دو هفتهی پیش در مورد ضرورت برندسازی شخصی مقالهای را با هم خواندیم. احتمالا بعد از خواندن این مطلب، یک سؤال برای خیلی از ما پیش آمد: چطور برندسازی کنیم؟ در این مورد قبلا بارها نوشتهام و دوستان دیگر هم همینطور و باز هم خواهم نوشت. در این مطلب میخواهم به یک پیشنیاز جدی برندسازی بپردازم: استراتژی شغلی. شاید همینجا بپرسید مگر استراتژی برای زندگی شغلی هم معنادار است؟ بله. استراتژی در همه جای زندگی معنادار است (یادم هست استاد نازنینی داشتیم که برای ما در مورد استراتژی “عشق” هم صحبت میکرد. :)) شاید بعدها برایتان در مورد کاربردهای استراتژی در عرصههای دیگر زندگی هم نوشتم.
برگردیم به بحث خودمان: اگر بپذیریم که عبارت “استراتژی شغلی” معنادار و صحیح است، منظورمان از “استراتژی شغلی” چیست؟ برای شروع بحث در این زمینه، بیایید نگاهی بیاندازیم به خود مفهوم استراتژی. قبلا در مورد استراتژی برای سازمانها زیاد نوشتم (اینجا را ببینید.) استراتژی خیلی خلاصه یعنی “راه رسیدن به هدف.” در این تعریف، کاری نداریم که بهدنبال چه هدفی هستیم. بنابراین برای رسیدن به “اهداف شغلیمان” هم میتوانیم “استراتژی شغلی” داشته باشیم. بنابراین “استراتژی شغلی” یعنی چطور به “اهداف شغلیمان” برسیم. اما وقتی از هدف شغلی صحبت میکنیم، باید حواسمان باشد منظور چیزی فراتر از استخدام شدن در سازمان X و دریافت Y تومان در سال حقوق است. چنین اهدافی لزوما بد نیستند؛ اما در واقع حواشی اهداف شغلی محسوب میشوند: هزاران تجربه نشان دادهاند که اگر بتوانید اهدافی بهاندازهی کافی بزرگ تعریف کنید، نهتنها به این هدفها خواهید رسید که بسیاری از موفقیتها و لذتها و تجربههای باورنکردنی در انتظار شما خواهند بود.
من خودم شخصا این را تجربه کردهام. اگر به چیزی فراتر از زندگی روزمرهی شغلی فکر کنی و اگر حاضر باشی چند سالی عمر و وقتات را روی زندگیات را سرمایهگذاری کنی، اگر بهموقع ریسک کنی، اگر بتوانی دامنهی انتظاراتات را کنترل کنی و چیزهایی شبیه اینها، میتوانی مطمئن باشی اتفاقات بسیار خوبی در انتظارت است. در اینجا دقیقن قرار است در مورد همین نگاه فراتر از لبهی فنجان صحبت کنیم. اینکه چرا و چطور باید چنین کاری انجام دهیم.
برای شروع پیشنهاد میکنم ابتدا این مطلب را در مورد تعریف و اجزای استراتژی در دنیای کسب و کار و برای سازمانها بخوانید. به این فکر کنید که مفاهیمی که آنجا مطرح شده چطور با شغل شما میتواند ارتباط داشته باشد. منتظر پستهای بعدی در این زمینه باشید که از این پس، هر دو هفته یک بار روزهای شنبه در قالب پستهای مربوط به موضوع کار حرفهای در گزارهها منتشر خواهند شد.
هفتهی گذشته تمام هوش و حواسمان به انتخابات ریاستجمهوری بود و ترجیح دادم ننویسم. البته کلا خبر خاصی هم از نوشتههای دوستان نبود! بههر حال با خبرهای خوشی که رسید، دوباره کارمان را شروع میکنیم. 🙂
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
کمک به دیگران برای پذیرش یک تغییر(محسن احمدی؛ گاهنوشتهها) (برخی نکات بهظاهر ساده، خیلی وقتها کلید دردهای بسیار بزرگ سازمانها هستند. چیزی که محسن نوشته را با تمام وجود تجربه کردم.)
