“من تلاش میکنم که بازی خودم را انجام دهم و شرایط سختی برای بازیکنان حریف ایجاد کرده و فرصتهای خوبی برای همتیمیهایم خلق کنم. من هیچ وقت به این فکر نمیکنم که خودم را زمین بیندازم تا برتری و امتیاز بگیرم … از اینکه اسمم در لیست نامزدهای توپ طلا قرار بگیرد خوشحال میشوم؛ ولی مهمترین چیز این است که خودت درمورد خودت چطور فکر میکنی.” (زلاتان ایبراهیموویچ؛ اینجا)
آن جملهی آخر چقدر دلنشین است: آنقدر که میتوانی تلاش کن و سپس بگذار وجدانت در مورد موفقیتت قضاوت کند …
“نیمار فقط برای لذت بردن فوتبال بازی میکند. او کاپیتان به دنیا نیامده است و نمیتواند وظیفه یک کاپیتان را در زمین بهعهده گیرد. بهنظر من بهتر است که کسی دیگری را به عنوان کاپیتان برزیل انتخاب کرد. باید به نیمار اجازه داد تا تنها به فوتبال کردن فکر کند. بسیاری از ستارههای بزرگ فوتبال بودهاند که هیچگاه بازوبند کاپیتانی را بر بازو نبستهاند. نباید نیمار را هم درگیر بازوبند کرد. بازوبند کاپیتانی برای او بسیار زود است. نباید او را کاپیتان میکردند.” (کافو کاپیتان سابق تیم ملی برزیل؛ اینجا)
کافو را با بازوبند کاپیتانی برزیل در جام جهانی ۲۰۰۲ بهیاد میآوریم؛ جایی که با بالا بردن جام جهانی جاودانه شد. حالا با گذر سالها از آن روزها او دربارهی فشاری که کاپیتانی برزیل به نیمار وارد کرده سخن گفته و معتقد است که دلیل عکسالعملهای عصبی و بیانضباطیهای نیمار این است که او ویژگیهای لازم را برای کاپیتانی ندارد.
فارغ از اینکه عقیدهی کافو در مورد نیمار درست است یا نه، انتخاب نیمار توسط دونگا سرمربی و کاپیتان سابق تیم ملی برزیل به کاپیتانی، من را بهیاد سازمانهای بسیاری انداخت که در این سالها در آنها کار کرده یا مشاوره دادهام؛ جایی که بهدلیل کوچکی اندازهی سازمان برای جلب رضایت کارشناسان ستارهی سازمان، تنها راهحل پیش رو ارتقای آن فرد به جایگاه مدیریت بود؛ حتی اگر این ارتقا صوری باشد. اما پیچیدگی ماجرا در اینجا است که همهی داستان به ارتقای شغلی افراد با عملکرد بالا برای جلب رضایت شغلی آنها باز نمیگردد. یک علت دیگر اتخاذ چنین تصمیماتی توسط مدیران ارشد این پیشفرض ساده و در عین حال بسیار خطرناک است: هر فردی که عملکرد تخصصی قابل توجهی دارد، حتما عملکرد مدیریتی قابل توجه هم خواهد داشت! این در حالی است که امروزه آوازهی “لزوم تناسب شاغل با شغل” بیش از هر زمان دیگری در دنیای مدیریت پیچیده است.
هدفم از این نوشته یادآوری این نکتهی مهم بود که “هر کسی را بهر کاری ساختند.” بهتر است بهعنوان یک مدیر ارشد زمانی که قصد تغییر شغل یا جایگاه افراد در سازمان را داریم، پیش از هر تصمیمی از تناسب شخصیت، توانمندی و مهارت و تجربهی فرد با مسئولیت و وظایفی که قرار است به او محول شود، اطمینان حاصل کنیم.
پیشنهاد میکنم برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه نوشتههای استاد وفا کمالیان عزیز را در وبلاگ ارزشمند رفتار سازمانی حتما دنبال کنید.
