حکایت ما همچنان حالا حالاها باقی است! به اینجا رسیدیم که کلید خوشبختی در دستان خود ماست تا با آن بتوانیم قفلهایی که بر ذهن و فکر و شایستگیهایمان زدهایم باز کنیم. تنها کافی است ریسک ـ چه از نوع مثبت و چه از نوع منفی ـ را بپذیریم و حرکت را بهسوی دستیابی به اهدافمان آغاز کنیم. اما حتا با پذیرش ریسک هم هنوز یک مشکل اساسی دیگر باقی مانده بود: من میخواستم، میدانستم که میتوانم و ریسکها را هم بهجان میخرم؛ اما حرکتم کند بود و آن کارهایی را که باید را انجام نمیدادم. مشکل بیعملی من را آزار میداد. باید از جایی شروع میکردم و کارهایی را انجام میدادم تا در مرحلهی بعد بتوانم بخشی از ایدهها را خودم اجرا کنم و بخشی دیگر را هم به افراد متخصص (مثلا برنامهنویس) واگذار کنم. اما خودم را همچنان گرفتار پروژه و مشاوره نگه داشته بودم و حتا زمانی که کار خاصی نداشتم هم بیشتر وقتم را به بطالت میگذارندم. چرا؟ این سؤالی بود که ذهن من را به خودش مشغول کرده بود.
باید تعارف را کنار میگذاشتم و با خودم روراست و بیرحم میبودم. وقتی که بالاخره بر تعارف با خودم غلبه کردم، متوجه شدم که همزمان چند عامل مختلف روی کار من تأثیرگذار بودهاند:
تنبلی: کار کردن سخت است دیگر و تنبلی بسیار آسان! معمولا وقتی که بخواهی کاری جدی انجام بدهی، هزار و یک بهانه جور میکنی برای اینکه حتا آن کار را آغاز هم نکنی. شروع کردن انجام کارها، سختترین کار دنیا است.
اولویت قائل نبودن: من همچنان پروژههای مشاوره و فعالیتهای داوطلبانهی دیگری داشتم که زمان زیادی از وقت من را به خودشان اختصاص میدادند و از آنجایی که یا در کوتاهمدت برایم درآمدزا بودند یا اینکه حس خوبی برایم ایجاد میکردند، اولویت اول من، وقت گذاشتن روی این پروژهها بودد.
ضعف در مدیریت احساسات: من هر از گاهی دچار توفانهای احساسی میشوم. در این شرایط کار کردن برایم سخت است و ممکن است چند روزی واقعا نتوانم کاری بکنم.
من همچنان داشتم وانمود میکردم که کار بزرگی را آغاز کردهام و خودم را گول میزدم. هنوز هیچ کار جدی کلید نخورده بود. خوب سؤالی برایم پیش آمده بود که چرا؟ اما بعد از مدتی دیگر با کمی تأمل متوجه شدم در پس همهی این عوامل، یک عامل دیگر قرار دارد که سه عامل بالا تنها پوستهای برای آن محسوب میشدند. اصل داستان همانی است که در عنوان این پست خواندید. کسبوکار همانند یک گل و گیاه است که باید کاشته شود و از آن مراقبت شود تا به نتیجه برسد. شازده کوچولو که یادتان هست؟ شازده کوچولویی که تمام زندگیش را وقف مراقبت از گلش کرده بود و حتا زمانی که پای به زمین گذاشت هم تمام فکر و ذکرش گلش بود. من هم باید چنین باوری را در خودم بهوجود میآوردم.
