“او (فرگوسن) همیشه انگیزه من در فوتبال بوده است. من همیشه گفته ام یکی از دلایلی که به انگلیس آمدم و مربی چلسی شدم او بود.
سرمربی رئال مادرید افزود: اشتیاق او برای فوتبال مسری است، مدل مربی گری او الگویی برای هر مربی فوتبال در دنیا است. هنگامی که شما درباره سر الکس فرگوسن فکر می کنید دو چیز به ذهنتان می رسد: او بینظیر و موفق است.
مورینیو دوازدهمین قهرمانی منچستریونایتد با هدایت فرگوسن را ‘دستاوردی افسانهای ‘ توصیف کرد و گفت: هیچ نشانهای از فروکش کردن عطش و اشتیاق او برای موفقیت دیده نمیشود. هر بار که او یک جام را تصاحب می کند اشتیاقش برای قهرمانیهای بعدی بیشتر میشود.
سرمربی سابق چلسی گفت: او زندگی میکند برای این که پیروز شود. تقاضا نمیکند ولی انتظار دارد بازیکناناش هم همین اشتیاق را در زمین پیاده کنند.” (خوزه مورینیو در توصیف سر الکس فرگوسن؛ اینجا)
قصد تفسیر نوشتن بر توصیف فوقالعادهی آقای مثلا خاص را از پیرمرد دوستداشتنی اولدترافورد ندارم. بخوانید، لذت ببرید و یاد بگیرید. فقط میخواهم نکتهای را اضافه کنم: همیشه برایام انگیزهی تمام نشدنی فرگوسن جالب و جذاب بوده است. طرفدار یونایتد شدن من دو دلیل اصلی داشت: سر الکس و اریک کانتونا. مدتها به دنبال این بودم تا راز این عطش همیشگی سر الکس را به موفقیت کشف کنم. و خوب فکر میکنم کشفاش کردم: وقتی شما موفق میشوید، احساس موفقیت آنقدر لذتبخش و شادیآفرین است که تمام سعیتان را بهکار میگیرید تا دوباره به آن موفقیت برسید. دائمی کردن لذت بودن در قلّه، راز انگیزهی بیپایان سر الکس فرگوسن است.
همیشه یاد گرفتن رفتارهای جدید خوب است؛ اما اگر دوست داریم ثابت نگهشان داریم، باید محیطمان را تغییر بدهیم و سپس این محیط تازه را تا جایی که میخواهیم متفاوت رفتار کنیم، حفظ کنیم.
لیزا یکی از مشتریان من با یکی از زیردستاناش ـ دیوید ـ مشکل داشت. دیوید ارتباط روشنی با لیزا برقرار نمیکرد یا بهاندازهی کافی با لیزا در ارتباط نبود. ما فهرستی از سؤالاتی را که باید لیزا و دیوید باید هر روز به آنها پاسخ میدادند را فراهم کردیم تا دیوید بتواند بهتر ارتباط برقرار کند. سؤالاتی مثل “آیا کسی وجود داره که بخوای امروز مطلعاش بکنی؟ کسی هست بخوای ازش تشکر کنی؟ آیا لازمه از کسی سؤالی بپرسی؟”
بعد از سه هفته پاسخ دادن روزانه به این سوالات، مهارت ارتباطی او بهشدت بهبود یافت. بنابراین لیزا پرسیدن سؤالات را متوقف کرد. تنها چند روز بعد، دیوید به الگوهای رفتاری سابقاش برگشت. سؤالات دیوید را درست نکرده بودند؛ آنها تنها باعث شده بودند دیوید با کمک آنها رفتارش را شکل دهد.
بنابراین سؤال اصلی این است: آیا محیطتان ـ و زندگیتان ـ را طوری شکل دادهاید که احتمال بهسرانجام رساندن مهمترین اولویتهایتان افزایش یابد.
برای بسیاری از ما پاسخ این سؤال خیر است. ما روزمان را با اهداف بزرگی آغاز میکنیم. اما بعد تماسها و ایمیلهای دیگران شروع میشوند و خیلی زود بهسختی میتوانیم به یاد بیاوریم که قرار بود پیش از هر چیز روی چه چیزی تمرکز کنیم ـ البته اگر از اول هم میدانستیم!
