می‌شد؛ اما دچار یک سری مشکلات جسمی عجیب و غریب شده‌ام که نشستن و نوشتن را برای‌م سخت کرده … البته الان به‌ترم و امیدوارم به‌زودی سلامت کامل‌م را به‌دست بیاورم.

برویم سراغ درس این هفته: موضوع جذاب نوآوری که همه بارها و بارها در موردش شنیده‌ایم و خوانده‌ایم و نتیجه‌ی “نوآوری‌” را در قالب محصولات شرکت‌هایی مثل اپل و گوگل لمس کرده‌ایم. اما این “نوآوری” اصلا یعنی چه؟

واژه‌ی Innovation یا همان نوآوری خودمان، ریشه در کلمات لاتین in و novare دارد و معنای لغوی‌ش این است: “ساختن چیزی جدید برای ایجاد تغییر.” این کاری است که همه از پس‌ش برمی‌آیند: هر کسی بالاخره رؤیاها و خلاقیت‌های خاص خودش را دارد. و به‌همین دلیل است که از روز اولی که بشر پا به کر‌ه‌ی خاکی گذاشت، نوآوری جزوی از زندگی روزمره محسوب شده است: اجداد غارنشین ما هم نوآوری‌های فراوانی داشته‌اند! (کشف آتش، روش‌های شکار، ساخت ابزارهای دستی، کشف روش‌های کشاورزی و … باز هم بگم!؟) حتا عده‌ای می‌گویند که علت بقای انسان‌ها در طول تاریخ، نوآوری بوده است …

ولی نوآوری واقعا چیست؟ یک ایده‌ی جدید؟ یک محصول بسیار عالی مثل محصولات اپل؟ چیزی که ما را از رقبا متمایز کند؟ چیزی که حسابی پول‌ساز باشد؟ چیزی که دنیا را زیر و رو کند؟ نوآوری همه‌ی این‌ها هست و هیچ کدام هم نیست. تعریف علمی نوآوری عبارت است از: “برداشت و درکی جدید از یک ایده، عمل یا یک شی توسط یک فرد یا گروه مشخص به‌دست آید.” فقط توجه کنید که این “تازگی” و به عبارت دیگر “نو بودن” الزاما به‌معنی ایجاد دانش جدیدی نیست؛ بلکه می‌تواند ناشی از به‌کارگیری کاراتر و پیشرفته‌تر دانش موجود یا اصلاح و تعدیل آن باشد. بنابراین نوآوری همیشه ساخت چیزهای جدید نیست. نوآوری می‌تواند به‌سادگی به‌تر کردن وضعیت موجود باشد.

نوآوری ایده‌پردازی صرف هم نیست. این ایده تا به‌عمل درنیاید به هیچ دردی نمی‌خورد. دیدیم که نوآوری در لغت به‌معنای “ساختن” است. بنابراین باید ببینیم که نوآوری در عمل چطور اتفاق می‌افتد. مثل بسیاری از مفاهیم دنیای علم، نوآوری هم یک فرایند است. از جایی آغاز می‌شود و با طی تعدادی گام پی در پی به‌ نقطه‌ای ختم می‌شود. فرایند نوآوری را در شکل زیر می‌بینید:

می‌بینید که نوآوری در دو عنصر ایده و اجرا تشکیل شده است و بدون هیچ کدام از آن‌ها کامل نیست! بنابراین برای نوآوری لازم است هم یک ایده‌ی عالی داشته باشید (دقت کنید نگفتیم ایده‌ی جدید) و هم آن را عالی اجرا کنید. برای همین است که در داستان زندگی جابز می‌بینیم که خیلی وقت‌ها او ایده‌های عالی دیگران را می‌ربود، آن‌ها را عالی پیاده می‌کرد و یک محصول استثنایی تحویل جامعه می‌داد. خیلی از ایده‌های جابز جدید نبودند؛ اجرای عالی او بود که باعث موفقیت‌ش می‌شد.

اما اهداف نوآوری برای بنگاه کوچک ما چه چیزهایی هستند؟ چرا باید نوآوری داشته باشیم؟ پاسخ این سؤال‌ها را خودتان به‌تر از من می‌دانید: در هر بازاری که بنگاه کوچک‌م را راه انداخته‌ام تعدادی رقیب دارم. برای رقابت با آن‌ها من باید خودم را از آن‌ها متمایز کنم. دو راه پیش رو دارم: قیمت پایین‌تر یا محصول متفاوت. نوآوری می‌شود ساختن همان محصول متفاوت!

نوآوری یک شکل مشخص ندارد و می‌‌تواند انواع مختلفی داشته باشد. فهرستی از انواع نوآوری را با هم مرور کنیم:

۱٫ نوآوری تدریجی در محصول (مدل‌های جدید گوشی‌های موبایل نوکیا) در برابر نوآوری رادیکال در محصول (آی‌فون اپل!)

۲٫ نوآوری تدریجی در مدل کسب و کار (انواع روش‌های تبلیغاتی گوگل که در نهایت به ادسنس تبدیل شدند) در برابر نوآوری رادیکال در مدل کسب و کار (آی‌تونز اپل که مدل کسب درآمد صنعت موسیقی را تغییر داد!)

