اندوه دیواری است میان دو باغ باشکوه …
جبران خلیل جبران
اندوه دیواری است میان دو باغ باشکوه …
جبران خلیل جبران
پیش از شروع سه نکته:
با این توضیحات لینکهای هفته را مرور میکنیم:
مدیریت:
احسان اردستانی این هفته پستی نوشت تحت عنوان آداب ایمیل دربارهی چگونه ایمیل زدن در محل کار. این پست منجر به پست آیا “عصر ایمیل” به آخر خط رسیده است؟ آیدین کسایی و پست چگونه یک Email را طوری بازنگری کنیم که دیگران آن را بخوانند در گزارهها شد.
همچنین روایت احسان را از کنفرانس مدیریت امسال در کنفرانس مدیریت و پست های کنفرانس (۱) – سرچ در اینترنت بخوانید.
آقای زاکربرگ ۲۶ ساله (ایرانیاش را میتوانیم داشته باشیم!؟) و کار مورد علاقه بعد از ۳۰ سال (امیر مهرانی)
مدیریت پروژه با طعم هدفمندی یارانه ها (پیشنهاداتی برای کاهش هزینههای پروژهها) و فعالیتهای پس از جلسه (مهدی عرب عامری)
جوجه ی برتراند راسل (در تحقیق فقط حواستان به متغیرهای اصلی نباشد. گاهی اوقات متغیرهای فرعی و تعدیلکننده مهمترند!) (نیام یراقی)
ارتقای تصادفی یا هردنبیلی*؟ و تصمیماتی که احساسی نبود (آیدین کسایی)
چگونه در شرایط بحرانی تصمیم بگیریم؟ (وبلاگ همینا)
حضور زنان در سمتهای مدیریتی (” تحقیقات داخلی در شرکت HP نشان داد که زنان تنها زمانی که فکر میکنند ۱۰۰ درصد معیارهای لازم را دارند، درخواست شغل میدهند؛ در حالی که مردان اگر احساس کنند ۶۰ درصد شرایط لازم را دارند، تقاضای کار میدهند.”)
به بهانه حذف دوباره دایی از فوتبال ایران (علی دایی که برگشت؛ اما یک جملهی شاهکار داشت مازیار ناظمی عزیز در این متن: “من روزگاری دایی را یک نخبه می دانستم و دلم می خواست با افق فکری بلندش حداقل نیم قرن ! جلوتر از این فوتبال ایرانی حرکت کند و نقشی تعیین کننده برای توسعه این فوتبال داشته باشد ولی افسوس که او هم مثل من و تو ، فقط خودش را دید.“)
مورد کاوی نرمافزار کد باز: راه نجات یا خودکشی؟ (“در همه صنایع، سازمانهایی هستند که رویکردشان به مشتریانشان بیشتر از همه به تعریفشان از موفقیت برمیگردد.
برای مثال، صنعت تلفن همراه را در نظر بگیرید. برای Apple موفقیت در قدم اول توانایی تعریف کردن یک تلفن عالی است و آیفون یک قطعه زیبا از تکنولوژی است که با قیمت زیادی در دسترس عموم است. ولی این سازمان در سال ۲۰۰۷ تنها ۴ میلیون از این گوشیها را فروخت. در حالی که نوکیا در سال ۴۰۰ میلیون تلفن میفروشد. چرا که تعریف نوکیا از موفقیت بزرگترین تولیدکننده تلفن همراه بودن در دنیا است. سازمانی با این تعریف مسلما میخواهد محصولاتش را به هر چقدر بازار بزرگتری که امکان دارد بفروشد.”)
بازاریابی ۵ عامل مهم بازاریابی (به ترتیب چرا، چه کسی، چی و چه موقع و کجا!)
مشاورهی مدیریت:
مهارتهای برنامهنویسی (“ناگفته پیدا است که یک مشاور هم باید چنین قابلیتهایی را داشته باشد؛ البته با تعریفی دیگر!”)
