گوگل این هفته دو خبر عجیب و برای ما ایرانیها بسیار مهم اعلام کرد: پایان همیشگی برای سرویس گوگل BUZZ و تغییرات جدید گوگل ریدر و اتصال با گوگل پلاس. حذف ویژگیهای اجتماعی گودر هم از آن خبرهای بدی بود که طبق معمول این روزها برایمان عادی شدهاند … در مورد گودر و ماجراهیایاش فردا مطلب جداگانهای مینویسم. در هر حال علت تأخیر این پست افسردگی ناشی از تعطیلی گودر بود!
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید گودر گزارهها را دنبال کنید.
لینکهای توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
توضیح: در راستای پست یکشنبه شب گزارهها در مورد کیسنویسی به زبان فارسی، اولین نوشته در این زمینه که توسط دوست خوبم آقای ابراهیم حیدری نوشته شده، امشب منتشر میشود. ابراهیم حیدری دانشآموختهی مهندسی صنایع در مقطع کارشناسی ارشد است و این مطلب را در زمینهی تخصصی کار خود یعنی استراتژی نگاشته است. از ایشان متشکرم و منتظر نوشتههای دوستان دیگر هستم. این شما و این هم نوشتهی ابراهیم:
برای بسیاری از مدیران و صاحبان کسب و کار ایرانی وابستگی به فروش یک محصول دغدغهای مستمر است. این گونه کسب و کارها که معمولاً با ارائه یک محصول موفق به بازار در دوره آغازین شاهد رشد سریع بودهاند با گذشت زمان شاهد کاهش رشد فروش و به ثبات رسیدن یا حتی کاهش فروش میشوند. چنین کاهشهایی میتواند به دلایل مختلفی همچون ظهور رقبای تازه وارد، اشباع بازار، ورود محصولات جایگزین یا کاهش تقاضا در اثر رکود اقتصادی باشد. تنوع معمولاً جزو اولین ایدههایی است که برای پاسخ به این وضعیت ارائه میشود. گرچه معمولاً آنچه انگیزه ایجاد تنوع در کسب و کار میشود علاقه به رشد است با این حال دیده میشود که شرکتهایی هم در دوره رکود یا بحران به سراغ تنوع میروند. در این نوشته به برخی از شیوههای ایجاد تنوع در کسب و کار اشاراتی میشود و با ارائه یک نمونه ایرانی این استراتژی تشریح میشود.
استراتژی تنوع در دهههای ۶۰ و۷۰ میلادی در شرکتهای چندملیتی رشد خارق العاده ای داشت. این شرکتها که اکثراً به صورت گروههای صنعتی فعالیت میکردند به ماندن در طیف یک صنعت اکتفا نکرده و وارد صنایع کاملاً متفاوتی شدند. هنوز هم بقایای غولهایی که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در سبد محصولاتشان پیدا میشد باقی است. به قولی در آن زمان شرکتهای نفتی به تولید ماشین حساب رو آوردند و شرکتهای تولید سیگار وارد صنعت بیمه شدند. برای اکثر شرکتهایی که دست به این قمار زدند نتیجه باخت بود. بعد از رکود اوایل دهه ۸۰ نظرها از این استراتژی برگشت و ایده استراتژی رقابتی که بر تمرکز بر شایستگی اصلی تأکید داشت جایگزین آن شد. با این حال از میان آن غولها شرکتهایی هم از آزمون زمان موفق بیرون آمدند و توانستند ضمن حفظ تنوع عملکرد درخشانی را از خود نشان دهند. دانش بدست آمده از آن تجربیات، اصولی را که میباید در هنگام اتخاذ تنوع مدنظر قرار گیرد مشخص کرد.