۳٫ نوآوری تدریجی در بازار (کاهش تدریجی قیمت سیم‌کارت‌های همراه اول در سال‌های دورتر) در برابر نوآوری رادیکال در بازار (سیم‌‌کارت‌های ایرانسل که موبایل را برای همه قابل دسترسی کرد!)

۴٫ نوآوری تدریجی در فرایند (تلفن‌بانک) در برابر نوآوری رادیکال در فرایند (بانک‌داری آن‌لاین.)

و در پایان این پست کمی هم درباره‌ی فرایند تجاری‌سازی نوآوری‌ها: هدف هر نوآوری عرضه‌ی محصولی به بازار (که لزوما محصول جدید نیست) است که مشتری داشته باشد (که این مشتری هم لزوما بابت نوآوری پول نمی‌دهد!) بنابراین در پی فرایند نوآوری که به محصول ختم می‌شود، باید فرایند دیگری هم وجود داشته باشد که محصول را در اختیار مشتری نهایی بگذارد. این فرایند همان فرایند “بازاریابی” است. فعلا در همین حد حواس‌تان باشد که بازاریابی معادل تبلیغات یا فروش نیست و چیزی بسیار فراتر از آن است. بازاریابی که از کشف نیاز مشتری شروع می‌شود با تصمیمات استراتژیکی مثل: “زمان عرضه‌ی محصول به بازار” و “بازارها و گروه مشتریان هدف” ادامه می‌یابد و در نهایت به تبلیغات و فروش ختم می‌شود. البته باز هم همه‌ی ماجرا این نیست! در درس پانزدهم به‌شکل مفصل به موضوع بازاریابی و فروش خواهیم پرداخت.

پایان درس چهارم. هفته‌ی آینده به یکی از مهم‌ترین مباحث مطرح در توسعه‌ی کسب و کارهای کوچک می‌پردازیم: به چه اطلاعاتی نیاز داریم!؟

عکس آقای جابز از این‌جا و سایر عکس‌ها از این‌جا و این‌جا

دوست داشتم!
۰

چرا رفتن به محل کار از رفتن به خانه طولانی‌تر به‌نظر می‌رسد؟

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

معمولا همه‌ی ما این تجربه را داریم که سفر، موقع رفتن بیش‌تر از برگشتن طول می‌کشد! فرقی هم نمی‌کند یک سفر روزمره برای رسیدن به محل کار باشد یا یک سفر واقعی. پیریا راجوبیر و همکاران‌اش در تحقیق‌شان روی این موضوع کار کرده‌اند. در این تحقیق از ۱۲۷ دانش‌جوی مقطع کارشناسی خواسته شده تا احساس‌شان را مورد زمانی که سفرشان از خانه تا کلاس درس و بالعکس طول می‌کشد، گزارش کنند. نتیجه: آن‌ها احساس کرده‌اند برگشتن به خانه ۵ دقیقه کم‌تر طول می‌کشد! (۲۲ دقیقه در برابر ۱۷ دقیقه) علت چیست؟

محققان معتقدند علت‌اش این است که افراد به‌صورت ذهنی مقصد “خانه” را در یک محدوده‌ی بزرگ‌تر جغرافیایی تعریف می‌کنند؛ در حالی که مقصدهای ناآشنا یا نامحبوب (!) را در فضایی کوچک‌تر در نظر می‌گیرند.

جالب بود!

دوست داشتم!
۵

حرفه‌ای‌ها (۸)

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

ـ … اصولا اعتراف به این‌که سر کار فیلم به آدم خوش می‌گذرد، ممکن است در برخی این تصور را ایجاد کند که ما وقت می‌کشتیم و هر‌ه‌کره می‌کردیم؛ چرا که تصور لذت بردن از نفس فیلم‌سازی برای خیلی‌ها غریبه است. اما من واقعا لذت بردم … کاردستی باحالی بود و خیلی کیف می‌دهد که برای کاردستی درست کردن، لذت ببری و پول هم بگیری!

ـ به چه چیزی می‌توان عمیقا تکیه کرد؟ این را باید کشف کرد. هر بار که بخواهی فیلم بسازی باید دوباره کشف کنی. 

(از گفتگو با حمید نعمت‌الله؛ مجله‌ی فیلم؛ شماره‌ی ۴۳۵؛ آذر ۱۳۹۰)

پ.ن. عکس آقای نعمت‌الله از این‌جا

دوست داشتم!
۱

لینک‌های هفته (۸۷)

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

پیش از شروع:

  1. برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید فید لینک‌دونی گزاره‌ها  را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
  2. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند.
  3. برای مرور سریع‌تر مطالب، لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم.