ادغام بخش مشاورهی IT زیمنس و شرکت مشاورهی Atos و ایجاد بزرگترین شرکت مشاورهی IT اروپا
فناوری اطلاعات:
۱۰ پیشبینی؛ صنعت آیتی در سال ۲۰۱۱
بهترین مدارک بین الملی آی تی در سال ۲۰۱۰ و ده گجت خوش اقبال که در سال آینده میلادی می درخشند و (مهرداد نایب)
چند پست عالی دکتر مجیدی عزیز در یک پزشک: بررسی آماری واژههای پنج میلیون کتاب با محصول جدید گوگل، تبلت چگونه زندگی مجازی شما را متحول میکند؟! تجربه شخصی من از کار با «گلکسی تب» (الان جو گرفت برم بخرم!) و ۱۰ پیشبینی در مورد رسانهها در سال ۲۰۱۱
فاینشنال تایمز منتشر کرد ارزشمندترین شرکتهای تکنولوژی جهان
پیش بینی جدال فیس بوک و گوگل در سال ۲۰۱۱
دورکاری؟ اینجا ایران است! (افشین دبیری در این پست از عدم بلوغ کافی نیروی کاری ادارات دولتی برای دورکاری میگوید.)
اقتصاد:
اقتصاد برای همه چرا تبعیض قیمتی آنقدرها هم بد نیست؟ و مالکیت: سنگ بنای نظام اقتصادی
پاسخهایی به یک منتقد رادیکال: پول دانشکدههای اقتصاد از کجا میآید؟ (من به سهم خودم از حامد قدوسی عزیز برای دادن پاسخهای منطقی به این حضرات چپ تشکر میکنم!)
جدولی برای قیمت ها (جدول مقایسهای قیمتهای با یارانه و بییارانه که زحمتاش را خانم سمیه توحیدلو کشیدهاند.)
۹۰ شاخص موثر بر قیمت مسکن (در تهران به روایت شهرداری)
نگاه مصائب اقتصادی سوسیالیسم (نوشتهی میزس: “مصرفکننده، هم خریدار است هم نوعی کارفرما. وقتی از فروشگاهی بیرون میآیید ممکن است این یادداشت را روی در ببینید که: «از خرید و حمایت شما متشکریم. به امید دیدار مجدد.» اما اگر در کشوری تمامیت خواه به فروشگاه بروید فروشنده میگوید: «یادت باشد حزب کمونیست را به خاطر وجود این کالا شکر کنی.» در کشورهای سوسیالیستی به جای فروشنده این خریدار است که سپاسگزاری میکند. شهروند رییس نیست، رییس، کمیته مرکزی است. کمیتههای سوسیالیستی و رهبرانشان ارباب اند و مردم کاری جز اطاعت ندارند.”)
گفتوگو با ریچارد ایسترلین دربارهی اقتصاد خوشبختی (“با افزایش درآمد، تغییراتی در سایر قلمروهای زندگی به وجود میآید که برای خوشبختی مهم هستند و اثر افزایش امکانات و کالاها را خنثی میکنند. نه فقط آرزوها تمایل به پرواز دارند بلکه مردم اضطراب بیشتری درباره کار، روابط خانوادگی، همسایهها و غیره پیدا میکنند.”)
رئیس کل بانک مرکزی: بانکها با محدودیت شدید منابع مواجهاند
معاون بانک مرکزی: روند تورم تا آبان ۱۳۹۰ افزایشی خواهد بود
جامعهشناسی، روانشناسی و کار حرفهای:
۱۱ درس زندگی که بچه ها به ما می آموزند
خُلق مثبت، مغز را خلاق میکند (“افرادی که دارای خلق مثبت هستند میتوانند نگاه روشنتری نسبت به وقایعی که در اطرافشان میگذرد داشته باشند، اطلاعات حاصل را بهتر در ذهن خود سازماندهی کنند و به نوآوری در تفکر دست یابند.”)
درمان ۹ مرحلهای مدیران سرسخت (اصول علمی پاچهخواری!!!)
