همه ما انسانها بی برو برگرد خودشیفتهایم؛ فقط تمامی مشکلات بشر از جایی شروع میشود که این خودشیفتگی از حالت بالقوه به حالت بالفعل دربیاید!
داشتن شجاعت تغییر کردن، از محتوای تغییری که قرار است رخ بدهد مهمتر است …
داشتن شجاعت تغییر کردن، از محتوای تغییری که قرار است رخ بدهد مهمتر است … دوست داشتم!۱
امشب سوار تاکسی شدیم که راننده بانمک و جالبی داشت. کلی برای من و دوستان دیگرم معما طرح کرد و سر کارمان گذاشت! (البته ما هم چند نفری یک معما برایاش تعریف کردیم و همگی به همراه آقای راننده حلاش کردیم!) یک جای صحبتهای این راننده باصفا برای من بسیار جالب بود. به ما گفت این عدد را بخوانید: ۰۰۱ ۰۰۰ ۰۰۰ ۹۰۰٫ خواندن این عدد در ظرف چند ثانیه، کار سختی است و ممکن است آدم اشتباه بکند. آقای راننده وقتی دید که ما به شک افتادیم که درست خواندهایم یا نه، به ما گفت: “حواست باشه جوون، چیزی که خوندن این عدد را سخت میکنه صفرهای زیادشه. زندگی هم همینه. تمام مشکلات و اشتباهات آدما توی همون نقطههای کوچولو و به ظاهر بیارزش مثل عدد صفر اتفاق میافتند.”
تاکسیسواری آموزندهای بود!
امشب سوار تاکسی شدیم که راننده بانمک و جالبی داشت. کلی برای من و دوستان دیگرم معما طرح کرد و سر کارمان گذاشت! (البته ما هم چند نفری یک معما برایاش تعریف کردیم و همگی به همراه آقای راننده حلاش کردیم!) یک جای صحبتهای این راننده باصفا برای من بسیار جالب بود. به ما گفت این عدد را بخوانید: ۰۰۱
خیلی از وقتها از اشتباهاتام به خاطر آثار منفیشان ناراحت نمیشوم؛ بلکه برای این ناراحت میشوم که میبینم تا نقطه ایدهآل زندگیام چقدر فاصله دارم …
خیلی از وقتها از اشتباهاتام به خاطر آثار منفیشان ناراحت نمیشوم؛ بلکه برای این ناراحت میشوم که میبینم تا نقطه ایدهآل زندگیام چقدر فاصله دارم … دوست داشتم!۰
دیشب “” اثر بزرگ را دیدم. فیلمی دیگر در ستایش زندگی که این بار هم به سبک خاص استاد، یکی دیگر از مهمترین پرسشهای فلسفی بشر در طول تاریخاش را مطرح میکند: به راستی زندگی ما حقیقت است یا مجاز؟ من واقعیام یا کس دیگری واقعیت است و من سایه او هستم؟ اینها سؤالاتی است که “زندگی دو گانه ورونیک” قصد مطرح کردن آنها را دارد و طبق معمول سایر آثار کیشلوفسکی پیدا کردن جواباش به عهده من و شمای بیننده است.
از لحاظ بصری، این یکی از بهترین فیلمهایی است که من تاکنونن دیدهام. قاببندیهای کیشلوفسکی در این فیلم حیرتانگیز است؛ قاببندیهایی که بیش از هرچیز اولین فیلم سه گانه رنگها و بهترین آنها ـ یعنی آبی ـ را به یاد میآورند و به اعتقاد من در بسیاری جاها چشمنوازتر هستند: قابهایی که اغلب با نور سبزی کمرنگ رنگآمیزی شدهاند و در آنها زاویه دید دوربین به شکلی بسیار عجیب و غیرمعمول یک نقاشی رنگارنگ را به سبک خاص کیشلوفسکی نمایش میدهد.
بازی ایرنه ژاکوب ـ همان دخترک فیلم قرمز ـ در اینجا هم بسیار چشمگیر است؛ بهویژه در یک سوم ابتدایی فیلم که ما داریم زندگی ورونیکا ـ همزاد سرخوش لهستانی ورونیک فرانسوی ـ را میبینیم. بازی ژاکوب به خوبی حس حیرانی و سرگشتگی کاراکتر فیلم را به نمایش میگذارد؛ اینکه به راستی کدام یک از این دو حقیقی است: ورونیکا یا ورونیک؟
اگر این فیلم را دیدید حتما از موسیقی طبق معمول استثنایی زیبگنیو پرایسنر ـ آهنگساز همیشگی فیلمهای کیشلوفسکی ـ غافل نشوید که مثل سه گانه رنگها، اینجا هم موسیقی جزیی از فیلم است.