جامعه‌شناسی، سلامت و روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

این هفته آقای آواژ در پست: تغییر هنجارهای کاری جامعه در مورد تفاوت‌ ذهنیت‌ نسل خودشان با نسل ما نوشتند. بعد آقای کمالیان در ادامه‌ی آن پست این‌جا  فراخوانی دادند و از نیروهای جوانی که تازه قصد دارند وارد بازار کار شوند خواستند تا بگویند چه انتظاری از سازمانی که قرار است در آن کار کنند دارند. بحث جالبی پای این دو مطلب شکل گرفته که توصیه می‌کنم حتمن آن‌ها را دنبال کنید. دوست داشتید پست پاسخ به فراخوان “دعوت از نیروهای آماده به کار”: دو گانه‌ی “انتظار” و “توهم”! من و پست Code First: حقوق انسانی یک برنامه‌نویس شاهین کیاست را هم ببینید.

نکته ۲۳۶: پل عشق، چگونگی ارتباط افکار و احساسات (سی‌صد و شصت نکته (کاربردی) در تفکر) (عاااااالی! به‌ترین مطلب هفته از نظر من!)

آدم خوب-آدم بد (علی سرزعیم؛ دوستدار سقراط) (حسابی ذهن‌م مشغول این نوشته شده …)

شجاعت تغییر جهت (مهرداد جوان؛ علم آن‌لاین) (کشف این هفته!)

اول شاخ غول را بشکنید! (شاهین شاکری؛ مدیران ایران)

رازداری، کارهای روزمره را سخت‌تر می‌کند (راست می‌گه!)

۱۱ توصیه برای رضایت مندی از زندگی (عالی!)

یک ساعت دویدن در هفته شش سال عمر متوسط را افزایش می‌دهد (خبرگزاری مهر)

فکر کردن به مرگ کیفیت زندگی را بهبود می‌بخشد (خبر خوبیه پس برای ماها!)

مدیریت و کارآفرینی:

رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت – هزینه های ماندن یا رفتن؟ (این نوشته‌ی آقای وفا کمالیان عزیز را هرگز نباید از دست بدید!)

دوران تحصیل زمان خوبی برای کارآفرینی اینترنتی است؟ (سید رضا علوی؛ فارسی‌بیز)

طرز فکر شرکت‌های درحال تغییر در مورد بانوان و نتایج تحقیقات ۴ ساله‌ی شرکت مکنزی در مورد نقش بانوان در مدارج بالای سازمان‌ها (محمد سالاری) (جالب!)

قانون برد – برد (وبلاگ تجربه؛ محسن صحراگرد)

قلب اسکرام (اسد صفری؛ دنیای چابک)

سرگذشت مشهورترین میلیاردرهای جهان ; استیو بالمر ; کارمند میلیاردر (دنیای فناوری اطلاعات) (من بیش‌تر از قبل مطمئن شدم این بالمر خوش‌شانس‌ترین مدیر دنیای فناوری است!)

فناوری اطلاعات و ارتباطات:

پنج اشتباه ناموجه در ارتباط با تکنولوژی (مهران نصر؛ رسانه‌های امروز)

۱۰۰ شهری که بیشترین سرعت اینترنت را دارند (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

۹۹ درصد سود بازار تلفن همراه در جیب اپل و سامسونگ! (فارنت)

شکست تجاری اندروید برای گوگل در سال ۲۰۱۰ (زومیت) (در این خبر اطلاعات جالبی در مورد دعوای حقوقی اوراکل با اپل وجود داره)

سرویس ترجمه گوگل، پرکارترین مترجم تاریخ!

فشار برای بررسی سوابق مدیرعامل یاهو (کردان یاهو :))

۷۲ شبکه تجاری LTE تاکنون راه‌اندازی شده است

شبکه‌های اجتماعی:

فیس‌بوک اپ‌سنتر خود را معرفی کرد (زومیت)

صنعت فاوا در ایران:

آخرین آمار کاربران اینترنت در ایران/ دسترسی ۳۳۴ دانشگاه به اینترنت

مدیرعامل خدمات انفورماتیک: ۶۰ درصد تراکنش‌های بانکی کشور الکترونیکی است!

 شبکه اختصاصی مخابراتی بانکی کشور تاسیس شد

شورای رقابت توسعه اینترنت توسط مخابرات را محدود کرد

دولتی‌ها ملزم به استفاده از IR. شدند

ممنوعیت جدید در استفاده از ایمیل‌ خارجی (به‌دستور وزیر ICT، بانک‌ها و مخابرات حق ارسال اطلاعات شخصی بنده و شما را به جی‌میل‌مان ندارند!)

اقتصاد:

معرفی و نقدی بر کتاب مایکل سندل: پول چه چیزهایی را نمی‌تواند بخرد؟ (حامد قدوسی؛ یک لیوان چای داغ)

ریسک بالا عامل تهدید کننده اقتصاد (پویان مشایخ؛ خاکریز اقتصاد)

اقتصاد درمان، رشته‌ای جذاب و رو به پیشرفت (مجلۀ اقتصادی IRPD ONLINE JOURNAL)

نحوه ادامه فعالیت بانک تات (مملکته داریم!؟)

ایران، دارای بالاترین ریسک پو‌لشویی در جهان (خسته نباشیم!)

خروج ۷۷۰ میلیارد دلار ارز از کشور طی ۳۱ سال (!!!)