بررسی رفتار مدیران موفق مدیران موفق همیشه افراد برونگرایی نیستند (“به طور جالب توجهی، هیچ یک از مدیران درونگرا و برونگرا نسبت به گروه دیگر بهرهوری یا سوددهی بیشتری از خود نشان ندادند. تفاوتی که گرانت و محققانش دراین رابطه یافتند در نحوه کنار هم قرارگرفتن مدیران و کارمندان بود. او میگوید: «با وجود همکاری با گروههای مختلفی از کارمندان، هر دو روش مدیریت درون گرا و برون گرا به یک اندازه موثر هستند. به عنوان یک دانشمند علوم اجتماعی این مساله برایم جالب است که شخصیت کارمندان در سازمانها به اندازه کافی پیچیده هستند و به ندرت میتوان نتیجهگیری کرد که کدام روش نسبت به دیگری مفیدتر است. طبق تحقیقات انجام شده به این نتیجه رسیدیم که به جای مطرح کردن این سوال که کدام روش کارآمدتر است، بهتر است بپرسیم در چه زمانی روشی مفید است.»”)
آیا زنان از مردان قابل اعتمادترند؟ (“در تحقیقی که در نشریه روانشناسی کاربردی به چاپ رسیده است محققان متوجه شدند طی یک مکالمه ۱۰ دقیقه نزدیک به ۶۰ درصد مردم حداقل یک بار دروغ میگویند. در حالی که متوسط تعداد دروغهایی که یک فرد در این مدت میگوید ۲٫۹۲ دروغ است. نوع دروغهایی که مردان و زنان میگویند کاملا متفاوت است. مردان معمولا از دروغ گفتن برای بهبود چهره خود در نظر دیگران استفاده میکنند. این در حالی است که زنان برای آنکه طرف مقابلشان حس بهتری داشته باشد دروغ میگویند.”)
مغز تنها در مدت ۱۵ دقیقه یک واژه خارجی را یاد می گیرد
گوش کردن به آواز پرندگان راهی برای مقابله با افسردگی (البته در زمستان!)
نوشیدن قهوه شیرین شما را باهوشتر میکند
پ.ن. ۱٫ لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲٫ اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم!) دنبال کنید.
“مدیریت تماما دربارهی تصمیمگیری است. همین. بعضی وقتها تصمیمات شما مثبت و خوباند. بعضی وقتها هم احساس میکنید که تصمیم نادرستی گرفتهاید و باید به آن مسئله به شکل دیگری حمله کرد!”
آدمهایی هستند که وقتی با آنها حرف میزنید به جای گوش کردن به حرف شما، دارند به حرفهایی که میخواهند به شما بزنند گوش میکنند!
آلبرت گینن
امیر مهرانی اینجا من را دعوت کرده به یک بازی وبلاگی برای نوشتن خاطراتی برای شاد شدن در شب یلدا. از این خاطرات که زیاده ولی چند تایی را که به ذهنم میرسد را مینویسم:
۱ – ترم اول دورهی لیسانس یادم نیست چرا نرسیدم ساعت اول کلاس درس شیرین فیزیک را بروم. ساعت بعدش را رفتم. استاد آخر کلاس حضور و غیاب کرد و گفت: اسم کسی مونده؟ دستم را بردم بالا گفتم استاد من مال ساعت پیش هستم اسمام را نخوندید!
۲- رفتم آشپزخانهی شرکت، ظرف غذای خودم را بیارم. جو گرفت گفتم مال بقیه را هم ببرم بالا. رفتم بالا رسیدم دیدم ظرف همه رو بردم الا خودم! 😉
۳- درسی را خیلی خیلی خوب بلد بودم و شب امتحان به یکی از دوستان تدریس کردم. نتیجه: دوست من ۲۰ گرفت و خودم افتادم!!!
۴- ترم اول دورهی فوق لیسانس، در درس زبان تخصصی استاد محترم پاش را کرد توی یک کفش که باید پرزنت انگلیسی بدهی. من هم که به عمرم پرزنت فارسی هم نداده بودم کلی گفتم بابا بیخیال شو. گفت راه نداره باید بیای. خلاصه رفتم به پرزنت کردن و اینقدر پرزنتام خوب بود که استاد گفت برو هفتهی دیگه بیا!