نخستین نکته ماهیت تنوع در شرکتها است. در برخی موارد به نظر میرسد که ارتباط بسیار اندکی میان اجزای این گروههای صنعتی وجود دارد. برای مثال به نظر نمیرسد بخش مراقبتهای بهداشتی در جنرال الکتریک ارتباط زیادی با بخش خدمات مالی آن داشته باشد. در سوی دیگر در موارد دیگر ارتباط کاملاً واقعی بین اجزای مختلف یک گروه وجود دارد مثلاً در شرکت یونیلیور کسب و کار بستنی با کسب و کار شامپو ارتباط دارد زیرا هر دو به مشتریان یکسانی در سوپرمارکتها عرضه میشود. سه سطح اصلی از تنوع وجود دارد:
۱- تنوع ناشی از ارتباط نزدیک محصولات: در این مورد شرکتهای مختلف درون گروه ممکن است محصولات یا خدمات متفاوتی داشته باشند اما شکلی از مشابهت نزدیک نظیر مشتریان یکسان، تأمین کنندگان یکسان، یا هزینه سربار یکسان داشته باشند. برای مثال یونیلیور شرکتهای مجزایی برای بستنی، روغن خوراکی، سس مایونز و سوپ آماده دارد. هر کدام از این کسب و کارها رقبا، بازارها و برندهای خودش را دارد. اما هر شرکتی مشتریان یکسان، جایگاههای توزیع یکسان (سوپرمارکتها)، برخی تأمین کنندگان مشترک و برخی رقبای مشترک دارد. در نتیجه این شرکتها میتوانند از منافع همکاری با هم در زمینههای مشترک استفاده کنند.
۲- تنوع بر مبنای شایستگی اصلی: در این مورد شرکتهای متفاوت در گروه محصولات و خدمات کاملاً متنوع دارند. اما با این حال این شرکتها میتوانند صاحب یک شایستگی اصلی مشترک باشند که از آن در بخشهای مختلف استفاده کنند. مثلاً شرکت Canon که شایستگی اصلی آن در اپتیک است از این مزیت در کاربردهای مختلفی از دوربین تا دستگاههای کپی استفاده میکند.
۳- تنوع در محصولات نامرتبط: در برخی موارد شرکتهای مختلف در یک گروه اشتراکات اندکی از نظر محصول، خدمات و تکنولوژی دارند. با این حال آنها از منابع خاصی مثل منابع مالی یا مهارتهای مدیریتی که شرکت مادر در اختیار آنان قرار میدهد سود میبرند.
اگر با این فرض پیش برویم که مسئله یا مشکل به درستی طرح و بررسی و استراتژی تنوع به درستی برای رشد یا خروج از رکود مطرح شده باشد میزان توجه به اصول فوق میتواند تعیین کننده موفقیت یا شکست در پیاده سازی استراتژی تنوع باشد. اشاره به فرض مذکور به این دلیل است که استراتژی تنوع شهرتی عام دارد و توصیه به ایجاد تنوع جزو توصیههای رایجی است که گاهی اوقات بدون توجه به شرایط کسب و کارها و الزامات اتخاذ این استراتژی ارائه میشود. این در حالی است که خطر آن وجود دارد تنوع نه فقط باعث رهایی از مشکلات نشود بلکه مشکلات بسیار حادی را هم به وجود بیاورد.
برای ملموس شدن این بحث در کسب و کارهای کوچک و متوسط (در مجموع کمتر از ۵۰۰ نیرو) مثالی از ایران میزنم: گروه صنعتی لجور که در زمینه تولید ماشین آلات جابهجاکننده عام (مثل بالابر و جرثقیل) فعالیت میکند. این مجموعه که در اراک واقع است در حال حاضر با چهار شرکت زیر گروه خود به نامهای لجور، لجورهیدرولیک، توسن سازان و یورو لجور لیفت فعالیت میکند. این شرکت با تولید بالابر کار خود را آغاز کرده است. یکی از قطعات اصلی مصرفی در چنین شرکتی انواع جکهای هیدرولیکی است. به دلیل پایین بودن تیراژ تولید چنین شرکتی امکان تأمین از تأمین کنندگان بزرگ و باکیفیت را ندارد یا تأمین آن بسیار گران تمام میشود. به دلیل مشابه تولید در داخل شرکت هم صرفه اقتصادی ندارد مگر اینکه شرکت بتواند بخش بلااستفاده ظرفیت تولید جک را ( که میتواند میزان چشمگیری هم باشد) با سفارشات خارجی بکار بگیرد. به این ترتیب ایجاد شرکت تولیدکننده جک (لجور هیدرولیک ) توجیه استراتژیک یافته است. چنین تنوعی موجب رشد، کاهش هزینهها و افزایش درآمدها، کاهش وابستگی به تأمین کنندگان بیرونی و افزایش کیفیت خواهد بود. این میتواند نمونه یک متنوعسازی موفق باشد. با این حال ورود چنین شرکتی به بازار ماشین آلات کشاورزی (توسن سازان) از نظر اصول فوق صحیح به نظر نمیرسد.*
* این شرکت خصوصی است و اطلاعات بسیار محدودی از عملکرد آن در دسترس است.