روزهای ما آشفته بهنظر میرسند در حالی که برای برگشتن به مسیر درست تلاش میکنیم و پیشرفت چندانی نداریم. وقتی آخر هفته میرسد، دیگر فراموش کردهایم که اول هفته آرزو داشتیم به چه نتایجی برسیم. و در پایان سال از اینکه به سوی اولویتهای مهممان هیچ گام بزرگی برنداشتهایم، میهراسیم.
راهحل این مسئله، ترغیب خودتان به تمرکز بهتر نیست. این راه جواب نمیدهد. نظم و خود ـ کنترلی غیرپایدار هستند؛ زیرا در بسیاری از محیطهایی که ما زندگی میکنیم، عوامل پرتکنندهی حواس، انتظارات بسیار زیاد دیگران، موقعیتهای بسیار و وسوسههای گوناگونی وجود دراند که ما را از زندگی کردن مطابق آنچه باید براساس ارزشها و اولویتهایمان باشد، باز میدارند. این مثل تلاش برای وزن کم کردن همراه با زندگی در یک آبنباتفروشی است.
ما نیازمند بازسازماندهی محیطمان ـ مثل محدود کردن معدهمان یا خالی کردن کابینتهایمان ـ هستیم؛ تا بتوانیم احتمال حرکت بهسوی اولویتهای اصلیمان را افزایش دهیم.
در اینجا سه راه برای این منظور پیشنهاد میشود:
۱. کابینتتان را از شکر خالی کنید: حداکثر ۵ چیز ـ و نه بیشتر ـ را که دوست دارید برای امسال روی آنها تمرکز کنید پیدا کنید. آنهایی که باید ۹۵ درصد زمانتان را صرف آنها کنید. هر چیزی را که در این محدوده جا نمیگیرد را از فهرست کارهای لازمالاجرایتان (To-Dol List) حذف کنید. من یک فهرست ۶ بخشی از کارهای لازمالاجرا درست کردم ـ برای هر یک از ۵ حوزهی تمرکزم یک بخش و بخش ششم هم برای آن “۵ درصد بقیه”. آن بخش “۵ درصد بقیه” مثل شکر میماند ـ مقدار کماش قبول است؛ ولی نباید بیشتر از ۵ درصد روزتان را به فعالیتهایی که در ۵ بخش تمرکز نمیگنجند، اختصاص دهید.
۲. ورودی معدهتان را محدود کنید: هر روز صبح نگاهی به فهرست شش بخشیتان بیاندازید و کارهایی را که باید در آن روز انجام دهید را به ساعتهای مشخص شده روی تقویمتان منتقل کنید. اینطوری بهصورت استراتژیک انتخاب میکنید که چگونه مهمترین کارها را با زمان محدود روزتان هماهنگ سازید.
۳. با یک نفر دیگر در مورد اینکه چه میخواهید بخورید توافق کنید: با کس دیگری ـ مدیرتان، همکارتان یا دوستتان ـ بنشینید و به او فهرست کارهای لازمالاجرای شش بخشیتان و تقویم روزانهتان را نشان دهید. به او بگویید که برنامه دارید چه کنید و چگونه برنامهتان با آنچه میخواهید امسال به آن برسید ارتباط پیدا میکند. این چیزها را بلند بگویید و از آن فرد بخواهید آنها را برای شما تکرار کنید. به این ترتیب به سطح بالاتری از تعهد و مسئولیتپذیری دست خواهید یافت.
این هفته با خبر بهتآور و دردناک مرگ استیو جابز به پایان رسید … راستاش خیلی وقت نکردم لینکهای هفته را بخوانم و نشانهاش همین تأخیر در انتشار پست لینکهای هفته! خلاصه ببخشید که این هفته لینکهای هفته بسیار فقیر است! امیدوارم هفتهی آینده جبران کنم.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید گودر گزارهها را دنبال کنید.
لینکهای توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
به یاد استیو جابز:
استیو جابز احتمالا اولین کارآفرین و نابغهی شاخص عصر دیجیتال بود که درگذشت و چقدر هم زود این دنیا را ترک کرد … پنجشنبه صبح با خواندن این خبر تکاندهنده تا چند ساعتی بهتزده بودم و از شدت تأثر کلی هم گریه کردم. نمیدانم چرا اینقدر سرنوشت ناعادلانه تقسیم شود که آدمی مثل جابز در سن ۵۶ سالگی، دنیا را ترک میکند تا بسیاری از افراد دیگر ـ مثل دیکتاتورها و جنایتکاران و همهی کسانی که بودنشان برای دیگران چیزی جز عذاب و ناراحتی بههمراه ندارد ـ همچنان نفس بکشند و دیگر انسانها را لحظهای راحت نگذارند … دیگر چیزی نمیشود گفت جز اینکه روح بزرگاش شاد.