در تمام مدت تماشای فیلم این شعر فروغ در ذهنام تکرار میشد که:
«ای بسا من گفتهام با خود
زندگی آیا درون سایههامان رنگ میگیرد؟
یا که ما خود سایههای سایههای خویشتن هستیم؟»
به نظرم این شعر به زیباترین شکل ممکن خلاصه این شاهکار کیشلوفسکی را بیان میکنند.
دیشب “” اثر بزرگ را دیدم. فیلمی دیگر در ستایش زندگی که این بار هم به سبک خاص استاد، یکی دیگر از مهمترین پرسشهای فلسفی بشر در طول تاریخاش را مطرح میکند: به راستی زندگی ما حقیقت است یا مجاز؟ من واقعیام یا کس دیگری واقعیت است و من سایه او هستم؟ اینها سؤالاتی است که “زندگی دو گانه ورونیک”
یکی دو روز پیش من مطلبی نوشتم تحت عنوان: “تخصص شما چیست؟” بازخورد این نوشته برای خودم بسیار جالب بود و به شکل بامزهای از عصر ایران و پارسینه سر درآورد! (هر چند هر دو سایت اسم وبلاگ مرا به اشتباه “گذارهها” ثبت کردهاند!) به دلیل همین بازخورد مثبت، تصمیم گرفتم نکتهای دیگر را به آن یادداشت اضافه کنم. ماهنامه گزیده مدیریت ـ که مقالات هاروارد بیزینس ریویو را با تأخیری چند ماهه منتشر میکند ـ برای علاقهمندان پیگیر رشته مدیریت در ایران شناخته شده است (هر چند مطالعه این نشریه به دلیل انتشار مقالات مختلفی در حوزههای عمومی مانند: بهداشت کار، مدیریت بر خود و … به همه کسانی که به نوعی در سازمانهای مختلف شاغل هستند توصیه میشود.) در شماره ۷۵ گزیده مدیریت مقاله جالبی تحت عنوان “متخصص شدن” چاپ شده است. نویسنده این مقاله معتقد است تخصص واقعی باید از پس ۳ آزمون بربیاید:
۱- تخصص باید منجر به عملکرد همواره برتری نسبت به همتایان متخصص شود؛ ۲- نتایج عینی و ملموس ایجاد کند؛ ۳- قابل تکرار و اندازهگیری در آزمایشگاه باشد.
شاخصهای جالب و خوبی است. نظر شما چیست؟
یکی دو روز پیش من مطلبی نوشتم تحت عنوان: “تخصص شما چیست؟” بازخورد این نوشته برای خودم بسیار جالب بود و به شکل بامزهای از عصر ایران و پارسینه سر درآورد! (هر چند هر دو سایت اسم وبلاگ مرا به اشتباه “گذارهها” ثبت کردهاند!) به دلیل همین بازخورد مثبت، تصمیم گرفتم نکتهای دیگر را به آن یادداشت اضافه کنم. ماهنامه گزیده
میلان کوندرا برای من یعنی تمام ادبیات. از روزی که خیلی اتفاقی رمان هویتاش به دستام رسید و خواندماش تا روزهایی که جهالت و بار هستی و جاودانگیاش را خواندم؛ هر روز بیشتر و بیشتر از قبل فهمیدم که لذت خواندن آثار یک رماننویس فیلسوف تا چه حد است: کوندرا برای ما از تفسیر “هستی” میگوید و این تفسیر، وقتی همراه میشود با سرخوردگی او از دنیای انسانی اطرافاش، دیدگاهی تلخ و در عین حال درست را پدید میآورد. دیدگاهی که زندگی را در پستی و بلندهای زندگی معنوی بشر (در برابر زندگی مادی و نه در معنای مذهبیاش) میجوید و تلاش میکند بدین وسیله، به انسانها بگوید که در سراسر زندگیشان چرا و چطور فکر میکنند و عمل میکنند. کوندرا به دنبال ریشهیابی چیستی و چرایی زندگی نیست؛ کوندرا به دنبال این است که به انسان بفهماند حالا که به هر دلیلی بر روی این کره خاکی بهوجود آمده، باید به دنبال این باشد که بفهمد ریشه رفتارهای خودش و دیگران چیست (هر چند که فهمیدن این موضوع هم به نظر او خیلی تفاوتی در زندگی ایجاد نمیکند و دست آخر، بشر باید این دنیای نامطلوب را “فقط” تحمل کند!)