۵- یک بار داشتم گزارشی مینوشتم که داخلش یک واژهی تخصصی بود. کلی سرچ کردم نه به زبان فارسی تعریف درست و درمان داشت نه حتا به انگلیسی. خیلی اتفاقی دیدم در ویکیپدیای آلمانی (!) تعریفاش وجود داره. خلاصه تعریف آلمانی را با گوگل ترنسلیت ترجمه کردم و بعد تو صفحهی انگلیسی ویکیپدیا برایاش مدخل جدیدی درست کردم و تعریف ترجمه شده را کپی پیست کردم! بعد هم گزارش رفرنسداری نوشتم!
۶- رفته بودم اولین خان از شونصد خان معافیت سربازی را بگذرانم. دو ساعت نشستم تو نوبت. وقتی رفتم پای باجه، فهمیدم اصل نامهی گواهی لیسانسام را نبردم!
۷- ولی شاهکار من هیچ کدوم از اینها نبوده: من موقع کنکور لیسانس دانشگاه امام صادق راهم انتخاب کرده بودم و اگر نماز جمعه میرفتم (!) شاید الان فوق لیسانس اقتصاد یا مدیریت این دانشگاه بودم! (خدا رو شکر که الان افتخارم پلیتکنیکی بودنه!) موقع مصاحبه معمولا از داوطلب میپرسند که کسی از اساتید اینجا را میشناسید که معرفتان باشد؟ من قرار بود یکی از آشنایان خالهام اینها را معرفی کنم که اصلا ندیده بودمش و ایشان هم همینطور، من را ندیده بود. روز مصاحبه این سؤال را که از من پرسیدند زود گفتم: بله، حاج آقا فلانی! روحانی مصاحبهکننده سرش را تکان داد و گفت: بعله، بعله … بعد گفت: “ایشون را ببینی میشناسی؟” با کمال اعتماد به نفس گفتم: بعله … خلاصه چند وقت گذشت و من هم در دانشگاه مذکور قبول نشدم. یک بار در یک میهمانی منزل خالهام همان روحانی مصاحبهگر را دیدم و تازه فهمیدم که “حاج آقا فلانی” کی بوده!!!
من در همین راستا از شیث، سماع، شهرام، علی رضا، احسان اردستانی، امین، پوریا منزه، پروشات، دامون و آنا ماریا و همچنین کلیهی دوستان گودری بهویژه استاد امیر فرخ دعوت میکنم، در این بازی شرکت کنند.
روزها و شبهای به شدت شلوغی را میگذرانم؛ پر از لحظههایی که یا کار دارم یا دغدغهی کار! به To-Do لیستم که نگاه میکنم هر چقدر هم که جلو میروم تعداد کارها کم نمیشود و تازه از جاهایی که آدم فکرش را هم نمیکند، کارهای بیشتری خراب میشود روی سر آدم! این روزها خستهام از اینها:
خوب در مقابل این همه، دست آخر به چه میرسی؟ به اینکه همه طلبکارند و تو بدهکار؛ به اینکه همیشه اشتباهات یا کار تو است یا اینکه تو باید درستشان کنی و حق اعتراض هم نداری چون که “آنها” یا بالادست تو هستند یا کارفرما هستند، به اینکه “آقا شما پیشنهاد بده درستاش کنیم” و دست آخر هم “نشد و نمیشه”، به اینکه داغان پاغانترین آدمی که باهاش مواجه میشوی هم احساس میکند بیشتر از تو میفهمد و بدتر اینکه فکر میکند خودش آدم است و تو نیستی، به اینکه هفتهها میگذرد و فیلمی را که گذاشتی سر فرصت ببینی را نمیرسی ببینی، به اینکه شب با حسرت خواندن یک صفحه کتاب میخوابی، به اینکه همیشه از زندگی عقبی، به اینکه چهار سال درآمدت را خرج گرفتن یک مدرک MBA کردی و دست آخر “برو بگذار لب کوزه آبش را بخور”: بهروز بودن و دانستن و خواندن و نوشتن نه در کار مهم است و نه در زندگی، به اینکه اولویتهای زندگیات و معیارهایی که برای تو مهماند برای هیچ کسی (بهویژه …) اصلا مهم نیست، به اینکه …