این هفته بخشی از مطالب منتشر شده بهیاد جابز را مرور میکنیم و هفته آینده هم بخش دیگری از این مطالب را خواهیم خواند:
مثالهای ایرانی در حوزه استراتژی (احسان اردستانی؛ ویترین افکار من) (مطلب احسان خیلی خوبه. من هم کاملا با حرفاش موافقم. ولی بهنظرم لازم نیست خود شرکتها مثالهای استراتژیهاشون را منتشر کنند. خود ما هم باید توانایی کشف آنها را داشته باشیم. کسی فکر کرده که تأسیس فروشگاههای زنجیرهای شیرین عسل مثال چه استراتژیه؟ کسی به بنگاههای رهبر و پیرو در صنایع غذایی دقت کرده؟ و خیلی مثالهای واضح دیگر. من یک مطلب در همین زمینه نوشتم که بهزودی منتشر میکنم.)
عنوان این پست را چند ماهی است در دفتر ایدههایام یادداشت کردهام. یادم نیست کجا خواندماش. فقط یادم هست که برایام چقدر جالب و عجیب بود. در این چند ماهه روی چگونگی فرایند یادگیری با عضویت در شبکههای اجتماعی فکر کردم. اولاش به نظرم رسید احتمالا شناخت همکاران حرفهای میتواند یک جنبهاش باشد. بعد فکر کردم احتمالا کاربردی که گودر برای ما دارد هم یک جنبهی دیگرش است: بهاشتراکگذاری مطالب و ایدههای مرتبط با کار و تخصصمان. خوب خیلی هم بیربط نیست البته!
چند وقتی است که سعی کردهام وقت بیشتری روی لینکداین بگذارم و با آن آشنا شوم. در همین گشت و گذارها بود که چند هفته پیش بهصورت اتفاقی تصمیم گرفتم در یک گروه حرفهای مربوط به تخصصام ـ تحلیل سیستم و کسب و کار ـ عضو شوم. و خوب در این مدت با دیدن آنچه در این گروه میگذرد جواب سؤالام را در مورد اینکه یک شبکهی اجتماعی ـ البته تخصصی ـ چگونه میتواند چگونه باعث یادگیری شود، بهدست آوردم.
من در این مدت متوجه سه نوع یادگیری شدم:
مطلع شدن از آخرین روندها و مباحث مطرح در زمینهی تخصصام؛
آشنایی با مهارتها، رویکردها، ابزارها و خلاصه هر چیزی که در کارم نیاز دارم از خلال مباحث مطرح شده در گروه؛
یاد گرفتن از سؤالات دیگران و البته پاسخهای سایرین به آن سؤالات.
در کنارش خوب امکان مشورت گرفتن در مورد مشکلات هم وجود دارد.
به نظرم این یادگیریها هم میتواند در حوزهی تخصصی و حرفهایمان باشد و هم در حوزهی کار حرفهای!
در مورد خودم متوجه شدم که فکر کردن به سؤالات مطرح شده در این گروهها، چقدر باعث شدهاند تا کشفهای جدیدی در مورد کارم و تخصصام بکنم و این کلیدیترین نکته برای من بوده است.
این شبکههای حرفهای به دلیل تنوع بسیار زیاد آدمهایی که در آنها عضویت دارند (از نظر سطح دانش، مهارت، سابقه و از همه جالبتر کشورشان!) میتوانند محلی باشند برای یاد گرفتن نکاتی که توی هیچ کتاب و مجله و وبلاگ و سایتی یافت نمیشوند.
لینکداین نمونهای از شبکههای اجتماعی تخصصی است. تا جایی که من خبر دارم، برای خیلی از حرفهها شبکههای اجتماعی خاص وجود دارد که با کمی گوگل کردن پیدایشان میکنید. بنابراین شبکههای اجتماعی حرفهای مربوط به تخصصتان را پیدا کنید و تا آن زمان، گروههای حرفهای لینکداینتان را دریابید!