یکی از بهترین روشهای آموزش علم مدیریت در جهان امروز، مطالعه و حل کیسهای واقعی است. معمولا هر تکستبوک مدیریتی درست و حسابی را که باز کنید؛ هر فصل با یک کیس شروع میشود و با یک یا چند کیس تمام. یکی از اصلیترین منابع اضافی که روی سایت اینترنتی خیلی از تکستبوکها ارایه میشود هم کیسهای اضافی است. دورهی MBA مدرسهی مدیریت هاروارد هم که در آموزش مبتنی بر کیسها، سرآمد مدارس مدیریت دنیا است. باید کیسهای هاروارد را دیده باشید تا متوجه شوید چه میگویم! کیسهای هاروارد از شیوهی ایده گرفتن برای یافتن مسائل مدیریتی تا خود مسئله و روش حل آن، بسیار جذاب و آموزنده هستند.
یک کیس به شما نشان میدهد که چطور مسئله را پیدا کنید، چطور برایاش براساس دانش تئوریکتان راهحل پیدا کنید و چطور آن راهحلها را بهاجرا دربیاورید. البته معمولا در سطح کارهای دانشگاهی فقط گام اول و دوم طی میشود و همین باعث میشود تا دانشجویان MBA هم مسئله حل کردن را یاد بگیرند و هم چگونگی کاربرد دانش تئوریک کتابخانهایشان را. چون معمولا جواب کیسها هم از قبل مشخص است، میشود راهحلهای ارایه شده توسط دانشجویان را هم با وضعیت واقعی مقایسه و آنها را محک زد.
در طی دورهی MBAام سعی کردم تا بتوانم برای درسها و مفاهیمی که میخوانم معادلی در دنیای واقعی پیدا کنم تا آنها را بهتر بفهمم. شاید بهترین درس هم برای این کار برای من درس استراتژی بود که مفاهیماش در دنیای کسب و کار دم دستتر و جذابتر بودند. اینکه چشمانداز و مأموریت شرکتها چیست و چرا فلان شرکت خود را اینگونه تعریف کرده، سادهترین نمونههای این تلاش من بودند. در کنارش تلاش میکردم تا ببینم مثلا چه شرکتی از استراتژی رهبری هزینهی پورتر استفاده میکند و چه شرکتی از استراتژی تمرکز یا اینکه چه نمونهای برای استراتژی یکپارچگی عمودی وجود دارد؟
کمی که جلوتر رفتم و وقتی وبلاگنویسیام جدیتر شد، سعی کردم تا این کشف و شهود را کمی گسترش بدهم و بهدنبال کیسهای واقعی برای حل کردن بگردم. یکی دو بار هم سعی کردم تا همین تلاشام را مستند کنم.
