حالم بد است مثل زمانی که نیستی
دردا که تو همیشه همانی که نیستی …
عاشق که میشوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی
***
من بیتو در غریبترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
غلامرضا طریقی
حالم بد است مثل زمانی که نیستی
دردا که تو همیشه همانی که نیستی …
عاشق که میشوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی
***
من بیتو در غریبترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
غلامرضا طریقی
بعضی از افراد را هر جور هم که بخواهی تحمل کنی، نمیشود! وقت گذراندن با این افراد سخت است. بدتر این است که خیلی وقتها چارهای جز وقت گذراندن با آنها نداریم و نمیتوانیم بگوییم چقدر خستهکنندهاند. اما یک لحظه صبر کنید: از کجا که من یکی از آنها نباشم؟
در اینجا هفت ویژگی افراد خستهکننده را مرور میکنیم:
۱- آنها یا کلا ساکت گوشهای مینشینند و حرفی نمیزنند (چون معتقدند نظرشان گوش شنوا ندارد!) یا اگر تصمیم به حرف زدن بگیرند بیشتر از آنکه گوش بدهند، حرف میزنند! (و در اغلب موارد اصلا به حرف دیگران گوش نمیدهند!)
۲- حوصلهبرها هر چقدر هم که تلاش کنند نمیتوانند دیگران را بخندانند و لبخندی واقعی را بر لب دیگران بنشانند!
۳- آنها همیشه کارهای محدودی را بههمان شکلی که قبلا انجام دادهاند، تکرار میکنند. تجربه کردن و کشف و امتحان راههای جدید در مرام آنها نیست!
۴- آنها هیچوقت در مورد هیچ چیزی موضعگیری یا نظر شخصی ندارند. آنها بلد نیستند فکر کنند و راه و روش تحلیل کردن را نمیشناسند. بنابراین آنها نه موافق چیزی هستند نه مخالفش!
۵- وقتی فرصت سخن گفتن در اختیار یک فرد خستهکننده قرار میدهید، نباید از اینکه او نمیتواند هیچ حکایت و خاطره و نکتهی سرگرمکنندهای را بیان کند، شگفتزده شوید!
۶- آنها نمیتوانند دنیا را از زاویهی دید دیگران ببینند. جهان اطراف برای آنها چیزی فراتر از تجربیات محدود خودشان نیست و نمیتوانند درک کنند چرا دیگری مثل آنها فکر یا زندگی نمیکند.
۷- آنها نمیتوانند هیچ ارزش جدیدی را برای گروه، سازمان یا جامعهای که در آن عضویت دارند به ارمغان بیاورند. موضع آنها نسبت به دنیا و دیگران تنها بهرهبرداری یکطرفه است. آنها افرادی خودخواه و خودمحور هستند.
خوب است با اطرافیانمان حرف بزنیم و بعد حتی اگر یکی از این ویژگیها را داشتیم تا دیر نشده به فکر چارهای باشیم.
پ.ن. این مطلب پیش از این در خبرنامهی ایمیلی کار حرفهای راهکاو منتشر شده است. برای ثبتنام و دریافت مطالب این خبرنامه به سایت راهکاو مراجعه فرمایید. متشکرم. 🙂
برای اختراع کردن، تنها نیازمند یک کپه چیزهای دورریختنی هستید!
توماس آلوا ادیسون
یک ـ ۲۷ بهمن ماه، هفت سال پیش از این، یکی از بهترین دوستان زندگی من، بعد از ۱۶ سال دوستی نزدیک، ما را برای همیشه جا گذاشت … هفت سال از آن روز تلخ میگذرد و من روزی نیست که به آن اتفاق و “هادی” فکر نکنم. اما خوب، گذر زمانه دردها را برایت عادی میکند و یاد گذشته را دلپذیرتر. با این حال دلتنگی، از آن رازهای نامکشوف اعماق وجود بشر است که حتی گذشت روزها هم نمیتواند مرهمی برای آن باشد. اما چه میشود کرد. زندگی همین است و باید با آن ساخت و کنار آمد.
*
دو ـ در این سالها بارها برای دیگرانی که در تلخیهای زندگی روزمره گرفتار شده بودند تعریف کردهام که نقطهی عطف زندگی من روز مرگ “هادی” بوده است. روزی که بهاندازهی یک عمر پیر شدم. روزی که فهمیدم “مرگ” تا چه اندازه به ما نزدیک است و ما چقدر انتظارش را نداریم!