جینهایی که میپوشید برندسازی میشوند. شرکتی که در آن کار میکنید برندسازی میشود. و شما ـ بله خود شما ـ برندسازی میشوید! در واقع شما چند برند دارید. این خبر خوب است. ولی خبر بد این است که برندهای چند گانه شما ممکن است با هم کار نکنند. حتی ممکن است آنها علیه شما کار کنند!
فرقی نمیکند برند شما فرد اسمیت مدیرعامل والمارت، خوانیتا گومز مدیر آموزش یا هر چیز دیگری باشد؛ شما در هر حال یک برند دارید. و البته چنانچه خواهیم دید تنها یک برند هم ندارید، بلکه چندین برند مختلف دارید! بنابراین لازم است که یاد بگیرید چهطور کاری بکنید که برندتان برای شما کار بکند.
اغلب مردم لوگوها را با برندها اشتباه میگیرند. اجازه بدهید همین ابتدا تفاوت این دو مفهوم را روشن کنیم: لوگو آن چیزی است که میبینید، برند آن چیزی است که میاندیشید. وقتی لوگوی تیک مانند نایک را میبینید به ذهنتان میرسد که “ورزش برای همه” و این یعنی برند. وقتی یک ـ لوگوی لکسوس ـ را میبینید میاندیشید که … خودروهای لوکس برای تعداد کمی آدم پولدار و این یعنی برند. وقتی که قوطی سفید و قرمز شرکت سوپکن را میبینید ناگهان شروع میکنید به فکر کردن به اینکه … عجب سوپ خوشمزهای بود!
ایده را گرفتید؟
برند یک دارایی ثابت ذهنی است که هر کس در ذهناش در مورد بازار هدف دارد.
برندها بهعنوان میانبرهای ذهنی که به مشتریان در تصمیمگیری برای خرید کمک میکنند، عمل میکنند. برندها به شما میگویند با چه کسی میخواهید معامله کنید، او احتمالا چه چیزی به شما خواهد فروخت و پیشزمینه ذهنی شما را در مورد کیفیت و قیمتی که باید انتظار داشته باشید شکل میدهند. ایده برند همه نقاط خالی را پر میکند و به پیام اجازه میدهند که بر روی اطلاعات جدید متمرکز شود. برندهای قوی وقتی از رسانهها استفاده میکنند بسیار اثربخشتر هستند، زیرا زمانهای پیامرسانی عالی را نباید برای معرفی صرف کرد!
مایکروسافت میتواند با لوگوی خود را درخشان کنند و بعد به سر کار خود برگردند. پسران مایکروسافت میتوانند هر شرکت نرمافزاری که امروز ممکن است شما کشف کنید چه کسانی هستند و چه میکنند را نابود کنند و بعد به دفترشان برگردند!
چیزی که ممکن است شما تشخیص ندهید این است که در بسیاری مواقع برندهای کوچک هستند که در ردههای بالای برندهای جهانی قرار دارند. ما این برندهای کوچک را مایکرو برند مینامیم.
ساختن آسان مایکرو برند
این تعاریف را در نظر بگیرید:
هر پیامی که یک انتظار را ایجاد کند، به هر وسیلهای که ارسال شود تلاشی در جهت برندسازی است.
هر برندی که قصد داشته باشد یک بازار کوچک را تحت سلطه خود آورد مایکرو برند نامیده میشود.
یک بازار کوچک میتواند به اندازه رابطه میان دو نفر باشد.
هر کاری که انجام دهید بر ارزش برند شما تأثیر میگذارد. وقتی شما یک شرکت یا حتی یک دپارتمان را مدیریت میکنید، مجبورید به این فکر کنید که چگونه مایکروبرندهای افراد درگیر میتواند بر برند کل مجموعه تأثیرگذار باشد. شگفتانگیز این است که در بسیاری از موارد یک مایکرو برند از برندهای پر اسم و رسم بینالمللی قویتر است.