“مسئولیتپذیری” کلیدواژهی گمشدهی زندگی جدید من بود. البته نه اینکه آدم مسئولیتپذیری نباشم؛ بلکه در مورد کسبوکارم چندان حس مسئولیتی احساس نمیکردم. میدانید چرا؟ چون وقتی چیزی در حد یک ایده است و هنوز تبدیل به تعهدی در دنیای بیرون از وجود انسان نشده، مجبور کردن خود به وقت گذاشتن روی آن، اصلا کار سادهای نیست. مغز انسان در انتخاب میان ملموس و ناملموس بهصورت پیشفرض و خودکار طرف چیزهای ملموس را میگیرد؛ چیزهایی شبیه: جلسات بیپایانی که در آنها فقط خوش میگذرد و نتیجهای بهدست نمیآید، جلو رفتن بدون داشتن هیچ هدف و انگیزهای تنها با این پیشفرض که “ما خیلی کارمان درست است و هنوز کشف نشدیم” (در حالی که خودمان هم هنوز نمیدانیم که هستیم و قرار است چه کار کنیم و چه بفروشیم و چرا مشتری باید از ما بخرد)، انداختن کارها و تقصیرها به دوش دیگران، قرار دادن کسبوکار خودمان در اولویت آخر همهی کارهای زندگی و بسیاری اتفاقات ناخوشایند دیگری از این دست.
نتیجه چه بود؟ اجازه بدهید صادقانه بگویم: ماهها وقت تلف کردن و دست آخر رسیدن به هیچ. من حتا یک قدم هم بهسوی هدفم برنداشته بودم (حالا اگر نگوییم که چند گام هم به عقب رفته بودم!) در عمل همه چیز همانی بود که بود و من همچنان اولویتم کار دیگران بود و نه کار خودم. و خوب طبیعی است که تا نخواهی مسئولیت کاری را بپذیری و خودت را بهشکل کامل وقف آن کنی، تنها نتیجهای که عایدت میشود هیچ است!
پ.ن. برای مطالعهی تمامی قسمتهای این مجموعه یادداشتها به اینجا مراجعه کنید.
بعد از تماس اولیه و توافق با مشتری در مورد نیازها و خواستههایاش، مشاور باید پیشنهاد خود برای حل مسئله را جهت ارزیابی مشتری تهیه و به وی ارایه کند. این پیشنهاد در عرف صنعت مشاوره “پروپوزال” نامیده میشود. پروپوزال سندی رسمی است که بهکمک آن مشاور پیشنهاد فنی و اجرایی خود را برای انجام پروژهی مشاوره (شامل: پیشنهاد فنی، پیشنهاد اجرایی و فهرست هزینهها و شرایط مشاور برای اجرای پروژه) به مشتری ارایه میدهد. پروپوزال معمولا در پاسخ به درخواست رسمی مشتری برای دریافت پروپوزال (RFP که مخفف Request For Proposal است و در فارسی به آن درخواست برای پیشنهاد میگوییم) تهیه و به مشتری ارایه میشود. دریافت پروپوزال در پروژههای بخش عمومی و دولتی بسیار معمول است؛ اما در پروژههای بخش خصوصی ـ بهویژه وقتی که اندازهی پروژه بسیار بزرگ باشد ـ نیز کاربرد خاص خود را دارد.
همانطور که گفته شد پروپوزال نشاندهندهی این موضوع است که چگونه مشاور کار مورد نظر مشتری را انجام خواهد داد. بنابراین معمولا یک پروپوزال شامل مواردی چون: فعالیتهایی که باید انجام شوند، زمانبندی فعالیتها، هزینهها، شایستگیها و مزیتهای خاص مشاور برای کارفرما و هر اطلاعات دیگری که مشتری درخواست کند، است. این اطلاعات ممکن است بسته به نیاز یا درخواست مشتری بهشکلهای گوناگونی ارایه شوند ـ از یک نامهی کوتاه گرفته تا مستندات رسمی بسیار حجیم.
در بهترین حالت پروپوزال مشاور توسط مشتری بررسی و پذیرفته میشود. اما عموما اینگونه نیست و مشاور مجبور است پروپوزال خود را براساس تغییرات درخواستی مشتری اصلاح کند یا تغییر دهد.
