شدیم ساعت و تقویم خود نمیفهمیم
چه ساعت است؟ و یا فصل چندم است اینجا؟
به شوق دیدن آرامش پس از توفان
هنوز حوصلهها در تلاطم است اینجا
کجاست جذبهی لبخندهایمان؟ وایا!
چقدر حافظهها بیتبسم است اینجا …
محمد علی بهمنی
شدیم ساعت و تقویم خود نمیفهمیم
چه ساعت است؟ و یا فصل چندم است اینجا؟
به شوق دیدن آرامش پس از توفان
هنوز حوصلهها در تلاطم است اینجا
کجاست جذبهی لبخندهایمان؟ وایا!
چقدر حافظهها بیتبسم است اینجا …
محمد علی بهمنی
شنبه شب همین هفته باز هم شاهد یک پیروزی درخشان دیگر برای بارسای گوآردیولا بودیم: بارسا بدون اینیستا و الکسیس، ۸ بر صفر اوساسونا را نابود کرد! مدتهاست میخواهم دربارهی مثلث طلایی موفقیت بارسا بنویسم و چه بهانهای بهتر از این بازی بینظیر و زیبای بارسا؟
فوتبال، برای همهی فوتبالیستها یک شغل است و برای بعضی از آنها، تمام زندگیشان. برای بعضی فوتبالیستها، فوتبال بدون موفقیت دوستداشتنی نیست؛ اما برای برخی دیگر بیش از خود موفقیت، این راه رسیدن به موفقیت است که لذتبخش است. و خیلی وقتها همین تفاوت دیدگاه است که آنها را برنده میکند! چیزی که در بارسای عصر پپ دیدهایم و من هم بارها در موردش نوشتهام.
در موفقیت این بارسای شگفتانگیز، سه الگوی رفتاری حیاتی تأثیرگذارند. این سه الگو بهصورت نمادگونه در بازی سه ستارهی اصلی این تیم ـ مسی، ژاوی و اینیستا ـ نمود یافتهاند. این سه الگو را در قالب یک مثلث در شکل زیر نشان دادهام:
بیایید کمی دقیقتر به این مثلث نگاه کنیم:
۱- لیونل مسی: “لذت ببر!” در این زمینه قبلا چند باری نوشتهام؛ از جمله در اینجا که نوشته بودم: “بازیکنان بارسا بازیکنان توانمندی هستند و این را باور کردهاند. اما فقط باور کافی نیست! علاوه بر آن بازیکنان بارسا از توانمند بودنشان لذت میبرند!” به بازی این پسرک ریزنقش آرژانتینی دقت کنید: همیشه و در همه حال، لذت بردن از فوتبالی که دارد بازی میکند برایاش مهمتر از هر چیز دیگر است. لذت بردن از فوتبال برای او یعنی دریبل زدن و پاس دادن و گل زدن و مهمتر از همه زیبا بازی کردن. مسی میداند که بهترین بازیکن جهان است، میداند که چه توانایی ها و مهارتهای شگفتانگیزی دارد و از همه مهمتر میداند که چگونه از این همه خوب بودن، لذت ببرد. بنابراین: از خودت، تواناییهایات، کارت، دنیای اطرافات و زندگیات لذت ببر!