قبلا در مورد ۶ اصل موفقیت از نظر فردی به نام جیمز آلتوچر پستی داشتم. یک جای دیگر همان مطلب، جیمز به روش یاد گرفتن اثربخش انجام کارها اشاره میکند که اینقدر جالب بود که تصمیم گرفتم یک پست جداگانه را به آن اختصاص دهم. بدون هیچ شرح و تفصیلی این روش را بخوانید:
سوابق و تاریخچهی آن کار را مطالعه کنید.
وضعیت امروزش را مطالعه کنید.
انجاماش بدهید!
آن کار را از زوایای دید مختلف بررسی کنید.
نظرات و ایدههای اساتید فن آن حوزه را مطالعه کنید.
برای خودتان مربی پیدا کنید.
اگر مربی نداشتید، آن آدمی که میخواهید در آن کار مثل او شوید را در نظر بگیرید و هر روز صبح از خودتان بپرسید: “اون آدمه امروز باید چی کار کنه؟”
هفتهی پیش با دوستی از همکاران درددل میکردیم. برای من جالب بود که چقدر درددلهایمان شبیه هم بود. این دوست عزیز با وجود اینکه درس مدیریت نخوانده، نکات رفتاری جالبی را در مورد برخی از افراد برایام تعریف کرد. در صحبتهایمان دیدم چقدر با هم، همدلیم و انگار من در نقد برخی رفتارها در محیط کار تنها نیستم.
خیلی وقتها دیدهام که آدمها از عدم پیشرفت شغلی در کارراههشان ناراضیاند. تا بهحال به این فکر کردهاید که شاید یکی از دلایلاش رفتارهایتان باشد؟ من که حداقل دو مورد را یادم میآید:
۱- یادم هست زمانی که تازه سر کار آمده بودم، بهدلیل سن کمام آدم بسیار شلوغی بودم. آن زمان از چند تذکر مدیرم (که یک بار هم با جریمهی مالی همراه بود)، ناراحت شدم؛ اما حالا از ایشان ممنونام که من را متوجه اشتباهاتام کردند. تغییر رفتارم در آن مقطع روی پیشرفت من در شرکت محل کارم بسیار مؤثر بود.
۲- زمانی در یک مؤسسهی حقوقی تازهتأسیس کار میکردم. تجربهای کوتاهمدت؛ اما بسیار بسیار مفید. آنجا مدیر بسیار کهنهکاری داشتم که سالها در خارج از کشور کار کرده بود. آن آقای مدیر ـ که مدتهاست از او خبری ندارم ـ برای من باز هم کمسن و سال و زودرنج، مثل یک پدر مهربان بود که اشتباهات رفتاریام را تذکر میداد و شکل درستشان را هم یادم میداد. آنجا بود که متوجه شدم چه نکات پیشپاافتادهای ممکن است چه مشکلات بزرگی را بهوجود بیاورند.
حالا بعد از ۵ سال کار کردن و تجربهی کار در ۵ محیط مختلف در بخش خصوصی (که البته برخی از آنها بهصورت مقطعی و کوتاهمدت بوده)، بهپایان رساندن دورهی حرفهای مدیریت MBA، همکاری و دوستی آنلاین و آفلاین با تعداد زیادی آدم واقعا حرفهای و البته مطالعات شخصی و وبلاگنویسی در حوزهی رفتار حرفهای، فکر میکنم تا حدود زیادی الفبای این رفتار را یاد گرفتهام.
بنابر شغلام که مشاورهی مدیریت است، با محیطهای حرفهای زیادی سر و کار داشتهام و آدمهای بسیار حرفهای را در این مسیر چند ساله دیدهام. شاید این به علاقهی شخصیام باز میگشته که همیشه دنبال این بودهام که کشف کنم این آدمهای حرفهای چه رفتارهای درستی دارند. وقتی رفتارهای آنها را با خودم مقایسه میکنم، نقایص رفتاری خودم را کشف میکنم و سعی میکنم برطرفشان کنم.