مثلا در مورد بنگاه معاملات خودروی محلتان فکر کنید. روی تابلوی سر در مغازه ابتدا برند جهانی فورد یا تویوتا نظر شما را به خود جلب میکند. زیر این لوگو شما احتمالا نام بنگاه معاملات خودرو را میبینید. ولی وقتی که میخواهید خودرویتان را تعمیر کنید دیگر نام برند چقدر اهمیت پیدا میکند؟ احتمالا مایکرو برند مسئول سرویسدهی به شما ـ یعنی همان کسی که اولین نقطه تماس شما بوده ـ برای شما اهمیتی بیشتری دارد تا نام برندی که روی سر در آن مغازه است.
در کسب و کار رستورانداری در تأیید قدرت مایکرو برندها یک جمله معروف وجود دارد که میگوید: هیچ رستوران کم ظرفیتی وجود ندارد، بلکه فقط مدیران کم ظرفیت وجود دارند!
به کار بردن مفهوم مایکرو برندسازی
وقتی مدیر یک نمایندگی جدید شرکت ساختمانی Home Depot مورد مصاحبه قرار گرفت، او نشان داد که درک عمیقی از یک مایکرو برند دارد. از او پرسیده شد: “کار کردن برای یک شرکت عظیم مانند Home Depot شبیه چیست؟”
“کدام Home Depot؟” آن مدیر طوری رفتار کرد که انگار هرگز اسم شرکتی را که چک حقوقیاش را صادر میکند نشنیده است!
گزارشگر تلاش کرد به وی فشار بیاورد وی مدیر بازی را تا جایی ادامه داد که گفت: “اوه! شرکت Home Depot را میگویید. این علامت آنها است؛ اما این فروشگاه مال من است. این دیگر من هستم که یک شکست بزرگ یا یک موفقیت چشمگیر را رقم میزنم!”
بالای در یک ساندویچفروشی Subway یک تابلوی کوچک آویزان شده بود که همانند یک سرود مذهبی برای ایده مایکرو برندسازی است. آن تابلو به سادگی میگفت: “تحت مدیریت قبلی.” کسی میگفت که مایکرو برند مدیر محلی محبوب قبلی قدرتمندتر از برند بینالمللی معروف Subway است.
در یک مقیاس کوچکتر، به برند خود بهعنوان یک آدم حرفهای در محیط کار و بهعنوان عضوی از اعضای خانواده فکر کنید. ظاهرتان، واژههایی که استفاده میکنید، هر چیزی در مورد شما بهعنوان لوگوی شما عمل میکند و مایکرو برند شما را در ذهن کسانی که میخواهید روی آنها تأثیر بگذارید، تحت تأثیر قرار میدهد. آیا شما دارایی واقعی ذهنی که شما نیاز دارید در ذهن رئیستان یا اعضای خانوادهتان مال شما باشد را تحت کنترل و مدیریت خود دارید؟
همه چیز مربوط به شما است
مایکرو برندهای قدرتمند توسط بازاریابان ماهر و با صرف هزاران دلار ساخته نمیشوند. مایکرو برند به احتمال زیاد با شبکهسازی استراتژیک، روابط عمومی هوشمندانه و حتی بعضی وقتها بازاریابی رویدادی (Event Marketing) ساخته میشوند. در هر حال سه راه برای بهرهگیری از قدرت مایکرو برندسازی پیشنهاد میشود:
اول؛ یک موجودی از همه برندهایی که ممکن است با شما در ارتباط باشند نگهداری کنید. علاوه بر برند شما بهعنوان یک فرد حرفهای در سر کار، برندتان را بهعنوانی عضوی از خانواده فراموش نکنید!
دوم؛ تصمیم بگیرید کاری کنید که برندهای مختلفتان با یکدیگر در هماهنگی باشند و اینکه اصلا میخواهید چه کسی باشید.