۲- ژاوی هرناندز: مهارت را عادت کن!” “فوتبال من پاس دادن است.” این را خودش در یکی از مصاحبههایاش گفته. پاس دادن یکی از سادهترین و ابتداییترین مهارتهای فوتبال است. به مدرسهی فوتبال که بروید، احتمالا از همان جلسهی اول پاس دادن جزو درسهای اصلی مربیتان است. همهی ما وقتی فوتبال بازی میکنیم، پاس میدهیم و شوت میزنیم؛ اما چه چیزی ژاوی را برای پاسهایاش، ژاوی کرده است؟ جالب است که وقتی اسماش را به انگلیسی گوگل کنید یکی از پیشنهادات اصلی گوگل “پاسکاریهای ژاوی” است! ژاوی چه کرده؟ این اواخر که هر هفته با عدهای از دوستان فوتسال بازی میکنیم، به نکتهای پی بردم که بعد با دقت در بازی ژاوی، جواب این سؤال را به من داد. کشف من این بود که برای موفقیت در فوتبال، فقط بلد بودن مهارتهای درست، کافی نیست؛ باید بتوانی آنها را در درستترین زمان ممکن بهکار بگیری. چیزی که ژاوی را متمایز میکند، زمان و فردی است که برای پاس دادن انتخاب میکند. کمی که دقت بکنید، متوجه زمانبندی دقیق پاسهای ژاوی میشوید. خیلی وقتها اگر ژاوی یک ثانیه دیرتر یا زودتر پاس بدهد، توپ به آن کسی که باید، نمیرسد. چطور ژاوی این مهارت شگفتانگیز را بهدست آورده است؟ از نبوغ و استعداد ژاوی که بگذریم، تبدیل شدن یک مهارت درست به یک عادت درست است که باعث شده ژاوی بتواند این پاسهای جادویی را بدهد. بنابراین: “مهارتهای مورد نیاز برای موفقیت در زندگی و کار را به عادتهای تبدیل کن!”
۳- آندرس اینیستا: “در ستایش سادگی!” روزهای اولی که ریکارد به بازی میگرفتاش، بهشدت روی اعصاب من راه میرفت! این پسرک لاغراندام کممو، اینقدر ساده بازی میکرد و اینقدر بازیاش در چشم نمیآمد که در مقایسه با رونالدینیو، مسی، ژاوی و دکو واقعا من نمیفهمیدم چرا باید در آن بارسا بازی کند. با آمدن پپ اما عصر آندرس هم آغاز شد. پسرک دوستداشتنی لاماسیا زیر نظر پپ به عنصری غیرقابل انکار در سیستم تهاجمی بارسا تبدیل شد. او حالا میتوانست با آن سادگی سبک بازیاش ـ پاسهای سریع و دریبلهای ریز و پرهیز از هر گونه حرکت اضافی ـ جادو کند. پاس گل بدهد و گل بزند. هنوز هم وقتی هست کسی نمیبیندش و وقتی که نیست، تازه برای آدم سؤال پیش میآید که کجاست؟ بنابراین: “لازم نیست کار را سخت و پیچیده کنی. این کار بهمعنی مهارت یا استعداد بیشتر نیست. ساده باش و ساده کار کن، اما اثربخش!”
راز موفقیت بارسای جادویی عصر پپ همین است: “لذت، عادتهای درست و سادگی.” چیزی که اوج و کمالاش را میتوان در رفتار و سبک مربیگری خود پپ پیدا کرد.
“من نمرهی هشت از ۱۰ میدهم . فصل بسیار، بسیار خوبی بود. اگر پیش از شروع فصل به من میگفتند که قرار است قهرمان کوپا و نایب قهرمان لالیگا شوم و به نیمه نهایی چمپیونزلیگ برسم، مطمئنا خیلی خوشحال میشدم. اما در این باشگاه همیشه انتظارات بیشتر میشود . ما در راه رسیدن به فینال اروپا بودیم؛ اما این اتفاق فصل بعد با تلاش بیشتر و بیشتر ، محقق خواهد شد.” (ایکر کاسیاس دربارهی وضعیت این فصل رئال مادرید؛ اینجا)
در ادبیات مدیریت استراتژیک، موضوعی داریم به نام هدف بلندپروازانه (BeeHag.) گفته میشود که شما باید هدفی رؤیایی را که بهعنوان بهترین موفقیت ممکن در ذهنتان دارید، بهعنوان هدف کسب و کارتان (و البته زندگیتان) تعیین کنید و بعد برای رسیدن به آن برنامهریزی و تلاش کنید. این اصطلاح ابداع جیم کالینز است که در کتاب “ساختن برای ماندن” به آن اشاره نموده است. طبق تعریف او (به نقل از ویکیپدیا): “یک بیهاگ واقعی، هدفی است روشن و انگیزشبخش که بهعنوان نقطهی کانونی تمرکز فعالیتها و تلاشها عمل میکند و کاتالیزوری شفاف برای روح تیم است. این هدف یک خط پایان مشخص دارد؛ بنابراین سازمان میتواند متوجه شود که چه زمانی به آن هدف دستیافته است.” بیهاگ هدفی ۱۰ تا ۳۰ ساله است که بهنوعی چشمانداز سازمان را در یک هدف مشخص خلاصه میکند. بهعنوان مثال بیهاگ توئیتر “تبدیل شدن به نبض سیاره” است! برای آشنایی بیشتر و دیدن نمونههای دیگری از بیهاگ، به صفحهی ویکیپدیای مربوط به بیهاگ نگاهی بیاندازید.