در مقابلاش هم، حرص آدم در میآید از موجودات بیسواد و از آن بدتر بیادبی که این طرف و آن طرف میبینی. کسانی که با حقوقهای آن چنانی (فاجعهاش بخش خصوصی است نه دولتی!) در حال کارهای این چنینی هستند و تنها فرقشان با تو این است که یا شانس آوردهاند چند سال زودتر پا به این کرهی خاکی گذاشتهاند و یا اینکه شانس آوردهاند و خانوادهی محترمشان کارهای بودهاند! و خوب حضرت عالی هم چشمات کور که از این شانسها نداشتی، زیر دستشان و برایشان کار کن و یک کلمه هم حق اعتراض نداری …
این طوری میشود که هر چقدر از کار کردن لذت میبرم؛ گاهی اوقات واقعا کم میآورم و اصلا فکر میکنم که همه چیز را تعطیل کنم و چند ماهی بروم بشینم خانه. کتاب بخوانم، فیلم ببینم، سفر بروم (که چقدر هم الان لازماش دارم) و از زندگی لذت ببرم. ولی خوب نمیشود؛ لابد باید ماند و مبارزه کرد؛ و گر نه تو یک شکست خوردهای!
بحث ناامیدی و گله و شکایت نیست؛ نکتههای مثبت زندگی هم کم نیستند. فقط غرض اینکه این روزها خستهام به شدت. همین. شاید کلا مدتی در اینجا را هم تخته کردم.
پ.ن. همکاران محترم من در شرکت و دوستانام، متن را به خودشان نگیرند. شاید بعضی جاهایاش خیالی باشد.
در جلسهای با یک مشتری مهم سازمانتان دارید صحبت میکنید. رئیستان هم آن طرف میز نشسته و دارد چپ چپ نگاهتان میکند. چه در ذهن شما میگذرد؟
“از دست مشتری عصبانی شده؛ کار خودت رو بکن.”
“ای وای الان داره دندونهاش رو بهم فشار میده.”
“اوه اوه. نه مثل اینکه از ایدهی من خوشش نیومد.”
“من دارم گند میزنم. منظورش اینه.”
“دیگه حتا نگاهم هم نمیکنه.”
“بدبخت شدم. همین امروز اخراجم.”
“نه تنها کارم را از دست دادم؛ بلکه یک بازندهی واقعی هم هستم.”
“من یک آدم بهدرد نخورِ ناامیدم که لیاقت زندگی کردن را هم ندارم!”
این موقعیت و این سقوط گام به گام وضعیت روحی برایتان آشنا نیست؟ خیلی وقتها ما در محیط کارمان با چنین وضعیتی مواجه میشویم؛ زمانی که اوضاع آن طوری که باید پیش نمیرود و آدم احساس میکند که کارش را بلد نیست، همهاش دارد اشتباه میکند، دیگر به تهِ خط رسیده، ادامه دادن برایاش ممکن نیست و … باید رفت! در چنین شرایطی چه کار باید بکنیم؟ محل کارمان را ترک کنیم، خودمان را سرزنش کنیم یا …
هیچ کدام. خانم جوانا بارش نویسندهی همکار کتاب “زنان فوقالعاده چگونه مدیریت میکنند؟” یک روش ۵ مرحلهای را برای نجات دادن خود از این وضعیت دشوار پیشنهاد کرده است:
پ.ن. شخصا یک و چهار را تجربه کردهام و واقعا مؤثر است. سه هم بسیار جالب بود! بدیهی است که در مواجهه با مشکلات زندگی هم این راهحلها، مؤثر است.