یادداشتهای زیادی از کتابهای کوندرا دارم که از این پس هر از چند گاهی اینجا آنها را مینویسم. این هم اولین مورد:
چرا معمولا در بحثهای بیهودهای که هیچ نتیجه عملی هم ندارد بحث و جدل پیش میآید؟ کوندرا در رمان جاودانگیاش میگوید معتقد است به دو دلیل: ۱- عقاید و باورهای ما انسانها بخشی از وجود ما شدهاند؛ ۲- هیچ یک از ما تحمل “حق نداشتن” ندارد!!! (دومی خیلی مهمتر است!)
میلان کوندرا برای من یعنی تمام ادبیات. از روزی که خیلی اتفاقی رمان هویتاش به دستام رسید و خواندماش تا روزهایی که جهالت و بار هستی و جاودانگیاش را خواندم؛ هر روز بیشتر و بیشتر از قبل فهمیدم که لذت خواندن آثار یک رماننویس فیلسوف تا چه حد است: کوندرا برای ما از تفسیر “هستی” میگوید و این تفسیر، وقتی
هفته پیش جایی برای مصاحبه استخدامی رفته بودم. تجربه بسیار جالبی بود و چیزهای زیادی یاد گرفتم. اما از همه جالبتر و بامزهتر جایی بود که مصاحبهگر (که مدیرعامل آن شرکت بود) از من پرسید: “شما فکر میکنی تخصصت چیه؟ در یک جمله به من بگو.” سؤال جالبی که تا آن لحظه بهش فکر نکرده بودم! سریع خودم را جمع کردم و جوابی دادم که مقبول نظر طرف مقابل هم بود.
غرض اینکه وقتی ما رزومههایمان را پر میکنیم از کارهای مختلف و متنوع، ارزیابی تخصص ما برای دیگران مشکل میشود. این مهم است که دقیقا بدانیم چه کاری را خوب بلدیم یا حداقل به آن علاقه داریم. اینجوری هم مطالعاتمان و هم تجربههایمان در یک حوزه مشخص متمرکز میشود و وقتی این دو از یک سطحی بالاتر رفت، آن وقت بر مبنای اصل کمبود منابع عرضه (!)، انتخابهای شغلیمان هم افزایش خواهد یافت. دیگران هم براساس اینکه خودمان تخصصمان را بشناسیم ارزیابی بهتری در مورد ما خواهند داشت؛ یعنی میفهمند باید با چه زبان فنی با ما صحبت کنند و در چه حوزهای باید آشنایی ما با ادبیات علمی یا تجربیات قبلیمان را محک بزنند.
آن قسمت سؤال آقای مدیرعامل که از من خواست در یک جمله تخصصام را بیان کنم به نظرم آموزندهترین بخش صحبتهای او بود. منظورم این است که حواسمان باشد شرح شغل نمیخواهیم بنویسیم؛ باید واقعا مختصر و مفید بدانیم که تخصصمان چیست. برای این مختصر و مفید نویسی پیشنهاد میکنم همین الان گوگل پروفایل خودتان را تکمیل کنید؛ چون باید در آن در بخش “What I do” خیلی ساده و کوتاه بنویسید که چه کار بلدید. یعنی در واقع عنوان شغلتان را بنویسید.
از همه این حرفها گذشته فکر میکنم پیدا کردن عنوان تخصصمان تمرین خوبی است برای اینکه خودمان و دیگران بفهمیم “چه کارهایم!”
هفته پیش جایی برای مصاحبه استخدامی رفته بودم. تجربه بسیار جالبی بود و چیزهای زیادی یاد گرفتم. اما از همه جالبتر و بامزهتر جایی بود که مصاحبهگر (که مدیرعامل آن شرکت بود) از من پرسید: “شما فکر میکنی تخصصت چیه؟ در یک جمله به من بگو.” سؤال جالبی که تا آن لحظه بهش فکر نکرده بودم! سریع خودم را جمع
نشستهام و دارم فهرست مقالات کنفرانس بینالمللی فناوری اطلاعات را میبینم و افسوس میخورم به حال جامعه علمی این کشور. متأسفانه باید این کلیشه را تکرار کرد که ما مدام از تولید علم و پیشرفت علمی سخن میگوییم و وقتی پای عمل میرسد …
در فهرست مقالات این کنفرانس نکات جالب و در عین حال تأسفبرانگیزی به چشم میخورد:
۱٫ وفور تحقیقات غیرکاربردی و بدون ارزش افزوده و بعضا غلط (نمونه: “راهکارهای اصلاح الگوی مصرف در استفاده از اینترنت در سطح ملی” یا “تحلیل صنعت نرمافزارهای متنباز در ایران با استفاده از مدل پنج نیروی پورتر”)
۲٫ ترکیبهای عجیب و غریب مدلها و تئوریها که نتیجهای جز پیچیدگی بیثمر ندارند (نمونه: “ارائه چهارچوب تلفیقی BSC و EFQM جهت ارزیابی دانش سازمانی”)
۳٫ ارایه کارهای پیش پا افتاده و بسیار مقدماتی بهعنوان مقاله و تحقیق (طراحی پورتال تدارکات الکترونیکی بر اساس زبان مدلسازی یکپارچه)
و بسیاری موارد دیگر از این دست.