در اینجا میبینیم که کاسیاس هدف بلندپروازانهی رئال را تمرکز روی رسیدن به فینال لیگ قهرمانان اروپا دانسته است. حالا فصل قبل نشد؛ سی فصل بعد! این میشود بیهاگ رئال مادرید. 😉
سکوت یک انسان، به شکل شگفتانگیری شنیدنی است …
توماس هاردی
سؤال کردهام از جادههای پشت سرم
که تا کدام کجا، دوری از تو را ببرم
خودت بگو که به بال و پَرم توانشدهای
کجاست خط بهپایان رسیدنِ سفرم؟
***
صدام کن که که به آنی سفر تمام شود
و بشنویم:
تو را در همیشه منتظرم …
محمد علی بهمنی
* عنوان، برگرفته از بیتی از ه. ا. سایه
“در حال حاضر یک سال از قراردادم مانده و بعد از آن باید ببینیم چه میشود. من این جا بسیار خوشحالم و چیزی که قطعی است این است که فصل بعد هم در شالکه خواهم ماند. هنگامی که خوشحال هستید و استمرار دارید، این بسیار به شما کمک میکند. حالا میخواهیم روی فینال جام حذفی تمرکز کنیم و تلاش کنیم آن را ببریم، تا فصل را به خوبی به پایان برسانیم.” (رائول؛ اینجا پس از باخت به منچستر یونایتد در نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا)
قبلا به یاد مدیران آوردیم که لازم است آدمها از بودن در سازمان / گروه آنها احساس رضایت کنند. این بار از زاویهی کارراهه به موضوع رضایت شغلی نگاه میکنیم: مهمترین و بزرگترین موفقیت برای هر فرد در شغلاش، خوشحال بودن از کیفیت بالای کاری است که دارد انجام میدهد!
بهعبارت دیگر موفقیت یعنی رضایت از بودن!
میتوانم در سه کلمه هر آنچه را که از زندگی آموختهام، خلاصه کنم: “زندگی ادامه دارد …”
رابرت فراست
جیمز آلتوچر اینجا ماجرایی از دوران کودکیاش تعریف میکند: “وقتی شش سالام بود؛ سریالی به نام آقای اِد تو تلویزیون پخش میشد. آقای اِد یه اسب سخنگو داشت و هر وقت با زناش دعواش میشد، میرفت سراغ اسباش. پدرم معتقد بود دیدن این سریال برای مغز من خوب نیست؛ چون عادتهای بدی را در ذهنام جا میداد!”
جیمز میگوید: “امروز من میدونم که خیلی چیزهای دیگه هم برای مغز آدم ضرر دارند. آرزو دارم کاش میشد بعضی از سلولهای مغزی بعضیهای دیگه رو میکشتند. اون سلولها با هوسها، عصبانیت و شایعهها مسموم شدند. بنابراین مغزتون را برای یک ثانیه فراموش کنید. بعضی وقتها مغزتون دشمن شماست. شما وقتی میتونید موفق بشین که کاملا احمق باشین. هر وقت نزدیکترین آدمهاتون فکر کردند که «این بابا یا دیوونه است یا یه مشکل روانی داره»، بدونید که دارید موفق میشید.”