نویسنده: دیوید سیلورمن / ترجمه: علی نعمتی شهاب
“آدمها فکر میکنند اولین پیشنویس اتفاق بزرگی است و بازنگری، آن را پاکیزه میسازد. اما اولین پیشنویس در واقع مثل چیدن میزها، صندلیها و فنجانها است و بازنگری، پاک کردن آنها نیست. بازنگری خود میهمانی است!”
“همه پیشنویسها وحشتناک هستند و من اهمیتی نمیدهم؛ حتی اگر تو همینگوی باشی!”
“هر چیزی که بدون فیلتر از ذهن انسان بیرون بیاید، گلآلود است.”
مهم نیست که گفتههای بالا مال چه کسی هستند. آنها یک درس اساسی را در خود دارند: هیچ Mailی نباید بدون بازنگری فرستاده شود.
من کشف کردهام که برای Mailهای معمولی شما، تعداد بازنگری بستگی به تعداد دریافتکنندگان آن دارد. تجربه من این را نشان میدهد که:
حتی سادهترین نامه رسمی به یک نفر از یکی دو بار بازنگری مجدد ضرری نمیکند. در اینجا یک چکلیست برای در نظر داشتن در زمان بازنگری ارایه میشود:
پ.ن. مدتها بود که دنبال بهانهای برای انتشار این ترجمهام بودم. پست امشب احسان با عنوان آداب ایمیل بهانهاش بود! نوشتهی احسان را هم بخوانید. شاید حوصلهام گرفت و خودم هم در این زمینه نوشتم.
ضمن تسلیت ایام سوگواری سید الشهدا امام حسین (ع)، برویم سر کار خودمون! فقط چند تا توضیح:
این هم شما و لینکهای منتخب این هفته:
این مجموعه پستها در حکم یک دفترچهی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم میگذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاورهی مدیریت و آیتی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینکها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا اینکه حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمیکنید!
با این توضیح لینکهای هفته را در قالب دستهبندی موضوعی مرور میکنیم:
مدیریت:
بستر پیشرفت شما کجاست؟ (آیا کارتان را بستر پیشرفت میدانید؟) و سیگنال در مقابل نویز (از امیر مهرانی)
گام نخست اجرای مدیریت پروژه در سازمان (جمعآوری اطلاعات، اولین گام مدیریت پروژه است) و اهداف هوشمند (کاربرد مدل SMART در تحلیل فرایند) (از مهدی عرب عامری)
قانون، محدودیت نیست (بخش اول) (نوشتهی آقای مجید آواژ در مورد لزوم محدودیت اینترنت در شرکتهای آیتی. من با نظر ایشان مخالفم و میتوانید در این مورد کامنت من و پاسخ متین و سنجیدهی ایشان را پای همین پست مشاهده کنید.)
گزارشی دربارهی مدیریت منابع انسانی در گوگل (این گزارش به دغدغههای مدیریت منابع انسانی در گوگل پرداخته. کسی حوصله داشت ترجمهاش کند. سه تا نکتهی بسیار مهماش اینها هستند: ۱٫ گوگل الگوریتمی را برای تعیین ریسک شرکت توسط تک تک ۲۰۰۰۰ کارمندش در قالب برنامای به نام Googlegeist توسعه داده. ۲٫ در گوگل روی ایجاد سیستم تصمیمگیری که در آن اشتباهات شناختی یا همون Cognitive Biases خودمون حذف شده باشند!!! ۳٫ در گوگل همه چیز باید از نو ابداع شود؛ حتی در حوزهی منابع انسانی. اینکه یک طرح منابع انسانی مثلا در GE یا IBM به خوبی کار کرده دلیل نمیشود که در گوگل هم به کار گرفته شود!)