بانک ملی: برای پاک‌سازی اسکناس‌ها بیش از ۷۰۰ میلیون تومان هزینه کردیم

دوست داشتم!
۱

شهاب ره‌سپر …

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

بارش از غیر و خودی هر چه سبک‌تر، خوش‌تر
تا به ساحل برسد ره‌سپر دریایی

آفتابا! تو و آن کهنه درنگ‌ت در روز
من شهاب‌م، من و این شیوه‌ی شب‌پیمایی …

حسین منزوی

پ.ن. این روزها غزل‌های حسین منزوی، بخشی از زندگی‌م هستند. ناب و زلال و دوست‌داشتنی. همین هفته سال‌گرد پروازش بود. روح‌ بزرگ‌ش شاد.

دوست داشتم!
۱

درس‌هایی از فوتبال برای کسب و کار (۶۵): در ستایش ژاوی یا ۵ قابلیت کلیدی برای موفقیت

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

اگر خواننده‌ی پست‌های فوتبالی گزاره‌ها بوده‌اید از میزان علاقه‌ی من به ژاوی هرناندز ـ هافبک میانی باشگاه بارسلونا و تیم ملی اسپانیا ـ باخبرید. ژاوی هنرمندی تکرارنشدنی است؛ ره‌بر ارکستر موزون و زیبای توتال فوتبال بارسا. بازی بارسا بدون ژاوی چیزی کم دارد؛ حتا اگر لیوی مسی نازنین ۵ تا ۵ تا گل بزند و اینیستا با دریبل‌های جادویی‌ش چشم‌های‌مان را بنوازد. به قول پپ: “ژاوی تاکتیک خالص است!”

اما این ژاوی دوست‌داشتنی چه دارد که او را از بقیه این‌قدر متمایز می‌کند؟ کارلو گارگانیزه نویسنده‌ی سایت گل اینترنشال این‌جا به ۵ ویژگی کلیدی ژاوی اشاره کرده که به‌نظرم همه‌ی ما می‌توانیم آن‌ها را از ژاوی یاد بگیریم و برای موفقیت‌ حرفه‌ای‌مان به‌کار ببریم. این ۵ ویژگی با تفسیر من (!) این‌ها هستند:

۱- چشم‌انداز و آگاهی: ژاوی در هر لحظه برآورد دقیقی از محلی که هست دارد. هم‌واره می‌داند کجاست، کجا باید باشد و به‌کجا باید برسد. همیشه در همان‌جایی هست که باید. می‌داند باید از این‌ نقطه به کدام نقطه‌ی زمین برود. شما چطور؟ می‌دانید کجایید و قرار است به کجا بروید؟

۲- تخصص: تخصص ژاوی پاس دادن است. این را همه می‌دانند و خودش به‌تر از همه. فرقی نمی‌کند: پاس بلند، متوسط و کوتاه. هر جور پاسی را که لازم باشد به‌ به‌ترین شکل ارسال می‌کند. تخصص شما چیست؟

۳- درک درست از وضعیت دیگران: هیچ آدمی در یک تیم یا سازمان، تنها نیست. به‌همین دلیل ژاوی فقط حواس‌ش به خودش نیست. او حواس‌ش هست که دیگران الان کجا هستند. چند لحظه بعد هم که جای‌شان تغییر کرد، دقیقن می‌داند چه کسی کجاست! دقت کنید که با بازی شدیدا پویای بارسا که در آن هم‌واره بازی‌کنان در حال عوض کردن جای‌شان هستند، این کار ژاوی چقدر بی‌نظیر است. شما چطور؟ از همکاران‌تان باخبرید؟ می‌دانید چه کار می‌کنند؟ خبر دارید چه کیفیت و مهارت‌هایی دارند؟

۴- مرد بازی‌های بزرگ: ژاوی همیشه وقتی چالش‌های بزرگ و سخت پیش می‌آیند، از راه می‌رسد و نتیجه را به‌کلی تغییر می‌دهد. خیلی وقت‌ها تفاوت بارسا با رقیبان‌ش نه داشتن لیو مسی، که داشتن ژاوی است. آیا واقعن در گروه یا سازمان‌تان تأثیرگذار هستید؟

۵- بازی‌گر تیمی: ژاوی مهارت کار تیمی را هم بلد است. ژاوی همیشه جایی هست که بازی‌کن هم‌تیمی‌ش توپ را به او پاس بدهد. ژاوی در زمین درست در همان لحظه‌ای که باید و به‌همان کسی که باید پاس می‌دهد. این‌ پست قبلی‌م را بخوانید تا بفهمید بازی‌گر تیمی یعنی چه!

(عکس استاد از این‌جا)

دوست داشتم!
۵

پاسخ به فراخوان “دعوت از نیروهای آماده به کار”: دو گانه‌ی “انتظار” و “توهم”!

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

آقای کمالیان عزیز در این‌جا فراخوانی داده‌اند و از نیروهای جوانی که تازه قصد دارند وارد بازار کار شوند خواسته‌اند تا بگویند چه انتظاری از سازمانی که قرار است در آن کار کنند دارند. بحث جالبی پای همان مطلب شکل گرفته که توصیه می‌کنم حتمن آن را دنبال کنید.