چند هفتهی پیش بهمناسبت روز جهانی وبلاگ پستی نوشتم با عنوان خوب وبلاگ بنویسید؛ لطفا!. یکی از نکات کلیدی که آنجا بهعنوان نقطه ضعف وبلاگهای حوزهی اصلی مورد علاقهی خودم ـ یعنی مدیریت و آیتی ـ ذکر کردم، نداشتن ایده برای نوشتن است. با توجه به فقر شدید کیسها ـ مخصوصا کیسهای داخلی ـ در ادبیات مدیریت بهزبان فارسی (مثلا اینکه هنوز بسیاری از اساتید محترم دانشگاه برای آموزش استراتژی به مثالهای کتاب چاپ سال ۱۹۹۶ آقای فرد دیوید استناد میکنند!)، یکی از ایدههای بسیار خوب و از نظر من لازم برای وبلاگهای مدیریتی و آیتی، تلاش برای پیدا کردن و تحلیل کیسهای واقعی و ارایهی راهحل برای آنها است. جا برای نوشتن در این زمینه بسیار است. اینطوری هم خود ما بهعنوان نویسنده توان حل مسئلهی بالاتری پیدا میکنیم و هم دیگران هم میتوانند از یافتههای ما یاد بگیرند.
چند مثال بزنم تا بحث روشنتر شود: آیا تا بهحال به این فکر کردهاید که نمونهی واقعی استراتژی یکپارچهسازی عمودی چیست؟ من کمی این موضوع را گوگل کردم و دیدم که الان بهترین مثال برای این استراتژی (در هر دو جهت بالا و پایین) فعالیتهای گوگل و اپل در صنعت گوشیهای هوشمند هستند. یا مثلا عرضهی کنسول بازی XBox توسط مایکروسافت نمونهی جذاب استراتژی تنوع ناهمگون است. ولی آیا کسی از ما به کشف این نمونههای جذاب و روزآمد فکر میکند؟
در داخل کشور هم که اوضاع بدتر است! انگار شرکتها و سازمانهای ایرانی هیچ کار قابل توجهی نکردهاند و نمیکنند. آیا مثلا به استراتژیهای نفوذ در بازار شرکتهای فعال در صنایع غذایی فکر کردید؟ یا حتا مثالهای دم دستتر: مدل رهبری مدیران برجستهای که در طول دوران کاریتان داشتهاید، مشکلات سازمانی که حل کردهاید و چیزهای دیگری شبیه اینها. دقت کنید که اصلا حرفام بومیسازی علم و اینجور چیزها نیست. دارم دربارهی نوع نگاه به مسائل حرف میزنم.
من خودم تلاش کرده و میکنم تا هر از چند گاهی در این زمینهها بنویسم. منتظر کارهای دوستان دیگر هم هستم. فقط لطفا کپی پیست کردن را فراموش کنید! سعی کنید خودتان مسئلهها را کشف و حل کنید. اگر کیس ایرانی پیدا کردید چه بهتر؛ ولی اگر کیسهای انگلیسی زبان را هم بهعنوان مسئله در نظر بگیرید و حل بکنید یا حتا ترجمه و خلاصهنویسیشان بکنید، در جای خودش مفید است.
نمونههایی از کیسهایی که من سعی کردهام بنویسم (و البته در مورد کیفیتشان هم ادعایی هم ندارم!) اینها هستند:
در نوشتن نگارش موردی ایدهی مرکزی و مسئلهای که قرار است بررسی و حل شود از هر چیز دیگری مهمتر است. بنابراین دنبال ایدههای خوب و جذاب دور و برتان بگردید. مختصر و مفید و مؤثر نوشتن هم که هرگز نباید از یادمان برود. کیس نوشتن البته مهارتها و اصولی هم دارد که بعدا در موردشان خواهم نوشت.
خیلی از دوستان جوان و علاقهمند من که مدیریت خواندهاند، از من در مورد ایده برای وبلاگنویسی در حوزهی مدیریت پرسیدهاند. پیشنهاد این پست، بیش از همه مخصوص این دوستان است. من از معرفی نوشتههای دوستان دیگر در این زمینه و یا انتشار کیسهای شما در گزارهها بهصورت پست مهمان استقبال میکنم.