تأسیس سایت “دفتر ارتباط با دانشگاه” (برای اطلاعرسانی و ترویج فعالیتهای آکادمیک بازاریابی )
مدیریت ریسک راه حلی جهت غلبه بر رکود اقتصادی
فناوری اطلاعات:
مایکروسافت تبلت های جدید خودش را برای رقابت با آی پد معرفی می کند (کلا کپی پیستکار خوبی است این مایکروسافت!) (مهرداد نایب)
خروجی کارآ در Agile (تفاوت روش Agile با متدولوژیهای موجود توسعهی نرمافزار)
فعالیت گروهی برای گسترش کتاب الکترونیک فارسی (پیشنهاد قابل تأمل دکتر مزیدی عزیز برای گسترش محتوای فارسی)
برتری آماری اندروید بر آیفون، در میدان گوشیهای همراه و نقشه روابط فیسبوکی (از یک پزشک؛ دکتر علی رضا مجیدی عزیز)
گزارش صریح مرکز پژوهشهای مجلس چالشهای اصلی صنعت نرمافزار ایران
تحقیقی درباره گرایشهای مختلف وبلاگهای ایرانی (گزارش مربوطه را در قالب فایل PDF از اینجا دریافت کنید.)
جدول میزان تحقق برنامه چهارم در فناوری اطلاعات
نتیجهی نظرسنجی والت: آیا کارکنان باید براساس اظهارنظرهایشان در فیسبوک اخراج شوند!؟
روزانه ۳۰۰.۰۰۰ گوشی آندروید فعال میشود! (دم گوگل گرم!)
۱۰ موضوع مورد علاقه کاربران توئیتر در سال ۲۰۱۰
افشای پیشنهاد ۱۵ میلیارد دلاری مایکروسافت برای خرید فیسبوک (دم مارک زوکربرگ گرم که نفروخت!)
بیشترین کلمه بکار رفته در ویکی لیکس
اقتصاد:
دوستان لطفن کمی هوای تازه یا چهگونه در ۱۲ ساعت یک منتقد رادیکال شده و باعث کسالت و خوابآلودگی بقیه شویم؟ (مطلب بسیار بسیار عالی حامد قدوسی عزیز در نقد ناقدان هوچیگر چپگرای حوزهی اقتصاد) و پست مکمل آن پاسخهایی به یک منتقد رادیکال: کشاورزی آمریکایی یا دهقان هندی؟ (اگر به اقتصاد علاقه دارید هر دو تا را بخوانید حتما)
درسهای اقتصادی آلودگی هوای تهران (علی دادپی)
مروری بر گزارش ۲۰۱۰ موسسه فریزر آزادی اقتصادی در جهان کمتر شده است
۲۸ ماه است که نرخ رشد اقتصادی کشور اعلام نشده است (فاجعه!!!)
جامعهشناسی، روانشناسی و کار حرفهای:
یک روانشناس از منطق اقتصادی میگوید: چرا شاد بودن همیشه خوب نیست؟ (“اگر احساس خوب داشتن اولویت اصلی نباشد، اولویت اصلی چیست؟ به نظر من، آرامش داشتن. منظور من از آرامش هیچ چیز فراطبیعی نیست. منظورم نادیده گرفتن خودآگاه برای رسیدن به شور و آرامش نیست؛ موادمخدر هم اثر مشابهی ایجاد میکند. منظور من از آرامش وضعیتی است که شما در کنترل کامل ذهن و زندگیتان هستید، از اراده آزادتان در سازگارترین شکل ممکن استفاده میکنید؛ و در عین حال، نسبت به اموری که اداره شان از دست شما خارج است بیتفاوت هستید.”)
مدیریت باهوشترینها (رونوشت به مدیران من! :دی)
کارآفرینی کار آفرینی ، روانشناسی موفقیت (کارآفرینان با سایر انسانها فرقی ندارند؛ فقط درک نمیکنند که چرا میشود شکست خورد!!!)
کیفیت زندگی در جزئیات کوچک نهفته است
مهارتهای مدیریتی اصول کنار آمدن با کارهای خصمانه (“بسیاری از مشاجرات تنها به این دلیل روی میدهند که یکی از دو طرف مجادله یا هر دو، از جملات تحریک کننده استفاده میکنند. معمولا مشاجراتی که به این شیوه روی میدهند، برای روابط بسیار مضر هستند. یاد گرفتن کلماتی که میتوانند منجر به دعوا شوند و جایگزین کردن آنها با کلمات دیگر، کار چندان دشواری نیست.”)