*
سه ـ البته که آدم در برابر سختیها دوام میآورد (چگونه و با تحمل چه دردی بماند!) اما از همان غروب تلخ ۲۷ بهمن ۱۳۸۷ متوجه شدم که چقدر زندگی در نبض تکتک لحظهها جریان دارد و چقدر باید قدر “حال” را دانست؛ حالی که شاید آیندهای را در پیش نداشته باشد. قربانی کردن حال بهپای غصههای دیروز بیمعنیترین اتفاق ممکن است. اما از آن بیمعناتر و خندهدارتر، تلخکامی ناشی از ناامیدی از فردا است؛ آن هم زمانی که حداقل در “حال” هنوز وقت برای خندیدن و لذت بردن از لحظههای زندگی را داری.
*
چهار ـ زندگی در لحظه بهمعنای فراموشی فردا نیست. تلاش امیدوارانه برای فردا و زندگی کردن رؤیاها و کوتاه نیامدن، تنها کاری است که در حال از ما بر میآید!
*
پنج ـ هفت سال است که تقریبا هر روز آیات شریفهی ۲۵۰ تا ۲۵۲ سورهی مبارکهی بقره را زمزمه میکنم؛ آیاتی که “هادی” مدتها آنها را با تلاوت بهشتی مرحوم استاد مصطفی اسماعیل زندگی کرد: قالواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا …
*
شش ـ بهیاد “هادی”، “آقا جان” و تمامی گذشتگان عزیز زندگیام، فاتحهای میخوانم و زیر لب این بیت زندهیاد حسین منزوی را زمزمه میکنم که:
تو جلوهی ابدیت به لحظه میبخشی
که من هنوزم و در من، همیشهوار تویی …
پ.ن. عنوان پست شعری است از فاضل نظری.
سالها پیش از این یکی از چالشهای پیش روی نویسندگان مطالب تخصصی نداشتن خواننده و گرفتن بازخورد مناسب بود! (اینجا را بخوانید.) اغلب افراد باید برای دل مبارک خودشان مینوشتند و الا انگیزهی مادی و معنوی خیلی زیادی وجود نداشت. در جریان بیش از ۵٫۵ سال پایش وب فارسی برای انتخاب پستهای منتخب لینکهای هفتهی گزارهها چه بسیار وبلاگها و سایتهای درخشان دیدم که حالا باید افسوس بهروز نشدن و از بین رفتنشان را خورد. البته آنهایی که نگاهی بلندمدتتر داشتند، درک درستی از اهمیت ساختن برند شخصی داشتند و موفق شدند برای خودشان کسبوکارهایی را هم بر پایهی نوشتههایشان بنا کنند.
حالا دو سالی است که بهلطف فراگیر شدن موج بازاریابی محتوایی در ایران همانند سایر نقاط دنیا، هر روز شاهد تولید دهها مطلب در وبلاگهای شخصی، وبسایتهای شرکتی و رسانههای اجتماعی هستیم. بهویژه حالا با همهگیر شدن رسانهای مثل تلگرام در ایران، دهها کانال تخصصی تلگرام در حوزههای مختلف ایجاد شدهاند که به تولید و انتشار محتوا میپردازند (البته اگر حجم بالای کپیکاری در آن را مثل وب فارسی در همین روزها بشود نادیده گرفت!) حالا حداقل انگیزهی دیده شدن توسط چند ده هزار نفر باعث قلم بهدستشدن بسیاری از ما شده است. 🙂 این بهخودی خود اتفاق مبارکی است و حتما در بلندمدت به گسترش هر چه بیشتر دانش و اطلاعات عموم مردم و همهی ما کمک خواهد کرد. اما داستان از آنجایی برای من کمی عجیب میشود که میبینم در میان این نوشتههای بسیار، الگوهای مشترکی وجود دارند که با کمی دقت سؤالاتی را به ذهن میآورند. من چند سؤالی را که برایم پیش آمدهاند اینجا یادداشت میکنم، امیدوارم که گذشت زمان بتواند پاسخ این سؤالات را شفافتر کند:
۱- چرا مینویسیم و ترجمه میکنیم؟ آیا هدف درونی داریم یا بهدنبال هدفی بیرونی هستیم؟
۲- آیا دیده شدن محتوایمان و دهها بار کپی شدن تنها انگیزه برای تولید محتوا است؟ و آیا این انگیزه بهترین انگیزه است؟ و اصلا آیا دیده شدن محتوای ما با خلق برند شخصیمان در ارتباط است؟ اگر بله، از چه موضعی در حال تولید محتوا هستیم؟ (یک فرد متخصص / یک علاقهمند و تحلیلگر یا …؟) قرار است مخاطبان با خواندن و دیدن این محتوا به چه تصویر ذهنی در مورد ما برسند؟
۳- آیا انگیزهی مادی از این تولید محتوا داریم؟ اگر بله، آیا میدانیم چگونه باید از این محتوا پول درآورد؟ در چه بازهی زمانی قرار است پول دربیاوریم و اصلا چقدر پول؟ 🙂
۴- از تمام این حرفها گذشته آیا روند مشخصی برای تولید محتوایمان در نظر داریم؟ آیا صرفا همین که هر زمانی ایدهای داشتیم، مقالهی خوبی خواندیم یا نکتهی جالبی شنیدیم، بلافاصله بهسراغ رسانههای اجتماعی برویم تا دیگران را هم در لذت یادگیری یا کشفمان قرار دهیم، کفایت میکند؟ آیا همه چیز را همانطور که میخوانیم و میبینیم و میشنویم، نقل میکنیم یا اینکه برای نوشتنمان سبک خاصی داریم؟
۵- مخاطب ما چه کسانی هستند؟ مخاطبمان افراد متخصص هستند یا عموم مردم؟ آیا رگ خواب هر گروه و دسته از مخاطبان را میشناسیم؟ از مخاطبانمان در برابر زحمت تولید محتوا چه انتظاری داریم؟ راستی چرا مخاطب باید من را بخواند و نه دیگری را؟
۶- از امروز تا چند روز، چند ماه و چند سال دیگر انگیزهی قلم زدن را خواهیم داشت؟ آیا قرار است پس از مدتی بهدلیل دیده نشدن (یا بهعبارت بهتر فاصلهی زیاد با آنطوری که دوست داشتیم دیده شویم!) عطای این کار را به لقایش ببخشیم؟ یک سؤال صمیمانهتر: آیا مطمئنیم که جوزده نشدهایم؟
۷- و آخرین سؤال: پلهی آخر چیست؟ از نوشتن و ترجمه کردن و گردآوری محتوا و انتشار و بازنشر محتوا قرار است به کجا برسیم؟ آیا نقطهی رضایت درونیمان پایان مسیر ما در تولید محتوا است؟
این سؤالات را بههمین شکل میتوان در مورد کسبوکارها هم مطرح کرد؛ چه کسبوکارهایی که اساسا ماهیت کسبوکارشان بر فروش محتوا و بازاریابی محتوایی مبتنی است و چه کسبوکارهایی که از بازاریابی محتوا و بازاریابی دیجیتال بهعنوان یک ابزار مدرن بازاریابی میخواهند بهره بگیرند. شاید مهمترین سؤال این باشد که:
۱- آیا این گزینه بهترین گزینه برای توسعه و تنوعبخشی فعالیتهای بازاریابی مجموعه است؟
۲- آیا نرخ بازگشت سرمایهگذاری (ROI) بهرهگیری از بازاریابی محتوا نرخ مناسب و قابل قبولی نسبت به سایر گزینههای در دسترس برای بازاریابی است؟
۳- آیا سازوکار بهینهی تولید و عرضهی محتوا در صنعت حوزهی فعالیت خود را بهخوبی میشناسید؟
سؤال پرسیدن همیشه میتواند به شفاف شدن انگیزهها و هدفها کمک کند!