این هفته با خبر بهتآور و دردناک مرگ استیو جابز به پایان رسید … راستاش خیلی وقت نکردم لینکهای هفته را بخوانم و نشانهاش همین تأخیر در انتشار پست لینکهای هفته! خلاصه ببخشید که این هفته لینکهای هفته بسیار فقیر است! امیدوارم هفتهی آینده جبران کنم.
پیش از شروع:
برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید گودر گزارهها را دنبال کنید.
لینکهای توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده میشوند.
به یاد استیو جابز:
استیو جابز احتمالا اولین کارآفرین و نابغهی شاخص عصر دیجیتال بود که درگذشت و چقدر هم زود این دنیا را ترک کرد … پنجشنبه صبح با خواندن این خبر تکاندهنده تا چند ساعتی بهتزده بودم و از شدت تأثر کلی هم گریه کردم. نمیدانم چرا اینقدر سرنوشت ناعادلانه تقسیم شود که آدمی مثل جابز در سن ۵۶ سالگی، دنیا را ترک میکند تا بسیاری از افراد دیگر ـ مثل دیکتاتورها و جنایتکاران و همهی کسانی که بودنشان برای دیگران چیزی جز عذاب و ناراحتی بههمراه ندارد ـ همچنان نفس بکشند و دیگر انسانها را لحظهای راحت نگذارند … دیگر چیزی نمیشود گفت جز اینکه روح بزرگاش شاد.
این هفته بخشی از مطالب منتشر شده بهیاد جابز را مرور میکنیم و هفته آینده هم بخش دیگری از این مطالب را خواهیم خواند:
مثالهای ایرانی در حوزه استراتژی (احسان اردستانی؛ ویترین افکار من) (مطلب احسان خیلی خوبه. من هم کاملا با حرفاش موافقم. ولی بهنظرم لازم نیست خود شرکتها مثالهای استراتژیهاشون را منتشر کنند. خود ما هم باید توانایی کشف آنها را داشته باشیم. کسی فکر کرده که تأسیس فروشگاههای زنجیرهای شیرین عسل مثال چه استراتژیه؟ کسی به بنگاههای رهبر و پیرو در صنایع غذایی دقت کرده؟ و خیلی مثالهای واضح دیگر. من یک مطلب در همین زمینه نوشتم که بهزودی منتشر میکنم.)
آبان پارسال دو کارگاه آموزشی مشاورهی مدیریت بهفاصلهی کمی برگزار شد که من هم در موردشان اینجا نوشتم. آنجا نوشته بودم که جمعبندی من مفیدتر بودن کارگاه آموزشی CMC (گواهینامهی رسمی مشاورهی مدیریت شورای بینالمللی انجمنهای مشاوران مدیریت) است. قصد داشتم در این کارگاه شرکت کنم که همزمانی آن با روز یکی از کلاسهای من که استادش هم بسیار به حضور و غیاب حساس بود، باعث شد شرکت نکنم (هر چند ایشان خودش در این کارگاه شرکت کرده بود و سر کلاس نیامد! :))
انجمن مشاورهی مدیریت ایران هفتهی پیش مجددا این کارگاه را با حضور همان استاد دورهی قبل ـ آقای آنتون فلاریجان باریسیچ (رئیس اجمن مشاورهی مدیریت کروواسی و رئیس کمیتهی گواهینامهی CMC در ICMCI) ـ برگزار کرد و من اینبار توانستم در این کارگاه دو روزه شرکت کنم. تجربهی بسیار جالب و هیجانانگیزی بود. بنابراین بد ندیدم نکات مهم این کارگاه را بنویسم:
۱- کارگاه با معرفی شورای بینالمللی انجمنهای مشاورهی مدیریت و گواهینامهی CMC آغاز شد. بحث دربارهی ماهیت کار مشاوران و نگاه مشتریان به صنعت مشاوره مبحث بعدی بود. بخش بعدی یک تمرین گروهی برای تعریف صنعت مشاوره با توجه به ویژگیهای خاص بازار ایران بود که استاد را به این نتیجه رساند که مشاوران ایرانی درک بسیار خوبی از صنعت مشاوره دارند. با بحث دربارهی وضعیت صنعت مشاوره در دوران رکود و بعدتر، یک تمرین گروهی برای طراحی یک بیزینس مدل جدید برای یک شرکت مشاوره در ایران روز اول به پایان رسید. روز دوم هم به ارایهی بیزینس مدلهای طراحی شده و بحث دربارهی آنها و بررسی فرایند استاندارد مشاورهی مدیریت گذشت.