چرا باید مدیران درد را احساس کنند؟ (“هرچه بیشتر تلاش کنم تا دیگران را تحت تاثیر قرار بدهم به همان اندازه کمتر خود را باور میکنم و هیچ دوره آموزشی ارتباطات برای بهبوداین شرایط به من کمک نخواهد کرد مگر در صورتی که قادر باشم درد هیچ گاه به اندازه کافی خوب نبودن را احساس کنم و قبول کنم تنها راهی که ما بتوانیم به سمت جلو حرکت کنیم، از زندگی لذت ببریم و با جرات رهبری کنیم این است که جلوی احساسات خودمان را نگیریم و آنها را کاملا تجربه کنیم تا بتوانیم تبدیل به یک انسان کاملا بالغ و به کمال رسیده شویم.”)
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
پ.ن. ۱٫ لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲٫ اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم!) دنبال کنید.
همانطور که بهتر از من میدانید تئوریهای مختلفی برای تشریح مکانیسمها و ماهیت انگیزش در محیط کار و زندگی انسان تدوین شده که یکی از بخشهای مهم مباحث رفتار سازمانی را تشکیل میدهند؛ تئوری مازلو، نظریهی مدیریت X و Y و … از آن سو در سطح زندگی شخصی هم مباحث مختلفی در زمینهی انگیزش شخصی خود در علم روانشناسی مطرح شده است. اما تجربهی شخصی من نشان میدهد که همهی این نظریات، تا وقتی که خود فرد انگیزه نداشته باشد، بیمعنا هستند. در واقع در انجام هر کاری، چه عوامل انگیزشی بیرونی وجود داشته باشند و چه نه، نهایتا خود آدم باید انگیزش را در خود ایجاد کند. پستی که قبلتر در مورد انگیزش درونی بازیکنان بارسا نوشته بودم هم بر اینکه این موضوع تا چه حد میتواند اهمیت پیدا کند و تأثیرگذار باشد، تأکید داشت.
شخصا در انجام کار، لذت بردن از کاری که دارم انجام میدهم مهمترین عامل انگیزشی برای من است. وقتی این طور باشد، دیگر نه پول برایام مهم میشود و نه زمانی که برای انجام کار صرف میکنم. نه خستگی میفهمم و نه روز کاری و تعطیل سرم میشود (شاهدش همین وبلاگنویسی!) اما این کافی نیست: قدم بعدی این است که ببینم از چه کارهایی لذت میبرم تا روی آنها تمرکز کنم و به این ترتیب لذتام از کار و در نتیجه بهتر کار کردن و موفقیتام را بیشینه کنم.
بهعنوان یک مشاور، عاشق حل مسئله، پروپزال نوشتن، نوشتن گزارش تحلیلی برای شناخت مشکلات سازمان و ارایهی راهکار و طراحی سیستمها و وضعیت مطلوب سازمان هستم. در مقابل از شناخت وضعیت موجود، سر و کله زدن با کارشناسان کارفرماها و از آن بدتر جلسات بیفایده و وقتگیر درون و بیرون شرکتی اصلا رضایتی ندارم. کلا هر چقدراز حل مسئله لذت میبرم، از نوشتن پاسخ مسئله اصلا دل خوشی ندارم! (البته خوب قطعا در کار مشاوره آن بخشی که دوست ندارم، مبنای اصلی رسیدن به آن بخشی است که عاشقاش هستم و این پارادوکسی است برای خودش که باید حلاش کنم!)
آیا فقط همین عامل کافی است؟ نظر شما چیست؟ برای شما در کار چه چیزی مهم است: خودِ کار، درآمد، راحتی و سختی کار، زمانِ کار، شرایط فیزیکی و روانی محل کار یا عامل دیگر؟ یا شاید همهی اینها کنار هم؟ نظرتان را بنویسید.