برای اینکه ماهیت وجودی پروپوزال روشنتر شود لازم است محدودهی آن مشخص شود. یک پروپوزال یا پیشنهاد پروژهی مشاوره موارد زیر را بیان میکند:
جمعبندی توافقات پیشین میان مشتری و مشاور؛
تشریح انتظارات و وظایف طرفین پروژه؛
شرح مختصر پروژه و فعالیتهای اجرایی آن؛
تمپلیتهای فرمها و ابزارهای مورد استفاده در پروژه؛
گزینههای خدمات که مشتری میتواند انتخاب کند؛
معیارهای کلیدی ارزیابی پروژه؛
چگونگی اتمام پروژه و تأیید خروجیهای مشاور توسط مشتری؛
مسئولیتهای طرفین در شرایط خاص؛
ابزارهای لازم برای ایجاد پاسخگویی در طرفین.
در عین حال پروپوزال موارد زیر را در بر نمیگیرد:
اهداف و گزینههای مختلف جدید اجرای پروژه (خارج از محدودهی درخواست قبلی مشتری)؛
فرمهای تکمیل شدهای که بعدا در پروژه استفاده نخواهند شد؛
رویکرد “یا بپذیر یا ترک کن” در قبال مشتری؛
سوگیری یکجانبه بهنفع مشتری یا مشاور؛
عدم شفافیت و در نتیجه مشخص نبودن مسئولیتهای طرفین؛
شرایط مذاکره؛
نکات پنهان برای آزمایش مشتری؛
رویکردهای عمومی و کتابخانهای.
عموما توصیه میشود که هیچ پروژهی مشاورهای بدون یک پروپوزال مکتوب و تأیید شده از سوی طرفین آغاز نشود. البته معمولا مشتریان از مشاوران داخلی هم انتظار ارایهی این سند را دارند. بنابراین لازم است مشاوران اولا به اهمیت این ابزار مهم بازریابی و فروش خدمات خود پی ببرند و ثانیا با اصول تهیهی پروپوزالهای برنده آشنایی پیدا کنند.
در پست هفتهی آینده انواع پروپوزالهای پروژههای مشاورهی مدیریت را بررسی خواهیم کرد.
سالها پیش از این نویسندگان فرهیختهی کتاب هنوز خواندنی “مهندسی مجدد فرآیندها: منشور انقلاب سازمانی” جملهای را در کتابشان نوشتند که امروز پس از گذشت دو دهه از زمان انتشار کتاب معنادار است: “در دنیای امروز تنها اصل ثابت، دائمی بودن تحول و تغییر است.” حالا در روزهایی که هر روز شاهد بروز نوآوری تحولسازی در گوشهای از دنیا در حوزههای مختلف فناوری و کسبوکار هستیم، دل بستن به آنچه در اختیار داریم و جایگاه رقابتی برتر چیزی جز رؤیا نیست (شاید بگوییم که ایران و رقابت؟ اما نباید فراموش نکنیم که در بسیاری از حوزهها رقابت بهصورت کامل و بدون دخالتهای فراحوزهای برقرار است و دیر یا زود کشور ما نیز به بازار جهانی خواهد پیوست و کسبوکارهای داخلی با رقابت شدید با کسبوکارهای جهانی روبرو خواهند بود.)
بنابراین کسبوکارها برای بقا و رشد نیازمند نوآوری هستند. اما بهعنوان یک کسبوکار کوچک که بودجهی چندانی هم برای تحقیق و توسعه و نوآوریهای ویرانگر (Disruptive Innovation) نداریم، چگونه میتوانیم نوآور باقی بمانیم؟ هایکه یانگ در مقالهی این هفته به این سؤال پاسخ میدهد.