سوم؛ جلوی مدیریت برندهایتان توسط خودشان را بگیرید و با فعالیت بیشتر، مدیریت “دارایی واقعی ذهنی” را ـ که میخواهید در ذهن دیگران از خود بسازید ـ در میان کسانی که میشناسید و دوست دارید، شروع کنید.
در یک دنیای مملو از پیامهایی که در سیستم ارتباطی در حال انتقال هستند، برجسته ماندن هر روز سختتر از دیروز است. خبر خوب این است که لازم نیست برای موفقیت بر دنیا غلبه کنید. همه چیزی که لازم دارید این است که بازار کوچکی را که بازار خود شما است به مالکیت خود درآورید. و این همان دلیلی است که ضرورت درک قدرت برندتان و مایکرو برندتان را یادآوری میکند!
“فقط میخواهم که مردم من را یک فوتبالیست سختکوش بدانند. کسی که عاشق این ورزش بود و هر زمان که وارد زمین میشد، تمام تلاشش را به کار میگرفت. چون من خودم با این حس وارد زمین چمن میشدم و تا پایان عمر فوتبالیام هم همینطور بودم. من همیشه تمام تلاشم را برای تیم به کار میگرفتم. فکر میکنم که در طول سالهای گذشته، در زندگیام و درکارنامه ورزشیام، مردم به مسائل مختلفی توجه کردهاند و گاهی وقتها آنچه در زمین کسب کردهام، زیر سایهی مسائل دیگری قرار گرفته. شاید من گفتم که این مرا اذیت نمیکرده؛ ولی واقعا از این بابت اذیت شدهام و در نهایت، من فوتبالیستی هستم که برای برخی از بزرگترین باشگاههای دنیا بازی کردهام و درکنار برخی از بهترین بازیکنان دنیا توپ زدهام و زیر نظر بزرگترین و بهترین سرمربیان دنیا فوتبال بازی کردهام و تقریبا تمام افتخارات ممکن را کسب کردهام.
قطعا این ناراحتکننده است که برخی از مردم راجع به مسائل دیگری فکر میکنند. حالا با اتمام عمر ورزشیام، به عقب نگاه میکنم و با خودم میگویم:«من تقریبا تمام افتخارات ممکن را با هر باشگاهی که در آن توپ زدهام، کسب کردهام … ۱۱۵ بازی ملی برای تیم ملی کشورم انجام دادهام و دوبار پشت سر بزرگترین فوتبالیستهای دنیا، در رده دوم جایزه بهترین بازیکن فوتبال سال دنیا قرار گرفتهام و از این بابت احساس غرور میکنم.»” (دیوید بکهام در مورد خداحافظیاش از فوتبال؛ اینجا)
قسمتی که توپر کردهام را چند بار بخوانید. یکی از بزرگترین فوتبالیستهای تاریخ، میگوید که تمام هدفاش در فوتبال، بیشتر تلاش کردن بوده است! اما نکتهای که بکهام در ادامه اشاره کرده بهنظرم مهمتر است: موفقیت، لزوما رسیدن به یک دستاورد عجیب و غریب و جلو زدن از دیگران نیست. خیلی وقتها دوم شدن و سوم شدن، از اول شدن لذتبخشتر است! بنابراین، از موفقیتهایت ـ هر چند کوچک باشند ـ حسابی لذت ببر. وقتی به آخر مسیر رسیدی، مجموع همان موفقیتهای کوچک، میشوند یک لذت بزرگ!
استودیو طراحی حاشیه یکی از شرکتهایی است که در این دو سال اخیر افتخار همکاری با آن را داشتهام و مخصوصا مدیر آن، دوست خوب من و جوان خوشفکری است. این استودیو برای توسعهی فعالیتهای خود نیازمند همکار در زمینههای زیر است:
۱٫ طراح و برنامه نویس وب:
تسلط کامل بر HTML و CSS3 و همچنین شناخت کامل php و Jquery
آشنایی کامل و تخصصی با یکی از CMSهای Joomla ،Wordpress ،Dropal
حداقل داشتن ۲ سال تجربه کاری مفید و همچنین ارائه نمونه کار الزامی است.