وقتی این فراخوان را خواندم یاد وضعیت چند سال پیش خودم افتادم. زمانی که سال آخر دوره‌ی لیسانس بودم و داشتم دنبال کار می‌گشتم. کمی فکر کردم و باورهای آن روزهای‌م را به‌یاد آوردم. امروز که به آن روزها نگاه می‌کنم می‌بینم بعضی‌های‌شان درست بوده‌اند و بعضی دیگر نه. این باورها را این‌جا می‌نویسم تا در این بحث شرکت کرده باشم. طبیعی است که این‌ها تجربیات یک دانش‌جوی سابق مهندسی صنایع هستند و لزوما همه‌ی آن‌ها را نمی‌شود به رشته‌‌های دیگر تعمیم داد:

۱- من سال آخر دانشگاه (و تقریبا فارغ‌التحصیل) هستم و در نتیجه دانش و مهارت مورد نیاز بازار کار را به‌دست آوردم: متأسفانه بعدها فهمیدم که چیزی بیش از ۸۰ درصد درس‌ها در بازار کار به‌درد نمی‌خورند. مخصوصا در حوزه‌ی کاری که من واردش شدم (مشاوره‌ی مدیریت) تنها یکی دو درس (در واقع تنها درس تحلیل سیستم‌ها) به‌ کارم آمدند. من باید یاد گرفتن را از ابتدا شروع می‌کردم، می‌خواندم و می‌خواندم و می‌خواندم. در سال‌های بعد (مخصوصا زمانی که MBA خواندن را شروع کردم) با حقیقت دیگری مواجه شدم: حتا آن‌جایی که درس‌های دانشگاه را می‌شد در عمل به‌کار برد هم تفاوت میان دنیای تئوریک با آن‌چه باید عملی می‌شد بسیار بود. من باید کاربرد تئوری در عمل را تجربه می‌کردم و راه تبدیل آن به این را می‌یافتم.

۲- من این‌قدر توان‌مندم که فقط کافی است یک فرصت کاری به‌دست بیاورم: نه. من آن‌قدرها هم که فکر می‌کردم، خوب نبودم. چیزهایی که من فکر می‌کردم توان‌مندی‌های من هستند در عمل این‌گونه نبودند. من مهارت کار تیمی نداشتم، بلد نبودم حتی یک صفحه گزارش بنویسم، نمی‌دانستم چطور باید با دیگران حرف زد و از آن‌ها اطلاعات به‌دست آورد، آدم حساسی بودم (و هستم) و نمی‌دانستم چطور باید روابط‌م را با همکاران‌م و مدیران‌م تنظیم کنم، رفتارم بچه‌گانه بود و صمیمیت را با خیلی چیزها اشتباه می‌گرفتم و … در کنارش با ادبیات موضوع حوزه‌ای که در آن کار می‌کردم آشنایی نداشتم، از نرم‌افزارهای تخصصی حوزه‌ی کاری‌م سر در نمی‌آوردم و … به‌صورت خلاصه: نه مهارت‌های “کار حرفه‌ای” داشتم و نه “دانش و مهارت فنی.” و همین باعث می‌شد که اشتباهات‌م حسابی ناراحت‌ و عصبی‌م کنند.

۳- تخصص‌م هر چه باشد مهم نیست: طبیعتا این یکی به طبیعت بسیار متنوع مباحث رشته‌ی مهندسی صنایع مربوط است؛ ولی تنها خاص این رشته نیست. مشکل این‌جا بود که من هیچ تصوری در مورد آینده‌م نداشتم. نمی‌دانستم که قرار است به‌عنوان یک مهندس صنایع چه کاره بشوم. فقط می‌دانستم دوست ندارم در حوزه‌ی کاری اصلی که در دانشگاه مثلا برای آن تربیت شده بودم ـ یعنی مهندسی تولید و کارخانه ـ مشغول به‌کار شوم. برای همین هر چیزی که گیرم می‌آمد می‌خواندم: از شش سیگما و مباحث پیش‌رفته‌ی مدیریت کیفیت تا مهندسی ارزش و ده‌ها موضوع دیگر که بعدها در کارم عملا کاربرد خاصی پیدا نکردند. من فقط داشتم وقت‌م را تلف می‌کردم …

۴- کار باید دنبال من بگردد نه من دنبال کار! آن روزها اسم رزومه‌ و مصاحبه‌ی شغلی را اصلا نشنیده بودم. نمی‌دانستم که چطور باید کار پیدا کرد. مثل خیلی‌های دیگر فکر می‌کردم که دیگران باید با روابط‌شان به من کمک کنند و خودم هیچ نقشی در این زمینه ندارم!

۵- هدف از کار کردن کسب درآمد است! آن روزها به‌دلیل اقتضائات سن و سال‌م فقط و فقط دوست داشتم مستقل باشم و دست‌م در جیب خودم. این‌که از پدرم پول توجیبی می‌گرفتم برای‌م قابل قبول نبود. برای همین از کار، تنها انتظار داشتم که درآمدی داشته باشم. همین. آن روزها نمی‌دانستم که در کار، رضایت شغلی و حرفه‌ای، انجام دادن کار دل‌خواه، یاد گرفتن و … هم مهم‌اند و درآمد تنها یک معیار تأثیرگذار در زندگی شغلی است.