خانم یانگ مقالهاش را با نقل قولی از ای.ای. میلنه نویسندهی معروف مجموعه داستان دوستداشتنی “وینی پو” آغاز میکند: “یکی از مزایای غیرعادی بودن این است که همیشه در حال کشفهای هیجانانگیز هستی!” اما نباید فراموش کنیم که این کشفهای هیجانانگیز و نوآوریهای ویرانگر اگر در مقیاس کوچکی باقی بمانند، نه تأثیرگذار خواهند بود و نه پایدار. بنابراین هر کسبوکار کوچکی برای بقا و رشد مبتنی بر نوآوری باید یاد بگیرد چطور نوآوریهای خود را به قابلیت مقیاسپذیری مجهز کند؟
او برای پاسخ به این سؤال، سه گام ساده را مطرح میکند:
۱- روی امروز تمرکز کنید؛ اما با داشتن گوشهی چشمی به فردا: موفقیت و درآمدزایی فردا بههمان اندازهی امروز مهم است. هیچکدام بر دیگری برتری ندارند. بنابراین زمانی را برای کشف روندهای تحول صنعت خود و پیشبینی رفتار مشتریان صرف کنید. اگر شما پیشگام حوزهی کاری خودتان نباشید، مطمئن باشید رقبای شما خواهند بود! امروزه فاصله تا باختن تنها چند گام کوتاه است. بهقول دانشمند معروف علوم رایانه آلن کی: “بهترین راه برای ساختن آینده، اختراع کردن آن است!”
۲- زمان مشخصی را برای شکستن قواعد اختصاص بدهید: نوآور بودن خوب است؛ اما فراموش نکنید که کسبوکار شما باید همواره در حال خدمترسانی به مشتریان باشد! بنابراین شما به مجموعهای باثبات از فرایندها و عملیات اجرایی ثابت نیاز دارید که بتوانند نیازهای مشتریان را بهخوبی پاسخگو باشند. اما در بازههای زمانی مشخص لازم است به چگونگی اختراع مجدد کسبوکار و محصول / خدمت و فرایندهایتان فکر کنید. هر نوآوری کوچکی را تشویق کنید و پاداش دهید تا فرهنگ نوآوری را در سازمانتان نهادینه کنید.
۳- به دادهها بیشتر اعتماد کنید تا حس و شور و شوقتان: البته این بهمعنای این نیست که حس شهود و شور و اشتیاقتان را فراموش کنید! بلکه منظور این است که شهود و اشتیاق باید با شواهدی از دنیای واقعی تکمیل و تأیید شود. آیا چیزی که شما نوآوری میدانید واقعا نوآوری است؟ آیا شما واقعا اولین نفر هستید که این کار را انجام دادهاید؟ آیا یک نوآوری تئوریک در عمل هم قابل پیادهسازی است و اجرای آن دارای صرفهی اقتصادی است؟ از همه مهمتر: مشتری این نوآوری را میفهمد و حاضر است برای آن پول پرداخت کند؟ بهتر است پاسخ این سؤالها را دادههای دنیای واقعی و تحقیقات بازار بدهند نه حس درونی شما!
فراموش نکنید که اگر چه نوآوری همواره کلید موفقیت و بزرگ شدن کسبوکارهای کوچک است؛ اما نوآوری باید قابلیت مقیاسپذیری و تکرارپذیری را داشته باشد. اگر نوآوریتان باعث فروش به مشتریان جدید و بازگشت مشتریان قدیمیتان شده، یعنی مسیر را دارید درست طی میکنید!
یک هفتهای از باخت غمانگیز اما غرورآفرین تیم ملی فوتبال در مرحلهی یک چهارم نهایی جام ملتهای آسیا میگذرد. حالا باز ماییم و چهار سال حسرت. حسرتی که با دیدن تیم یکدست و جذاب کارلوس کیروش بیشتر شد. تیمی که مهر یک مربی بزرگ را بر خود داشت. هدفم نوشتن متنی طولانی در مورد کارلوس کیروش و تیم ملی فوتبال نیست؛ اما حیفم آمد ننویسم که آقای کیروش با این تیم دوستداشتنی ایران در جام ملتهای آسیا یادمان داد یک رهبر بزرگ باید چه کارهایی را انجام دشته باشد:
۱- فلسفهی رقابتی داشته باش: برنامهی نود را احتمالا دیدهاید. اگر نه این ویدئو را ببینید. حالا همه میدانند ایدهی اصلی تیمهای آقای کیروش در فوتبال چیست! خود آقای کیروش هم در برنامهی نود دقیقا به موضوع فلسفهی رقابتی اشاره کرد!