“تونی کروس هافبک آلمانی رئال مادرید معتقد است یک مربی سطح بالا باید سه ویژگی داشته باشد: اول از همه مربیان سطح بالا باید فلسفه کاری و سبک بازی واضح و روشنی داشته باشند. دوم اینکه، آنها باید قادر باشند تا با بازیکنان خود صحبت و حرفهایشان را بشنوند و در کنارش برای بالا بردن روحیه تیم تلاش کنند. در آخر هم باید به موفقیت برسند.” (اینجا)
در گزارهها پیش از این بارها و بارها در مورد اصول کلیدی موفقیت مدیران نوشتهام. اصولی که چندان هم عجیب و غریب نیستند و در اصل، بسیار سادهاند؛ اما در کتابها و کلاسهای مدیریتی چنان پیچیده میشوند که مدیران، در اجرای آنها در میمانند. اما این مصاحبه را که خواندم دیدم تونی کروس ـ که بنا بر پست بازیاش در میان بازیکنان تیم قهرمان جامجهانی ۲۰۱۴ آلمان بیش از دیگران به فوتبالیستهای فانتزی فوتبال آمریکای جنوبی شبیه باشد ـ با نگاهی آلمانی (!) به موضوع مدیریت و مربیگری، سه اصل بنیادین را برای مدیریت از زاویهی دید همکاران یک مدیر بیان کرده است. این نکته مهم است که اصولا محتوای آموزشی مدیریت بیشتر از زاویهی دید سازمانی و خود مدیران به اصول مدیریتی میپردازد و نه از زاویهی دید همکارانی که باید توسط مدیر هدایت و رهبری شوند! بههمین دلیل ارزش نکات بیان شده توسط تونی کروس بسیار بیشتر از آنی است که در ابتدای امر بهنظر میرسد.
کروس میگوید یک مدیر بزرگ باید سه کار مهم را انجام دهد تا بتواند همکاران خود را بهخوبی مدیریت کند و ضمن جلب رضایت آنها به اهداف سازمانی نیز دست یابد:
۱- داشتن فلسفهی مدیریتی شفاف: پیش از این بارها در این مورد در گزارهها نوشتهام. جالب است که فلسفهی مدیریتی روشن از نظر همکاران یک مدیر هم مهم است! مهمتر از اینکه همکاران شما باید بدانند که کشتی سازمان در اقیانوس پرتلاطم محیط بیرونی قرار است به کدام ساحل آرامش برسد، آنها باید بدانند بهعنوان مدیر از آنها چه انتظاری دارید و در مقابل، آنها چه وظایف و مسئولیتها و اختیاراتی دارند.
۲- گفتوگو (نه گفت و نگو!): انتقال فلسفهی مدیریتی به همکاران شاید اولین دلیل اهمیت گفتوگو در مدیریت از نظر همکاران باشد؛ اما جدا از آن نباید فراموش کنیم که همهی ما انسان هستیم و جدا از اندیشه، “قوهی ناطقه” یکی دیگر از مهمترین تفاوتهای ما با دیگر موجودات این جهان خاکی است. گفتوگو آیینی شریف است که میتواند ذهنها و قلبهای مدیر و همکاراناش را ـ بهویژه در روزهای سخت ـ همسو کند و جلوی بسیاری از سوءتفاهمها را بگیرد. در کنار آن، گفتوگو میتواند یک مزیت پنهان هم برای مدیریت شما ایجاد کند: اینکه همکاران شما متوجه شوند به آنها توجه کافی دارید و جز دستور دادن، کارهای دیگری هم از شما برمیآید!
۳- همدلی و انگیزش: شاید چنانکه در تعاریف رهبری کسبوکار گفته میشود، مهمترین وظیفهی یک رهبر سازمانی در دنیای امروز، همدلی و انگیزشبخشی به همکاران خود باشد. شما باید روحیات و شخصیت خاص همکاران خود را درک کنید و با هر کس مطابق ویژگیهای خود او رفتار و تعامل کنید. انعطافپذیری در رفتار و گفتار با همکاران بسته به موقعیت کاری نیز هرگز از یاد یک مدیر بزرگ نمیرود!
پیش از شروع:
زندگی، سلامت و کار حرفهای:
شناخت عملکرد مغز برای طراحی بهتر ـ ۱۰۰۱ بوم
تکلیفت رو نوشتی؟ (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی)
چگونه هدف زندگی خود را در عمل بیابیم؟ ـ دیجیاتو
اسم من توی گینس ثبت شده ـ ترجمان
راز یادگیری مهارتهای تازه با سرعتی دو برابر در چیست؟ ـ دیجیاتو
مدیریت کسبوکار:
چرا پول نمیتواند به تنهایی انگیزه ایجاد کند؟
پایبندی به ارزشهای سازمانی شعار نیست!