“مهمترین مسئله برای بازیکنان و مربیان، داشتن شور کار کردن و خوشحالی است؛ چیزی که ما در این باشگاه آن را داریم. ما حرفهای هستیم اما در عین حال، همهی ما به شغلمان عشق میورزیم. اگر بتوانید مأموریتتان را انجام بدهید ـ چه بهعنوان بازیکن و چه بهعنوان مربی ـ به این خاطر نیست که به شما پول میدهند یا اینکه این کاری است که باید انجام بدهید، بلکه بهخاطر احساس خوشحالی و شوری است که بهدست میآورید. این مهمترین مسئله است. مهمترین مسئله برای من این است که عمیقا احساس میکنم در یک باشگاه واقعا ویژه هستم. اگر چلسی برای من یک باشگاه واقعا ویژه شده، پس برای همه میتواند یک باشگاه ویژه باشد. باشگاه های زیادی نیستند که این ویژه را دارند؛ اینکه هواداران نام شما را فریاد میزنند، نهتنها در استمفوردبریج، بلکه در سراسر دنیا. نمیتوان احساسی بهتر از این داشت.” (خوزه مورینیو؛ اینجا)
مورینیو یکی از اولین سؤالات دنیای حرفهایها را در حرفهایش بیان کرده است: برای چه کار میکنی؟ پاسخ این سؤال تعیینکنندهی جهت حرکت ما در مسیر شغلیمان است. پاسخ این سؤال بهسادگی “برای پول” یا “برای هر چیزی جز پول” نیست. به حرفهای مورینیو دقت کنید: او از احساس خوشحالی و شور درونی سخن گفته است. کلید ماجرا همینجا است: کار کردن در نهایت به یک “احساس درونی” میانجامد. آنچه از کار برای ما در زندگی باقی میماند، همین حس درونی است که میتواند حس شادی و رضایت و آرامش باشد و میتواند استرس و ناآرامی و ناراحتی.
این احساس درونی میتواند از پول، از انجام کارهای بزرگ یا کوچک، از راضی کردن دیگر انسانها یا خودمان یا هر چیز دیگری بهدست بیاید. نکتهی کلیدی همینجا است: کشف اینکه چگونه “شور درون” در کار برای ما ایجاد میشود، نقطهی شروع برای بازتعریف مسیر شغلی ما است. اما متأسفانه اغلب ما بهجای جستجو در راه کشف پاسخ این سؤال، بهصورت دائمی در حال غرولند ناشی از تن دادن به اجبارهای محیطی هستیم و نقش خودمان را در داستان زندگی شغلیمان نادیده میگیریم.
وقتی فهمیدیم “شور درون” ما با چه چیزی تحریک و شکوفا میشود، تازه مسیر ما برای بازآفرینی مسیر شغلیمان آغاز میشود. حالا باید در جستجوی راههای تحقق آن عامل باشیم و تلاش کنیم تصمیمات شغلیمان همگی در راستای تقویت میزان تحقق کیفی و کمی “عامل شور درونی” ما باشد. مثلا: اگر فقط پول ما را بههیجان میآورد، بهدنبال روشهای حداکثرسازی درآمدمان باشیم یا اگر تجربه کسب کردن برایمان مهم است، تلاش کنیم به کارهایی مشغول باشیم که برایمان تجربه میسازند.
همانطور که قبلا نوشتهام “عامل شور درون” کلیدیترین عاملی است که در موفقیت تمامی حرفهایهایی که میشناسم تأثیر مستقیم داشته است. آن را بیابید و بهدنبال تحققش در زندگی شغلیتان باشید!
“من این فشار بازی کردن برای منچستریونایتد را دوست دارم. فوق العاده است که در دیدارهای بزرگ حضور داشته باشید. شما نمی دانید چه اتفاقی رقم خواهد خورد زیرا مرز باریکی بین پیروزی و شکست وجود دارد. من این گوش به زنگ بودن و هیجان را دوست دارم. نمیتوانم روزی که باید از فوتبال کنار بروم را تصور کنم. میدانم که دلم برای این هیجان و هیاهو تنگ خواهد شد.” (رابین فنپرسی؛ اینجا)
راستش تا حالا به این شاخص رضایت شغلی فکر نکرده بودم: هیجانانگیز بودن شغل! بسیار جالب است؛ چه مدیر باشید و از زاویهی دید سازمان به ماجرا نگاه کنید و چه از زاویهی دید شغل خودتان بهدنبال انگیزهای برای ادامه دادن یا ندادن و انتخاب کردن باشید.