در مجموع بهنظر میرسید که ما مشاوران ایرانی واقعا درک خوبی از ماهیت کار مشاوره داریم و مشکل از جانب کارفرماها است که بلد نیستند از ما درست استفاده کنند! 🙂
۲- پرزنت بعد از ظهر روز اول به بحث روندهای صنعت مشاوره در دوران رکود اختصاص داشت. نکتهی بانمکاش این بود که دقیقا خدماتی که الان در دنیا خریداری ندارند در ایران کاملا روی بورس هستند و بالعکس! مثلا در دنیا الان مشاوره در زمینهی کاهش هزینهها کمترین تقاضا را دارد؛ چیزی که در صدر نیازهای بازار ایران قرار دارد.
۳- چند آمار جالب: در دنیا در حال حاضر بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار مشاور مدیریت داریم! مشاورهی مدیریت از نظر اندازهی بازار سومین کسب و کار خدماتی جهان است! حدود ۱۰ هزار نفر در دنیا گواهینامهی رسمی CMC دارند.
۴- تا سال ۲۰۱۲ استاندارد ایزوی خدمات مشاوره هم بهتصویب میرسد و اجرایی خواهد شد.
۵- هر ۳ سال کار کردن بهعنوان مشاورهی مدیریت برابر ۱۵ سال سابقهی مدیریت است! (پیشنیاز CMC شدن یکی از این دو تا است.)
۶- مهمترین مشکل مشاوران در سراسر دنیا مثل ما مشاوران ایرانی پول گرفتن از کارفرماست!
در حاشیهی این کارگاه، یک خبر مهم اعلام شد: ، به احتمال بسیار زیاد تا یک ماه آینده بهعضویت رسمی ICMCI در میآید و در نتیجه میتواند بهصورت رسمی گواهینامهی CMC را هم صادر کند. همین کارگاهی که ما شرکت کردیم، پیشنیاز آموزشی این کار است و در کنارش داشتن سابقهی کار لازم، نوشتن داستان موفقیت از دو سه تا پروژهی انجام شده در سالهای اخیر و در نهایت پرزنت یکی از آنها برای داوران داخلی مسیر دستیابی به مدرک CMC است. همین که داوران داخلی هستند و مدرک بینالمللی، بهنظرم مسئلهی بسیار مهمی است.
دو تا اتفاق بانمک هم در حاشیهی این کارگاه افتاد که مینویسمشان: یکی اینکه وقتی استاد دربارهی پول ندادن کارفرماها صحبت کرد، از ما پرسید شما چه راهکاری دارید؟ یکی از دوستان مشاور گفت ما “شرخر” استخدام میکنیم. مترجم بنده خدا مانده بود چطور این اصطلاح را ترجمه کند!
دومی که بانمکتر هم بود اینکه استاد میخواست یک سایت اینترنتی را به ما نشان بدهد که بعدا استفاده کنیم. خلاصه وارد سایت شد و روی یکی از پیوندهای داخل سایت کلیک کرد … ۵ دقیقهای مترجم و بچهها داشتند برای ایشان توضیح میدادند که جریان این صفحهی پیوندها چیست!
در مجموع کارگاه بسیار خوبی بود. شاید خیلی هم نکات جدیدی برای اغلب ما به همراه نداشت؛ اما همنشینی با تعداد زیادی مشاور حرفهای (و البته مثل خودم جوان!) و شبکهسازی و تبادل تجربیات با آنها، فرصت جالبی بود که واقعا از آن لذت بردم. دیدن این همه مشاور جوان و علاقهمند با ایدههای بسیار خوب در مورد کار مشاوره لذت مضاعفی برای من بههمراه داشت.