۲- ابزارهای متناسب با فلسفهی رقابتیت را آماده کن: کیروش در مصاحبههایش گفته که این نسل بازیکنان ستارههایی مثل کریمی و مهدویکیا ندارد و دژاگه و گوچی را دارد. او در نود هم اشاره کرد که مربی بعد از تعیین فلسفهی رقابتی تیم، بازیکنانش را باید براساس الگوی تعیین شده انتخاب کند. فقط حیف که کمبود بازیهای تدارکاتی باعث شد او نتواند فلسفهاش را آنجور که میخواهد به اجرا درآورد.
۳- شجاع باش و امید داشته باش: بعد از گل دقیقهی ۱۱۷ عراق چه کسی فکرش را میکرد ایران ده نفره به بازی برگردد؟
۴- حامی و مدافع اصلی تیمت و تمامی اعضای تیمت باش: کیروش در نود جملهی عجیبی گفت: “حتا بازیکنانی که پنالتی از دست دادند هم باید تشویق شود. آنها شجاعت جنگیدن برای پیروزی تیمشان را داشتند” …
۵- برنده شدن یعنی خلق کردن حسی خوب: تیم ملی ایران در جام ملتهای آسیای ۲۰۱۵ یکی از دوستداشتنیترین بازندگان تاریخ فوتبال نتیجهگرای ایران بود. رهبران بزرگ قلبها را فتح میکنند …
ممنون آقای مربی! بهامید ماندن شما و تیم بهاریتان در فوتبال خزانزدهی این روزهای ایران.
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوانتان (اینوریدر بهیاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. ضمنا لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
وبلاگها و سایتهای خودتان یا مورد علاقهتان را به من معرفی کنید تا فهرست خواندنیهای من (و البته خود شما!) کاملتر شود.
من مسئولیتی در مورد دزدی محتوا در سایتهای مورد مطالعهام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسندهی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراضتان را برایم بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذفش کنم.
پوزش من را برای فاصلهی یک هفتهای ایجاد شده در این داستان پذیرا باشید. داستان به اینجا رسید که من قابلیت اجرای ایدههایام را در خودم میدیدم؛ اما باز هم وارد گود میدان اجرا نمیشدم. چرا؟ دلایل (بخوانید بهانههای) زیادی داشتم:
“من که نمیتوانم ایدههایم را اجرا کنم، پس باید بهدنبال یک تیم قوی و قابل اعتماد که بتواند ایدههایم را همانطوری که من میخواهم پیاده کند و مهمتر از آن حاضر باشد بدون پول کار را بهصورت شراکتی انجام دهد، بگردم.” حرفهای آقای مدیرعامل یادتان هست؟
“ایدههای من خیلی عالیاند و من باید از ارتباطاتی که دارم برای اجرایشان استفاده کنم. این همه سال زحمت کشیدن برای شبکهسازی حرفهای باید بالاخره جایی جواب دهد.” چرا دیگران باید به ایدهی من (که هنوز تا تبدیل شدن به محصول فاصلهی بسیاری دارد) علاقه نشان دهند؟
“من مگر چقدر پسانداز دارم که بخواهم بخشی از آن را روی ایدهام سرمایهگذاری کنم؟” سختترین بخش داستان همینجا بود. اینکه بخواهی پولی را که میدانی با چه سختی در طول سالها جمعآوری کردی روی ایدههایی سرمایهگذاری کنی که معلوم نیست دست آخر به چه نتیجهای میرسند، هر جوری نگاه کنی ترسناک است …
امروز باید اعتراف کنم که اگر چه میدانستم اما نمیخواستم قبول کنم که این استدلالها همگی در واقع برای پنهان کردن ترسی هستند که از وارد گود اجرا شدن دارم. بله. ترس. طبیعی بود که من از ترک خوشنشینی در برج عاجم و وارد شدن به دنیایی که در آن هیچ اصل قطعی و ثباتی وجود ندارد و “راه بینهایتی” که مسیرش تاریک و سنگلاخ است، بترسم.