بعد هم جیمز ۶ اصل کلیدی موفقیت را از نظر خودش بیان میکند که به نظر او از این میان فقط یکی با “مغز” در ارتباط است! این ۶ اصل را با هم مرور کنیم:
۱- اشتیاق: جیمز فکر میکرد که دختر ۵ سالهاش استعداد زیادی در رقص دارد. برای همین دخترش را در کلاس رقص گذاشت، او را به شوهای رقص برد و … اما دختر کوچکاش هیچ پیشرفتی نداشت. در وسط یک برنامهی کلاس جهانی رقص، یوسی کوچولو خواباش برد! “اون اشتیاقی به رقصیدن نداره. من فکر میکنم هیچ آدمی بدون داشتن اشتیاق به کاری که میکنه، موفق نخواهد شد.”
۲- پشتکار: “من تا ۱۴ سالگی شغلی نداشتم. بعدش هم کمابیش کار میکردم و پول در میآوردم. بعضی سالها بیشتر از چیزی که درآوردم از دست دادم. اما من از اینکه دارم ادامه میدم و به جلو میرم، سربلند بودم و احساس غرور میکردم. من خیلی زود موفق شدم و بعدش خیلی زود شکست خوردم. بارها این اتفاق برای من افتاد. اما خوبیاش این بود که تو این ماجراها یاد گرفتم چطوری کم نیارم، به سمت خورشید گام بردارم و چطور خودم را از خشم خدایان در امان بدارم.”
۳- شجاعت: “من شغل خوبی داشتم، حقوقام خوب بود و تازه در حال افزایش هم بود، زندگی هم عالی پیش میرفت؛ ولی من رهاش کردم و به یه شانس بزرگ چسبیدم. اما نشد و مجبور شدم دوباره شروع کنم. و باز هم دوباره و دوباره و دوباره. و باز هم تمام زندگیام رو باختم. و دوباره شروع کردم. تا وقتی که بتونم باز هم شروع میکنم.”
۴- دانش: جیمز میگوید کار من در حوزهی مالی بود. من دیدم بقیه چه چیزهایی بلدند. و یاد گرفتم و یاد گرفتم. چون حواسام بود که وقتی استخر دارد آدمها را میبلعد، آنهایی که ته استخر میمانند و غرق میشوند کسانی هستند که شنا بلد نیستند!
۵- شفافیت: “کسانی پیش من میان و میگن: من ایدهی خوبی برای راهاندازی کسب و کار دارم؛ ولی تا تو زیر این برگه رو امضا نکنی که تعهد میدی ایدهی منو فاش نمیکنی، بهت نمیگم! من میخوام بهتون بگم اگر به ایدهتون باور دارید، اگر بهش اشتیاق دارید، اگر دانش تخصصی لازم رو در موردش کسب کردید و اگر اطمینان دارید که واقعا هم این دانش رو دارید، چرا میترسید ایدهتون را ازتون بدزدند؟”
۶- انعطافپذیری: “همه چیز که همیشه خوب پیش نمیره. هر روز چیزها تغییر میکنند. شما نمیتونید خودتونو به نتایج بچسبونید. اگر مثلا هدفتون اینه که گوگل بیاد کسب و کار شما رو بخره، نمیتونید همون محصولی که باید را بسازید. بنابراین انعطافپذیری داشته باشید. به جای فکر کردن به نتیجه، به خودتون و کارتون ایمان داشته باشید و به فرایند توسعه فکر کنید. فرایند درست، خودش بهتون جایزهی لازم رو میده!”
موفق باشید!