“تعطیلی بازیهای ملی فرصت خوبی برای من است. در طول ۱۰ روز، من میتوانم روی کارهای فردیام مانند آمادگی بدنی و مسائل تاکتیکی تمرکز کنم. همچنین خیلی خوب است که چند روز برای خودم دارم. وقتی بازیهای زیادی دارید ـ مانند مدت اخیر ـ تنها میتوانید خود را برای بازی بعدی آماده کنید و وقت زیادی برای خودتان ندارید. گاهی اوقات خوب است که زمانی هم برای کار روی شرایط خودتان داشته باشید.” (نمانیا ویدیچ؛ اینجا)
معمولا یکی از چیزهایی که قربانیِ کار میشود، خودمان هستیم. ما خودمان را فراموش کنیم چرا که خودمان را از کارمان جدا نمیدانیم. اما این تفکر درست نیست. بهعنوان یک فرد باتجربه در این زمینه باید بگویم که زمانی میرسد که در درونتان با احساس تنهایی و خلأ وحشتناکی مواجه میشوید که نمیدانید با آن چه کنید. ویدیچ بهگونهای راهحلی را برای این مسئله ارائه داده است. همهی در میان آوارِ کار و زندگی، به زمانی برای همنشینی با خود نیاز داریم: یک آیینِ شخصی روزانه و هفتگی برای پرداختن به خود و خودشناسی، اندیشیدن دربارهی خودمان و ساختن خودی قویتر برای مواجهه با سختیها و چالشهای زندگی و کار. این همنشینی میتواند با هر آن چیزی همراه باشد که از آن لذت میبرید: خواندن، نوشتن، ساز زدن، ورزش یا هر چیز دیگری. اما نباید از زندگیتان حذف شود. خلوت با خودتان را از خودتان دریغ نکنید! 🙂
“در هفتههای اخیر بارها در مورد آخرین شانس من صحبت شده که حساب آن از دستم در رفته است. یک رئیس فوق العاده تنها براساس جامهایی که به دست میآورید، [شما را] قضاوت نمیکند؛ بلکه در زمان مناسب آنچه را که باید بگوید، به زبان میآورد. او به ما آرامش و اعتماد به نفس داد و با این شرایط، شما بهتر کار میکنید.” (سینیشا میهایلوویچ؛ اینجا)
بگذریم از اینکه سینیشا میهایلوویچ (قاتل آن تیم درخشان ما در بازی ایران ـ یووگوسلاوی در جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه) دست آخر هم آخرین شانسش را از دست داد و اخراج شد و البته از این هم بگذریم که تعاریفش چقدر با سبک مدیریتی برلوسکونی در میلان تطابق دارد؛ اما آن قسمتی که پررنگ کردهام بدون هیچ توضیح اضافی یکی از مهمترین اصول مدیریتی است که معمولا در بازیهای سیاسی (Organizational Politics) مرتبط با نظارت و ارزیابی عملکرد در سازمانها نادیده گرفته میشود. 🙂 شاید بد نباشد این گفته را چاپ کنیم و روی میزمان بگذاریم و هر روز یک بار به خودمان یادآوری کنیم که ارزیابی عملکرد بهمعنای زیر سؤال بردن همکاران و مچگیری نیست؛ بلکه ابزاری است که بهکمک آن ذهنها همسو و دلها همدل میشوند تا مسیرِ پیشرفت سازمان بهسوی اهدافش در کنار حرکتِ تکتک اعضای سازمان بهسوی اهداف شغلیشان ساخته شود و تسهیل شود.
“آلگری بار مسئولیت ما را نسبت به گذشته بیشتر کرده است. کونته برای ما نقش یک انگیزهدهنده و مشوق را داشت؛ اما آلگری روی تاکتیکها و مدیریت فردی بازیکنان کار کرده است و در رسیدن تیم به جایگاه فعلیاش تأثیرگذار بوده است. قطعا کار گروهی و تیمی ما پیشرفت داشته است؛ چون در اولین فصل ترکیب ما قدرت فعلی را نداشت اما با این حال قهرمان شدیم. آن سال کونته با قدرت روانی که به ما داد سبب موفقیتمان شد. یووه فعلی نمیتواند بدتر از یوونتوس بزرگ دهههای اخیر باشد. اگر شما به اندازه کافی قوی باشید نتایج خود همه چیز را درباره وضعیتتان خواهد گفت.” (آندرهآ بارزالی؛ اینجا)
شاید حرف بارزالی بدیهی بهنظر برسد؛ اما بسیار بسیار مهم است. بارزالی میگوید که هر سازمانی برای موفقیت هم نیاز به استراتژی و ساختار و فرایند و زیرساخت و ابزار دارد و هم نیاز به داشتن یک روح بزرگ جمعیِ همسو در جهت دست یافتن به اهداف اصلی سازمان. “سیستم” و “ذهنیت” قوی دو بال موفقیت هر سازمانی را تشکیل میدهند. اما در دل حرفهای بارزالی یک نکتهی مهم دیگر هم هست که شاید در نگاه اول به چشم نیاید: بارزالی دربارهی بازسازی یوونتوس پس از چند سال ضعف بهواسطهی ماجراهای کالچوپولی صحبت کرده است. بارزالی میگوید بعد از یک شکست سازمانی بزرگ برای بازسازی سازمان شما در درجهی اول نیاز به بازاندیشی و تقویت ذهنیت سازمانی هستید و وقتی که سازمان از نظر روحی بهشرایط نسبتا پایدار رسید، آنوقت است که برای دستیابی به موفقیتهای بزرگ و تداوم آنها شما نیازمند توسعهی سیستم قدرتمندی در تمامی ابعاد سازمانی هستید.