کشف همین ترس ـ و بهتر بگویم قبول کردن اینکه من میترسم! ـ گام مهمی رو به جلو بود. حالا حداقل میدانستم که مانع بزرگی روبرویم هست که نمیگذارد بهدنبال رؤیاهایم بروم. اما مگر میشود بر ترس به این سادگیها غلبه کرد؟ این ترس البته به تجربیات گذشته هم باز میگشت. قبلتر یکی دو باری تلاش کرده بودم تا کاری را خودم کلید بزنم و هر بار بهدلیلی با شکست روبرو شده بودم. همین ترس از گذشته باعث شده بود که من فراموش کنم آینده همان گذشته نیست؛ بلکه آینده تفاوتی با گذشته دارد و آن هم در دسترس بودن امروز است! من امروزی را دارم که با آن آینده را بسازم؛ اما اگر این فرصت را از دست بدهم، شاید دیگر هیچوقت فرصتی برای دنبال کردن رؤیایهایم بهدست نیاورم و چه کسی میتواند تضمین دهد که ده سال بعد از این، زمانی که به دوران میانسالی پای میگذارم، حسرت این را نخورم که چرا روزهایم را وقف رؤیایهای دیگران کردم؟ (و مهمتر از آن اصلا تضمینی هست ده سال دیگر من در این دنیای خاکی باشم؟) این استدلال اگر چه پایش همچنان چوبین بود؛ اما توانست اندکی ترس من را کم کند. حالا حداقل، انگیزهی بهتری برای رفتن بهدنبال اجرای ایدههایم را داشتم: اینکه جلوی حسرت خوردن سالهای آتی زندگیام را بگیرم! اما این هنوز کافی نبود.
ترس را میتوان در ادبیات علم مدیریت معادل ریسک در نظر گرفت. ریسک یعنی احتمال وقوع اتفاقات پیشبینی نشدهای که میتواند باعث بروز ضرر یا منفعت برای ما شود. همانطور که میبینید ما ریسک مثبت هم میتوانیم داشته باشیم. اما بهدلیل ویژگیهای شناختی ذهن بشر (و احتمالا برای حفظ بقا) جوری ساخته شدیم که معمولا فقط ریسکهای منفی و خطرها را میبینیم. من مدتها است بهدلیل علاقهی شخصیام، مباحث روانشناسی تصمیم و علم شناخت را دنبال میکنم. در این حوزهی دانشی ما با پیچیدگیهای فرایند شناخت و تصمیمگیری و اشتباهاتی که ممکن است در زمان تصمیمگیری بهصورت ناخودآگاه مرتکب شویم، آشنا میگردیم. این مطالعات به ممن کمک کرد تا بتوانم این موضوع را کشف کنم که درست است که در کار کردن روی ایدههایم با ریسک مواجهم؛ اما از کجا معلوم که این ریسک از جنس ریسکهای مثبت نباشد؟
وقتی متوجه شدم که شاید “این بار نوبت تو باشه”، ترسم از بهراه افتادن کمتر شد. حالا با استرس کمتر و چشمان بازتر به دنیا نگاه میکردم و اینکه “میتوانم پس هستم” معنادارتر بود. این شعر استاد محمدعلی بهمنی خلاصهی آن چیزی است که کشف کرده بودم:
دل من یه روز به دریا زد و رفت / پشت پا به رسم دنیا زد و رفت …
دنبال کلید خوشبختی میگشت / خودشم قفلی رو فقلا زد و رفت!
دیگر نمیخواستم بر زندگی خودم قفل بیشتری بزنم. وقت باز کردن قفلها رسیده بود!