۲٫ مدیر فروش و بازاریابی:
علاقهمند به حوزه وب و تبلیغات
ظاهر مناسب با روابط عمومی بالا
آشنا با اصول و فنون مذاکره
توانمند در تنظیم پروپوزال و همچنین عقد قرارداد
حداقل ۳ سال تجربه کاری مرتبط
در طول این مدت، بحثهای زیادی در مورد آیندهی شرکت داشتهایم و کلی ایدهی جذاب برای توسعهی شرکت در انتظار اجرا شدن هستند! رزومههایتان را به آدرس alireza.oh@gmail.com ارسال فرمایید.
آیا ویژگیهای کارکنان برجسته در محیطهای کاری در حال ناپدید شدن هستند؟ اگر این چنین است، لازم است بجنبید تا ببینید چگونه میتوانید برخی از این رفتارها را بیاموزید و خودتان را در بازار کار، رقابتی سازید. برای بهتر ساختن خودتان در کار کردن، لحظهای منتظر نمانید! برخی از ویژگیهای کارکنان برجسته که مدیران آنها را میپسندند، عبارتند از:
۱- مدیریت بر خود
با شناخت نقشها و مسئولیتهایتان در سازمان محل کارتان، خود را مدیریت کنید. بهعلاوه یاد بگیرید چگونه میتوانید یک گام از حداقلهای ضروری نقش کنونیتان فراتر روید. کشف کنید چه چیزی برای رئیس شما یک مزیت رقابتی محسوب میشود. آیا خودتان را بهبود میدهید؟ آیا میدانید نقاط قوت کلیدی شما کداماند؟ آیا بد کار میکنید؟ نقاط ضعفتان را با درسآموزی از طریق دورههای آموزشی و خودآموزی (مثل کتاب خواندن! / م.) برطرف کنید.
۲- مدیریت بر رئیس خود
احتمالا یکی از ویژگیهای مهمتر کارکنان برجسته توانایی مدیریت رئیس خود است. این البته معنایاش پاچهخواری نیست! بلکه به این معنا است که بدانید او چه چیزهایی را دوست دارد و چه چیزهایی را نه، و روش کاریش چگونه است. مثلا: اگر او دوست دارد وضعیت پیشرفت کارها را از طریق ایمیل دریافت کند، احتمالا فردی است که دهنیتی تصویری دارد (یعنی دوست دارد خودش با خواندن اطلاعات، تخیل کند که چه اتفاقاتی افتاده است! / م.) در مقابل، اگر او دوست دارد اخبار و اطلاعات را بشنود، احتمالا ذهناش بیشتر ماهیت شنیداری دارد. بنابراین باید یاد بگیرید چگونه اخبار بد را به او بدهید و چگونه او را برای جلسات و مسائل پیشبینی نشده آماده کنید. مطمئن باشید خیلی زود خودتان شخصا به یکی از مزیتهای رقابتی تیم رئیستان تبدیل خواهید شد!
۳- منش مدیریتی
حتی اگر در ردههای پایین سازمان قرار دارید، مطمئن باشید که منش مدیریتی دارید! این، یکی از مهمترین ویژگیهای کارکنان برجسته است. همانند یک مدیر رفتار کنید تا خیلی زود ببینید چگونه کارها بههمان شکلی که باید، انجام میشوند. انتظارات هر یک از اعضای تیمی که در آن عضویت دارید ـ از رئیستان گرفته تا همکاران و همتایانتان در واحد سازمانیتان ـ را مدیریت کنید. به موعدهای زمانی بچسبید، کلیهی اقدامات لازم را پس از هر جلسه دنبال کنید، همیشه گزارشهای پیشرفت را ـ حتی از نوع غیررسمی مثلا از طریق ایمیل ـ ارائه کنید.