دربارهی ذهنیت درست، هفتهی پیش نوشتم. اینکه سیستم چیست موضوعی است که امیدوارم بتوانم در آینده بیشتر به آن بپردازم. فعلا این نوشتهی قبلی گزارهها را بخوانید.
تاریخ و تجربهی زندگی این را ثابت کرده که سختی و مشکلات بخشی جداییناپذیر از زندگی هر انسان هستند. شاید کمتر انسانی پیدا شود که در یک شبانهروز لحظاتی (هر چند اندک) را در ترس و اضطراب و نگرانی بهسر نبرد. زندگی اجتماعی امروزی خود به این سختیها دامن زده است: مشکلات و سختیهای دیگر انسانها، اتفاقات ناگوار و حوادث طبیعی، وضعیت نابهسامان دنیای امروزی از یک سو ما را گرفتار غم و رنج میکنند؛ اما ماجرا فقط همین نیست و متأسفانه زندگی در اجتماع و معاشرتهای اغلب اجباری با دیگر انسانها خود عامل مهمی در رنج کشیدن در خلوت هر یک از ما محسوب میشود (به این فکر کنید که تا چه اندازه از عدم بلوغ ذهنی و رفتاری دوستان و همکارانتان دچار رنج شده یا میشوید؟)
چاره چیست؟ تحمل و صبر. اما آیا اینها کار راحتی هستند؟ پاسخ را بهتر از من میدانید. چاره چیست؟ آیا باید دردها و رنجها و ترسهایمان را در درون خودمان نگه داریم و با آنها به همزیستی مسالمتآمیز برسیم؟ راه بدی نیست. اما بهنظر میرسد راههای بهتری هم وجود داشته باشند. این مقالهی مجلهی “اینک” که برگرفته از یک مقاله در “کورا” است پیشنهاد دیگری دارد. دین یانگ نویسندهی مقاله معتقد است که در برابر این رنجها و سختیها بهترین راه تقویت قوای ذهنی است. در واقع افرادی که ذهن قدرتمندی دارند، بهتر میتوانند با این دنیای ناجوانمرد امروزی دست و پنجه نرم کنند و مسیر زندگی خودشان را هموارتر و دلپذیرتر سازند. ذهن قوی میداند که سختیها ناپایدار هستند و همیشه روزنهی امیدی برای گام گذاشتن به روزهایی بهتر وجود دارد.
آقای یانگ ۱۰ ویژگی برای افراد دارای ذهنهای قدرتمند برشمرده که در اینجا آنها را مرور میکنیم:
میدانند که خوشی و لذت کوتاهمدت پایدار نیست و بهجای آن باید با تحمل سختیها بهدنبال دست یافتن به حس خوبِ موفقیت بود. 🙂
از محدودیتها و شکستها استقبال میکنند؛ چرا که میدانند آنها تنها نمایانگر این هستند که چه راههایی برای موفق نشدن وجود دارند!
مسیر حرکتشان را خودشان میسازند و کنترل میکنند و برای حرکت در این مسیر نیازی به اجازهی هیچ کسی ندارند.
همواره روی مسائل و موضوعات بنیادین زندگی و مسیر موفقیتشان متمرکز میمانند و از حواشی اجتناب میکنند.
هیچ کسی موفق و قوی زاده نمیشود. بنابراین باید گام بهگام پیش رفت، یاد گرفت و قویتر شد.
آنها خودشان و نقاط قوت و ضعفها و اشتباهاتشان را بهخوبی میشناسند و هر لحظه بهدنبال کشف جنبهی جدیدی از وجود و شخصیتشان هستند.
واقعبین هستند و برای توجیه خودشان و راحت کردن وجدانشان به داستانسرایی و دروغپردازی روی نمیآورند. آنها با خودشان بهصورتی بیرحمانه صادق هستند.
آنها به خودشان، هدفشان و مسیرشان باور دارند و هرگز ناامید نمیشوند.
میدانند که عدم قطعیت در دنیای امروز موضوعی طبیعی است. بنابراین همیشه برای مواجهه و حل رخدادهای پیشبینی نشده آمادهاند.