لزوم مداخله هیأتمدیره شرکتها در مدیریت ریسک شهرت
تجاریسازی و تحلیل و توسعهی کسبوکار:
چگونه یک استراتژی کارآ ایجاد کنیم؟
مایکروسافت و سرنوشت بخش موبایل ـ دیجیاتو
۹ توصیه برای فروش اثربخشتر محصول و خدمات به مشتری ـ دیجیاتو
اقتصاد، تأمین مالی و سرمایهگذاری:
اقتصاد آنلاین – ۶ علت پولدار نشدن را بشناسید
نگاهی بر جزئیات کارخانه عظیم باتریسازی تسلا در نوادا و تخفیف مالیاتی ۱٫۳ میلیارد دلاری آن ـ دیجیاتو (یک مطالعهی موردی جالب در مورد استراتژی دولت برای جلب سرمایهگذار)
حبس پول کشور در سپردههای بانکی
فناوری، رسانههای اجتماعی و بازاریابی دیجیتال:
پنج تحول بزرگ شبکههای اجتماعی در سال ۲۰۱۶
مزایا و ریسکهای رسانههای دیجیتال بر تعاملات ما
سهم ۸۵ درصدی بازیها از فروش کلی برنامههای موبایل در سال ۲۰۱۵ | زومجی
کتابهایی که دیگر چاپ نمیشوند. نگاهی بر پروژه تازه گوگل برای ارائه کتب تعاملی ـ دیجیاتو
نیمنگاهی به پاهایم انداخت
و گفت
فرقی ندارد چگونه میروی
با هواپیما
با قطار
با اسب
یا پای پیاده
بههر حال
نه زود میرسی
نه دیر
این سفر
یک عمر طول خواهد کشید
پیاده برو …
واهه آرمن
پیر لومتر نویسندهی فرانسوی و برندهی جایزهی گنگور ۲۰۱۳ برای بهترین رمان است. در مصاحبهی جذاب او منتشر شده در روزنامهی آرمان ـ نکات بسیار جالبی در مورد تفکر و رویکرد یک حرفهای واقعی مطرح شده که آنها را با هم مرور میکنیم:
ـ اگر به خوانندگان فکر نکنم نخواهم توانست سوال «آیا رمانم خوب است یا نه؟» را از خودم بپرسم. وانگهی، من برای خواننده داستان میسازم و آن را به او میفروشم. بنابراین «باید» آن را بپسندد. اما پرسش واقعی این نیست که بدانیم آیا خواننده از اثر خوشش آمده یا نه، بلکه این است که «آیا من توانستهام احساساتی را در خواننده برانگیزم که میخواستهام برانگیزانم؟ آیا خواننده من گریه کرده آنزمانیکه من خواستهام گریه کند؟» بنابراین، من به نوعی مجبور خواهم بود به خوانندگانم فکر کنم. وظیفه ادبیات، فهماندن مردم از طریق عواطف و احساسات است. هر کس شغلی دارد و شغل من نیز «تولید احساس» است.
ـ رماننویس باید اعتماد زیادی به نوشتن داشته باشد؛ درعینحال باید حذر کردن نیز بداند. اگر شما داستان خود را بیش از حد بتنریزی کنید، آنگاه نخواهید توانست به آنچه ممکن است در حین نوشتن پیش بیاید اطمینان کنید. برای مثال، احتمال دارد شخصیت شما بهطور ناگهانی کار بزرگی انجام دهد که همهچیز را تغییر دهد و شما آن را فوقالعاده ببینید. همچنین اگر شما در مرحله آمادهسازی اصلاحات بسیاری انجام دهید، آنگاه جای زیادی برای «خیال» باقی نمیماند. در نوشتن امکان وقوع اتفاقات زیادی وجود دارد، اما باید در نوشتن مراقب نیز بود و نباید تصور کرد که نوشتن همه مشکلات را حلوفصل خواهد کرد. من شخصا، تا زمانی که طرح کلی و پایان را ندانم شروع به نوشتن نمیکنم. در این هنگام است که میدانم نوشتن میتواند خلأ باقیمانده را پر کند و دقیقا میدانم به کجا میروم.
ـ من به هیچوجه مغرور نیستم، اما همانطور که میدانید، در زندگی نباید خود را دستکم گرفت. کارهایی هستند که به خوبی از عهده انجامشان برمیآییم و در مقابل کارهایی نیز هستند که کمتر در آنها موفقیم. در مورد کارهایی که میتوانیم انجامشان دهیم باید بتوانیم بگوییم: «من به خوبی از عهده انجام این کار برمیآیم.» ممکن است دیگران آن را بهتر از من انجام دهند و من بهترین نباشم، اما با تخصصی که من دارم، این کاری است که میتوانم به بهترین وجه انجامش دهم.