۴- مدیریت زمان
کارهایتان را اولویتبندی کنید و زمانتان را بهخوبی مدیریت کنید. بدانید در چه زمانی باید چه کار کنید. کارها را به تأخیر نیندازید؛ بهویژه زمانی که کارها چند واحد سازمانی را درگیر میکنند. تأخیر شما ممکن است کار دیگران را به تأخیر بیاندازد. کارکنان برجسته میدانند چگونه زمانشان ـ و حتی زمان مدیرشان ـ را بهخوبی مدیریت کنند.
۵- کار کردن برای نتیجهگیری
با داشتن اهدافی در ذهن کار کنید. هدف کلی این پروژه چیست؟ در راستای هدفی کار کنید که هر کسی که درگیر پروژه است ـ بدون توجه به بزرگی یا کوچکی نقشاش ـ به سوی آن در حرکت است. هر فرد باید در رسیدن به آن هدف مشارکت کند. لازم است یاد بگیرید چگونه به نتیجه برسید و از خودتان انتظار عملکرد سطح بالا داشته باشید. تنها برای زنده ماندن تلاش نکنید! این یکی از مهمترین ویژگیهای کارکنان برجسته است.
۶- از خودتان جلو بزنید!
کارکنان برجسته نیرویی درونی دارند که آنها را به انجام کارهای فوقالعاده وادار میکند. آنها پیشتاز هستند و گام بعدی را برای حرکت دیگران مشخص میکنند. اگر دوست دارید در کاری که انجام میدهید، عالی و مورد احترام رئیستان باشید، بهدنبال روشهایی برای پیشی گرفتن از خودتان بگردید. بهترین فردی که میتوانید، باشید. حتی اگر رسیدن به کمال ناممکن است، به دنبالش بروید و بهدستش بیاورید. بدین ترتیب حتی اگر به کمال هم نرسید، اندکی نزدیکتر شدن به آن هم شما را به نقطهای فراتر از آنچه فکر میکردید شدنی است، خواهد رساند.
۷- میشود و میتوانم!
شعارتان این باشد. تا بهحال با فردی کاملا منفینگر کار کردهاید که معتقد باشد همه چیز غیرممکن است، هیچ کاری آسان نیست، دردسر داشتن طبیعی است و میلیونها دلیل منفی دیگر برای اینکه کارها بهسرانجام نمیرسند، داشته باشد؟ به شعار “میشود و میتوانم” اعتقاد راسخ داشته باشید. شجاعت و صبر لازم را برای بهانجام رسیدن کارها داشته باشید و کشف کنید چگونه کارها به منزل مقصود میرسند ـ حتی اگر بسیار چالشانگیز بهنظر بیایند. مدیران به افرادی که با این اعتقاد به سراغ انجام کارها میروند، اعتماد میکنند.
۸- برای رسیدن به تعالی تلاش کنید
در هر کاری تلاش کنید تا بهترین کاری که میتوانید را انجام دهید. اقدامات لازم را برای اطمینان یافتن از اینکه همه چیز درست پیش میرود انجام دهید و مطمئن شوید ارتباطات بین کارها درست برقرار شده باشند. زمانی را برای انجام کارهایی که دیگران از انجام آنها شانه خالی میکنند، صرف کنید.
۹- از کار کردن لذت ببرید
پیتر دراکر ـ پیر روشنضمیر دنیای مدیریت ـ زمانی گفته بود: “آنهایی که کاری انجام میدهند، از آن کار لذت هم میبرند.” حتی در کارهای روتین هم ـ که در آنها بهتفصیل میدانید در هر گام چه باید بکنید ـ هر گام را بر گام قبلی بنیان بنهید و به سازمان کمک کنید تا به هدفی از اهداف خود دست یابد. مدیران حس میکنند که چه کسی از کارش لذت میبرد و چه کسی نه. کسی که از کارش لذت میبرد، بهشکل طبیعی بهترین کار ممکن را انجام میدهد.