در سالهای اخیر تلاش کردهام همیشه کنفرانسهای علمی مرتبط با حوزه کاری و درسیام ـ فناوری اطلاعات و مدیریت ـ را دنبال کنم (البته به دلیل اشکالاتی مثل موارد سه گانه مذکور هیچ وقت هم در این کنفرانسها شرکت نمیکنم که وقت و پول و عمرم را تلف کنم!) و متأسفانه تا به امروز مقاله قابل توجهی را هم در این کنفرانسها ندیدهام که واقعا چیزی را به دانش و تجربه من اضافه کند.
هدف از برگزاری این کنفرانسها چیست؟ تشویق پژوهش؟ به اشتراکگذاری دانش؟ نمایش پیشرفت علمی کشور؟ آشنایی مدیران با تحولات روز؟ ارتقای رتبه علمی پژوهشگران د انشگاهی؟ یا صرف مقاله دادن و کنفرانس برگزار کردن؟ متأسفانه کنفرانسهای ما قرار است ترکیبی از همه این هدفها را کنار هم ارایه بدهند و خوب نتیجهاش هم معلوم است. چیزی که من از بررسیهایام روی کنفرانسهای بینالمللی غیرایرانی متوجه شدهام این است که کنفرانس علمی فقط هدفاش به اشتراکگذاری دانش میان پژوهشگران است و بس.
کنفرانسعلمی جای یاد گرفتن و آشنا شدن مدیران با مفاهیم علمی نیست و جای کلاس درس را نمیگیرد. کنفرانس علمی جای آدمهای ضعیفی نیست که از عهده انجام دادن کوچکترین کار عملی و حتی نظری بر نمیآیند و به دلیل ساختار بیمار کنفرانسهای علمی ایرانی، دهها مقاله را در رزومهشان ردیف میکنند و ادعای پژوهشگر بودن را دارند. کنفرانس علمی جای کپی پیست کردن و به هم چسباندن چند تا مقاله و حداکثر مباحث چند تا کتاب کنار هم نیست (چیزی که متأسفانه شاید حدود ۹۰ درصد مقالات را در بر بگیرد.) کنفرانس علمی جای ارایه مطالب و مدلهای عجیب و غریب و غلط نیست! (یکی از دوستان که الان دارد در خارج از کشور دکترای فناوری اطلاعات میخواند به من میگفت که الان متوجه شده است که مدل پایاننامه کارشناسی ارشدش در ایران که براساساش یک مقاله هم در یکی از کنفرانسهای بینالمللی ایرانی ارایه داده، کاملا غلط است!) و بسیاری موارد دیگر …
این را هم بگویم که تابستان امسال من در یک کنفرانس علمی داخلی با یک مقاله شرکت کردم که البته به مرحله ارایه شفاهی نرسید و تنها در کتاب کنفرانس چاپ شد. دیدن مقاله چاپ شده آدم حسابی کیف دارد؛ هر چند که الان به این فکر میکنم که کیفیت واقعی آن مقاله از نظر علمی شاید فرقی با مقالات این کنفرانس بینالمللی نداشت و کاش، صبر میکردم و در این کنفرانس شرکت میکردم!!!
از شوخی گذشته اگر واقعا میخواهید پژوهش جدی بکنید، ژورنالها و کنفرانسهای داخلی را بیخیال شوید. با این وضعیت تأسفبار تنها راه سنجش عیار واقعی یک پژوهشگر تلاش برای چاپ مقاله در یک ژورنال معتبر است (البته نه لزوما ISIهای مورد تأیید وزارت علوم ایران که هر روز بیشتر از دیروز اعتبار خودشان و فرایند داوریشان معلوم میشود!) البته اگر هدف واقعیتان کار علمی است و نه صرف مقاله دادن، لذت بردن از چاپ آن و صد البته پز دادن!
نشستهام و دارم فهرست مقالات کنفرانس بینالمللی فناوری اطلاعات را میبینم و افسوس میخورم به حال جامعه علمی این کشور. متأسفانه باید این کلیشه را تکرار کرد که ما مدام از تولید علم و پیشرفت علمی سخن میگوییم و وقتی پای عمل میرسد … در فهرست مقالات این کنفرانس نکات جالب و در عین حال تأسفبرانگیزی به چشم میخورد: ۱٫ وفور