بعدا در مورد برخی نکات فنی جالبی که از این کارگاه یاد گرفتم هم خواهم نوشت. امیدوارم خیلی زود امکان CMC شدن و در نتیجه فراهم شدن زمینه برای ورود به بازارهای جهانی مشاوره برای مشاوران توانمند ایرانی ایجاد شود. به امید آن روز.
هفتهی پیش با دوستی از همکاران درددل میکردیم. برای من جالب بود که چقدر درددلهایمان شبیه هم بود. این دوست عزیز با وجود اینکه درس مدیریت نخوانده، نکات رفتاری جالبی را در مورد برخی از افراد برایام تعریف کرد. در صحبتهایمان دیدم چقدر با هم، همدلیم و انگار من در نقد برخی رفتارها در محیط کار تنها نیستم.
خیلی وقتها دیدهام که آدمها از عدم پیشرفت شغلی در کارراههشان ناراضیاند. تا بهحال به این فکر کردهاید که شاید یکی از دلایلاش رفتارهایتان باشد؟ من که حداقل دو مورد را یادم میآید:
۱- یادم هست زمانی که تازه سر کار آمده بودم، بهدلیل سن کمام آدم بسیار شلوغی بودم. آن زمان از چند تذکر مدیرم (که یک بار هم با جریمهی مالی همراه بود)، ناراحت شدم؛ اما حالا از ایشان ممنونام که من را متوجه اشتباهاتام کردند. تغییر رفتارم در آن مقطع روی پیشرفت من در شرکت محل کارم بسیار مؤثر بود.
۲- زمانی در یک مؤسسهی حقوقی تازهتأسیس کار میکردم. تجربهای کوتاهمدت؛ اما بسیار بسیار مفید. آنجا مدیر بسیار کهنهکاری داشتم که سالها در خارج از کشور کار کرده بود. آن آقای مدیر ـ که مدتهاست از او خبری ندارم ـ برای من باز هم کمسن و سال و زودرنج، مثل یک پدر مهربان بود که اشتباهات رفتاریام را تذکر میداد و شکل درستشان را هم یادم میداد. آنجا بود که متوجه شدم چه نکات پیشپاافتادهای ممکن است چه مشکلات بزرگی را بهوجود بیاورند.
حالا بعد از ۵ سال کار کردن و تجربهی کار در ۵ محیط مختلف در بخش خصوصی (که البته برخی از آنها بهصورت مقطعی و کوتاهمدت بوده)، بهپایان رساندن دورهی حرفهای مدیریت MBA، همکاری و دوستی آنلاین و آفلاین با تعداد زیادی آدم واقعا حرفهای و البته مطالعات شخصی و وبلاگنویسی در حوزهی رفتار حرفهای، فکر میکنم تا حدود زیادی الفبای این رفتار را یاد گرفتهام.
بنابر شغلام که مشاورهی مدیریت است، با محیطهای حرفهای زیادی سر و کار داشتهام و آدمهای بسیار حرفهای را در این مسیر چند ساله دیدهام. شاید این به علاقهی شخصیام باز میگشته که همیشه دنبال این بودهام که کشف کنم این آدمهای حرفهای چه رفتارهای درستی دارند. وقتی رفتارهای آنها را با خودم مقایسه میکنم، نقایص رفتاری خودم را کشف میکنم و سعی میکنم برطرفشان کنم.
قبلا چند باری نوشتهام که انگیزهی اصلی راهاندازی گزارهها، یاد گرفتن و یاد دادن رفتارهای حرفهای بود. نمیخواستم صرف غر بزنم و فکر میکردم (و هنوز هم معتقدم)، بهترین راه مقابله با رفتارهای نادرست، یاد دادن رفتارهای درست است؛ البته به این شرط که طرف مقابل هم بخواهد یاد بگیرد! جدیدا البته یک نتیجهی دیگر هم گرفتهام که هر از چند گاهی غر زدن (!) هم میتواند بهانهای باشد برای یادآوری برخی نکات اساسی که معمولا بدیهی فرض میشوند؛ اما به همین دلیل معمولا هم نادیده گرفته میشوند.