۶- پیش‌رفت یعنی مدیر شدن! آن روزهای اول کارم فکر می‌کردم که پیش‌رفت یعنی این‌که در رده‌های سازمان رشد عمودی داشته باشم. نمی‌دانستم که کارشناس متخصص بودن، بسیار سخت‌تر و در خیلی جاها مهم‌تر از مدیر بودن است. از آن بدتر نمی‌دانستم که در پست کارشناس هم چیزی به‌ نام کارراهه‌ی شغلی وجود دارد و می‌توانم در همان رده‌ی سازمانی هم پیش‌رفت بسیاری داشته باشم.

شاید شانسی که من آوردم این بود که خیلی زود راه‌م را پیدا کردم، آدم‌هایی دور و برم بودند که به من اجازه دادند اشتباه کنم، الگوهای قابل دسترسی در زندگی شغلی‌م داشتم که همیشه خودم را از آن‌ها عقب‌تر می‌دانستم (و در نتیجه چاره‌ام پیش رفتن حداکثری بود تا به آن‌ها برسم) و از همه مهم‌تر این‌که خیلی زود “دانستم همی که نادانم!” برای همین خیلی زود شروع کردم به یاد گرفتن و تجربه کردن و بعدها هم با راه‌اندازی گزاره‌ها ماجرا برای‌م جدی‌تر شد.  و حالا خوش‌حال‌م که اشتباهات آن روزهای‌م را فهمیده‌ام، خوش‌حال‌م که تلاش کرده‌ام پیش بروم و به‌تر بشوم و از همه بیش‌تر خوش‌حال‌م که می‌‌دانم هنوز اول خط‌م و برای به‌تر شدن و یاد گرفتن و برای تجربه کردن و درس گرفتن از اشتباهات، حد پایانی وجود ندارد.

این روزها که به ششمین سال‌گرد شاغل شدن‌م نزدیک می‌شوم، فهمیده‌ام که در زندگی شغلی “انتظار” و “توهم” در مورد خودمان و شرایط‌ کاری‌مان هم‌چون دو روی سکه‌اند. مرز بسیار نازکی بین این دو وجود دارد که تشخیص‌ش بسیار مشکل است. البته فکر هم می‌کنم مشکل در درجه‌ی اول از من و شما نیست. مشکل از دانشگاهی است که ما را برای ورود به بازار کار درست آماده نمی‌کند. دانشگاهی که در آن درس‌ها و کتاب‌ها مربوط‌اند به ۳۰-۴۰ سال پیش. دانشگاهی که در آن خبری از آموزش مهارت‌های شغلی نیست.

جایی می‌خواندم که “خودشیفتگی” یعنی “دیدن تصویرِ خودِ مطلوب در آینه‌ی امروز.” این‌که من فکر کنم همانی‌ام که باید باشم یا دوست دارم باشم. در زندگی شغلی متأسفانه هیچ‌وقت این‌گونه نیست. حتا پیتر دراکر مرحوم هم نمی‌توانست ادعا کند در علم مدیریت که خودش بنیان‌گذارش بوده به کمال رسیده است (و هیچ‌وقت هم چنین ادعایی نکرد.) بنابراین به همه‌ی جوانان جویای کاری که این نوشته را می‌خوانند توصیه می‌کنم برای کار پیدا کردن: “خودتان را بشکنید؛ آینه شکستن خطا است!”

دوست داشتم!
۶

۳ کلمه برای شکست خوردن!

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

جفری جیمز این‌جا به نکته‌ی جالبی اشاره کرده است. او می‌گوید آدم‌های مستعدِ شکست خوردن، معمولا وقتی می‌خواهند کاری را شروع کنند می‌گویند: “من تلاش‌م‌ را می‌کنم … (I will Try)” (حالا در فارسی شد چهار کلمه برای این حرف ربط؛ به بزرگ‌واری خودتان ببخشید!) آقای جیمز معتقد است که این آدم‌ها با گفتن این جمله مجوز شکست خوردن‌شان را صادر می‌کنند: “اونا وقتی شکست خوردن به خودشون می‌گن: «خوبی‌ش اینه که من حداقل، تلاش خودم را کردم.»” آیا این چیزی جز یک بهانه است؟

بنابراین به‌جای گفتن “من تلاش‌م‌ را می‌کنم!” بگویید: “من این کار را انجام خواهم داد” یا از آن به‌تر: “من باید این کار را انجام بدهم!”

دوست داشتم!
۲۰

درس‌های توسعه‌ی یک کسب و کار کوچک (۳): مراحل توسعه‌ی کسب و کار کوچک

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

توسعه‌ی کسب و کار کوچک یک شبه ممکن نیست. باید خون دل خورد و دود چراغ. باید قدم به قدم پیش رفت تا به نتیجه‌ رسید. این هفته می‌خواهیم درباره‌ی این‌که یک کسب و کار کوچک چه مراحلی را برای رشد و توسعه‌ طی می‌کند صحبت کنیم.