“بازیکنان بزرگ در انتظار بازیهای بزرگ نمیمانند. هر چه به پایان فصل نزدیک میشویم، بازیهای بزرگ و بزرگتر میشوند. من شخصا، تنها به این دلیل فوتبالیست شدم که میخواستم در بازیهای بزرگ حضور داشته باشم.” (رایان گیگز؛ اینجا)
من هم شخصا به این دلیل مشاور و وبلاگنویس شدم که دوست داشتم کارهای بزرگ و ماندگار انجام بدهم! 🙂 بهنظرم این همان جوهرهی آگهی تبلیغاتی معروف اپل ـ متفاوت بیاندیش ـ است که قبلا دکتر مجیدی اینجا برایمان در موردش نوشتهاند.
این نوع نگاه به کارها، یکی از مهمترین عوامل رضایت از خود است: اینکه بدانی در محیطی حضور داری که کار بزرگی در حال انجام شدن است و اینکه خودت هم بخشی از آن گروه هستی! میخواهد نتیجهبخش باشد یا نه …
“چه امیدهایی برای ۲۰۱۲ دارید ؟
این که سال بعد در همین زمان در همینجا باشم. این یک رؤیای خوب شخصی برای سال ۲۰۱۲ است. از نظر حرفهای میخواهم به بیشترین رضایت ممکن برسم، هر چند که شاید گاهی همه چیز مربوط به ما نباشد.” (ایکر کاسیاس؛ اینجا)
هدفِ حرفهای شما چیست؟ کاسیاس چقدر قشنگ گفته باید این هدف چه باشد: کسب بیشترین رضایت ممکن از خود و کارهایمان.
“غیرممکن است که با بازی در فلامنگو احساس نارضایتی کنی. چون همه چیز در این باشگاه فوق العاده است. من اولین جام قهرمانیام را در اینجا کسب کردهام و به دنبال موفقیتهای بیشتری هستیم.” (رونالدینیو؛ اینجا در مورد انتقالاش از میلان به فلامنگو)
این، یک کلیشهی همیشه فراموش شده در میان مدیران سازمانها و رهبران و سرپرستان گروهها است: آیا آدمها از بودن در سازمان / گروه شما احساس رضایت میکنند!؟
“من خیلی خوشحالم که جزئی از این تیم بودم. ما یک مربی سطح بالا داشتیم و بازیکنانی که فوقالعاده بودند.” (پیتر اشمایکل در مورد دوران حضورش در منچستر یونایتد؛ اینجا)
آیا اعضای گروه / سازمان شما از بودن کنار شما و همکارانشان خوشحالاند؟
“در حال حاضر یک سال از قراردادم مانده و بعد از آن باید ببینیم چه میشود. من این جا بسیار خوشحالم و چیزی که قطعی است این است که فصل بعد هم در شالکه خواهم ماند. هنگامی که خوشحال هستید و استمرار دارید، این بسیار به شما کمک میکند. حالا میخواهیم روی فینال جام حذفی تمرکز کنیم و تلاش کنیم آن را ببریم، تا فصل را به خوبی به پایان برسانیم.” (رائول؛ اینجا پس از باخت به منچستر یونایتد در نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا)
قبلا به یاد مدیران آوردیم که لازم است آدمها از بودن در سازمان / گروه آنها احساس رضایت کنند. این بار از زاویهی کارراهه به موضوع رضایت شغلی نگاه میکنیم: مهمترین و بزرگترین موفقیت برای هر فرد در شغلاش، خوشحال بودن از کیفیت بالای کاری است که دارد انجام میدهد!