پ.ن. برای مطالعهی تمامی قسمتهای این مجموعه یادداشتها به اینجا مراجعه کنید.
در پست قبلی دربارهی اهمیت توسعهی فردی مشاوران مدیریت سخن گفتیم. در این پست میخواهیم به این سؤال پاسخ دهیم که توسعهی فردی مشاوران مدیریت در عمل چطور باید اتفاق بیفتد؟ نکاتی که در ادامه ذکر میشود برای ورود به این حوزه و موفقیت در آن مفید هستند:
مهارتهای خود را توسعه دهید: مشاوران مدیریت باید در زمینه حل مسئله، ارتباط برقرار کردن و مهارتهای مدیریتی (مانند: برنامهریزی و تفویض اختیار) با مهارت باشند. سایر مهارتها و ویژگیهایی که میتواند به شما در به دست آوردن شغلی در این حوزه کمک کند عبارتند از: مهارتهای پایهای کار با رایانه، رهبری و توانایی کار کردن زیر استرس شدید.
خودتان را آموزش دهید: برخلاف باور عمومی برای ورود به این حوزه شما نیازمند داشتن یک مدرک مدیریت، MBA و یا حتی هیچ مدرک دانشگاهی ندارید! (البته داشتن چنین مدرکی بد نیست و شما را در رقابت به دست آوردن شغل از دیگران جلو میاندازد.) اگر چه شما باید خود را در زمینه مسائل روز علم مدیریت از طریق ادامه تحصیل یا خواندن مطالب منتشر شده در زمینه مدیریت (مثل کتابها، مجلات و مقالات) بهروز نگاه دارید.
بدانید که از این شغل چه میخواهید: خودتان را با عناوین شغلی موجود، حوزههای تخصصی (از فناوری اطلاعات تا توسعه سازمانی) و چرخه عمومی حرفه مشاوره (تدوین پروپوزال، توفان مغزی، جمعآوری اطلاعات، تحلیل و ارایه) آشنا کنید. حتی بهتر است که چگونه نوشتن پروپوزال برای گرفتن کار مشاوره را یاد بگیرید.
تجربه کسب کنید: روشهای کسب تجربه مشاوره مدیریت عبارتند از: مجانی کار کردن (داوطلب شدن برای ارایه مشاوره به یک سازمان غیرانتفاعی)، کارآموزی یا همکاری نیمه وقت با یک شرکت مشاوره.
تصمیم بگیرید کجا میخواهید کار کنید: اگر هدف کاری شما کار کردن برای یک شرکت مشاوره است، تصمیم بگیرید که در کجا میخواهید تلاشهای خود را در جستجوی کار متمرکز کنید. شرکتهای مشاورهی مدیریتی که بهصورت تخصصی در حوزههای کاری مرتبط با علائق شما فعالیت میکنند را شناسایی و با آنها ارتباط برقرار کنید.
خودتان را با فرایند به دست آوردن شغل مشاوره آشنا کنید: عموما مراحل مصاحبه برای یک پست سازمانی مشاوره شامل: پرسشهای مربوط به شخصیت و رزومه فرد، پرسشهای مربوط به قابلیتهای ارتباطی فرد و پرسشهای مربوط به مسائل واقعی کسب و کار و تجربیات شما در این زمینه است. حتی ممکن است از شما خواسته شود یک “ارایه ” درست کنید.
اگر راهاندازی شرکت خودتان را در نظر دارید: اگر یک میل ذاتی به کارآفرینی دارید، گامهای اساسی برای آغاز یک کسب و کار مشاوره شامل: بازارشناسی، تصمیمگیری برای ورود به بازار و راهاندازی دفتر کارتان است. شما همچنین به قیمتگذاری خدماتتان (و اینکه کارفرما را به صورت ساعتی، روزانه، براساس پروژه یا قراردادی شارژ کنید) و جذب مشتری از طریق شبکهسازی، تبلیغات یا استفاده از شهرتتان نیازمندید.