بنابراین بد ندیدم منباب غر زدن (!) چند نکته را در این رابطه یادآوری کنم:
۱- رفتار جوانانه با رفتار کودکانه فرق دارند. بزرگ شدن و مثل آدم بزرگها رفتار کردن نه یک انتخاب که یک اجبار است.
۲- حرفهای بودن یعنی جلب نظر و علاقهی دیگران برای دانش و توانایی حرفهای و شخصیت و رفتار احترامآمیز شما؛ نه جلب توجه با رفتارهایی که در بهترین حالت میشود اسمشان را “جلف” گذاشت. داشتن شخصیت حرفهای با این رفتارها اصلا سنخیتی ندارد. خوشمزهگی و بامزهگی شاید به درد چند دقیقه جلب توجه دیگران بخورد؛ اما در بلندمدت به ضررتان است.
۳- پذیرش / تأیید ظاهری این رفتارهای شما توسط دیگران، بهمعنی درست بودن آنها نیست. در بهترین حالت فکر میکنند که رفتار شما برای آنها ضرری ندارد و در بدترین حالت هم ته دلشان دارند به شما میخندند که چطور دارید اعتبار حرفهایتان را برای یک خنده و لذت چند دقیقهای خرج میکنید. حالا گذشتم از اینکه طرف مقابلتان هم خودش حرفهای نباشد.
۴- اینکه مدیر یا سرپرستتان به شما چیزی نمیگوید، به این معنی نیست که از رفتار شما راضی است. در بهترین حالت هنوز امیدوار است که شما بهخودتان بیایید و در بدترین حالت هم از شما ناامید شده و به همکاری مقعطی ـ و نه درازمدت ـ با شما میاندیشد. ضرر این دومی آنقدر زیاد است که ارزش داشته باشید کمی به بازنگری رفتارهایتان بیاندیشید.
۵- بعضی رفتارها بسته به نوع محیط کار میتوانند نادرست باشند. برخی رفتارهایی که در یک محیط کارگری نادرست تلقی نمیشود؛ در محیط یک شرکت مشاورهی مدیریت در هیچ حالتی پذیرفته شده نیست.
۶- رفتار دوستانه داشتن و حتا دوست بودن و حتا تر (!) صمیمیت، بهمعنی مجاز بودن انجام هر کاری در محیط سازمان نیست. در سازمان “همکار بودن” اولویت اصلی در روابط آدمها است؛ چه بخواهیم و چه نخواهیم. چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم. این واقعیتی تغییرناپذیر است. بنابراین با هم در محیط کار اول همکار هستیم و بعد دوست. خارج محیط کار، بهترین دوستان هم هستیم.
۷- ارتباط با همکاران تمرینی است برای روزهای آینده که شاید مسئولیت بزرگتری را پذیرفتید. روزهایی که بیشتر از همکارانتان با آدمهای خارج سازمان ـ بهویژه مشتریان ـ سر و کار خواهید داشت. اگر در یک محیط کوچک و دوستانه رفتارهای درست و حرفهای را تمرین نکرده باشید و اگر به رفتارهای درست عادت نکرده باشید، چطور میتوانید در آن روز که کوچکترین اشتباهی عواقب بسیار وخیمی را برای شما بهدنبال خواهد داشت، درست عمل کنید؟
حالا چطور رفتار حرفهای داشته باشیم؟ کتاب فوقالعادهی “آداب معاشرت در محیط کار به زبان آدمیزاد” را از دست ندهید. در مطالب مربوط به کار حرفهای در گزارهها هم در تلاش هستم تا در همین زمینه مطالبی را منتشر کنم. اما قبل از این کار اول باید بپذیریم که حرفهای نیستیم و بعد تصمیم بگیریم که حرفهای شویم. این یک تغییر دشوار اما بینهایت ضروری است.