اهداف یا انگیزه‌های کارآفرینان از ایجاد کسب و کار خودشان “سودآوری” و “رشد” است. رشد کسب و کار یک فرایند تکاملی است که با انباشته شدن “دانش جمع آوری شده در زمینه‌ی یک کسب و کار هدفمند” رخ می‌دهد. رشد می‌تواند از دو زاویه مختلف تعریف شود:

  • افزایش اندازه و سایر معیارهای کمی قابل اندازه‌گیری؛
  • بهبود معیارهای کیفی و وضعیت سازمان.

اندازه‌ی کسب و کار نتیجه رشد آن در طول زمان است و یک حالت استاتیک دارد؛ یعنی اندازه‌ی کسب و کار در یک لحظه‌ی خاص است که مهم است. این در حالی است که بهبود کسب و کار یک فرآیند است و در طول زمان رخ می‌دهد. ابزار رشد کسب و کار عموما دو شکل اصلی دارد:

  • رشد و توسعه‌ی برنامه‌ریزی شده‌ی فعالیت‌های کسب و کار سازمان؛
  • خرید کسب و کارهای دیگران.

البته روشن است که در یک کسب و کار کوچک با تعریفی که در ذهن ماست، گزینه‌ی اول را باید انتخاب کنیم. بنابراین هدف این است که ببینیم کسب و کار ما از چه نقاط کلیدی باید عبور کند تا به بلوغ برسد.

خوب برای این منظور بیایید کسب و کار کوچک‌مان را همانند یک موجود زنده ببینیم؛ موجودی که چند سالی “عمر” می‌کند و روزی به‌دنیا می‌آید و روزی متأسفانه روزی این دنیای فانی را ترک می‌کند. در ادبیات مدیریت به ماجرای زندگی یک کسب و کار “چرخه‌ی عمر” گفته می‌شود. هدف از بررسی “چرخه‌ی عمر” کسب و کارها در ادبیات مدیریت، شناسایی فرآیندهای رشد سازمان است. در واقع در چارچوب مدل‌ چرخه‌ی عمر قصد داریم ببینیم که دینامیک و منطق رشد سازمان چیست. برای این منظور چرخه‌ی عمر سازمان به چند نقطه‌ی کلیدی تقسیم می‌شود. نقاطی که هم‌چون قرارگاه‌های کوه‌پیمایی هستند که هر نقطه در ارتفاع خاصی قرار دارد، دارای ویژگی‌های خاص خود هستند. بنابراین در طول دوران رشد کسب و کار، وضعیت و ویژگی‌های سازمان تغییر می‌کنند تا به یک نقطه‌ی مشخص برسد. در واقع در هر مرحله گروهی از ویژگی‌های “طبیعی” وجود دارند که مالک کسب و کار می‌تواند با در نظر داشتن آن‌ها از این‌که کسب و کارش دارد مسیر رشد را به‌خوبی و درستی طی می‌کند، مطمئن شود.

با توجه به این توضیحات مدل چرخه‌ی عمر کسب و کارهای کوچک را در شکل زیر ببینید:

این مدل چند نکته‌ی جالب دارد:

۱- نشان می‌دهد که مالک کسب و کار می‌تواند چه فازهایی برای توسعه‌ی کسب و کار خودش طی کند تا به نقطه‌ی بلوغ برسد.

۲- مشخص است که مالک برای رشد و توسعه‌‌ی کسب و کار کوچک خود باید به چه عواملی توجه کند.

۳- در هر یک از فازهای توسعه‌ی کسب و کار کوچک، مشخص است باید وضعیت کسب و کار کوچک شما چه باشد.

من توضیح بیش‌تری نمی‌دهم. روی این مدل فکر کنید تا منطق‌ش را درک کنید. سؤالی داشتید می‌توانید از من بپرسید.

پایان درس سوم. هفته‌ی آینده در مورد موضوع جذاب “نوآوری” صحبت می‌کنیم.

دوست داشتم!
۶

مقاله‌ی هفته (۱۶): چگونه دره‌ی سیلیکون بعدی را بسازیم؟

ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)

دره‌ی سیلیکون، بهشت کارآفرینان و معروف‌ترین مکان برای گیک‌هاست؛ جایی که بسیاری از محبوب‌ترین شرکت‌های عصر فناوری اطلاعات در آن به‌وجود آمدند و رشد کردند. البته فراموش نکنید که برخلاف دیدگاه رایج دره‌ی سیلیکون فقط محل رشد و توسعه‌ی استارت‌آپ‌های صنعت ICT نیست؛ بلکه تمامی صنایع های‌تک در این منطقه حضور و فعالیت دارند.