۱۰- مشارکت مثبت داشته باشید
یک کارکن برجسته مسئولیت فردی هر کاری را که انجام میدهد، بهعهده میگیرد. برای اینکه کارکنی برجسته باشید، لازم است مشارکتی مثبت در سازمان داشته باشید. پیشگام باشید، پیشنهاد بدهید یا حتی قهرمان ساکتی باشید که چالشها را بدون هیچ حرف و حدیثی حل میکند. کارکنان برجسته اینگونه کار میکنند. آنها همواره برای کمک کردن به سازمان جهت رسیدن به اهدافی بزرگتر تلاش میکنند.
۱۱- روابط کاری
خوب بودن با همکاران و داشتن روابط قدرتمند بین واحدها و در سطوح مختلف سازمان، یکی از مهمترین ویژگیهای کارکنان برجسته است. معنایاش این است که شما میتوانید از همکاری دیگران و شبکهی قدرتمندتان برای کمک گرفتن در انجام کارهایتان بهرههای زیادی ببرید. بدین ترتیب باعث میشوید مدیریت سازمان با چشم دیگری به رئیستان بنگرد. رئیستان هم مشکلات انسانی کمتری خواهد داشت.
******
حالا کمی فکر کنید: آیا این ویژگیها را دارید؟ احتمالا بعضی از آنها را دارید. لازم است برای نمایش این ویژگیها بهشکلی که دیگران ـ از جمله رئیستان ـ آنها را تشخیص دهند، برنامهریزی کنید. در عین حال اگر برخی از این ویژگیها را ندارید، ببینید کدام یک را باید اول بیاموزید و بهکار بگیرید. این کار به شما کمک میکند تا از نردبان شغلی، آسانتر بالا بروید.
خوب بهدلیل اهمیت بسیار حیاتی آمار و اطلاعات در حوزههای مختلف، از هفتهی پیش بخش جدیدی با عنوان آمار و اطلاعات به بخشهای پست لینکهای هفته افزوده میشود و کلیهی اخبار مربوط به آمار و اطلاعات در این بخش بهصورت متمرکز ارائه میشوند. لطفا این بخش را جدی بگیرید!
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید.
لینک مطالبی که توصیه میکنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم.
“ـ شما برای بازیکنانتان بیشتر شبیه پدر هستید یا مربی؟
ـ من کاملا یک آدم عادی هستم. گاهی اوقات دوست آنها، گاهی معلم آنها. من کاری که باید انجام بشود را میگویم. پیدا کردن لحظهای که باید دوست آنها باشی یا معلمشان، کار سختی نیست. بزرگترین مهارت من، پیدا کردن حس همراهی است.من زندگی را درک میکنم. فوتبال بخشی از زندگی است و من به آنها میگویم که چطور اتفاقات را درک کنند. آنها جوان هستند و مانند سوپراستارها رفتار نمیکنند. آنها نیاز به کمک دارند تا راه درست را پیدا کنند.” (از مصاحبه با یورگن کلوپ؛ مربی جوان و نابغهی بروسیا دورتموند؛ اینجا)
راستش از نظر من، گویاتر و زیباتر و خلاصهتر و بهتر (و همینجور صفات تفصیلی بیشتر!) از این نمیشود کل مباحث رهبری در مدیریت را بیان کرد! چه مدیر باشید و چه مثل من، مشاور، همین چند جملهی کوتاه را جایی جلوی چشمتان بچسبانید تا یادتان باشد که برای چه دارید کار میکنید و لازم است چه کار کنید. 🙂
نمیتوانم از این تکجملهی درخشان و بسیار بسیار انگیزشبخش استاد در همین مصاحبه هم بگذرم: “اگر میخواهید نتیجهی ویژهای بگیرید، باید احساس ویژهای داشته باشید!” بهقول خودم: عاااااااااااااااالی!
برای تیم بسیار دوستداشتنی دورتموند و یورگن کلوپ عزیز در فینال شنبه شب ـ یعنی فینال بزرگترین بازی سال: فینال لیگ قهرمانان اروپا ـ آروزی موفقیت دارم. 🙂