“رقابت” کلیدواژهی اصلی دنیای کسبوکار امروز است. در هر عرصهای از کسبوکار همواره یا رقیبی وجود دارد و یا بهصورت بالقوه امکان ورود یک رقیب جدید به بازار رقابت وجود دارد. برای پاسخگویی به رقابت، کسبوکارها از ابزارهای مختلفی استفاده میکنند که تحت عنوان کلی “استراتژی” از آنها یاد میکنیم. طراحی استراتژی برای رقابت یکی از مهمترین وظایف مدیران ارشد کسبوکارها است ـ البته اگر نگوییم که تنها وظیفهی مهم آنها است!
برای طراحی استراتژی رقابتی روشهای مختلفی وجود دارد. ماهیت اصلی کار طراحی استراتژی، جمعآوری دادهها از محیط بیرون و درون سازمان، تحلیل دادهها و استخراج نیروهای پیشران / اصطکاکی کلیدی و سرانجام طراحی روشهایی برای بهرهگیری از نیروهای پیشران و مقابله با نیروهای اصطکاکی است. اینکه چگونه این رویکرد کلی بهاجرا دربیاید، موضوع علم استراتژی است که از دههی شصت میلادی به این سو جزو یکی از زیرشاخههای بسیار مهم مدیریت بوده است. از روشهای کلاسیک استراتژی که نگاهی تقریبا استاتیک به موضوع استراتژی و رقابت داشتهاند تا امروز که بعضی از صاحبنظران از مرگ استراتژی سخن میگویند، راهی طولانی طی شده است. اما در هر حال به هر مکتب و رویکرد استراتژی که باور داشته باشیم، در نهایت بهعنوان مدیر یک کسبوکار در حال فعالیت لازم است “تصمیم استراتژیک” بگیریم! البته تجربه نشان میدهد که اغلب، این تصمیمات به زمانی که دیگر چارهای جز گرفتن آنها نداریم موکول میشوند و در زمان همین بحرانها است که ناگهان میبینیم مدیر کسبوکار بهدنبال نوشدارویی معجزهگر برای حل مسائل استراتژیک خود میگردد (مسئلهی استراتژیک میتواند چگونگی بهرهگیری از یک فرصت بزرگ یا پاسخگویی به یک چالش باشد.)
در هر حال یکی از راههای طراحی استراتژی، بهینهکاوی استراتژیهای موفق دیگر کسبوکارها است. البته اصولا در سطح استراتژیک، “تقلید یکشبه” توصیه نمیشود و حتی برای استفاده از یک استراتژی موفق نیاز به تطبیق آن با شرایط بازار و کسبوکار خود داریم؛ اما در هر حال آشنایی با این استراتژیها میتواند گزینههای جدیدی را برای تفکر در مورد طراحی استراتژی پیش روی مدیران کسبوکارها بگذارد.
در اینجا بهنقل از مقالهی آنا یوهانسون در سایت مجلهی آنترپرنر به مرور مجموعهای از گزینههای استراتژیک پیش روی کسبوکاری که با رقابت مواجه است، میپردازیم:
۱- مخاطبان و بازار هدف جدیدی برای خودتان پیدا کنید! (کشف بازار گوشهای شدیدا توصیه میشود!)
۲- محصول / خدمت جدیدی را به بازار ارائه دهید که رقبایتان از آن بیبهرهاند.
۳- محصول / خدمت کنونیتان را از نظر کیفی و کمّی بهبود بدهید.
۴- استراتژی قیمتگذاریتان را بازنگری و اصلاخ کنید.
۵- یک برنامهی وفاداری یا پاداشدهی به مشتری ایجاد کنید.
۶- روی خلق یک تجربهی مشتری متمایز تمرکز کنید.
۷- یک برنامهی بازاریابی جدید طراحی و پیاده کنید.
۸- از روشهای تبلیغاتی و برندسازی دیجیتال استفاده کنید.
۹- از تجربیات قبلی خود (فن آخر!) برای غلبه بر رقیب تازهوارد استفاده کنید!
۱۰- با رقیب وارد اتحاد یا همکاری استراتژیک شوید!
این استراتژیها لزوما در هر شرایطی و برای هر کسبوکاری قابل استفاده نیستند. این هنر شما بهعنوان استراتژیست کسبوکار است که بتوانید انتخاب درستی از میان این استراتژیها داشته باشید. ممکن است یکی از این استراتژیها برای غلبه بر رقیب کفایت کند و ممکن است نیازی به خلق یک استراتژی ترکیبی داشته باشید.