(نقشه‌ی دره‌ی سیلیکون از این‌جا)

به‌دلیل موفقیت عظیم مدل دره‌ی سیلیکون، بسیاری از کشورها تلاش کرده‌اند تا کپی خود را از دره‌ی سیلیکون بسازند؛ اما نتیجه فاصله‌‌ای در حد سال نوری با دره‌ی سیلیکون واقعی دارد. بنابراین هم‌چنان این سؤال مطرح است که چگونه دره‌ی سیلیکون بعدی را بسازیم؟

ویکتور هوآنگ یک سرمایه‌گذاری خطرپذیر (Venture Capitalist) پس از سال‌ها تلاش تصور می‌کند که پاسخ این موضوع را یافته است. او می‌گوید راز دره‌ی سیلیکون به‌سادگی این است: “چگونه افراد با هم کار می‌کنند.”+

“به‌جای تصور دره‌ی سیلیکون به‌عنوان یک مکانی استثنایی، به این فکر کنید که این‌جا دستاورد بزرگ‌ترین تجربه‌ی بشری ـ پدید آمدن آمریکای غربی ـ است: محل اجتماع افرادی که از مناطق گوناگون دنیا فرار کرده‌اند، بیگانه‌هایی با تجربیات و استعدادهای مختلف. و بعد چه رخ می‌دهد؟ نتیجه، پدید آمدن یک ساختار فرهنگی و قوانین نانوشته و مکانیسمی برای اعتماد کردن به این بیگانه‌ها است.” هوآنگ می‌گوید ما غرب وحشی را یک مکان بی‌قانون می‌دانیم؛ اما در واقع اصلا این‌طور نیست. همین اتفاق در دره‌ی سیلیکون هم افتاده است. افراد مختلف با زمینه‌های مختلف از مناطق مختلف به این منطقه می‌آیند در حالی که اشتیاق‌شان آن‌ها را پیش می‌برد و در کنار هم محیطی را می‌سازند که در آن اعتماد عجیب و پشتیبانی متقابل میان افراد مختلف وجود دارد.

بنابراین برای ساختن دره‌ی سیلیکون بعدی در هر جایی از جهان باید دو کار انجام داد:

۱- جمع‌آوری افرادی با تخصص‌ها، تجربیات و اندیشه‌های متفاوت و البته با روحیه‌ی ساختن و کارآفرینی.

۲- ایجاد مکانیسمی برای برقراری ارتباط درست و اعتمادسازی میان این افراد.

اما سؤال این‌جاست که آیا مسئله به همین سادگی است؟ در مطالعاتی که برای یک پروژه‌‌ی تحقیقاتی در زمینه‌ی کسب و کارهای کوچک داشتیم چند نکته در زمینه‌ی موفقیت مدل دره‌ی سیلیکون جلب توجه می‌کند:

۱- نقش دانشگاه‌های مستقر در این منطقه و به‌ویژه دانشگاه استنفورد در جمع‌آوری و پرورش آدم‌هایی که آقای هوآنگ به آن‌ها اشاره کرده است؛ چه در مورد خود کارآفرینان و چه در مورد نیروی انسانی ماهر شاغل در استارت‌آپ‌ها.

۲- سرمایه‌گذاری عظیم پنتاگون و راه‌اندازی مراکز تحقیقاتی و پژوهشی متعدد در این منطقه (در زندگی‌نامه‌ی استیو جابز می‌توانید این موضوع را به‌وضوح ببینید.)

۳- ارتباط نهادی اثربخش میان صنایع و مراکز دانشگاهی و پژوهشی.

۴- دسترسی سهل و آسان به سرمایه‌گذاری خطرپذیر (Venture Capital) در این منطقه و کلا در آمریکا (چیزی که در ایران عملا اصلا وجود ندارد!)

۵- کیفیت بالای زندگی در ایالت کالیفرنیا.

۶- فرهنگ باز و به‌شدت مشوق کارآفرینی (این یکی را هم در زندگی‌نامه‌ی استیو جابز به‌خوبی می‌توانید ببینید.)

۷- عدم وجود پیمان ممنوعیت رقابت و در نتیجه امکان همکاری هم‌زمان با چند شرکت مختلف.

به‌نظرم دو قانون ساده‌ی آقای هوآنگ به‌خوبی تمامی ۷ عامل فوق را پوشش می‌دهند و به‌همین دلیل برای من بسیار جالب بوده‌اند. در عمل اگر بخواهیم براساس شرایط کشور خودمان به ماجرا نگاه کنیم، در میان عوامل ۷ گانه‌ی فوق باید روی عوامل ۱، ۴ و ۶ تأکید بسیار زیادی داشت. من معتقدم که برای به‌بود وضعیت کارآفرینی در ایران ـ به‌ویژه کارآفرینی در حوزه‌ی ICT ـ به‌بود در این سه حوزه ـ یعنی ایجاد فرهنگ کارآفرینی، پرورش و آموزش کارآفرینان و تسهیل دسترسی به سرمایه ـ مورد نیاز است. هر چند در عمل تقریبا این کار بدون حمایت دولت غیرممکن است؛ اما من تصور می‌کنم که حداقل کاری که می‌توانیم انجام دهیم، پرداختن به آموزش جوانان و افراد صاحب‌ایده برای راه‌اندازی درست و اثربخش و اداره‌ی موفق کسب و کارهای کوچک خود است. به‌همین دلیل است که امسال درس‌های توسعه‌ی کسب و کارهای کوچک را آغاز کرده‌ام که فردا شب قسمت سوم‌ش را خواهید خواند.

دوست داشتم!
۲