قبلا چند باری نوشتهام که انگیزهی اصلی راهاندازی گزارهها، یاد گرفتن و یاد دادن رفتارهای حرفهای بود. نمیخواستم صرف غر بزنم و فکر میکردم (و هنوز هم معتقدم)، بهترین راه مقابله با رفتارهای نادرست، یاد دادن رفتارهای درست است؛ البته به این شرط که طرف مقابل هم بخواهد یاد بگیرد! جدیدا البته یک نتیجهی دیگر هم گرفتهام که هر از چند گاهی غر زدن (!) هم میتواند بهانهای باشد برای یادآوری برخی نکات اساسی که معمولا بدیهی فرض میشوند؛ اما به همین دلیل معمولا هم نادیده گرفته میشوند.
بنابراین بد ندیدم منباب غر زدن (!) چند نکته را در این رابطه یادآوری کنم:
۱- رفتار جوانانه با رفتار کودکانه فرق دارند. بزرگ شدن و مثل آدم بزرگها رفتار کردن نه یک انتخاب که یک اجبار است.
۲- حرفهای بودن یعنی جلب نظر و علاقهی دیگران برای دانش و توانایی حرفهای و شخصیت و رفتار احترامآمیز شما؛ نه جلب توجه با رفتارهایی که در بهترین حالت میشود اسمشان را “جلف” گذاشت. داشتن شخصیت حرفهای با این رفتارها اصلا سنخیتی ندارد. خوشمزهگی و بامزهگی شاید به درد چند دقیقه جلب توجه دیگران بخورد؛ اما در بلندمدت به ضررتان است.
۳- پذیرش / تأیید ظاهری این رفتارهای شما توسط دیگران، بهمعنی درست بودن آنها نیست. در بهترین حالت فکر میکنند که رفتار شما برای آنها ضرری ندارد و در بدترین حالت هم ته دلشان دارند به شما میخندند که چطور دارید اعتبار حرفهایتان را برای یک خنده و لذت چند دقیقهای خرج میکنید. حالا گذشتم از اینکه طرف مقابلتان هم خودش حرفهای نباشد.
۴- اینکه مدیر یا سرپرستتان به شما چیزی نمیگوید، به این معنی نیست که از رفتار شما راضی است. در بهترین حالت هنوز امیدوار است که شما بهخودتان بیایید و در بدترین حالت هم از شما ناامید شده و به همکاری مقعطی ـ و نه درازمدت ـ با شما میاندیشد. ضرر این دومی آنقدر زیاد است که ارزش داشته باشید کمی به بازنگری رفتارهایتان بیاندیشید.
۵- بعضی رفتارها بسته به نوع محیط کار میتوانند نادرست باشند. برخی رفتارهایی که در یک محیط کارگری نادرست تلقی نمیشود؛ در محیط یک شرکت مشاورهی مدیریت در هیچ حالتی پذیرفته شده نیست.
۶- رفتار دوستانه داشتن و حتا دوست بودن و حتا تر (!) صمیمیت، بهمعنی مجاز بودن انجام هر کاری در محیط سازمان نیست. در سازمان “همکار بودن” اولویت اصلی در روابط آدمها است؛ چه بخواهیم و چه نخواهیم. چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم. این واقعیتی تغییرناپذیر است. بنابراین با هم در محیط کار اول همکار هستیم و بعد دوست. خارج محیط کار، بهترین دوستان هم هستیم.
۷- ارتباط با همکاران تمرینی است برای روزهای آینده که شاید مسئولیت بزرگتری را پذیرفتید. روزهایی که بیشتر از همکارانتان با آدمهای خارج سازمان ـ بهویژه مشتریان ـ سر و کار خواهید داشت. اگر در یک محیط کوچک و دوستانه رفتارهای درست و حرفهای را تمرین نکرده باشید و اگر به رفتارهای درست عادت نکرده باشید، چطور میتوانید در آن روز که کوچکترین اشتباهی عواقب بسیار وخیمی را برای شما بهدنبال خواهد داشت، درست عمل کنید؟
حالا چطور رفتار حرفهای داشته باشیم؟ کتاب فوقالعادهی “آداب معاشرت در محیط کار به زبان آدمیزاد” را از دست ندهید. در مطالب مربوط به کار حرفهای در گزارهها هم در تلاش هستم تا در همین زمینه مطالبی را منتشر کنم. اما قبل از این کار اول باید بپذیریم که حرفهای نیستیم و بعد تصمیم بگیریم که حرفهای شویم. این یک تغییر دشوار اما بینهایت ضروری است.