آنها دانشآموزانی همیشگی هستند که همواره بهدنبال یاد گرفتن، کسب تجربه و بهبود خودشان و مهارتهایشان هستند.
توان ذهنی قوی یکی از نیازهای اصلی زندگی امروزی است. خبر خوب این است که ویژگیهای فوق همگی یاد گرفتنیاند و با تمرین کردن دور از دسترس نیستند.
“فکر میکنم کوتینیو توانایی رسیدن به سطح مسی و رونالدو را دارد. او به اندازهی آنها استعداد دارد و این را گاهی اوقات نشان داده است. ما باید این را بیشتر از او ببینیم. مهارتهای او شگفتانگیز هستند … او هنوز جوان است اما باید سطح بازی خودش را بالاتر ببرد. باور دارم میتواند این کار را بکند. مسئله استعداد نیست؛ بلکه طرز فکر است. تنها علامت سؤالی که درباره کوتینیو وجود دارد ذهنیتش است.” (امیل هسکی؛ اینجا)
فوتبال در این تقریبا بیست و اندی سالی که من یادم میآید، بارها و بارها استعدادهای نوظهوری را به خود دیده که ستارهی بعدی قرن بهنظر میرسیدهاند. از نسل زیدانها و رونالدوها تا نسل رونالدینیوها و کمی بعدترش که به دو گانهی بیرقیب مسی و کریس رونالدو رسیدیم، همواره چشمهای تیزبین استعدادیابها و مربیان تیمهای بزرگ بهدنبال پیدا کردن الماس بزرگ و درخشان بعدی فوتبال بوده تا با کشف بهموقع و صیقل دادن آن، جواهر بزرگ دیگری را به خزانهی خود اضافه کنند. اما همین فوتبال در این سالیان طولانی ستارههای شاید بسیار بااستعدادی هم داشته که چون شمع کمفروغی لحظهای درخشیده و بعد فراموش شدهاند. پل گاسکوئین در زمان کودکی ما، آدریانو در زمان نوجوانیمان و شاید جک ویلشر در سالهای اخیر نمونههایی از این ستارههای با درخشش کوتاهمدت بودهاند. اما اگر بخواهیم به همین چند سال اخیر فوتبال نگاه کنیم، چه چیزی مسی و رونالدو را از سایر همنسلهایشان تا این حد متفاوت کرده است؟
بهنظر میرسد امیل هسکی در حرفهایش در مورد فیلیپه کوتینیو ستارهی جوان برزیل و لیورپول که مدتها است شایعهی انتقالش به بارسلونا بهگوش میرسد پاسخ سؤال بالا را داده است. آنچه ستارههای درخشان را از رقبای کمفروغشان متمایز میکند صرفا استعدادشان نیست. فوتبال و بسیاری حوزههای دیگر ستارههای درخشان بسیاری داشتهاند که شاید از نظر استعداد در میان رقبا بهترین نبودهاند. پس موضوع این است که استعداد، صرفا برای موفقیت مورد نیاز نیست؛ بلکه به عوامل دیگری نیز نیاز داریم.
این عوامل دیگر که برای موفقیت در کنار استعداد به آنها نیاز داریم چه چیزهایی هستند؟ امیل هسکی به یک عامل کلیدی اشاره کرده است: داشتن ذهنیت درست. ستارهها دارای قدرت ذهنی لازم برای مدیریت زندگی حرفهای خود هستند. اما داشتن ذهنیت درست در چه حوزههایی برای ستارهها مورد نیاز است؟ بهنظر میرسد این موارد جز مهمترینها باشند:
اهداف و چشمانداز شخصی؛
جاهطلبیهای حرفهای؛
پول، ثروت و چیزهایی شبیه آنها؛
شهرت؛
شناخت از جایگاه کنونی در مسیر شغلی و فاصله با چشمانداز آرمانی؛
انتخابهای درست برای ایجاد تغییر در مسیر شغلی (گام بعدی باید چه باشد؟)
ستارههای بزرگ بلدند که چطور این موارد و چیزهای دیگری شبیه آنها را در مسیر شغلیشان مدیریت کنند. خبر خوب این است که اگر چه استعداد ذاتی است؛ اما ذهنیت درست را میتوان با آموختن و کمک گرفتن از مربیان بزرگ بهدست آورد. نقش مربیان (و مدیران) دقیقا همین است. اینکه به استعدادهای جوان سازمانشان هنر توسعهی ذهنیت درست را بیاموزند. اینکه چه کسی چه استعدادی دارد که در آن میتواند تبدیل به یک ستارهی درخشان شود، اولین گام در این مسیر است.
اما هیچوقت نباید فراموش کنید که حتی داشتن بالاترین استعداد و درستترین ذهنیت هم همچنان کافی نیستند. اگر از من بپرسید، بنیادیترین اصل موفقیت، سختکوشی و سختکوشی و سختکوشی در عین حفظ امید است. 🙂